#داستانک
سال هاست گوشی تلفن سرجاش نیست.
از وقتی بخاطر تو؛ بخاطر تو زیور خانوم من خودم رو به انزوا و تاریکی و سکوت فروختم.
به دیدارهای نیم ساعته در هفته و یا شاید حتی در ماه.
به تماس های بی وقت و بی موقع که با شوق در هر شرایطی جواب میدادم.
به دیده نشدن و هر چه بیشتر محو شدن.
به سنگ صبور شدن.
تا وقتی آرامش به زندگیت برگشت.
دیگه غُرهات کمتر شده بود.
به بچه ها بیشتر می رسیدی.
کمتر بهونه می گرفتی
و به زندگی زناشوییت امیدوارتر شده بودی.
بی آنکه بدونی دلیل این آرامشت چیه.
اینا رو اون می گفت. من که میدونی هیچ وقت نبودم.
همیشه #دیگری بودم. یک دیگری که تو خیابون ی لحظه زیر طاق خونه ها زیر بارون وایساده.
تا اینکه یبار در خونه ای باز شد و دیگری رو کشوند تو و بهش گفت: بیا تو خیس نشی دختر.
***
...
صدای کفشاش رو می شنیدم. حتی صدای محکم پلک زدناش رو.
آدامس جویدنش رو. شونه بالا انداختنشو و در نهایت #رفتنش رو.
همشون صدا داشتن.
یک صدای بلند با یک فرکانس قوی که انگار داشت زیر ذره ذره خاطرات این دوسال آشنایی رو خط می کشید تا توی تنهایی ازم امتحان بگیره.
من.
من که تا حالا دختر سر به زیری بودم.
من که فقط سرم به کارگاه خیاطی گرم بود تا سربار کسی نباشم.
من که تا قبل این دوسال، حتی چشم تو چشم یک غریبه نشده بودم.
حالا میان میدان مین،
توی یک بیابون خالی خالی، تک و تنها ایستاده بودم و باید امتحان پس میدادم.
امتحان الهی نه؛ امتحانی دوزخی.
بخاطر پایان دوره برزخی دوسال زندگی در تاریکی.
در محو بودن و در نیست شدن.
دوسال همراهی بی دریغ کسی که از زندگی زناشوییش بریده بود.
دوسال برگردوندن آرامش تو زندگی دوتا بچه که تو دعوای هرروزه پدرمادرشون قد کشیده بودن.
و دوسال در تنهایی زیستن و در توهم زندگی توامان با عشق دیگری، رؤیا بافتن.
دوسال خودت رو در جای دیگری تصور کردن.
فقط نگاه کردن و ... در نهایت باختن.
حالا گرسنگی م رو با کلمات درمان می کنم.
کلماتی که نباید از دهان بیرون بیاد که مبادا هیچ گوشی بشنوه.
باید یجور هضم کرد این همه حرف رو.
این همه خاطره رو.
این همه سکوت رو و این همه خواهش فریاد رو.
ذهنم درد میکنه.
بوی عطر مریم های هرگز نخریده از مشامم خارج نمیشه.
روی زخم هام دست می کشم.
باورم نمیشه حتی اشکی ندارم که بریزم!
از این همه آرامش خودم در تعجبم.
اما میدونم جسمم در اختیار خودم نیست.
میرم داروخونه.
دارم خون گریه میکنم.
انگار برای #زن_بودن هیچ درمانی نیست.
✍آسیه سپهری
خرداد ۰۰
#رؤیا
#زنان
#دیگری
#قضاوت
#زن_بودن
#گفتگوهای_درمانگری
#حرف_زدن
#نوشتن
#سالها
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان
🆔 @kasenfi
سال هاست گوشی تلفن سرجاش نیست.
از وقتی بخاطر تو؛ بخاطر تو زیور خانوم من خودم رو به انزوا و تاریکی و سکوت فروختم.
به دیدارهای نیم ساعته در هفته و یا شاید حتی در ماه.
به تماس های بی وقت و بی موقع که با شوق در هر شرایطی جواب میدادم.
به دیده نشدن و هر چه بیشتر محو شدن.
به سنگ صبور شدن.
تا وقتی آرامش به زندگیت برگشت.
دیگه غُرهات کمتر شده بود.
به بچه ها بیشتر می رسیدی.
کمتر بهونه می گرفتی
و به زندگی زناشوییت امیدوارتر شده بودی.
بی آنکه بدونی دلیل این آرامشت چیه.
اینا رو اون می گفت. من که میدونی هیچ وقت نبودم.
همیشه #دیگری بودم. یک دیگری که تو خیابون ی لحظه زیر طاق خونه ها زیر بارون وایساده.
تا اینکه یبار در خونه ای باز شد و دیگری رو کشوند تو و بهش گفت: بیا تو خیس نشی دختر.
***
...
صدای کفشاش رو می شنیدم. حتی صدای محکم پلک زدناش رو.
آدامس جویدنش رو. شونه بالا انداختنشو و در نهایت #رفتنش رو.
همشون صدا داشتن.
یک صدای بلند با یک فرکانس قوی که انگار داشت زیر ذره ذره خاطرات این دوسال آشنایی رو خط می کشید تا توی تنهایی ازم امتحان بگیره.
من.
من که تا حالا دختر سر به زیری بودم.
من که فقط سرم به کارگاه خیاطی گرم بود تا سربار کسی نباشم.
من که تا قبل این دوسال، حتی چشم تو چشم یک غریبه نشده بودم.
حالا میان میدان مین،
توی یک بیابون خالی خالی، تک و تنها ایستاده بودم و باید امتحان پس میدادم.
امتحان الهی نه؛ امتحانی دوزخی.
بخاطر پایان دوره برزخی دوسال زندگی در تاریکی.
در محو بودن و در نیست شدن.
دوسال همراهی بی دریغ کسی که از زندگی زناشوییش بریده بود.
دوسال برگردوندن آرامش تو زندگی دوتا بچه که تو دعوای هرروزه پدرمادرشون قد کشیده بودن.
و دوسال در تنهایی زیستن و در توهم زندگی توامان با عشق دیگری، رؤیا بافتن.
دوسال خودت رو در جای دیگری تصور کردن.
فقط نگاه کردن و ... در نهایت باختن.
حالا گرسنگی م رو با کلمات درمان می کنم.
کلماتی که نباید از دهان بیرون بیاد که مبادا هیچ گوشی بشنوه.
باید یجور هضم کرد این همه حرف رو.
این همه خاطره رو.
این همه سکوت رو و این همه خواهش فریاد رو.
ذهنم درد میکنه.
بوی عطر مریم های هرگز نخریده از مشامم خارج نمیشه.
روی زخم هام دست می کشم.
باورم نمیشه حتی اشکی ندارم که بریزم!
از این همه آرامش خودم در تعجبم.
اما میدونم جسمم در اختیار خودم نیست.
میرم داروخونه.
دارم خون گریه میکنم.
انگار برای #زن_بودن هیچ درمانی نیست.
✍آسیه سپهری
خرداد ۰۰
#رؤیا
#زنان
#دیگری
#قضاوت
#زن_بودن
#گفتگوهای_درمانگری
#حرف_زدن
#نوشتن
#سالها
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان
🆔 @kasenfi
کانال صنفی معلمان ایران
📚 #معرفی_کتاب « سرگردان بودم و جایی را نمی یافتم که پذیرای من باشد. غیر از تنها جایی که پیش از من هزاران جان دردمند را به کام خود کشیده بود؛ #خیابان ». آنهاکه بعدها افسوس حکومت قذافی را خواهند خورد، مثل کسانی هستند که به خاکسترها نگاه می کنند و میگویند:«من…
🌀 #یادآر
« صحنه غریبی تو کتاب بازگشت هشام مطر هست؛ وقتی خانواده زندانیها میفهمن گمشدگانشون سالهاست که مردهن و شروع میکنن بیرون زندان ابوسلیم چادر زدن، ده سال. تا بالاخره بازداشت وکیلی که وکالت همهشون رو برعهده میگیره، میشه شروع قیام.
اسم اون فصل «سالها»ست،
چون توش روایت #مادری هست که پنجسال، هر ماه برای بچه زندانیش غذا و لباس میبرده و بهش نمیگفتن مرده! شبی که میفهمه؛ فریادزنان میاد تو خیابون و داد میزنه « سالها، سالها...»
.
🔗 بیست و دو سال
#سالها
#فرزند_ایران
#۱۸_تیر_ماه
#جنبش_دانشجویی
#اعتراضات
#سرکوب
#دادخواهی
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
« صحنه غریبی تو کتاب بازگشت هشام مطر هست؛ وقتی خانواده زندانیها میفهمن گمشدگانشون سالهاست که مردهن و شروع میکنن بیرون زندان ابوسلیم چادر زدن، ده سال. تا بالاخره بازداشت وکیلی که وکالت همهشون رو برعهده میگیره، میشه شروع قیام.
اسم اون فصل «سالها»ست،
چون توش روایت #مادری هست که پنجسال، هر ماه برای بچه زندانیش غذا و لباس میبرده و بهش نمیگفتن مرده! شبی که میفهمه؛ فریادزنان میاد تو خیابون و داد میزنه « سالها، سالها...»
.
🔗 بیست و دو سال
#سالها
#فرزند_ایران
#۱۸_تیر_ماه
#جنبش_دانشجویی
#اعتراضات
#سرکوب
#دادخواهی
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi