📃 این حریم خصوصی دیگران است
✍ #فردین_علیخواه
بیش از یک سال است که در حال تجربه آموزشهای مجازی هستیم. ارتباطات مجازی، آداب و اصولی دارد. ارتباطات مجازی تابع قواعد اخلاقی مشخصی است. در چند ماه گذشته کلیپهای متعددی با عناوینی چون «سوتیهای خفن و خندهدار» و «بمب خنده» از کلاس های مجازی معلمان و دانشآموزان در شبکههای اجتماعی مختلف بازنشر میشود.
انتشار برخی از این کلیپها، به ویژه کلیپهایی که محل زندگی، سایر اعضای خانواده و چهره معلمان/ دانشآموزان را نشان میدهند دقیقا بیانگر نقض حریم خصوصی آنان است. درست است که ما به این «سوتیها» میخندیم ولی انتشار این کلیپها میتواند زندگی خانوادگی و شاید هم زندگی حرفهای افرد را دچار مخاطره سازد.
لطفا «سوتیهای» کودکان دستپاچه و پشت صحنۀ زندگی خانوادگی آنان را منتشر نکنید. آنان اجازه انتشار تصویر خودشان را به شما ندادهاند. این اقدام، سرقت حریم خصوصی افراد و فروش آن در بازار است. توپوقهای معلمان ناآشنا به فضای مجازی را بدون اجازه خود آنان منتشر نکنید. بگذارید کلاس درس، هر چند مجازی باشد، محیطی امن و حریمی بین معلم و دانشآموز/دانشجو باقی بماند.
اگر معلم یا دانش آموز/دانشجو هستید لطفا قبل از انتشار این دست کلیپها لحظهای از خودتان سوال کنید که آیا او موافق انتشار این تصویر است یا من دارم «دزدکی» آنرا منتشر میکنم؟ چه دانش آموز و چه معلم، آنها دوربین خود را به روی فردی مطمئن و قابل اعتماد، و نه «یک سارقِ متجاوز به حریم خصوصی» روشن کردهاند.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #فردین_علیخواه
بیش از یک سال است که در حال تجربه آموزشهای مجازی هستیم. ارتباطات مجازی، آداب و اصولی دارد. ارتباطات مجازی تابع قواعد اخلاقی مشخصی است. در چند ماه گذشته کلیپهای متعددی با عناوینی چون «سوتیهای خفن و خندهدار» و «بمب خنده» از کلاس های مجازی معلمان و دانشآموزان در شبکههای اجتماعی مختلف بازنشر میشود.
انتشار برخی از این کلیپها، به ویژه کلیپهایی که محل زندگی، سایر اعضای خانواده و چهره معلمان/ دانشآموزان را نشان میدهند دقیقا بیانگر نقض حریم خصوصی آنان است. درست است که ما به این «سوتیها» میخندیم ولی انتشار این کلیپها میتواند زندگی خانوادگی و شاید هم زندگی حرفهای افرد را دچار مخاطره سازد.
لطفا «سوتیهای» کودکان دستپاچه و پشت صحنۀ زندگی خانوادگی آنان را منتشر نکنید. آنان اجازه انتشار تصویر خودشان را به شما ندادهاند. این اقدام، سرقت حریم خصوصی افراد و فروش آن در بازار است. توپوقهای معلمان ناآشنا به فضای مجازی را بدون اجازه خود آنان منتشر نکنید. بگذارید کلاس درس، هر چند مجازی باشد، محیطی امن و حریمی بین معلم و دانشآموز/دانشجو باقی بماند.
اگر معلم یا دانش آموز/دانشجو هستید لطفا قبل از انتشار این دست کلیپها لحظهای از خودتان سوال کنید که آیا او موافق انتشار این تصویر است یا من دارم «دزدکی» آنرا منتشر میکنم؟ چه دانش آموز و چه معلم، آنها دوربین خود را به روی فردی مطمئن و قابل اعتماد، و نه «یک سارقِ متجاوز به حریم خصوصی» روشن کردهاند.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 خندهم اینطوری باشه
✍️ #فردین_علیخواه
سبک زندگی سلبریتیها را رسانهای کردند و آنرا سبک زندگیِ سزاوار تقلید و «نایس» جا زدند، اندام سلبریتیها را معیار قرار دادند و برای جامعه «بدن استاندارد» تعریف کردند و سایر بدن ها شدند «یغور» و «تاپاله»، لباس سلبریتیها را معیار قرار دادند و برای جامعه معیار سلیقۀ برتر در لباس تعریف کردند و سایر سبک های پوشش شدند «شهرستانی» ، «خز و خیل» و «پایین شهری»، هر آنچه( از ماست، دمنوش، سُس و آبمیوه گرفته تا تسمۀ خودرو) سلبریتیها در بیلبوردهای شهر تبلیغ میکردند شد عیارِ سلیقۀ خوب و آلامد.
حالا به سراغ خنده آمدهاند. از بدن تغییر مسیر دادهاند و به سراغ تک تک اندامهای آن آمده اند. به هر حال سلبریتیها خرج و مخارجشان زیاد است. حالا میخواهند برای نحوۀ خندیدن جامعه هم «طرح و الگو»ی معیار تعریف کنند. به فکر جامعه بودن تا کجا؟ از نظر اینان خندۀ باکلاس و آلامد آن خندهای است که سلبریتیها بر صورت دارند. خندۀ دیگران، یعنی خندۀ آدمهای خارج از طبقۀ سلبریتی، دلربا، جذاب و افسونگر نیست، چطور بگویم؟ یعنی زشت است، یعنی وقتی می خندند زشت می شوند! خنده فقط خندۀ سلبریتیها. از این به بعد اگر کسی می خندد باید نگران باشد که آیا نحوه لبخند زدن و خندیدن اش باکلاس و مطابق معیار بازار است یا نه؟ و سلبریتی ها با همدستی برخی پزشکان این نگرانی را در شما برطرف خواهند کرد.
به آدمهای سادهاندیشی فکر میکنم که آنقدر دچار اختلال«خودزشت انگاری» شدهاند، آنقدر اعتمادبنفس خود را از دست دادهاند که با داشتن عکسی در دست از لبخند یک سلبریتی، به سراغ پزشکان زیبایی میروند و به شکل حقارتآمیزی عکس را نشان میدهند و میگویند«اینطوری، ببینید، اینطوری، خندهم اینطوری باشه!»
پرسش آن است که سلبریتی ها پس از اندام ها به سراغ کجای ما خواهند رفت؟! به هر حال آنها زندگیِ پرهزینه ای دارند. و پرسش دیگر آنکه ای دوستان! اگر خودتان را به پزشکان سپردید و آخرین طرح خنده را خریدید ولی هیچ وقت در زندگی خوشحال نشدید تا بخندید آیا می توانید آنرا پس بدهید؟! حتما بپرسید.
.........................................
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
سبک زندگی سلبریتیها را رسانهای کردند و آنرا سبک زندگیِ سزاوار تقلید و «نایس» جا زدند، اندام سلبریتیها را معیار قرار دادند و برای جامعه «بدن استاندارد» تعریف کردند و سایر بدن ها شدند «یغور» و «تاپاله»، لباس سلبریتیها را معیار قرار دادند و برای جامعه معیار سلیقۀ برتر در لباس تعریف کردند و سایر سبک های پوشش شدند «شهرستانی» ، «خز و خیل» و «پایین شهری»، هر آنچه( از ماست، دمنوش، سُس و آبمیوه گرفته تا تسمۀ خودرو) سلبریتیها در بیلبوردهای شهر تبلیغ میکردند شد عیارِ سلیقۀ خوب و آلامد.
حالا به سراغ خنده آمدهاند. از بدن تغییر مسیر دادهاند و به سراغ تک تک اندامهای آن آمده اند. به هر حال سلبریتیها خرج و مخارجشان زیاد است. حالا میخواهند برای نحوۀ خندیدن جامعه هم «طرح و الگو»ی معیار تعریف کنند. به فکر جامعه بودن تا کجا؟ از نظر اینان خندۀ باکلاس و آلامد آن خندهای است که سلبریتیها بر صورت دارند. خندۀ دیگران، یعنی خندۀ آدمهای خارج از طبقۀ سلبریتی، دلربا، جذاب و افسونگر نیست، چطور بگویم؟ یعنی زشت است، یعنی وقتی می خندند زشت می شوند! خنده فقط خندۀ سلبریتیها. از این به بعد اگر کسی می خندد باید نگران باشد که آیا نحوه لبخند زدن و خندیدن اش باکلاس و مطابق معیار بازار است یا نه؟ و سلبریتی ها با همدستی برخی پزشکان این نگرانی را در شما برطرف خواهند کرد.
به آدمهای سادهاندیشی فکر میکنم که آنقدر دچار اختلال«خودزشت انگاری» شدهاند، آنقدر اعتمادبنفس خود را از دست دادهاند که با داشتن عکسی در دست از لبخند یک سلبریتی، به سراغ پزشکان زیبایی میروند و به شکل حقارتآمیزی عکس را نشان میدهند و میگویند«اینطوری، ببینید، اینطوری، خندهم اینطوری باشه!»
پرسش آن است که سلبریتی ها پس از اندام ها به سراغ کجای ما خواهند رفت؟! به هر حال آنها زندگیِ پرهزینه ای دارند. و پرسش دیگر آنکه ای دوستان! اگر خودتان را به پزشکان سپردید و آخرین طرح خنده را خریدید ولی هیچ وقت در زندگی خوشحال نشدید تا بخندید آیا می توانید آنرا پس بدهید؟! حتما بپرسید.
.........................................
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 نوبینوایی از راه میرسد
✍️ #فردین_علیخواه
همکارم میگوید: وقتی تیوب خمیردندان تمام میشود با قیچی از وسط آنرا میبُرم. قبلا آنقدر تیوب را از قسمتهای مختلف فشار دادهام که میدانم دیگر چیزی درونش باقی نمانده است ولی با این وجود میخواهم آخرین تلاشهایم را نیز صرف کنم. میگوید که وقتی بطری شامپو نیز به نصف میرسد آنرا با آب رقیق میکند. کاهش کیفیت آن دیگر برایش مهم نیست. هنگام تعریف، خشم را میتوان در چهرهاش دید.
شاید با کلمات مختلفی بتوان وضع موجود را توصیف کرد ولی من از کلمه «نو-بینوایی» استفاده میکنم. نوبینوایی به معنای «احساس فراگیر فقیر بودن» در جامعه است. همه، حتی آنان که دارند، احساس میکنند که به شکلی فقیرند چون یا همین چند روز قبل فقیر بودهاند و کاملا با آن آشنایند یا همین چند روز بعد ممکن است دوباره فقیر شوند و این یعنی ترس از فقیر شدن، در عین چیرگیِ احساس فقیر بودن. احساس توأمان ثروتمند بودن و نبودن، فقیر بودن و نبودن، حاصل «اقتصادهای شَلَمشوربا» است. هیچ کس نسبت به آن جایی که هست اطمینانی ندارد. در پی هر شوک اقتصادی، نقش «شاه با گدا» به آسانی میتواند عوض شود.
این روزها، بخشی شاید قابل توجه از جامعه بیش از پیش احساس فقیر بودن دارد. آنها مدام یا از اقلام مصرفیشان چشم میپوشند و یا به اقلامی با کیفیتِ پایینتر راضی میشوند. «کاهش مداوم انتظارات» از ویژگیهای بارز نوبینوایی است. فراگیریِ «نگاه حسرتمندانه» به کالاهایی که قبلا به آسودگی مصرف میشدند ویژگی دیگر نوبینوایی است و معمولا هم با جمله «یادش بخیر همین...» آغاز میشود. نوستالژی، به معنای اندیشیدن به گذشتهای دور همراه با حسرت و اندوه است ولی معنای نوستالژی در ایران شامل یادآوری همراه با حسرتِ «همین چند ماه پیش» میشود.
چند دهه قبل در مطالعات مربوط به قشربندی اجتماعی اصطلاح «طبقه زیرین» یا آندر کلاس(1) بکار رفت. فرض اولیه آن بود که ما با یک طبقۀ پایین یکدست مواجه نیستیم بلکه در طبقه پایین نیز مراتب مختلفی از فقر وجود دارد. این واژه عموما به افرادی اشاره داشت که در پایینترین مراتب و در واقع در قعرِ طبقه پایین بودند! به نظر میرسد که بتوان این مفهوم را برای شرایط فعلی جامعه نوسازی کرد.
این روزها تمامی «طبقه پایین» سالهای قبل، به موقعیت «آندرکلاس» سقوط کرده است. منظور آنکه دیگر «آندرکلاس» به معنای پایینترین مرتبه یا موقعیت در طبقه پایین نیست بلکه کل طبقه پایین جامعه تبدیل به «آندر کلاس» شده است. حال آنکه، کسانی که در سالهای قبل در موقعیت «آندر کلاس» قرار داشتند(یعنی آندر کلاسهای پیشین) به موقعیت جدید« خارج از طبقه»(اوت آو کلاس)(2) پرتاب شدهاند. گمان جامعهشناختیام آن است که طبقه متوسط با سرعت در حال عزیمت به سوی طبقه پایین سالهای قبل است. «آندر کلاسها» به موقعیت «اوت آو کلاس» پرتاب میشوند و طبقه متوسط جای آنان را میگیرد. پرسش آن است که آیا جامعه ایران به سمت جامعهای دو طبقه؛ یعنی «آندر کلاس» و «اوت آو کلاس» در حرکت است؟ با تداوم و تشدید خروج طبقاتی و افزایش «اوت آو کلاسها» آیا شورشهای اجتماعی و اقتصادی گریزناپذیر خواهد بود؟
نوبینوایی در خصوص اندیشیدن به منبع محرومیت نیز ویژگی خاص دارد. هر چند پیش از این، ایرانیان کم و بیش حکومتها را منبع محرومیتهای خود میپنداشتند ولی گاهی نیز درباره تصمیمات اشتباه و نادرست خود در زندگی حرف میزدند. در واقع در ریشهیابی دلایل شکست و ناکامی، «سرزنش خود» در کنار « سرزنش سیستم» وجود داشت. ویژگی بارز «نوبینوایی» آن است که افراد مقصّر اصلی و به بیانی تنها مقصّر بینوایی خود را تصمیمات اشتباه سیستم میدانند و به همین دلیل میتوان گفت که در «نوبینوایی» نارضایتی اقتصادی، سریع به نارضایتی سیاسی تبدیل میشود.
«نوبینوایی» با شکل خفیفی از تقدیرگرایی، و همچنین با شکلی از ناامیدی، با شکلی از کنارهگیری و انفعال نیز همراه است. بخشی از جامعه ایرانی با توجه به بنبستهای موجود، به تدریج فقیر شدن را سرنوشت خود میپندارد و این از منظر جامعهشناختی نگرانکننده است.
مصرف، وقتی هست ممکن است رضایت از زندگی و رضایت از حاکمان را افزایش دهد ولی وقتی نیست ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد. به همین دلیل پژوهشگرانی نظیر رابرت باکاک در کتاب «مصرف» معتقدند که اتحاد جماهیر شوروی به این دلیل فروپاشید که نتوانست پاسخ مناسبی به احساس ناکامی و محرومیت گستردهای بدهد که ناشی از فقدان کالاهای مصرفی بود.
هنگام نگارش مطلب نگران بودم که مبادا زشتی فقر در پس کلمات انگلیسی و مفاهیم تحلیلی پنهان بماند.
(1) underclass
(2) out of class
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
همکارم میگوید: وقتی تیوب خمیردندان تمام میشود با قیچی از وسط آنرا میبُرم. قبلا آنقدر تیوب را از قسمتهای مختلف فشار دادهام که میدانم دیگر چیزی درونش باقی نمانده است ولی با این وجود میخواهم آخرین تلاشهایم را نیز صرف کنم. میگوید که وقتی بطری شامپو نیز به نصف میرسد آنرا با آب رقیق میکند. کاهش کیفیت آن دیگر برایش مهم نیست. هنگام تعریف، خشم را میتوان در چهرهاش دید.
شاید با کلمات مختلفی بتوان وضع موجود را توصیف کرد ولی من از کلمه «نو-بینوایی» استفاده میکنم. نوبینوایی به معنای «احساس فراگیر فقیر بودن» در جامعه است. همه، حتی آنان که دارند، احساس میکنند که به شکلی فقیرند چون یا همین چند روز قبل فقیر بودهاند و کاملا با آن آشنایند یا همین چند روز بعد ممکن است دوباره فقیر شوند و این یعنی ترس از فقیر شدن، در عین چیرگیِ احساس فقیر بودن. احساس توأمان ثروتمند بودن و نبودن، فقیر بودن و نبودن، حاصل «اقتصادهای شَلَمشوربا» است. هیچ کس نسبت به آن جایی که هست اطمینانی ندارد. در پی هر شوک اقتصادی، نقش «شاه با گدا» به آسانی میتواند عوض شود.
این روزها، بخشی شاید قابل توجه از جامعه بیش از پیش احساس فقیر بودن دارد. آنها مدام یا از اقلام مصرفیشان چشم میپوشند و یا به اقلامی با کیفیتِ پایینتر راضی میشوند. «کاهش مداوم انتظارات» از ویژگیهای بارز نوبینوایی است. فراگیریِ «نگاه حسرتمندانه» به کالاهایی که قبلا به آسودگی مصرف میشدند ویژگی دیگر نوبینوایی است و معمولا هم با جمله «یادش بخیر همین...» آغاز میشود. نوستالژی، به معنای اندیشیدن به گذشتهای دور همراه با حسرت و اندوه است ولی معنای نوستالژی در ایران شامل یادآوری همراه با حسرتِ «همین چند ماه پیش» میشود.
چند دهه قبل در مطالعات مربوط به قشربندی اجتماعی اصطلاح «طبقه زیرین» یا آندر کلاس(1) بکار رفت. فرض اولیه آن بود که ما با یک طبقۀ پایین یکدست مواجه نیستیم بلکه در طبقه پایین نیز مراتب مختلفی از فقر وجود دارد. این واژه عموما به افرادی اشاره داشت که در پایینترین مراتب و در واقع در قعرِ طبقه پایین بودند! به نظر میرسد که بتوان این مفهوم را برای شرایط فعلی جامعه نوسازی کرد.
این روزها تمامی «طبقه پایین» سالهای قبل، به موقعیت «آندرکلاس» سقوط کرده است. منظور آنکه دیگر «آندرکلاس» به معنای پایینترین مرتبه یا موقعیت در طبقه پایین نیست بلکه کل طبقه پایین جامعه تبدیل به «آندر کلاس» شده است. حال آنکه، کسانی که در سالهای قبل در موقعیت «آندر کلاس» قرار داشتند(یعنی آندر کلاسهای پیشین) به موقعیت جدید« خارج از طبقه»(اوت آو کلاس)(2) پرتاب شدهاند. گمان جامعهشناختیام آن است که طبقه متوسط با سرعت در حال عزیمت به سوی طبقه پایین سالهای قبل است. «آندر کلاسها» به موقعیت «اوت آو کلاس» پرتاب میشوند و طبقه متوسط جای آنان را میگیرد. پرسش آن است که آیا جامعه ایران به سمت جامعهای دو طبقه؛ یعنی «آندر کلاس» و «اوت آو کلاس» در حرکت است؟ با تداوم و تشدید خروج طبقاتی و افزایش «اوت آو کلاسها» آیا شورشهای اجتماعی و اقتصادی گریزناپذیر خواهد بود؟
نوبینوایی در خصوص اندیشیدن به منبع محرومیت نیز ویژگی خاص دارد. هر چند پیش از این، ایرانیان کم و بیش حکومتها را منبع محرومیتهای خود میپنداشتند ولی گاهی نیز درباره تصمیمات اشتباه و نادرست خود در زندگی حرف میزدند. در واقع در ریشهیابی دلایل شکست و ناکامی، «سرزنش خود» در کنار « سرزنش سیستم» وجود داشت. ویژگی بارز «نوبینوایی» آن است که افراد مقصّر اصلی و به بیانی تنها مقصّر بینوایی خود را تصمیمات اشتباه سیستم میدانند و به همین دلیل میتوان گفت که در «نوبینوایی» نارضایتی اقتصادی، سریع به نارضایتی سیاسی تبدیل میشود.
«نوبینوایی» با شکل خفیفی از تقدیرگرایی، و همچنین با شکلی از ناامیدی، با شکلی از کنارهگیری و انفعال نیز همراه است. بخشی از جامعه ایرانی با توجه به بنبستهای موجود، به تدریج فقیر شدن را سرنوشت خود میپندارد و این از منظر جامعهشناختی نگرانکننده است.
مصرف، وقتی هست ممکن است رضایت از زندگی و رضایت از حاکمان را افزایش دهد ولی وقتی نیست ممکن است نتیجهای معکوس داشته باشد. به همین دلیل پژوهشگرانی نظیر رابرت باکاک در کتاب «مصرف» معتقدند که اتحاد جماهیر شوروی به این دلیل فروپاشید که نتوانست پاسخ مناسبی به احساس ناکامی و محرومیت گستردهای بدهد که ناشی از فقدان کالاهای مصرفی بود.
هنگام نگارش مطلب نگران بودم که مبادا زشتی فقر در پس کلمات انگلیسی و مفاهیم تحلیلی پنهان بماند.
(1) underclass
(2) out of class
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃من در سفر/ سفر در من
✍️ #فردین_علیخواه
مهم ترین ویژگی سفر، «گریز» از زندگی روزمره است. فرار از عقلانیت حاکم بر شهر که قاعده تداوم حیات در آن است. آدمها وقتی به سفر میروند خوشحالاند. احساس میکنند بر روی ابرها نشستهاند. گاهی اوقات احساس بیوزنی مفرط به سراغشان میآید بهویژه وقتی که در جاده، ماشین با برآمدگی ملایمی مواجه شده، به سرعت بالا میرود و دوباره چرخهای آن به آرامی بر کف آسفالت مینشیند. در سفر، آدمها خود را از نظمی که زندگی روزمره دچار آن است رها میسازند. عجیب نیست که وقتی به ماشینهایی خیره میشویم که در حال ترک تهراناند اولین سوالی که از خودمان میپرسیم آن است که این جمعیت از چه میگریزد؟ آنان به گونهای از این شهر میروند که گویی قرار نیست دوباره به آن بازگردند. گریز از آنچه هست مهم ترین ویژگی سفر است. در سفر، مسافران بیشتر به مقصد فکر می کنند تا مبدأ. در سفر حسی از یافتن را تجربه می کنند که گمگشته آدمها در دنیای امروز است و جالب آنکه این حس حتی در مکانهایی که بارها به آنجا سفر کردهاند نیز همراه آنان است. البته آنچه گفتم برای همه آدمها صادق نیست.
بسیاری از آدمها این روزها مدام از لحظههای سفر عکس میگیرند. ساعت به ساعت عکس و عکس و عکس پشت سر هم. صفحه اینستاگرام آنان مملو از عکسهای سفر میشود. جاده، دشت، درخت تنها، بخار گرم لیوان چای، پاها در کف رودخانه، در آغوش گرفتن هوا. در تمامی این عکسها سفر در حاشیه و کانون سفر خود مسافر است. جهان به گرد مسافر میچرخد! در سفر، معمولا آدمها گم میشوند ولی در سفرهای امروزی آنان مدام پیدا میشوند. گویی گمگشته سفر، خودِ مسافر است. آنان هر لحظه با عکسهایشان در دسترس و به راحتی یافتنیاند! ولی حیرتآور آنکه حتی وقتی گم هم میشوند عکسی از گم شدن خود در اینستاگرام منتشر میکنند!
این حجم از انتشار عکس را باید به عنوان ویژگی زندگی امروز پذیرفت و آنرا نشانه چیزی ندانست یا آنکه نه، باید گفت این عکسها خود نشانهاند؟ آدمهای امروزی دیگر با سفرهای دو، سه یا چهار نفرۀ خانوادگی ارضاء نمیشوند. دلشان جمعیت میخواهد. دوست دارند دور و برشان شلوغ باشد ولی نیست. نه، این هم نیست. دوست دارند مدام بر روی صحنه باشند. صحنهای که دیگران به آنان نگاه کنند و با لایک تأییدشان کنند. ولی نکته آن است که اگر ایدۀ « زندگی به مثابه صحنه » را انتخاب کردهایم دیگر چه فرقی میکند در سفر باشیم یا در خانه. ما فقط برای عکسهایمان به پسزمینه نیاز داریم. همین.
قطعا مسافری که روزی چندین عکس از طریق اینستاگرام منتشر میکند حداقل سه ساعت برای عکاسی وقت صرف کرده است. خواندن کامنتهای دوستان و «مرسی عزیزم یا چشات خوشکل میبینه» نوشتن را هم به این زمان اضافه کنید. به راستی در این وضعیت معنای تجربه سفر چیست؟ کدام مکاشفه، سیر و سفر، گریز از زندگی روزمره رخ داده است؟ آیا عکس گرفتن و چک کردن کامنتهای دوستان، خود جزوی از همان زندگی روزمرهای نیست که مسافر قصد گریز از آنرا داشته است؟ در برخی از کشورها حرکتهایی آغاز شده است که در آنها تلاش میکنند تا حرص و ولع برای عکس گرفتن و انتشار آنرا کم کنند. خویشتنشناسی در سفر با چنین کنترلی معنا میشود. سفری بدون توجه به خویشن در عکس، گم شدن کامل در دل جاده، خود را به جاده و مسیر سپردن: یک گریز محض.
متأسفانه این روزها گفتن از سفر هم از معنا تهی شده است. ما قبل از آنکه به خانه برسیم و دوستانمان را ببینیم سفرمان را برای دیگران تعریف کردهایم. به همین دلیل آدمها دیگر کمتر درباره سفرهایشان با هم حرف میزنند و به گفتن «خوب بود» اکتفا می کنند. چون حرفها قبلا با عکس زده شده است، عکسهایی که کانون آنها خود مسافر و نه سفر است. ما قبل از رسیدن به خانه چمدان سفر را باز کردهایم!
کم نیستند آدمهایی که برگشتن از سفر را بیشتر از به سفر رفتن دوست دارند. خانه برای آنان امنترین جای جهان است و سفر به معنای آوارگی. خانه به معنای رسیدن و ماندن است و اینان نه جستجو، که ماندن را دوست دارند. «هیچ جا خانه آدم نمیشود».
برخی در سفر میفهمند که چه چیزهایی را از دست دادهاند. سفر، نداشتههایشان را به یادشان میآورد. کم نیستند آدمهایی که وقتی به طبیعت میروند تصمیم میگیرند که در ادامه زندگیشان هر هفته به دل طبیعت بزنند. همچنین برخی در سفر میفهمند که چه چیزهایی دارند که قدرش را نمیدانند. در سفر دلشان برای بالش نازنین شان تنگ میشود.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
مهم ترین ویژگی سفر، «گریز» از زندگی روزمره است. فرار از عقلانیت حاکم بر شهر که قاعده تداوم حیات در آن است. آدمها وقتی به سفر میروند خوشحالاند. احساس میکنند بر روی ابرها نشستهاند. گاهی اوقات احساس بیوزنی مفرط به سراغشان میآید بهویژه وقتی که در جاده، ماشین با برآمدگی ملایمی مواجه شده، به سرعت بالا میرود و دوباره چرخهای آن به آرامی بر کف آسفالت مینشیند. در سفر، آدمها خود را از نظمی که زندگی روزمره دچار آن است رها میسازند. عجیب نیست که وقتی به ماشینهایی خیره میشویم که در حال ترک تهراناند اولین سوالی که از خودمان میپرسیم آن است که این جمعیت از چه میگریزد؟ آنان به گونهای از این شهر میروند که گویی قرار نیست دوباره به آن بازگردند. گریز از آنچه هست مهم ترین ویژگی سفر است. در سفر، مسافران بیشتر به مقصد فکر می کنند تا مبدأ. در سفر حسی از یافتن را تجربه می کنند که گمگشته آدمها در دنیای امروز است و جالب آنکه این حس حتی در مکانهایی که بارها به آنجا سفر کردهاند نیز همراه آنان است. البته آنچه گفتم برای همه آدمها صادق نیست.
بسیاری از آدمها این روزها مدام از لحظههای سفر عکس میگیرند. ساعت به ساعت عکس و عکس و عکس پشت سر هم. صفحه اینستاگرام آنان مملو از عکسهای سفر میشود. جاده، دشت، درخت تنها، بخار گرم لیوان چای، پاها در کف رودخانه، در آغوش گرفتن هوا. در تمامی این عکسها سفر در حاشیه و کانون سفر خود مسافر است. جهان به گرد مسافر میچرخد! در سفر، معمولا آدمها گم میشوند ولی در سفرهای امروزی آنان مدام پیدا میشوند. گویی گمگشته سفر، خودِ مسافر است. آنان هر لحظه با عکسهایشان در دسترس و به راحتی یافتنیاند! ولی حیرتآور آنکه حتی وقتی گم هم میشوند عکسی از گم شدن خود در اینستاگرام منتشر میکنند!
این حجم از انتشار عکس را باید به عنوان ویژگی زندگی امروز پذیرفت و آنرا نشانه چیزی ندانست یا آنکه نه، باید گفت این عکسها خود نشانهاند؟ آدمهای امروزی دیگر با سفرهای دو، سه یا چهار نفرۀ خانوادگی ارضاء نمیشوند. دلشان جمعیت میخواهد. دوست دارند دور و برشان شلوغ باشد ولی نیست. نه، این هم نیست. دوست دارند مدام بر روی صحنه باشند. صحنهای که دیگران به آنان نگاه کنند و با لایک تأییدشان کنند. ولی نکته آن است که اگر ایدۀ « زندگی به مثابه صحنه » را انتخاب کردهایم دیگر چه فرقی میکند در سفر باشیم یا در خانه. ما فقط برای عکسهایمان به پسزمینه نیاز داریم. همین.
قطعا مسافری که روزی چندین عکس از طریق اینستاگرام منتشر میکند حداقل سه ساعت برای عکاسی وقت صرف کرده است. خواندن کامنتهای دوستان و «مرسی عزیزم یا چشات خوشکل میبینه» نوشتن را هم به این زمان اضافه کنید. به راستی در این وضعیت معنای تجربه سفر چیست؟ کدام مکاشفه، سیر و سفر، گریز از زندگی روزمره رخ داده است؟ آیا عکس گرفتن و چک کردن کامنتهای دوستان، خود جزوی از همان زندگی روزمرهای نیست که مسافر قصد گریز از آنرا داشته است؟ در برخی از کشورها حرکتهایی آغاز شده است که در آنها تلاش میکنند تا حرص و ولع برای عکس گرفتن و انتشار آنرا کم کنند. خویشتنشناسی در سفر با چنین کنترلی معنا میشود. سفری بدون توجه به خویشن در عکس، گم شدن کامل در دل جاده، خود را به جاده و مسیر سپردن: یک گریز محض.
متأسفانه این روزها گفتن از سفر هم از معنا تهی شده است. ما قبل از آنکه به خانه برسیم و دوستانمان را ببینیم سفرمان را برای دیگران تعریف کردهایم. به همین دلیل آدمها دیگر کمتر درباره سفرهایشان با هم حرف میزنند و به گفتن «خوب بود» اکتفا می کنند. چون حرفها قبلا با عکس زده شده است، عکسهایی که کانون آنها خود مسافر و نه سفر است. ما قبل از رسیدن به خانه چمدان سفر را باز کردهایم!
کم نیستند آدمهایی که برگشتن از سفر را بیشتر از به سفر رفتن دوست دارند. خانه برای آنان امنترین جای جهان است و سفر به معنای آوارگی. خانه به معنای رسیدن و ماندن است و اینان نه جستجو، که ماندن را دوست دارند. «هیچ جا خانه آدم نمیشود».
برخی در سفر میفهمند که چه چیزهایی را از دست دادهاند. سفر، نداشتههایشان را به یادشان میآورد. کم نیستند آدمهایی که وقتی به طبیعت میروند تصمیم میگیرند که در ادامه زندگیشان هر هفته به دل طبیعت بزنند. همچنین برخی در سفر میفهمند که چه چیزهایی دارند که قدرش را نمیدانند. در سفر دلشان برای بالش نازنین شان تنگ میشود.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 میتوانند از افتتاح، افتضاح بسازند
✍️ #فردین_علیخواه
هر روز در شبکههای اجتماعی با انبوه ویدئوهایی مواجه میشوم که برخی از کاربران بنا بر شوخطبعی، باریکبینی و البته؛ نگاه انتقادی به مسائل جاری کشور ساختهاند و با دیگران به اشتراک گذاشتهاند. مثلا، نقدشان به سیاست خارجی کشور را برای گوینده خبرِ «چینی» زیرنویس کردهاند. گوینده خبر چیز دیگری میگوید ولی آنان حرف خودشان را در پایین تصویر زیرنویس کردهاند، تکههایی از کارتون «تام و جری» را بریدهاند و نقد خود بر عملکرد اقتصادی مقامات را با صداگذاری بر آن نشان دادهاند، عکسی از یک فیلم سینمایی مشهور گرفتهاند و با ساخت حباب در بالای سر بازیگران آن و نهادن دیالوگهای طنز و تلخ، مقامات وزارت بهداشت را به سخره گرفتهاند. شاید اغراق نباشد که بگوییم روزانه صدها و بلکه هزاران محصول صوتی و تصویری از این نوع تولید و با دیگران به اشتراک گذاشته میشود، آن هم توسط کاربرانی که افرادی معمولیاند ولی روایت شخصی خودشان را از وضعیت موجود دارند....
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://barkhatbook.com/ln/w3bq
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
هر روز در شبکههای اجتماعی با انبوه ویدئوهایی مواجه میشوم که برخی از کاربران بنا بر شوخطبعی، باریکبینی و البته؛ نگاه انتقادی به مسائل جاری کشور ساختهاند و با دیگران به اشتراک گذاشتهاند. مثلا، نقدشان به سیاست خارجی کشور را برای گوینده خبرِ «چینی» زیرنویس کردهاند. گوینده خبر چیز دیگری میگوید ولی آنان حرف خودشان را در پایین تصویر زیرنویس کردهاند، تکههایی از کارتون «تام و جری» را بریدهاند و نقد خود بر عملکرد اقتصادی مقامات را با صداگذاری بر آن نشان دادهاند، عکسی از یک فیلم سینمایی مشهور گرفتهاند و با ساخت حباب در بالای سر بازیگران آن و نهادن دیالوگهای طنز و تلخ، مقامات وزارت بهداشت را به سخره گرفتهاند. شاید اغراق نباشد که بگوییم روزانه صدها و بلکه هزاران محصول صوتی و تصویری از این نوع تولید و با دیگران به اشتراک گذاشته میشود، آن هم توسط کاربرانی که افرادی معمولیاند ولی روایت شخصی خودشان را از وضعیت موجود دارند....
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://barkhatbook.com/ln/w3bq
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 واقعیتهای دردناک
✍️ #فردین_علیخواه
شاید شما هم عکس پیوستشده به این نوشته را که اثر «برونو کاتالانو» است قبلا دیده باشید. ترکِ وطن و مهاجرت سخت است. آدمهایی که مهاجرت میکنند هر چند چمدانی در دست دارند ولی خیلی چیزها را در وطن جا میگذارند. آنان میروند ولی آن چیزها باقی میمانند و گویی بخشی از هستی، بخشی از وجود آنهاست که باقی مانده است و این بسیار غمناک است. باقی ماندهها مرز رفتن و ماندن را مغشوش میکنند. مهاجر هم رفته است و هم مانده! هم هست و هم نیست. مهاجر به آنچه باقی گذاشته و با خود نبرده میاندیشد و آنچه از او باقی مانده نیز با اندوه به آنسوی آبها چشم دوخته است.
ولی من از زوایه دیگری به موضوع نگاه میکنم. آدمها وقتی مهاجرت میکنند خیلی چیزها را هم با خودشان برمیدارند و به جامعۀ مقصد میبرند. آن چیزها ملموس یا رؤیتپذیر نیستند، آن چیزها در چمدان آنها قرار داده نشدهاند....
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://barkhatbook.com/ln/ds5h
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
شاید شما هم عکس پیوستشده به این نوشته را که اثر «برونو کاتالانو» است قبلا دیده باشید. ترکِ وطن و مهاجرت سخت است. آدمهایی که مهاجرت میکنند هر چند چمدانی در دست دارند ولی خیلی چیزها را در وطن جا میگذارند. آنان میروند ولی آن چیزها باقی میمانند و گویی بخشی از هستی، بخشی از وجود آنهاست که باقی مانده است و این بسیار غمناک است. باقی ماندهها مرز رفتن و ماندن را مغشوش میکنند. مهاجر هم رفته است و هم مانده! هم هست و هم نیست. مهاجر به آنچه باقی گذاشته و با خود نبرده میاندیشد و آنچه از او باقی مانده نیز با اندوه به آنسوی آبها چشم دوخته است.
ولی من از زوایه دیگری به موضوع نگاه میکنم. آدمها وقتی مهاجرت میکنند خیلی چیزها را هم با خودشان برمیدارند و به جامعۀ مقصد میبرند. آن چیزها ملموس یا رؤیتپذیر نیستند، آن چیزها در چمدان آنها قرار داده نشدهاند....
متن کامل را در لینک زیر بخوانید:
https://barkhatbook.com/ln/ds5h
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 دستگاه تولید شرمندگی
▪️#فردین_علیخواه
قصد ندارم این نوشته را با مثال یا جملهای عاطفی آغاز کنم ولی فکر میکنم که بیان آن در حال حاضر بخشی از واقعیت زندگی در ایران امروز است. معمولا فراوان میشنویم که «خدا هیچ پدری رو شرمنده زن و بچهش نکنه». هر چند رگههای نظام اجتماعی مردسالاری در این جمله دیده میشود ولی فعلا با این بخش از جمله کاری ندارم. گویی مادران شرمنده فرزندان خود نمیشوند! آنچه در این نوشته قصد دارم به آن بپردازم آن است که« خدا هیچ فرزندی رو شرمنده پدر و مادرش نکنه». این روزها فرزندان هم شرمنده والدین خود هستند.
در چند سال گذشته اقتصاد ایران دچار بحران یا بحرانهای جدی و متعددی شده است که هر روز در زندگی روزمرهمان پیامدهای تلخ آنرا تجربه میکنیم. البته در دهۀ پنجم زندگیام به یاد ندارم که در این کشور اقتصاد، بحرانی یا بیثبات نبوده باشد چرا که ارتباط با جهان همواره دچار تنش و کشمکش بوده است و گویا امیدی هم به بهبود آن نیست. به همین دلیل میتوان گفت که در چند سال اخیر بحرانهای اقتصادی؛ شدیدتر و پیامدهای اجتماعی آنها عیانتر گشته است.
از جمله یکی از آن پیامدهای اجتماعی ناشی از وضعیت وخیم اقتصادی، زندگی جوانان با والدین است. بخشی از این گروه به سنی رسیدهاند که دیگر از نظر جمعیتشناختی نمیتوان آنان را جزو گروه جوانان حساب کرد چرا که در حال تجربه دوره میانسالی خود هستند. در چند سال گذشته با بسیاری از این جوانان ارتباط داشتهام و با آنان به گفتگو نشستهام. هیچ کدام از آنان، فارغ از جنسیت، رغبت ندارند که در این سن و سال کنار والدینشان زندگی کنند و هنوز زندگی مستقل را تجربه نکرده باشند. آنان به معنای واقعی از وضعیت خود ناراضیاند. این گروه از جوانان را میتوان به دو گروه فرعی تقسیم کرد: گروهی که شاغلاند ولی به دلیل اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسی و یا این احساس که «هیچ چیز در این کشور مشخص نیست» گامی برای تشکیل زندگی مشترک یا منفرد برنمیدارند. البته باید اشاره کرد که بحرانهای اقتصادی و تورم افسارگسیخته باعث شده است که آنان در عمل نیز توان آنرا نداشته باشند تا برای خود امکانات سکونتی فراهم کنند. گروه دوم بیکاران هستند. آنان کسانی هستند که علاوه بر سکونت، از نظر اقتصادی نیز به خانواده وابستهاند و نارضایتی از وضع موجود در بین اینان بیشتر است. اینان به معنای واقعی کلمه شرمنده پدر و مادر خود هستند. این وضعیت در بین فارغ التحصیلان دانشگاهیِ بیکار بسیار شدیدتر و جدیتر است. کسانی که با هزاران امید و آرزو به دانشگاه رفتهاند و حتی تحصیلات تکمیلی را نیز پشت سر نهادهاند ولی همچنان در کنار پدر و مادر روزگار میگذرانند.
پیامدهای اجتماعی بحران اقتصادی به اینجا ختم نمی شود. علاوه بر آنچه توصیف شد در چند سال گذشته شاهد پدیدۀ « بازگشت اجباری به خانه» نیز هستیم. به این معنا که با افزایش افسارگسیخته اجارهبها، آن گروه از فرزندان خانواده که زندگی مشترک یا منفرد تشکیل داده بودند نیز دوباره به والدین خود ملحق شدهاند. بدون تردید احساس شکست و ناکامی در کنار حسِ ناامیدی و رنج در بین این گروه سوم بیش از دو گروه پیشگفته است.
پیامدهای اجتماعی همچون زنجیرند. از دل هر پیامد، پیامد دیگری سر باز میکند. یکجانشینی، وقتی که از سر استیصال باشد مدام زمینه را برای تنش در روابط فراهم میکند. کوچکترین تشر یا طعنهای میتواند به نزاعی تلخ بدل شود.
دولت در ایران تبدیل به «دستگاه تولید شرمندگی» شده است. آنچه وضعیت را تلختر می کند آن است که این دستگاه در عین تولید شرمندگی، اصرار دارد که بهترین وضعیت ممکن را برای مردم فراهم کرده است و باید قدردانش بود. این روزها فرزندان میانسالِ بیکار شرمنده والدین خود هستند، مدیر عامل شرکت شرمنده کارکنان خود است، ناشر شرمنده مؤلف یا مترجم است، مشتری شرمنده خواروبارفروش و یا قصاب محل است، معلم شرمنده دانشآموزان است. هر کس به شکل و طریقی شرمنده آن دیگری است. در این بین، همچنان به انتظار نشستهایم تا شاید اندکی شرم در کسانی ببینیم که این وضعیت را برای ما رقم زدهاند. دستگاه تولید شرمندگی چه زمانی اندکی شرم خواهد کرد؟
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
▪️#فردین_علیخواه
قصد ندارم این نوشته را با مثال یا جملهای عاطفی آغاز کنم ولی فکر میکنم که بیان آن در حال حاضر بخشی از واقعیت زندگی در ایران امروز است. معمولا فراوان میشنویم که «خدا هیچ پدری رو شرمنده زن و بچهش نکنه». هر چند رگههای نظام اجتماعی مردسالاری در این جمله دیده میشود ولی فعلا با این بخش از جمله کاری ندارم. گویی مادران شرمنده فرزندان خود نمیشوند! آنچه در این نوشته قصد دارم به آن بپردازم آن است که« خدا هیچ فرزندی رو شرمنده پدر و مادرش نکنه». این روزها فرزندان هم شرمنده والدین خود هستند.
در چند سال گذشته اقتصاد ایران دچار بحران یا بحرانهای جدی و متعددی شده است که هر روز در زندگی روزمرهمان پیامدهای تلخ آنرا تجربه میکنیم. البته در دهۀ پنجم زندگیام به یاد ندارم که در این کشور اقتصاد، بحرانی یا بیثبات نبوده باشد چرا که ارتباط با جهان همواره دچار تنش و کشمکش بوده است و گویا امیدی هم به بهبود آن نیست. به همین دلیل میتوان گفت که در چند سال اخیر بحرانهای اقتصادی؛ شدیدتر و پیامدهای اجتماعی آنها عیانتر گشته است.
از جمله یکی از آن پیامدهای اجتماعی ناشی از وضعیت وخیم اقتصادی، زندگی جوانان با والدین است. بخشی از این گروه به سنی رسیدهاند که دیگر از نظر جمعیتشناختی نمیتوان آنان را جزو گروه جوانان حساب کرد چرا که در حال تجربه دوره میانسالی خود هستند. در چند سال گذشته با بسیاری از این جوانان ارتباط داشتهام و با آنان به گفتگو نشستهام. هیچ کدام از آنان، فارغ از جنسیت، رغبت ندارند که در این سن و سال کنار والدینشان زندگی کنند و هنوز زندگی مستقل را تجربه نکرده باشند. آنان به معنای واقعی از وضعیت خود ناراضیاند. این گروه از جوانان را میتوان به دو گروه فرعی تقسیم کرد: گروهی که شاغلاند ولی به دلیل اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسی و یا این احساس که «هیچ چیز در این کشور مشخص نیست» گامی برای تشکیل زندگی مشترک یا منفرد برنمیدارند. البته باید اشاره کرد که بحرانهای اقتصادی و تورم افسارگسیخته باعث شده است که آنان در عمل نیز توان آنرا نداشته باشند تا برای خود امکانات سکونتی فراهم کنند. گروه دوم بیکاران هستند. آنان کسانی هستند که علاوه بر سکونت، از نظر اقتصادی نیز به خانواده وابستهاند و نارضایتی از وضع موجود در بین اینان بیشتر است. اینان به معنای واقعی کلمه شرمنده پدر و مادر خود هستند. این وضعیت در بین فارغ التحصیلان دانشگاهیِ بیکار بسیار شدیدتر و جدیتر است. کسانی که با هزاران امید و آرزو به دانشگاه رفتهاند و حتی تحصیلات تکمیلی را نیز پشت سر نهادهاند ولی همچنان در کنار پدر و مادر روزگار میگذرانند.
پیامدهای اجتماعی بحران اقتصادی به اینجا ختم نمی شود. علاوه بر آنچه توصیف شد در چند سال گذشته شاهد پدیدۀ « بازگشت اجباری به خانه» نیز هستیم. به این معنا که با افزایش افسارگسیخته اجارهبها، آن گروه از فرزندان خانواده که زندگی مشترک یا منفرد تشکیل داده بودند نیز دوباره به والدین خود ملحق شدهاند. بدون تردید احساس شکست و ناکامی در کنار حسِ ناامیدی و رنج در بین این گروه سوم بیش از دو گروه پیشگفته است.
پیامدهای اجتماعی همچون زنجیرند. از دل هر پیامد، پیامد دیگری سر باز میکند. یکجانشینی، وقتی که از سر استیصال باشد مدام زمینه را برای تنش در روابط فراهم میکند. کوچکترین تشر یا طعنهای میتواند به نزاعی تلخ بدل شود.
دولت در ایران تبدیل به «دستگاه تولید شرمندگی» شده است. آنچه وضعیت را تلختر می کند آن است که این دستگاه در عین تولید شرمندگی، اصرار دارد که بهترین وضعیت ممکن را برای مردم فراهم کرده است و باید قدردانش بود. این روزها فرزندان میانسالِ بیکار شرمنده والدین خود هستند، مدیر عامل شرکت شرمنده کارکنان خود است، ناشر شرمنده مؤلف یا مترجم است، مشتری شرمنده خواروبارفروش و یا قصاب محل است، معلم شرمنده دانشآموزان است. هر کس به شکل و طریقی شرمنده آن دیگری است. در این بین، همچنان به انتظار نشستهایم تا شاید اندکی شرم در کسانی ببینیم که این وضعیت را برای ما رقم زدهاند. دستگاه تولید شرمندگی چه زمانی اندکی شرم خواهد کرد؟
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 سیاست، سلبریتی، سطحیشدن
✍️ #فردین_علیخواه
اولیور دریسنز در یکی از مقالات تأثیرگذار خود با عنوان«سلبریتیزه شدن جامعه و فرهنگ» که در آن به پویایی های ساختاری فرهنگ سلبریتی می پردازد سلبریتیزه شدن را برای آن دسته از تغییرات اجتماعی و فرهنگی بکار می برد که مستلزم حضور سلبریتی است. از نظر او سلبریتیزه شدن را می توان پدیده ای هم ردیف جریان هایی چون جهانی شدن، فردی شدن یا رسانهای شدن قلمداد کرد و در نتیجه نمی توان اهمیت آنرا در حیات جوامع معاصر نادیده گرفت. محققان و متفکران متعددی بر نقش و اهمیت سلبریتی یا شکل عامتر آن یعنی «فرهنگ سلبریتی» تأکید کرده اند. در جوامع معاصر تقریبا عرصه ای را نمی توان یافت که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم با پدیده سلبریتی در ارتباط نباشد. سلبریتی ها در جایجای زندگی امروزی ما حضور دارند و بر آن اثرگذارند و در برهه هایی این احساس نامطلوب به سراغمان می آید که گویی گریزی از آنان نیست. در همه جا یا ما در حال تماشای آنها هستیم یا آنها بر فراز تابلوهای تبلیغاتی در حال تماشای ما هستند.
سیاست و سلبریتی، یکی از عرصه هایی است که همواره در قرن بیستم و قرن جدید موضوع مطالعه و بررسی محققان عرصه سلبریتی بوده است. سیاست و سلبریتی، هم به شکلی مستقیم و هم غیرمستقیم با هم پیوند دارند. در قرن بیستم کم نبودند سیاستمدارانی که خاستگاه آنان صنعت سرگرمی و فراغت بود. شاید نمونه شناخته شده آن آرنولد شوارتزنگر، قهرمان پرورشاندام و بازیگر مشهور هالیوود، و نمونه های قبلتر آن، رونالد ریگان، رئیس جمهور امریکا بین سال های 1981 تا 1989 باشد. معمولا در کشور ما در سطح انتخابات شوراها و گهگاه در انتخابات مجلس می توان نمونه هایی از افرادی را یافت که پیشینه آنان به رادیو و تلویزیون و سینما بازمی گردد و به تعبیری قبل از ورود به سیاست، چهرهای رسانه ای بودند.
اما پیوند بین سیاست و سلبریتی به آنچه گفته شد ختم نمی شود. سیاستمداران و احزاب همواره تلاش کرده و می کنند تا از محبوبیت چهره ها به سود خود بهره برداری نمایند. معمولا در ایام رقابتهای انتخاباتی، در همه کشورهای جهان شاهد حضور سلبریتی ها در کارزارهای انتخاباتی هستیم. در این کارزارها سیاستمداران تلاش می کنند تا به طریقی در کنار سلبریتی ها قرار گیرند و عکس هایی از دورهمی و «خوش و بش» آنان در رسانه های جمعی منتشر شود. نمونه های ایرانی آنرا می توان در عکس های یادگاری برخی چهره های سیاسی با ساسی مانکن یا امیر تتلو دید. در اینجا هدف، یا حداقل یکی از اهداف، جذب هواداران میلیونی سلبریتیهاست.
جدای از بهره برداری چهره های سیاسی از محبوبیت سلبریتی ها، آنچه در خصوص پیوند بین سیاست و سلبریتی اهمیت دارد استفاده از سازوکارها و تکنیک های بکارگرفته شده در صنعت سلبریتیسازی برای کسب شهرت و محبوبیت سیاسی است. منظور آنکه معمولا در رقابت ها و کارزارهای سیاسی از شگردها و فنون مورد استفاده در عرصه فرهنگ سلبریتی جهت معرفی یک چهره سیاسی و کسب هواداری سیاسی استفاده می شود. این امر با فراگیر شدن فرهنگ سلبریتی در جامعه امروزی ما دامنهای وسیعتر و شدت بیشتری یافته است. ساخت دشمن فرضی و حمله به او، تلاش برای تحریک شور جمعی، سانتیمانتالیسم یا احساساتگرایی، استفاده از شگرد بمبهای خبری، کار کردن بر ژستها، لحن و تُن صدا، لباس و آرایش صورت از آن جمله اند. البته به همه اینها باید بکارگیری تکنیک های فنی سینمایی در محصولات تصویری متعلق به کاندیداها را هم اضافه کرد.
در جایی مانند امریکا این پیش فرض وجود دارد که سیاستمداران همچون یک صابون یا یک بسته ماکارونی هستند. همان شگردها و سازوکارهایی که در بازاریابی کالا برای فروش استفاده می شود برای «فروش» چهره های سیاسی به مردم نیز باید بکار گرفت. در بازار مشتری با رفتن به سوی صندوقدار فروشگاه به تبلیغات رأی می دهد و در بازار سیاست نیز با رفتن به سمت صندوق رأی. شاید چنین پیش فرضی «سطحی سازی» موضوع مهمی مانند رقابت سیاسی تلقی شود ولی شگردها و فنونی که امروزه در عرصه سیاست و سیاستورزی شاهد هستیم این پیام را به ما می دهد که مرز بین سلبریتی و سیاست بسیار باریک و شکننده شده است. گاهی سیاست، سلبریتی و گاهی سلبریتی، سیاست میشود. شاید بیاساس نباشد اگر بگوییم در دنیای امروز به جای سیاست یا سلبریتی، باید به موضوع دیگری پرداخت: سطحی شدن.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
اولیور دریسنز در یکی از مقالات تأثیرگذار خود با عنوان«سلبریتیزه شدن جامعه و فرهنگ» که در آن به پویایی های ساختاری فرهنگ سلبریتی می پردازد سلبریتیزه شدن را برای آن دسته از تغییرات اجتماعی و فرهنگی بکار می برد که مستلزم حضور سلبریتی است. از نظر او سلبریتیزه شدن را می توان پدیده ای هم ردیف جریان هایی چون جهانی شدن، فردی شدن یا رسانهای شدن قلمداد کرد و در نتیجه نمی توان اهمیت آنرا در حیات جوامع معاصر نادیده گرفت. محققان و متفکران متعددی بر نقش و اهمیت سلبریتی یا شکل عامتر آن یعنی «فرهنگ سلبریتی» تأکید کرده اند. در جوامع معاصر تقریبا عرصه ای را نمی توان یافت که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم با پدیده سلبریتی در ارتباط نباشد. سلبریتی ها در جایجای زندگی امروزی ما حضور دارند و بر آن اثرگذارند و در برهه هایی این احساس نامطلوب به سراغمان می آید که گویی گریزی از آنان نیست. در همه جا یا ما در حال تماشای آنها هستیم یا آنها بر فراز تابلوهای تبلیغاتی در حال تماشای ما هستند.
سیاست و سلبریتی، یکی از عرصه هایی است که همواره در قرن بیستم و قرن جدید موضوع مطالعه و بررسی محققان عرصه سلبریتی بوده است. سیاست و سلبریتی، هم به شکلی مستقیم و هم غیرمستقیم با هم پیوند دارند. در قرن بیستم کم نبودند سیاستمدارانی که خاستگاه آنان صنعت سرگرمی و فراغت بود. شاید نمونه شناخته شده آن آرنولد شوارتزنگر، قهرمان پرورشاندام و بازیگر مشهور هالیوود، و نمونه های قبلتر آن، رونالد ریگان، رئیس جمهور امریکا بین سال های 1981 تا 1989 باشد. معمولا در کشور ما در سطح انتخابات شوراها و گهگاه در انتخابات مجلس می توان نمونه هایی از افرادی را یافت که پیشینه آنان به رادیو و تلویزیون و سینما بازمی گردد و به تعبیری قبل از ورود به سیاست، چهرهای رسانه ای بودند.
اما پیوند بین سیاست و سلبریتی به آنچه گفته شد ختم نمی شود. سیاستمداران و احزاب همواره تلاش کرده و می کنند تا از محبوبیت چهره ها به سود خود بهره برداری نمایند. معمولا در ایام رقابتهای انتخاباتی، در همه کشورهای جهان شاهد حضور سلبریتی ها در کارزارهای انتخاباتی هستیم. در این کارزارها سیاستمداران تلاش می کنند تا به طریقی در کنار سلبریتی ها قرار گیرند و عکس هایی از دورهمی و «خوش و بش» آنان در رسانه های جمعی منتشر شود. نمونه های ایرانی آنرا می توان در عکس های یادگاری برخی چهره های سیاسی با ساسی مانکن یا امیر تتلو دید. در اینجا هدف، یا حداقل یکی از اهداف، جذب هواداران میلیونی سلبریتیهاست.
جدای از بهره برداری چهره های سیاسی از محبوبیت سلبریتی ها، آنچه در خصوص پیوند بین سیاست و سلبریتی اهمیت دارد استفاده از سازوکارها و تکنیک های بکارگرفته شده در صنعت سلبریتیسازی برای کسب شهرت و محبوبیت سیاسی است. منظور آنکه معمولا در رقابت ها و کارزارهای سیاسی از شگردها و فنون مورد استفاده در عرصه فرهنگ سلبریتی جهت معرفی یک چهره سیاسی و کسب هواداری سیاسی استفاده می شود. این امر با فراگیر شدن فرهنگ سلبریتی در جامعه امروزی ما دامنهای وسیعتر و شدت بیشتری یافته است. ساخت دشمن فرضی و حمله به او، تلاش برای تحریک شور جمعی، سانتیمانتالیسم یا احساساتگرایی، استفاده از شگرد بمبهای خبری، کار کردن بر ژستها، لحن و تُن صدا، لباس و آرایش صورت از آن جمله اند. البته به همه اینها باید بکارگیری تکنیک های فنی سینمایی در محصولات تصویری متعلق به کاندیداها را هم اضافه کرد.
در جایی مانند امریکا این پیش فرض وجود دارد که سیاستمداران همچون یک صابون یا یک بسته ماکارونی هستند. همان شگردها و سازوکارهایی که در بازاریابی کالا برای فروش استفاده می شود برای «فروش» چهره های سیاسی به مردم نیز باید بکار گرفت. در بازار مشتری با رفتن به سوی صندوقدار فروشگاه به تبلیغات رأی می دهد و در بازار سیاست نیز با رفتن به سمت صندوق رأی. شاید چنین پیش فرضی «سطحی سازی» موضوع مهمی مانند رقابت سیاسی تلقی شود ولی شگردها و فنونی که امروزه در عرصه سیاست و سیاستورزی شاهد هستیم این پیام را به ما می دهد که مرز بین سلبریتی و سیاست بسیار باریک و شکننده شده است. گاهی سیاست، سلبریتی و گاهی سلبریتی، سیاست میشود. شاید بیاساس نباشد اگر بگوییم در دنیای امروز به جای سیاست یا سلبریتی، باید به موضوع دیگری پرداخت: سطحی شدن.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 فضایی از آنِ خودم
✍️ #فردین_علیخواه
کاربری در سایت معروف کورا (که در آن میتوان سوال نوشت و از دیگران پاسخ گرفت) پرسیده است: «چگونه میتوانم به والدینم بگویم که گاهی اوقات نیاز به فضا دارم و میخواهم تنها باشم بدون آنکه فکر کنند من علاقهای به بودن در کنارشان به عنوان یک خانواده ندارم؟» شاید پرسش این کاربر پرسشی اساسی برای بسیاری از افراد باشد. موضوع این نوشته کلمۀ «فضا» است که در سؤال آن کاربر مطرح شده است.
شاید در نگاه نخست فضا مفهومی اجتماعی به نظر نیاید ولی جالب است بدانیم که در قرن بیستم به تدریج شاخههای مختلف علوم اجتماعی، از مطالعات شهری گرفته تا مطالعات خانواده به این مفهوم اقبال نشان دادند. در این دست از مطالعات، به فضا هم در برداشتی انتزاعی و نظری، و هم در برداشتی عینی و عملی توجه شد. منظور آنکه برای مثال در بحث از خانواده، فضا هم به «فاصله فیزیکی» اشاره دارد و هم برخورداری از «خلوت و حریمی شخصی» به معنای اجتماعی آن. در واقع فضا هم امری عینی و هم امری ذهنی است.
در طول قرن بیستم، با تغییرات و تحولات اجتماعی و فکری نظیر فردگرایی که در آن توجه به نیازها و خواستههای فردی تبدیل به ارزشی اجتماعی گشت زمینههای اهمیت یافتن مفاهیمی مانند فضا نیز بیشتر شد. برای مثال به تدریج در خانواده هستهای هر عضو خانواده(تکتک کودکان و والدین) در عمل صاحب فضایی(اتاق) از آنِ خود شدند. ولی مطالبۀ فضا از دیگران در این سطح باقی نماند. به بیان روشنتر، درخواست فضا در برداشتی مکانی(داشتن کُنج یا اتاق مخصوص به خود) به سایر قلمروها مانند تعاملات و روابط نیز تسری یافت. هر کدام از اعضای خانواده از دیگری انتظار داشت که داشتن فضا را برای طرف مقابل به رسمیت بشناسد، به این معنا که برای مثال زوجها زمانهایی مختص خودشان داشته باشند و به حریم شخصی و خلوت فردی همدیگر احترام بگذارند. در این زمانهای اختصاصی، کسی کاری به کار دیگری نداشته باشد و در دنیای خودساخته خودشان غرق باشند و زمان را آنگونه سپری کنند که دلشان میخواهد. این یعنی به شکلی ناب و اصیل مال خودشان باشند، پدیدهای که در اعصار پیشین حتی تصور آن دور از ذهن بود. فضا در اینجا کارکردی نمادین مییابد و نوعی مقابله با قدرت یکسانساز خانواده علیه فردیت میشود. هدف آن است که «من» در «ما» استحاله نشود. «من» بتواند در مواقعی از «ما» مرخصی بگیرد و حق جدایی موقت داشته باشد.
باید توجه داشت که برداشت از فضا در معنای «داشتن خلوت فردی» چنین نیست که فرد لزوما زمان خود را به تنهایی سپری کند. او ممکن است به سراغ دورهمیهای دوستانه برود، ممکن است در شهر بیهدف پرسهزنی کند، ممکن است با دوستانش به سفر برود، حتی به تنهایی به تماشای یک فیلم خوب بنشیند یا کتابی خوب بخواند. او میخواهد زمانی از آنِ خودش داشته باشد، فقط خودش!
داشتن فضایی از آنِ خود در جامعۀ ایرانی پیچیدگیها و چالشهای خاص خودش را دارد. از طرفی بیاعتمادی فزاینده باعث شده است تا همسران بهآسانی با به رسمیتشناختن فضا برای دیگری کنار نیایند. دوم آنکه وقتی زنان نقش مادری بر عهده میگیرند گویی داشتن فضایی از آنِ خود امری ظالمانه و قساوتآمیز است. هر زنی که مادر میشود باید با داشتن خلوتی ناب برای خود خداحافظی کند. نکتۀ سوم آنکه ما اغلب داشتن فضا در معنای مکانی آنرا به رسمیت شناختهایم ولی در معنای اجتماعی آنرا نه. برای مثال فرزندانمان اتاق اختصاصی دارند ولی هر زمان دلمان بخواهد بیاطلاع وارد اتاق آنان میشویم. زنان گذراندن زمان با دوست یا دوستان را برای همسر به رسمیت شناختهاند ولی مدام نظارت خود را از طریق تلفن اعلام می کنند اینکه «حواسم بهت هست»، حتی فرزندان «عصر دیجیتال» نیز از درک «فضایی از آنِ خود» برای والدینشان ناتواناند. چرا که اغلب در چنین مواقعی مدام با والدین تماس میگیرند تا با کمک آنان جوراب یا شیشۀ مربا را پیدا کنند، گویی آنان مدام میخواهند به یاد والدینشان بیندازند که «حواست باشه تو مادر یا پدر هستی».
فضا مانند سایر مفاهیم اجتماعی لایهلایه و پیچیده است. پذیرفتن فضا برای دیگری نیازمند نوعی جهانبینی و نگرش باز است. بهراستی هر کدام از ما چقدر از به رسمیتشناختن فضا در معنای مکانی آن فراتر رفتهایم و به معنای اجتماعی آن نزدیک شدهایم؟ اینکه« هر کس در مواقعی نیاز به فضا دارد و میخواهد لحظههایی مختصِ خودش داشته باشد»
سخن پایانی آنکه به رسمیتشناختن فضا برای دیگری لطف نیست بلکه این، حق دیگری است.
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
کاربری در سایت معروف کورا (که در آن میتوان سوال نوشت و از دیگران پاسخ گرفت) پرسیده است: «چگونه میتوانم به والدینم بگویم که گاهی اوقات نیاز به فضا دارم و میخواهم تنها باشم بدون آنکه فکر کنند من علاقهای به بودن در کنارشان به عنوان یک خانواده ندارم؟» شاید پرسش این کاربر پرسشی اساسی برای بسیاری از افراد باشد. موضوع این نوشته کلمۀ «فضا» است که در سؤال آن کاربر مطرح شده است.
شاید در نگاه نخست فضا مفهومی اجتماعی به نظر نیاید ولی جالب است بدانیم که در قرن بیستم به تدریج شاخههای مختلف علوم اجتماعی، از مطالعات شهری گرفته تا مطالعات خانواده به این مفهوم اقبال نشان دادند. در این دست از مطالعات، به فضا هم در برداشتی انتزاعی و نظری، و هم در برداشتی عینی و عملی توجه شد. منظور آنکه برای مثال در بحث از خانواده، فضا هم به «فاصله فیزیکی» اشاره دارد و هم برخورداری از «خلوت و حریمی شخصی» به معنای اجتماعی آن. در واقع فضا هم امری عینی و هم امری ذهنی است.
در طول قرن بیستم، با تغییرات و تحولات اجتماعی و فکری نظیر فردگرایی که در آن توجه به نیازها و خواستههای فردی تبدیل به ارزشی اجتماعی گشت زمینههای اهمیت یافتن مفاهیمی مانند فضا نیز بیشتر شد. برای مثال به تدریج در خانواده هستهای هر عضو خانواده(تکتک کودکان و والدین) در عمل صاحب فضایی(اتاق) از آنِ خود شدند. ولی مطالبۀ فضا از دیگران در این سطح باقی نماند. به بیان روشنتر، درخواست فضا در برداشتی مکانی(داشتن کُنج یا اتاق مخصوص به خود) به سایر قلمروها مانند تعاملات و روابط نیز تسری یافت. هر کدام از اعضای خانواده از دیگری انتظار داشت که داشتن فضا را برای طرف مقابل به رسمیت بشناسد، به این معنا که برای مثال زوجها زمانهایی مختص خودشان داشته باشند و به حریم شخصی و خلوت فردی همدیگر احترام بگذارند. در این زمانهای اختصاصی، کسی کاری به کار دیگری نداشته باشد و در دنیای خودساخته خودشان غرق باشند و زمان را آنگونه سپری کنند که دلشان میخواهد. این یعنی به شکلی ناب و اصیل مال خودشان باشند، پدیدهای که در اعصار پیشین حتی تصور آن دور از ذهن بود. فضا در اینجا کارکردی نمادین مییابد و نوعی مقابله با قدرت یکسانساز خانواده علیه فردیت میشود. هدف آن است که «من» در «ما» استحاله نشود. «من» بتواند در مواقعی از «ما» مرخصی بگیرد و حق جدایی موقت داشته باشد.
باید توجه داشت که برداشت از فضا در معنای «داشتن خلوت فردی» چنین نیست که فرد لزوما زمان خود را به تنهایی سپری کند. او ممکن است به سراغ دورهمیهای دوستانه برود، ممکن است در شهر بیهدف پرسهزنی کند، ممکن است با دوستانش به سفر برود، حتی به تنهایی به تماشای یک فیلم خوب بنشیند یا کتابی خوب بخواند. او میخواهد زمانی از آنِ خودش داشته باشد، فقط خودش!
داشتن فضایی از آنِ خود در جامعۀ ایرانی پیچیدگیها و چالشهای خاص خودش را دارد. از طرفی بیاعتمادی فزاینده باعث شده است تا همسران بهآسانی با به رسمیتشناختن فضا برای دیگری کنار نیایند. دوم آنکه وقتی زنان نقش مادری بر عهده میگیرند گویی داشتن فضایی از آنِ خود امری ظالمانه و قساوتآمیز است. هر زنی که مادر میشود باید با داشتن خلوتی ناب برای خود خداحافظی کند. نکتۀ سوم آنکه ما اغلب داشتن فضا در معنای مکانی آنرا به رسمیت شناختهایم ولی در معنای اجتماعی آنرا نه. برای مثال فرزندانمان اتاق اختصاصی دارند ولی هر زمان دلمان بخواهد بیاطلاع وارد اتاق آنان میشویم. زنان گذراندن زمان با دوست یا دوستان را برای همسر به رسمیت شناختهاند ولی مدام نظارت خود را از طریق تلفن اعلام می کنند اینکه «حواسم بهت هست»، حتی فرزندان «عصر دیجیتال» نیز از درک «فضایی از آنِ خود» برای والدینشان ناتواناند. چرا که اغلب در چنین مواقعی مدام با والدین تماس میگیرند تا با کمک آنان جوراب یا شیشۀ مربا را پیدا کنند، گویی آنان مدام میخواهند به یاد والدینشان بیندازند که «حواست باشه تو مادر یا پدر هستی».
فضا مانند سایر مفاهیم اجتماعی لایهلایه و پیچیده است. پذیرفتن فضا برای دیگری نیازمند نوعی جهانبینی و نگرش باز است. بهراستی هر کدام از ما چقدر از به رسمیتشناختن فضا در معنای مکانی آن فراتر رفتهایم و به معنای اجتماعی آن نزدیک شدهایم؟ اینکه« هر کس در مواقعی نیاز به فضا دارد و میخواهد لحظههایی مختصِ خودش داشته باشد»
سخن پایانی آنکه به رسمیتشناختن فضا برای دیگری لطف نیست بلکه این، حق دیگری است.
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
شلوارک میپوشند اما دموکرات نمیشوند: مهاجران ایرانی و طلاق
✍️ #فردین_علیخواه
مهاجرت زمانی که نه به تنهایی بلکه با خانواده انجام میشود پیچیدگیها و دشواریهای بیشتری دارد. به همین دلیل یکی از موضوعات قابل توجه محققان علوم اجتماعی استحکام خانواده، پس از مهاجرت است. برخی شواهد بیانگر آن است که آمار طلاق در بین مهاجران در مقایسه با همین آمار در موطن آنان(و نه در مقایسه با جامعه میزبان) بیشتر است. در این نوشته کوتاه قصد دارم تا به این پرسش پاسخ دهم که دلایل عام طلاق در بین مهاجران ایرانی چیست؟ ده علتی که در ادامه میآید حاصل مصاحبههای مختلف با مهاجران ایرانی است که برخی از آنان تجربه طلاق داشتهاند.
1-تضعیف نظارت اجتماعی: شبکههای اجتماعی مختلف نظیر خانواده، فامیل و دوستان معمولاً برای افراد مهماند و به طور بالقوه میتوانند بر انتخابها و رفتارهای آنان تأثیرگذار باشند. جامعه ایرانی هم اکنون نیز برخی از ویژگیهای جامعه جمع گرا را در خود دارد که یکی از آنها نظارت آشکار یا پنهان بر رفتار اعضاست. پس از مهاجرت نقش شبکهها و نهادهای اجتماعی مختلف بر رفتارها و انتخابهای افراد کاهش مییابد و به طور طبیعی نظارت اجتماعی کم رنگ میشود. در نتیجه افراد با نگرانی کمتری نسبت به «قضاوت شدن» درباره طلاق تصمیم میگیرند.
2-مشقتهای مهاجرت: اغلب مهاجران دورۀ معروف بهگذار را تجربه میکنند. این دوره میتواند از یک تا چند سال طول کشد. در این دوره تلاش میشود تا موانع و مشکلات سازگاری با جامعه میزبان برطرف شود. کسب و کار، سازگاریِ فرهنگی، زبان، غربت زدگی از جمله چالشهای این دورهاند. عبور از شرایط و موقعیتهای سخت، هم میتواند هدف مشترک برای پیروزی ایجاد کند و هم محیطی تنشآمیز و مناسب برای پرخاش فراهم آورد. برخی از طلاقها در دورۀگذار رخ میدهند. فشارهای روانی این دوره معمولاً بر زوجهایی که در ایران از مراتب اجتماعی و اقتصادی خوبی برخوردار بودهاند و میانسالند بیشتر است.
3-وجود حمایتهای قانونی: در بیشتر کشورهای مهاجرپذیر قوانین و نهادهای رسمی غالبا حامی زنان و کودکان هستند. وقتی زنان مهاجر از وجود چنین قوانینی آگاه میشوند دلگرمی و اعتماد بنفس بیشتری برای تصمیمهای همچون طلاق مییابند. در برخی از کشورهای اروپایی دولت از نظر اقتصادی نیز، در طولِ و پس از فرایند طلاق از زنان حمایت میکند. باید توجه داشت که طبق شواهد در جوامع مهاجرپذیر، زنان در درخواست طلاق پیشقدماند.
4-تزلزل/تهدید اقتدار مردان: به دلایل مختلف نظیر دسترسی زودتر زنان به فرصتهای شغلی، تطابقپذیری آسانتر آنان با محیط جدید، حمایت قانون از آنان، احساس آزادی و اشتیاق بیشتر برای پیشرفت اجتماعی در مقایسه با شرایط ایران، الزام به نوشتن نام مادر در فرمهای اداری و نه نام پدر، همگی موجب میشوند تا زنان میدان گشودهای در مقابل خود بیابند و در مقابل، مردان احساس کنند در حال از دست دادن جایگاه کانونی و اقتدار گذشتۀ خود در خانوادهاند و در مجموع فضا به نفع آنان نیست. در هر صورت، جامعه ایرانی همچنان عناصری از نظام اجتماعی مردسالار را داراست و پس از مهاجرت و تغییر محیط، آثار این چنین نظامی همچنان ظهور و بروز دارد. این وضعیت زمانی وخیمتر میشود که مردان هنوز شغلی نیافتهاند و بر عکس، زنان وارد بازار کار شدهاند. شواهد نشان میدهد که مردان عموما بسیار سخت با جایگاه و منزلت اجتماعی و حقوقی نوظهور زنان خود در جامعه میزبان کنار میآیند.
5-مقایسه اجتماعی: واقعیت آن است که بسیاری از زنانی که از جوامع مردسالار مهاجرت کردهاند در جامعۀ میزبان رفتار همسر خود را با رفتارهای مردان با زنان در جامعه میزبان مقایسه میکنند و نتیجه آنکه برخی از آنان رفتارهای همسر خود را حتی در طول زندگی مشترک شرمآور و اهانتآمیز مییابند. همین امر زمینههای بیشتری برای طلاق فراهم میسازد. البته اقلیتی از مردان نیز به همین طریق رفتار زنان خود را با زنان جامعه میزبان مقایسه میکنند.... ادامه دارد...
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
مهاجرت زمانی که نه به تنهایی بلکه با خانواده انجام میشود پیچیدگیها و دشواریهای بیشتری دارد. به همین دلیل یکی از موضوعات قابل توجه محققان علوم اجتماعی استحکام خانواده، پس از مهاجرت است. برخی شواهد بیانگر آن است که آمار طلاق در بین مهاجران در مقایسه با همین آمار در موطن آنان(و نه در مقایسه با جامعه میزبان) بیشتر است. در این نوشته کوتاه قصد دارم تا به این پرسش پاسخ دهم که دلایل عام طلاق در بین مهاجران ایرانی چیست؟ ده علتی که در ادامه میآید حاصل مصاحبههای مختلف با مهاجران ایرانی است که برخی از آنان تجربه طلاق داشتهاند.
1-تضعیف نظارت اجتماعی: شبکههای اجتماعی مختلف نظیر خانواده، فامیل و دوستان معمولاً برای افراد مهماند و به طور بالقوه میتوانند بر انتخابها و رفتارهای آنان تأثیرگذار باشند. جامعه ایرانی هم اکنون نیز برخی از ویژگیهای جامعه جمع گرا را در خود دارد که یکی از آنها نظارت آشکار یا پنهان بر رفتار اعضاست. پس از مهاجرت نقش شبکهها و نهادهای اجتماعی مختلف بر رفتارها و انتخابهای افراد کاهش مییابد و به طور طبیعی نظارت اجتماعی کم رنگ میشود. در نتیجه افراد با نگرانی کمتری نسبت به «قضاوت شدن» درباره طلاق تصمیم میگیرند.
2-مشقتهای مهاجرت: اغلب مهاجران دورۀ معروف بهگذار را تجربه میکنند. این دوره میتواند از یک تا چند سال طول کشد. در این دوره تلاش میشود تا موانع و مشکلات سازگاری با جامعه میزبان برطرف شود. کسب و کار، سازگاریِ فرهنگی، زبان، غربت زدگی از جمله چالشهای این دورهاند. عبور از شرایط و موقعیتهای سخت، هم میتواند هدف مشترک برای پیروزی ایجاد کند و هم محیطی تنشآمیز و مناسب برای پرخاش فراهم آورد. برخی از طلاقها در دورۀگذار رخ میدهند. فشارهای روانی این دوره معمولاً بر زوجهایی که در ایران از مراتب اجتماعی و اقتصادی خوبی برخوردار بودهاند و میانسالند بیشتر است.
3-وجود حمایتهای قانونی: در بیشتر کشورهای مهاجرپذیر قوانین و نهادهای رسمی غالبا حامی زنان و کودکان هستند. وقتی زنان مهاجر از وجود چنین قوانینی آگاه میشوند دلگرمی و اعتماد بنفس بیشتری برای تصمیمهای همچون طلاق مییابند. در برخی از کشورهای اروپایی دولت از نظر اقتصادی نیز، در طولِ و پس از فرایند طلاق از زنان حمایت میکند. باید توجه داشت که طبق شواهد در جوامع مهاجرپذیر، زنان در درخواست طلاق پیشقدماند.
4-تزلزل/تهدید اقتدار مردان: به دلایل مختلف نظیر دسترسی زودتر زنان به فرصتهای شغلی، تطابقپذیری آسانتر آنان با محیط جدید، حمایت قانون از آنان، احساس آزادی و اشتیاق بیشتر برای پیشرفت اجتماعی در مقایسه با شرایط ایران، الزام به نوشتن نام مادر در فرمهای اداری و نه نام پدر، همگی موجب میشوند تا زنان میدان گشودهای در مقابل خود بیابند و در مقابل، مردان احساس کنند در حال از دست دادن جایگاه کانونی و اقتدار گذشتۀ خود در خانوادهاند و در مجموع فضا به نفع آنان نیست. در هر صورت، جامعه ایرانی همچنان عناصری از نظام اجتماعی مردسالار را داراست و پس از مهاجرت و تغییر محیط، آثار این چنین نظامی همچنان ظهور و بروز دارد. این وضعیت زمانی وخیمتر میشود که مردان هنوز شغلی نیافتهاند و بر عکس، زنان وارد بازار کار شدهاند. شواهد نشان میدهد که مردان عموما بسیار سخت با جایگاه و منزلت اجتماعی و حقوقی نوظهور زنان خود در جامعه میزبان کنار میآیند.
5-مقایسه اجتماعی: واقعیت آن است که بسیاری از زنانی که از جوامع مردسالار مهاجرت کردهاند در جامعۀ میزبان رفتار همسر خود را با رفتارهای مردان با زنان در جامعه میزبان مقایسه میکنند و نتیجه آنکه برخی از آنان رفتارهای همسر خود را حتی در طول زندگی مشترک شرمآور و اهانتآمیز مییابند. همین امر زمینههای بیشتری برای طلاق فراهم میسازد. البته اقلیتی از مردان نیز به همین طریق رفتار زنان خود را با زنان جامعه میزبان مقایسه میکنند.... ادامه دارد...
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃این روانریتیهای مهربان!
✍ #فردین_علیخواه
روانریتیها(ترکیب روان شناس-سلبریتی)در شبکههای صدا و سیما، شبکههای ماهوارهای و اینستاگرام بازارشان حسابی سکه است. در شبکههای صدا و سیما حتی اگر جواناند ژست «حکیمی به فرزندش گفت» را میگیرند، اغلب صورتشان را مهربان و دوست داشتنی نشان میدهند، همه چیز میدانند و از هر دری سخنی میگویند. حرفهای محبتآمیز میزنند، اگر برای جمع صحبت میکنند گاهی لحن ملامت و سرزنش به خود میگیرند تا انگیزه ایجاد کنند. با غرّش بر سر مخاطبان، از همه آنان میخواهند با صدای بلند بگویند: « تو هیچیت نیست! »،« تو هیچیت نیست! ».
به جز سیاست، از هر دری سخنی میگویند. مرزهای علومشان مشخص نیست. جامع الاطرافاند. خودشان، خودشان را روانشناس میدانند ولی روانشناسانی که عمر خود را در دانشگاه و پژوهش صرف کردهاند و سهمی در علم روانشناسی دارند اینان را کاسب میدانند و میگویند« اینها روانشناسی را به گند کشیدهاند. »
از نظر روانریتیها حال مردم از دخالتهای بیمنطق و بیجای دیگران، از افزون طلبی و طمعی که دارند، داشتن تفسیر غلط از زندگی، جذب انرژیهای منفی موجود در پیرامون بد میشود. افراد باید نگاهشان را تغییر دهند تا دنیایشان «زیبا و زیباتر» شود.
روانریتیها کاری به سیاست ندارند. حتی کاری به اقتصاد هم ندارند چون خوب میدانند که در این کشور اقتصاد هم گرفتار در سیاست است. اصلاً آنها کاری با قدرت کلانی که روان افراد را به این وضعیت دچار ساخته ندارند. سیاست که در ایران بر ذره ذره زندگی آدمها سیطره دارد در حرفهای آنان به حالت تعلیق درآمده است. از نظر آنان همه چیز در ایجاد یک روان ناآرام نقش دارد جز سیاستِ همه چیز خواه. از نظر آنان آدمها گویی در خلا زندگی میکنند. برای مثال، برای یک فرانسوی، یا یک آرژانتینی یا یک رومانیایی همان حرفهایی را میزنند که برای یک ایرانی میگویند: « نگاهت رو به زندگی تغییر بده عزیز دلم».
بعضی از آنان از مخاطبان خود میخواهند که در کل خواندن یا گوش دادن به اخبار را از زندگیشان حذف کنند تا دنیایشان زیباتر شود. و چقدر سیاست مدارانِ مردم گریز به ویژه در خاورمیانه به این نوع توصیهها علاقه دارند. تنها احساس کنشگری یک ملت گوش کردن به اخبار است و آنرا هم اینان توصیه میکنند ترک کنید.
روانریتیها مانند قرص مسکّن عمل میکند. مخاطبان به حرفهای آنان گوش میدهند و در لحظه نگاهشان زیبا میشود. بعد از یکی دو روز دوباره حالشان بد میشود. دوباره در اینستاگرام کلیپی از نصایح آنان میبینند و نگاهشان زیبا میشود. بعد از چند روز دوباره حالشان بد میشود. دوباره به آنها گوش میکنند و این قصه همچنان ادامه دارد. به همین دلیل برنامهها یا کلیپهای روانریتیها مدام باید تولید و عرضه شود. مخاطبانی معتاد داریم که اگر محصول به آنها نرسد در گوشهای کز میکنند و به صفحه گوشی خیره میشوند.
روانریتیها کارخانه تولید معنا شدهاند. آنان نیک میدانند که آدمها به ویژه در ایران که نقش دین در زندگی اجتماعی و فردی کم رنگه گشته دنبال جایگزیناند. به همین دلیل آنان سرمایهگذاری کردهاند و کارخانههای کوچک تولید معنا ساختهاند. آنان کپسولهای متنوع معنا تولید میکنند در رنگ و لعابهای مختلف. سعی میکنند در خط تولید، تنوع را حفظ کنند تا مشتری دلزده نشود. به طعم آنچه میگویند یک بار از نیچه، یک بار از «آلیس در سرزمین عجایب»، یکبار از ویکتوهوگو، یکبار از مریم میرزاخانی و یکبار از معلم دوره ابتداییشان چیزی اضافه میکنند تا غذایشان کسالتآور نشود.
به یقین اینان کشیشان عصر جدید هستند. کشیشان مردم را به خدا دعوت میکردند اینان آنان را به «خود» دعوت میکنند. ولی چه نوع خودی؟ این خود در واقع خودِ فردِ مخاطب نیست بلکه خودِ روانریتی است! خودی که در عوض کشیش با دستورالعملهای روانریتیها پیش میرود و شدیدا به تولیدات صنعت رویاسازی و رویافروشی آنان وابسته است. مردم همانطور که در محضر کشیشها راحت گریه و اعتراف میکردند در محضر اینان هم آسان اشک میریزند، همانطور که کشیشان در آنچه میگفتند یقین داشتند اینان نیز همیشه با یقین حرف میزنند، همانطور که کشیشان ژست« پیری در راه جوانی بدید» را میگرفتند اینان نیز چنین لحن و ژستی دارند، کشیشان مدام نصیحت میکردند، نصحیت، نصحیت و نصیحت. اینان نیز نصحیت میکنند ولی پشت نیچۀ بخت برگشته، سعدی، شوپنهاور، وین دایر و برایان ترسی پنهان میشوند. تنها یک فرق دارند: کشیشها بعد از موعظه «پاکت» میگرفتند اما مخاطب روانریتیها قبل از مراسم باید تصویر تراکنش را برای ادمین آنان ارسال کند تا مطمئن شوند پولواریز شده است. کاملا شیک و مدرن!
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #فردین_علیخواه
روانریتیها(ترکیب روان شناس-سلبریتی)در شبکههای صدا و سیما، شبکههای ماهوارهای و اینستاگرام بازارشان حسابی سکه است. در شبکههای صدا و سیما حتی اگر جواناند ژست «حکیمی به فرزندش گفت» را میگیرند، اغلب صورتشان را مهربان و دوست داشتنی نشان میدهند، همه چیز میدانند و از هر دری سخنی میگویند. حرفهای محبتآمیز میزنند، اگر برای جمع صحبت میکنند گاهی لحن ملامت و سرزنش به خود میگیرند تا انگیزه ایجاد کنند. با غرّش بر سر مخاطبان، از همه آنان میخواهند با صدای بلند بگویند: « تو هیچیت نیست! »،« تو هیچیت نیست! ».
به جز سیاست، از هر دری سخنی میگویند. مرزهای علومشان مشخص نیست. جامع الاطرافاند. خودشان، خودشان را روانشناس میدانند ولی روانشناسانی که عمر خود را در دانشگاه و پژوهش صرف کردهاند و سهمی در علم روانشناسی دارند اینان را کاسب میدانند و میگویند« اینها روانشناسی را به گند کشیدهاند. »
از نظر روانریتیها حال مردم از دخالتهای بیمنطق و بیجای دیگران، از افزون طلبی و طمعی که دارند، داشتن تفسیر غلط از زندگی، جذب انرژیهای منفی موجود در پیرامون بد میشود. افراد باید نگاهشان را تغییر دهند تا دنیایشان «زیبا و زیباتر» شود.
روانریتیها کاری به سیاست ندارند. حتی کاری به اقتصاد هم ندارند چون خوب میدانند که در این کشور اقتصاد هم گرفتار در سیاست است. اصلاً آنها کاری با قدرت کلانی که روان افراد را به این وضعیت دچار ساخته ندارند. سیاست که در ایران بر ذره ذره زندگی آدمها سیطره دارد در حرفهای آنان به حالت تعلیق درآمده است. از نظر آنان همه چیز در ایجاد یک روان ناآرام نقش دارد جز سیاستِ همه چیز خواه. از نظر آنان آدمها گویی در خلا زندگی میکنند. برای مثال، برای یک فرانسوی، یا یک آرژانتینی یا یک رومانیایی همان حرفهایی را میزنند که برای یک ایرانی میگویند: « نگاهت رو به زندگی تغییر بده عزیز دلم».
بعضی از آنان از مخاطبان خود میخواهند که در کل خواندن یا گوش دادن به اخبار را از زندگیشان حذف کنند تا دنیایشان زیباتر شود. و چقدر سیاست مدارانِ مردم گریز به ویژه در خاورمیانه به این نوع توصیهها علاقه دارند. تنها احساس کنشگری یک ملت گوش کردن به اخبار است و آنرا هم اینان توصیه میکنند ترک کنید.
روانریتیها مانند قرص مسکّن عمل میکند. مخاطبان به حرفهای آنان گوش میدهند و در لحظه نگاهشان زیبا میشود. بعد از یکی دو روز دوباره حالشان بد میشود. دوباره در اینستاگرام کلیپی از نصایح آنان میبینند و نگاهشان زیبا میشود. بعد از چند روز دوباره حالشان بد میشود. دوباره به آنها گوش میکنند و این قصه همچنان ادامه دارد. به همین دلیل برنامهها یا کلیپهای روانریتیها مدام باید تولید و عرضه شود. مخاطبانی معتاد داریم که اگر محصول به آنها نرسد در گوشهای کز میکنند و به صفحه گوشی خیره میشوند.
روانریتیها کارخانه تولید معنا شدهاند. آنان نیک میدانند که آدمها به ویژه در ایران که نقش دین در زندگی اجتماعی و فردی کم رنگه گشته دنبال جایگزیناند. به همین دلیل آنان سرمایهگذاری کردهاند و کارخانههای کوچک تولید معنا ساختهاند. آنان کپسولهای متنوع معنا تولید میکنند در رنگ و لعابهای مختلف. سعی میکنند در خط تولید، تنوع را حفظ کنند تا مشتری دلزده نشود. به طعم آنچه میگویند یک بار از نیچه، یک بار از «آلیس در سرزمین عجایب»، یکبار از ویکتوهوگو، یکبار از مریم میرزاخانی و یکبار از معلم دوره ابتداییشان چیزی اضافه میکنند تا غذایشان کسالتآور نشود.
به یقین اینان کشیشان عصر جدید هستند. کشیشان مردم را به خدا دعوت میکردند اینان آنان را به «خود» دعوت میکنند. ولی چه نوع خودی؟ این خود در واقع خودِ فردِ مخاطب نیست بلکه خودِ روانریتی است! خودی که در عوض کشیش با دستورالعملهای روانریتیها پیش میرود و شدیدا به تولیدات صنعت رویاسازی و رویافروشی آنان وابسته است. مردم همانطور که در محضر کشیشها راحت گریه و اعتراف میکردند در محضر اینان هم آسان اشک میریزند، همانطور که کشیشان در آنچه میگفتند یقین داشتند اینان نیز همیشه با یقین حرف میزنند، همانطور که کشیشان ژست« پیری در راه جوانی بدید» را میگرفتند اینان نیز چنین لحن و ژستی دارند، کشیشان مدام نصیحت میکردند، نصحیت، نصحیت و نصیحت. اینان نیز نصحیت میکنند ولی پشت نیچۀ بخت برگشته، سعدی، شوپنهاور، وین دایر و برایان ترسی پنهان میشوند. تنها یک فرق دارند: کشیشها بعد از موعظه «پاکت» میگرفتند اما مخاطب روانریتیها قبل از مراسم باید تصویر تراکنش را برای ادمین آنان ارسال کند تا مطمئن شوند پولواریز شده است. کاملا شیک و مدرن!
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃«آی معلم! دست از سر اون بچهها بردار»
✍🏼 #فردین_علیخواه
یکی از شرکتکنندگان در کلاسهای آزادم تعریف میکند:
«بعدظهرِ هشتم آذر سال 1376 بود. بله. همون روزِ مسابقه فوتبال ایران و استرالیا. ما توی کلاسمون در مقطع اول دبیرستان هنوز تعیین رشته نکرده بودیم و این احتمال وجود داشت که هر کدوم از بچهها به رشتههای مختلفی شامل فنیحرفهای، کار و دانش، ریاضی، تجربی و انسانی برن. از اونجایی که مدیر مدرسه تشخیص داده بود عموم دانشآموزان در درس ریاضی ضعیف هستن برای درس ریاضی کلاس تقویتی گذاشته بود و شرکت در اون رو هم برای همه اجباری کرده بود. این در حالی بود که خیلی از ما، که یکیشون من باشم، اصلاً قصد ادامه تحصیل در رشته ریاضی رو نداشتیم. نماینده کلاس هر چقدر پیش مدیر التماس کرد که ما با بچههای دیگه تعطیل بشیم(چون ساعت شروع بازی بعد از تعطیلی مدرسه بود) مدیر مدرسه به هیچ عنوان راضی نشد کلاس رو تعطیل کنه. حتی ازش خواستیم که مابین کلاس که حالت زنگ تفریح داشت گزارش بازی رو از رادیو برای ما پخش کنن که اون رو هم قبول نکرد. ما اون روز سر کلاس ریاضی نشستیم ولی چه نشستنی! وقتی تعطیل شدیم اون بازی تاریخی و گل خداداد عزیزی هم تموم شده بود …»
گروه پینک فلوید که به اجرای آهنگهای اعتراضی شهرت دارد در سال 1979 اثری عرضه کرد که از ساختههای راجر واترز، یکی از بنیانگذاران گروه بود. مصراع نخست این ترانه با «ما نیازی به تحصیلات نداریم» شروع میشود و همسرایان، که دانشآموزند، در ترجیعبند ترانه با خشم و نفرت معلمان را خطاب قرار میدهند و فریاد میزنند:
«آی معلم! دست از سرِ اون بچهها بردار»
آنچه در متن این ترانه و ویدئوهای مربوط به آن برجسته بود کنترل سفت و سخت رفتار و ذهن دانشآموزان، اعمال قدرت و تحمیل اراده بر آنان، و در مجموع درونی کردن انضباط با ابزارهای خشن بود. این اثر در سالهای بعد نیز همچنان مورد توجه منتقدان نظامهای آموزشی قرار داشت و هم اکنون نیز ویدئوی آن بینندگان بسیاری دارد.
احتمالاً آن مدیر مدرسه تصور میکرد که ریاضی شوخی نیست و نسل آیندهساز باید خوب ریاضی یاد بگیرد، شاید هم تصور میکرد که نسل آیندهساز باید منضبط بار بیاید و جامعه به آدمهای منضبط نیاز دارد، یا اینکه مدرسه جای تفنن و شاید هم لهو و لعب نیست و آنچه اساسِ آموزش را تشکیل میدهد جدیت و سختکوشی دانشآموز است. نمیدانم. شاید هم با خودش فکر میکرد که اگر کوتاه بیاید بدون تردید بعدها دانشآموزان درخواستهای دیگری خواهند داشت پس بهتر است اکنون از خود نرمشی نشان ندهد. دلیل هر چه باشد ایشان حسرتی در دل دانشآموزان بینوای آن کلاس کاشت که هرگز به آسانی فراموش نخواهند کرد. و موضوع تنها به حسرتی غمناک ختم نمی شود: تنفر از مدرسه، کلاس و کتاب هم هست. دوستی تعریف میکرد که برادر نوجوانش در حیاط خانه یک کیسهبوکس آویزان کرده است و گاهی بر آن مشت میکوبد. آنچه تعریف ایشان را برای من قابل تأمل میکند آن است که میگفت برادرش با ماژیک روی کیسهبوکس نام چند نفر از معلمانش را نوشته است و هر بار با خشم بر روی آن مشت میکوبد و با خودش حرف می زند.
آنچه در ابتدای سطرهای این نوشته آمد شاید مربوط به چند دهه قبل باشد ولی سیاستِ « کنترل و انضباط»، آن هم در خشنترین صورتهای آن هنوز از نهادهای رسمی این کشور دور نشده است. سرکوب شادیها، سرخوشیها و شور و هیجانها و تبدیل آنها به حسرت، خشم و نفرت مهمترین هنر نهادهای رسمی در این کشور است.
▪️ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍🏼 #فردین_علیخواه
یکی از شرکتکنندگان در کلاسهای آزادم تعریف میکند:
«بعدظهرِ هشتم آذر سال 1376 بود. بله. همون روزِ مسابقه فوتبال ایران و استرالیا. ما توی کلاسمون در مقطع اول دبیرستان هنوز تعیین رشته نکرده بودیم و این احتمال وجود داشت که هر کدوم از بچهها به رشتههای مختلفی شامل فنیحرفهای، کار و دانش، ریاضی، تجربی و انسانی برن. از اونجایی که مدیر مدرسه تشخیص داده بود عموم دانشآموزان در درس ریاضی ضعیف هستن برای درس ریاضی کلاس تقویتی گذاشته بود و شرکت در اون رو هم برای همه اجباری کرده بود. این در حالی بود که خیلی از ما، که یکیشون من باشم، اصلاً قصد ادامه تحصیل در رشته ریاضی رو نداشتیم. نماینده کلاس هر چقدر پیش مدیر التماس کرد که ما با بچههای دیگه تعطیل بشیم(چون ساعت شروع بازی بعد از تعطیلی مدرسه بود) مدیر مدرسه به هیچ عنوان راضی نشد کلاس رو تعطیل کنه. حتی ازش خواستیم که مابین کلاس که حالت زنگ تفریح داشت گزارش بازی رو از رادیو برای ما پخش کنن که اون رو هم قبول نکرد. ما اون روز سر کلاس ریاضی نشستیم ولی چه نشستنی! وقتی تعطیل شدیم اون بازی تاریخی و گل خداداد عزیزی هم تموم شده بود …»
گروه پینک فلوید که به اجرای آهنگهای اعتراضی شهرت دارد در سال 1979 اثری عرضه کرد که از ساختههای راجر واترز، یکی از بنیانگذاران گروه بود. مصراع نخست این ترانه با «ما نیازی به تحصیلات نداریم» شروع میشود و همسرایان، که دانشآموزند، در ترجیعبند ترانه با خشم و نفرت معلمان را خطاب قرار میدهند و فریاد میزنند:
«آی معلم! دست از سرِ اون بچهها بردار»
آنچه در متن این ترانه و ویدئوهای مربوط به آن برجسته بود کنترل سفت و سخت رفتار و ذهن دانشآموزان، اعمال قدرت و تحمیل اراده بر آنان، و در مجموع درونی کردن انضباط با ابزارهای خشن بود. این اثر در سالهای بعد نیز همچنان مورد توجه منتقدان نظامهای آموزشی قرار داشت و هم اکنون نیز ویدئوی آن بینندگان بسیاری دارد.
احتمالاً آن مدیر مدرسه تصور میکرد که ریاضی شوخی نیست و نسل آیندهساز باید خوب ریاضی یاد بگیرد، شاید هم تصور میکرد که نسل آیندهساز باید منضبط بار بیاید و جامعه به آدمهای منضبط نیاز دارد، یا اینکه مدرسه جای تفنن و شاید هم لهو و لعب نیست و آنچه اساسِ آموزش را تشکیل میدهد جدیت و سختکوشی دانشآموز است. نمیدانم. شاید هم با خودش فکر میکرد که اگر کوتاه بیاید بدون تردید بعدها دانشآموزان درخواستهای دیگری خواهند داشت پس بهتر است اکنون از خود نرمشی نشان ندهد. دلیل هر چه باشد ایشان حسرتی در دل دانشآموزان بینوای آن کلاس کاشت که هرگز به آسانی فراموش نخواهند کرد. و موضوع تنها به حسرتی غمناک ختم نمی شود: تنفر از مدرسه، کلاس و کتاب هم هست. دوستی تعریف میکرد که برادر نوجوانش در حیاط خانه یک کیسهبوکس آویزان کرده است و گاهی بر آن مشت میکوبد. آنچه تعریف ایشان را برای من قابل تأمل میکند آن است که میگفت برادرش با ماژیک روی کیسهبوکس نام چند نفر از معلمانش را نوشته است و هر بار با خشم بر روی آن مشت میکوبد و با خودش حرف می زند.
آنچه در ابتدای سطرهای این نوشته آمد شاید مربوط به چند دهه قبل باشد ولی سیاستِ « کنترل و انضباط»، آن هم در خشنترین صورتهای آن هنوز از نهادهای رسمی این کشور دور نشده است. سرکوب شادیها، سرخوشیها و شور و هیجانها و تبدیل آنها به حسرت، خشم و نفرت مهمترین هنر نهادهای رسمی در این کشور است.
▪️ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃آنان را رها کنید تا آهستهوپیوسته روند
✍️ #فردین_علیخواه
در پیادهراه به مردی نگاه میکنم که دست فرزندش را گرفته و با او به سمت سوپر مارکت، که کمی جلوتر است حرکت میکند. او با فرزندش درباره خوراکی حرف میزند. آنچه توجهام را بیشتر جلب کرده تفاوت گامهای پدر با فرزند خردسالش است. هر چند لحن و شیوۀ حرف زدن پدر کودکانه به نظر میرسد ولی گامهایش را با خردسال هماهنگ نمیکند. در نتیجه کودک با مشقت فراوان گام برمی دارد، گاهی کج میشود و نمیتواند تعادل خودش را حفظ کند. پدر توجهی به رنج کودک ندارد. غفلت پدر پیامد نگرانکنندهای دارد، چرا که باعث میشود تا کودک نتواند جهان پیرامونش را ببیند و کشف کند. تنها دغدغه او زمین نخوردن است.
آنچه گفتم تصویری کوتاه از زندگی روزمره بود ولی قصد دارم آنرا برای موضوع اصلی این نوشته استفاده کنم. کارل اونوره در سال 2009 کتاب پرفروش «تحت فشار: نجات فرزندانمان از فرهنگ والدگری افراطی»(1) را نوشت. او در این کتاب با طرح این سؤال ساده که« چرا بزرگترها(والدین به زبان کودکان) باید همه چیز را در دست بگیرند؟ » به نقد سبکی از والدگری میپردازد و به برنامهها، جدول فعالیتها، و ساعات فعالیتهای مختلفی اشاره میکند که والدین امروزی از سر دلسوزی، و با انگیزۀ تأمین آیندهای مطلوب برای فرزندان خود تدارک میبینند. اعتقاد اونوره بر این است که تعریفِ برنامه پشت برنامه که ویژگی آن سرعت و شتاب است باعث میشود تا کودکان امروزی نتوانند با آرامش و آسودگی خاطر با جهان پیرامونشان مواجه شوند. ردیف کردن فعالیتهای مختلف برای فرزندان، تأکید بر سرعت انجام کارها و گرفتن آرامش و درنگ از آنان مهمترین نقدی است که اونوره با عنوان« والدگری افراطی» به آن میپردازد و معتقد است که این وضعیت فرصتِ ارزشمند کشف را از کودکان امروزی میرباید.
کتاب یادشده در راستای ایده اصلی او قرار دارد که طی این سالها همواره آنرا مطرح کرده است، یعنی ترویج و اشاعۀ ارزشِ اجتماعیِ «آهسته و پیوسته رفتن». جنبشی که از آهستگی، درنگ، آرامش و ملایمت در زندگی یا زندگی توأم با آهستگی(2) حمایت میکند. این ایده در مقابل ارزشهایی مانند شتاب، سرعت، فوری فوتی، عجله، تند و سریعالسیر بیان میشود که از از ابتدای قرن بیستم عرصههای مختلف زندگی را به تسخیر خود درآوردهاند. این جنبش برای مثال به جای فرهنگ «فَست فود» از فرهنگ «اسلو فود» حمایت میکند که به معنای غذایی است که با درنگ، حوصله و آرامش پخته شده است و البته، با درنگ، حوصله و آرامش نیز صرف میشود. هدف اصلی این جنبش در واقع چالش با «فرهنگ شتاب و سرعت» در شئون مختلف زندگی است. درباره این جنبش بیشتر خواهم نوشت.
با تکیه بر شواهد موجود در برخی از خانوادههای ایرانی، به ویژه خانوادههای طبقه متوسط در شهرهای بزرگ، گمان جامعه شناختیام آن است که «سبک والدگری افراطی» کم و بیش در این دست از خانوادهها مشاهده میشود. منظورم به طور مشخص کودکانی هستند که در طول روز بین کلاسهای مختلف آموزشی و هنری جابجا میشوند و والدینشان به محض ورود و خروج آنان به خانه، مداد را از روی کانتر آشپزخانه برداشته و در یکی از خانههای جدولِ روی یخچال علامت می زنند. علامت زدن نشانۀ موفقیت روزانه والدین، و صحنه غمناک اما، جسم و روان خسته و فرسودۀ کودکان است که بر روی تخت افتاده است. «دوندگی برای چیزی شدن» و اصرار والدین بر آن، فرصت کشف را از این کودکان میرباید. دقیقاً به همین دلیل است که افرادی مانند اونوره از «والدگری آهسته و پیوسته»(3) دفاع میکنند. اجتناب از شتاب، تراکم فعالیتها و تعجیل، و پرهیز از سرعت و «زندگی فوری»، در کانون این سبک از والدگری قرار دارد.
گاهی دست از سر کودکانتان بردازید. آنان را غرق در برنامههای مختلف و جورواجور نکنید. با ساخت جداول مختلف فعالیت و ساعت، کودکی آنان را در خانههای این جداول حبس نکنید. با هم غذا بخورید، با هم فیلم ببینید، با هم به دل طبیعت بروید، با هم بستنی بخورید. کودکان شما شاید بیشتر از این جداول به زندگی نیاز دارند، آنان باید فرصت آنرا بیابند تا به جهان اطرافشان نگاه کنند. گاهی دست آنان را رها کنید تا «آهسته و پیوسته» راه بروند، آنان نمیتوانند همگام با شما بدوند!
▪️ارسال نظر: @alikhahfardin
.........................................
(1)Under Pressure: Rescuing Our Children From The Culture Of Hyper-Parenting
(2) Slow living
(3) Slow Parenting
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
در پیادهراه به مردی نگاه میکنم که دست فرزندش را گرفته و با او به سمت سوپر مارکت، که کمی جلوتر است حرکت میکند. او با فرزندش درباره خوراکی حرف میزند. آنچه توجهام را بیشتر جلب کرده تفاوت گامهای پدر با فرزند خردسالش است. هر چند لحن و شیوۀ حرف زدن پدر کودکانه به نظر میرسد ولی گامهایش را با خردسال هماهنگ نمیکند. در نتیجه کودک با مشقت فراوان گام برمی دارد، گاهی کج میشود و نمیتواند تعادل خودش را حفظ کند. پدر توجهی به رنج کودک ندارد. غفلت پدر پیامد نگرانکنندهای دارد، چرا که باعث میشود تا کودک نتواند جهان پیرامونش را ببیند و کشف کند. تنها دغدغه او زمین نخوردن است.
آنچه گفتم تصویری کوتاه از زندگی روزمره بود ولی قصد دارم آنرا برای موضوع اصلی این نوشته استفاده کنم. کارل اونوره در سال 2009 کتاب پرفروش «تحت فشار: نجات فرزندانمان از فرهنگ والدگری افراطی»(1) را نوشت. او در این کتاب با طرح این سؤال ساده که« چرا بزرگترها(والدین به زبان کودکان) باید همه چیز را در دست بگیرند؟ » به نقد سبکی از والدگری میپردازد و به برنامهها، جدول فعالیتها، و ساعات فعالیتهای مختلفی اشاره میکند که والدین امروزی از سر دلسوزی، و با انگیزۀ تأمین آیندهای مطلوب برای فرزندان خود تدارک میبینند. اعتقاد اونوره بر این است که تعریفِ برنامه پشت برنامه که ویژگی آن سرعت و شتاب است باعث میشود تا کودکان امروزی نتوانند با آرامش و آسودگی خاطر با جهان پیرامونشان مواجه شوند. ردیف کردن فعالیتهای مختلف برای فرزندان، تأکید بر سرعت انجام کارها و گرفتن آرامش و درنگ از آنان مهمترین نقدی است که اونوره با عنوان« والدگری افراطی» به آن میپردازد و معتقد است که این وضعیت فرصتِ ارزشمند کشف را از کودکان امروزی میرباید.
کتاب یادشده در راستای ایده اصلی او قرار دارد که طی این سالها همواره آنرا مطرح کرده است، یعنی ترویج و اشاعۀ ارزشِ اجتماعیِ «آهسته و پیوسته رفتن». جنبشی که از آهستگی، درنگ، آرامش و ملایمت در زندگی یا زندگی توأم با آهستگی(2) حمایت میکند. این ایده در مقابل ارزشهایی مانند شتاب، سرعت، فوری فوتی، عجله، تند و سریعالسیر بیان میشود که از از ابتدای قرن بیستم عرصههای مختلف زندگی را به تسخیر خود درآوردهاند. این جنبش برای مثال به جای فرهنگ «فَست فود» از فرهنگ «اسلو فود» حمایت میکند که به معنای غذایی است که با درنگ، حوصله و آرامش پخته شده است و البته، با درنگ، حوصله و آرامش نیز صرف میشود. هدف اصلی این جنبش در واقع چالش با «فرهنگ شتاب و سرعت» در شئون مختلف زندگی است. درباره این جنبش بیشتر خواهم نوشت.
با تکیه بر شواهد موجود در برخی از خانوادههای ایرانی، به ویژه خانوادههای طبقه متوسط در شهرهای بزرگ، گمان جامعه شناختیام آن است که «سبک والدگری افراطی» کم و بیش در این دست از خانوادهها مشاهده میشود. منظورم به طور مشخص کودکانی هستند که در طول روز بین کلاسهای مختلف آموزشی و هنری جابجا میشوند و والدینشان به محض ورود و خروج آنان به خانه، مداد را از روی کانتر آشپزخانه برداشته و در یکی از خانههای جدولِ روی یخچال علامت می زنند. علامت زدن نشانۀ موفقیت روزانه والدین، و صحنه غمناک اما، جسم و روان خسته و فرسودۀ کودکان است که بر روی تخت افتاده است. «دوندگی برای چیزی شدن» و اصرار والدین بر آن، فرصت کشف را از این کودکان میرباید. دقیقاً به همین دلیل است که افرادی مانند اونوره از «والدگری آهسته و پیوسته»(3) دفاع میکنند. اجتناب از شتاب، تراکم فعالیتها و تعجیل، و پرهیز از سرعت و «زندگی فوری»، در کانون این سبک از والدگری قرار دارد.
گاهی دست از سر کودکانتان بردازید. آنان را غرق در برنامههای مختلف و جورواجور نکنید. با ساخت جداول مختلف فعالیت و ساعت، کودکی آنان را در خانههای این جداول حبس نکنید. با هم غذا بخورید، با هم فیلم ببینید، با هم به دل طبیعت بروید، با هم بستنی بخورید. کودکان شما شاید بیشتر از این جداول به زندگی نیاز دارند، آنان باید فرصت آنرا بیابند تا به جهان اطرافشان نگاه کنند. گاهی دست آنان را رها کنید تا «آهسته و پیوسته» راه بروند، آنان نمیتوانند همگام با شما بدوند!
▪️ارسال نظر: @alikhahfardin
.........................................
(1)Under Pressure: Rescuing Our Children From The Culture Of Hyper-Parenting
(2) Slow living
(3) Slow Parenting
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
-مدیر برق میگوید تجهیزات برق شهر را میدزدند
-مدیر تلفن میگوید سیمها و کابلهای تلفن شهر را میدزدند
-پلیس راهور میگوید تابلوها و دوربینهای راهنمایی و رانندگی شهر را میدزدند
-مدیر آب و فاضلاب می گوید درپوشهای آهنی سطح خیابان ها در شهر را میدزدند
-شهردار میگوید تجهیزات روشنایی و اقلام آهنی پلهای سواره و پیادۀ شهر را میدزدند
می دزدند، می دزدند و می دزدند
و من از خودم میپرسم دقیقاً چه اتفاقهایی باید بیفتد تا مقامات کمی درباره سرنوشت این کشور به فکر روند تا شاید نگران شوند...شاید...
✍️ #فردین_علیخواه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
-مدیر تلفن میگوید سیمها و کابلهای تلفن شهر را میدزدند
-پلیس راهور میگوید تابلوها و دوربینهای راهنمایی و رانندگی شهر را میدزدند
-مدیر آب و فاضلاب می گوید درپوشهای آهنی سطح خیابان ها در شهر را میدزدند
-شهردار میگوید تجهیزات روشنایی و اقلام آهنی پلهای سواره و پیادۀ شهر را میدزدند
می دزدند، می دزدند و می دزدند
و من از خودم میپرسم دقیقاً چه اتفاقهایی باید بیفتد تا مقامات کمی درباره سرنوشت این کشور به فکر روند تا شاید نگران شوند...شاید...
✍️ #فردین_علیخواه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 مردان جهان؛ دارید از دست میروید
✍️ #فردین_علیخواه
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد میشود، بهصورت زن نگاه میکند و بهآرامی میپرسد: چی میگه؟ گوشهای او سنگین نیست. او اعتماد بنفس ندارد و از زن میخواهد که صحبتهای کارمند بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد بنفس دارد و خوب حرف میزند و نقش دیلماج شوهرش را ایفاء میکند.
این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاههای مختلف شهر، میبینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگان هستند و شوهرانشان درحالیکه حدود نیم متر عقبتر از آنها ایستادهاند فقط سرشان را تکان میدهند. زنان از فروشگاهها کاتالوگ میگیرند و با دقت آنها را میخوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که میدانند کابینت آشپزخانه چگونه باشد بهتر است، خرید کدام خودرو با صرفهتر است، آداب رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد، با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفهتر است و منظور کارمندان آژانسهای مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست، برای بیماریهای مختلف مصرف کدام داروها بهتر است، هماکنون فیلمهای خوب سینماها کدام اند و بچهها برای رشد بهتر به چه کلاسهای آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعه جدید را یاد گرفتهاند و تلاش میکنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روزبهروز اعتماد بنفس خود را از دست میدهند و به حاشیه میروند.
چند روز قبل گزارشی ملی میخواندم که نشان میداد مطالعه کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب میخرند. این روزها بیشتر دانشجویانم در کلاسها دختر هستند. خیلی از رشتههای علوم انسانی اینطور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دختران دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دختران دانشجو بهتر صحبت می کنند. با زمانه، خوب پیش میروند. روابط عمومی خوبی دارند. بهاندازه خودشان مطالعه میکنند و برخلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بیانگیزه به دانشگاه میآیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هرروز صبح با اشتیاق به دانشگاه میآیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر میکنم و میبینم که تعداد زنان در بین این فعالان روزبهروز بیشتر میشود. به انجمنهای خیریه فکر میکنم و میبینم که زنان نقش پررنگی در آنها دارند. به اعتراضات مدنیِ سالهای اخیر فکر میکنم. برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل می دهند. شاید آرایشگاهها مملو از زنان باشد ولی همزمان کلاسهای آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامهنویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملو از زنانی است که انگیزه فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعه اخیر ما نشان میدهد که بیشتر زنان عضو کانالهای تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش میدهند.
زمانی زنان در مهمانیها فقط از مانیکور ناخن و مشِ کرم کاراملی حرف میزدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگی روزمره. بهتدریج شاهد هستیم که در مهمانیها، زنان علاوه بر حرف زدن درباره هایلات شکلاتی مو و ماسکهای میوهای صورت، درباره آخرین کتابهایی که خواندهاند، محیطزیست، حقوق شهروندی و جریان پستمدرن فرانسوی صحبت می کنند. ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازههای فروش لاستیکهای دورسفید ماشین که خیلی ماشین را قشنگ میکند و درنهایت نشان دادن کلیپها و گیف های سکسی به همدیگر.
شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصههای گوناگون اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروههای اجتماعی که تجربه به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن را دارند با گشایش فرصتهای هرچند کوچک، تلاش میکنند تا به نحو احسن از آن فرصتها استفاده کنند و خود را اثبات کنند. ولی بهعنوان یک جامعهشناس، از آینده چنین تغییری در جامعه ایرانی نگران هستم. قطعاً درک میکنید که نگرانیام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت زنان را امری نرمال و در راستای تحولات اجتماعی میدانم. نگرانیام از عقب ماندن مردان است. پیشبینیام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهه آینده شاهد مردانی آویخته، در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هرلحظه امکان افتادن آنها وجود دارد، این وضعیت پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساس سرخوردگی و پنهان شدن در پشت تعصبات به قصد اذیت و آزار زنان توسط مردان و در کل عمیقتر شدن تفاوت نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جمله آنهاست.
📝ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
در بانک نشستهام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت شمارهام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سیساله نشستهاند. هر بار که کارمند بانک چیزی میگوید چشمهای مرد گرد میشود، بهصورت زن نگاه میکند و بهآرامی میپرسد: چی میگه؟ گوشهای او سنگین نیست. او اعتماد بنفس ندارد و از زن میخواهد که صحبتهای کارمند بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد بنفس دارد و خوب حرف میزند و نقش دیلماج شوهرش را ایفاء میکند.
این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاههای مختلف شهر، میبینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگان هستند و شوهرانشان درحالیکه حدود نیم متر عقبتر از آنها ایستادهاند فقط سرشان را تکان میدهند. زنان از فروشگاهها کاتالوگ میگیرند و با دقت آنها را میخوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که میدانند کابینت آشپزخانه چگونه باشد بهتر است، خرید کدام خودرو با صرفهتر است، آداب رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد، با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفهتر است و منظور کارمندان آژانسهای مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست، برای بیماریهای مختلف مصرف کدام داروها بهتر است، هماکنون فیلمهای خوب سینماها کدام اند و بچهها برای رشد بهتر به چه کلاسهای آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعه جدید را یاد گرفتهاند و تلاش میکنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روزبهروز اعتماد بنفس خود را از دست میدهند و به حاشیه میروند.
چند روز قبل گزارشی ملی میخواندم که نشان میداد مطالعه کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب میخرند. این روزها بیشتر دانشجویانم در کلاسها دختر هستند. خیلی از رشتههای علوم انسانی اینطور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دختران دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دختران دانشجو بهتر صحبت می کنند. با زمانه، خوب پیش میروند. روابط عمومی خوبی دارند. بهاندازه خودشان مطالعه میکنند و برخلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بیانگیزه به دانشگاه میآیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هرروز صبح با اشتیاق به دانشگاه میآیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر میکنم و میبینم که تعداد زنان در بین این فعالان روزبهروز بیشتر میشود. به انجمنهای خیریه فکر میکنم و میبینم که زنان نقش پررنگی در آنها دارند. به اعتراضات مدنیِ سالهای اخیر فکر میکنم. برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل می دهند. شاید آرایشگاهها مملو از زنان باشد ولی همزمان کلاسهای آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامهنویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملو از زنانی است که انگیزه فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعه اخیر ما نشان میدهد که بیشتر زنان عضو کانالهای تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش میدهند.
زمانی زنان در مهمانیها فقط از مانیکور ناخن و مشِ کرم کاراملی حرف میزدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگی روزمره. بهتدریج شاهد هستیم که در مهمانیها، زنان علاوه بر حرف زدن درباره هایلات شکلاتی مو و ماسکهای میوهای صورت، درباره آخرین کتابهایی که خواندهاند، محیطزیست، حقوق شهروندی و جریان پستمدرن فرانسوی صحبت می کنند. ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازههای فروش لاستیکهای دورسفید ماشین که خیلی ماشین را قشنگ میکند و درنهایت نشان دادن کلیپها و گیف های سکسی به همدیگر.
شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصههای گوناگون اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروههای اجتماعی که تجربه به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن را دارند با گشایش فرصتهای هرچند کوچک، تلاش میکنند تا به نحو احسن از آن فرصتها استفاده کنند و خود را اثبات کنند. ولی بهعنوان یک جامعهشناس، از آینده چنین تغییری در جامعه ایرانی نگران هستم. قطعاً درک میکنید که نگرانیام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت زنان را امری نرمال و در راستای تحولات اجتماعی میدانم. نگرانیام از عقب ماندن مردان است. پیشبینیام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهه آینده شاهد مردانی آویخته، در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هرلحظه امکان افتادن آنها وجود دارد، این وضعیت پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساس سرخوردگی و پنهان شدن در پشت تعصبات به قصد اذیت و آزار زنان توسط مردان و در کل عمیقتر شدن تفاوت نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جمله آنهاست.
📝ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 تعلیق در سفر
✍️ #فردین_علیخواه
یکی، و شاید مهمترین ویژگی سفر، «گریز» از زندگی روزمره است، گریز از عقلانیت حاکم بر شهر. در سفر، آدمها خود را از نظمی که در دل زندگی روزمره جاری است رها میکنند. در سفر، قواعد سفت و سخت حاکم بر زندگی روزمره چند روزی به حالت تعلیق درمیآید و این برای عدهای بینهایت دلچسب است. و نکتهای مهم، در سفر، آن بخش از وجود هر کس که در شهر به حالت تعلیق درآمده به شکلی موقّت آزاد میشود. منظور آنکه، هر چند قواعد و هنجارهای زندگی شهری به حالت تعلیق درمیآید ولی در عوض، بخشی دیگر از وجود آدمها که در تعلیق بوده، آزاد میشود.
آزاد و در بند کردن تعلیقها، دو وجه همزمان سفر است. در سفر آنان بلندبلند آواز میخوانند، لباسهای آزاد و رنگی میپوشند، میرقصند، کنار ساحل به آسانی گریه میکنند، با ماسه قصرِ آرمانی خود را می سازند، از درخت آویزان می شوند و صدای میمون درمیآورند، تا ظهر میخوابند، به آسانی خشمگین و به آسانی مهربان میشوند، تا مرز مردن غذا میخورند، خودشان را لوس میکنند و پشتک وارو میزنند. خلاصه، همه کاری میکنند. آنان واقعا قواعد زندگی روزمره در جهانِ پیشاسفر را چند روزی تعطیل میکنند و سفر دقیقا به همین دلیل فرحبخش و دوستداشتنی است.
عجیب نیست که وقتی به ماشینهایی خیره میشویم که در حال ترک تهراناند اولین سوالی که از خود میپرسیم آن است که به راستی این جمعیت از چه میگریزد؟ آنان به گونهای از این شهر میروند که گویی قرار نیست دوباره به آن بازگردند. گویی دارند برای همیشه تهران را پشت سر میگذارند. آنان بسیار زود، یعنی هنگامی که هنوز از شهر دور نشدهاند سعی میکنند آن وجودِ به تعلیق درآمدۀ خود را آزاد کنند. گویی تپانچۀ روی دیوارِ پذیرایی را که رویش گرد و خاک نشسته برداشتهاند تا دوباره با آن شلیک کنند.
به همین دلیل من جوانانی را که در ترکیه به کنسرت امیر تتلو میروند و در سالن با او همنوا و همراه میشوند، سرزنش نمیکنم. آنان در سفر هستند. سفر با میزانی از تعطیلی اخلاق همراه است، اخلاقی که خاص شرایط عادی است. پرسش آن است که وقتی حاضران در کنسرت تتلو به متن زندگی عادیشان، برای مثال کلاسهای دبیرستان یا دانشگاه، برمیگردند باز همان کارها را انجام میدهند؟ یقین دارم که پاسخ منفی است. در سفر عدهای بد رانندگی میکنند. بدون تردید این اصلا خوب نیست و جای نقد جدی دارد ولی این را نیز میتوان جزوی از همان آزاد کردن آنچه دانست که در شهر به تعلیق درمیآید. شهری که ویژگی اساسی آن نظم، پیروی، و تکرار روزمرگی است.
و به همین دلیل اغلب شهرهای مسافرپذیر جهان درجاتی از مدارای اجتماعی نسبت به مشاهده رفتارهای عجیب و غریب مسافران را پذیرفتهاند و با آن کنار آمدهاند. چشمان آنان دیگر با دیدن مرد میانسال و جاافتادهای که ادای میمون یا طوطی درمیآورد خشمآلود نمیشود. آنان آموختهاند که این فرد پس از سفر، آدمی محترم است و طبق هنجارهای متداول جامعه رفتار خواهد کرد. آنان میدانند که سفر با درجاتی از تخطّی همراه است.
آدم ها در سفر، هویتی متفاوت میسازند که موقتی و گذراست. این هویتها را باید درک کرد و با آن کنار آمد، همانطور که انتظار داریم ما را در سفر درک کنند و با رفتارهای متفاوتمان کنار بیایند!
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
یکی، و شاید مهمترین ویژگی سفر، «گریز» از زندگی روزمره است، گریز از عقلانیت حاکم بر شهر. در سفر، آدمها خود را از نظمی که در دل زندگی روزمره جاری است رها میکنند. در سفر، قواعد سفت و سخت حاکم بر زندگی روزمره چند روزی به حالت تعلیق درمیآید و این برای عدهای بینهایت دلچسب است. و نکتهای مهم، در سفر، آن بخش از وجود هر کس که در شهر به حالت تعلیق درآمده به شکلی موقّت آزاد میشود. منظور آنکه، هر چند قواعد و هنجارهای زندگی شهری به حالت تعلیق درمیآید ولی در عوض، بخشی دیگر از وجود آدمها که در تعلیق بوده، آزاد میشود.
آزاد و در بند کردن تعلیقها، دو وجه همزمان سفر است. در سفر آنان بلندبلند آواز میخوانند، لباسهای آزاد و رنگی میپوشند، میرقصند، کنار ساحل به آسانی گریه میکنند، با ماسه قصرِ آرمانی خود را می سازند، از درخت آویزان می شوند و صدای میمون درمیآورند، تا ظهر میخوابند، به آسانی خشمگین و به آسانی مهربان میشوند، تا مرز مردن غذا میخورند، خودشان را لوس میکنند و پشتک وارو میزنند. خلاصه، همه کاری میکنند. آنان واقعا قواعد زندگی روزمره در جهانِ پیشاسفر را چند روزی تعطیل میکنند و سفر دقیقا به همین دلیل فرحبخش و دوستداشتنی است.
عجیب نیست که وقتی به ماشینهایی خیره میشویم که در حال ترک تهراناند اولین سوالی که از خود میپرسیم آن است که به راستی این جمعیت از چه میگریزد؟ آنان به گونهای از این شهر میروند که گویی قرار نیست دوباره به آن بازگردند. گویی دارند برای همیشه تهران را پشت سر میگذارند. آنان بسیار زود، یعنی هنگامی که هنوز از شهر دور نشدهاند سعی میکنند آن وجودِ به تعلیق درآمدۀ خود را آزاد کنند. گویی تپانچۀ روی دیوارِ پذیرایی را که رویش گرد و خاک نشسته برداشتهاند تا دوباره با آن شلیک کنند.
به همین دلیل من جوانانی را که در ترکیه به کنسرت امیر تتلو میروند و در سالن با او همنوا و همراه میشوند، سرزنش نمیکنم. آنان در سفر هستند. سفر با میزانی از تعطیلی اخلاق همراه است، اخلاقی که خاص شرایط عادی است. پرسش آن است که وقتی حاضران در کنسرت تتلو به متن زندگی عادیشان، برای مثال کلاسهای دبیرستان یا دانشگاه، برمیگردند باز همان کارها را انجام میدهند؟ یقین دارم که پاسخ منفی است. در سفر عدهای بد رانندگی میکنند. بدون تردید این اصلا خوب نیست و جای نقد جدی دارد ولی این را نیز میتوان جزوی از همان آزاد کردن آنچه دانست که در شهر به تعلیق درمیآید. شهری که ویژگی اساسی آن نظم، پیروی، و تکرار روزمرگی است.
و به همین دلیل اغلب شهرهای مسافرپذیر جهان درجاتی از مدارای اجتماعی نسبت به مشاهده رفتارهای عجیب و غریب مسافران را پذیرفتهاند و با آن کنار آمدهاند. چشمان آنان دیگر با دیدن مرد میانسال و جاافتادهای که ادای میمون یا طوطی درمیآورد خشمآلود نمیشود. آنان آموختهاند که این فرد پس از سفر، آدمی محترم است و طبق هنجارهای متداول جامعه رفتار خواهد کرد. آنان میدانند که سفر با درجاتی از تخطّی همراه است.
آدم ها در سفر، هویتی متفاوت میسازند که موقتی و گذراست. این هویتها را باید درک کرد و با آن کنار آمد، همانطور که انتظار داریم ما را در سفر درک کنند و با رفتارهای متفاوتمان کنار بیایند!
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃از خرید سیسمونی تا مداوا در لندن، به شما چه؟
تیشرت و شلوارک میپوشند و در کانادا روی تردمیل میروند و ورزش میکنند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
برای خرید سیسمونی به استانبول میروند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
مریض میشوند و برای مداوا به لندن یا برلین میروند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
در فروشگاههای لندن پرسه میزنند و برای اقوام و بستگان سوغاتی میخرند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
فرزندانشان در این یا آن کشور در حالی که در استخر چپ و راست توسط بیکینیپوشها احاطه شدهاند بطری را به سمت ما میگیرند، تحقیرآمیز به چشمهای ما زل میزنند و به سلامتی ما مینوشند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
عزیزکردهشان در کالجها و دانشگاههای غرب تحصیل میکنند و در کریسمس در حالی که لپهایشان را قرمز کردهاند با لباس بابانوئل عکس میگذارند و از لزوم شادابی و رنگ در زندگی میگویند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
چند و چندین سال است که ما زندگی روزمره خودمان را داریم. میخواهیم در این جغرافیا زندگی کنیم. دخالت میکنند و پی در پی برایمان اخلاق تجویز میکنند. تقریبا عرصهای از زندگی ما نیست که در آن دخالت نکنند و حرفی درباره آن نزنند. به هر شکل و به هر راهی میخواهند ما را روانه بهشت کنند. وقتی میگوییم به شما چه؟ زندگی شخصی خودمان است و به کسی ربطی ندارد خشمگین نگاهمان میکنند.
میگویند نه. دقیقاً زندگی شما به ما ربط دارد. ما وظیفه داریم شما را روانه بهشت کنیم.
هیچ جای زندگی آنها به ما ربط ندارد ولی تمام زندگی ما به آنها ربط دارد و این، بینهایت غیرمنصفانه است.
خودشان در این جهان به دنبال بهشت میگردند و به ما آدرس جهانی دیگر میدهند.
وقتی از سختیهایی که خود آنان در ایجادش نقش داشتهاند اندکی گله میکنیم با نگاه عاقل اندر سفیه میگویند صبوری کنید، این آزمایش الهی است.
ممنون که هستید...ممنون که هستید...
✍ #فردین_علیخواه
خبر آنلاین
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
تیشرت و شلوارک میپوشند و در کانادا روی تردمیل میروند و ورزش میکنند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
برای خرید سیسمونی به استانبول میروند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
مریض میشوند و برای مداوا به لندن یا برلین میروند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
در فروشگاههای لندن پرسه میزنند و برای اقوام و بستگان سوغاتی میخرند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
فرزندانشان در این یا آن کشور در حالی که در استخر چپ و راست توسط بیکینیپوشها احاطه شدهاند بطری را به سمت ما میگیرند، تحقیرآمیز به چشمهای ما زل میزنند و به سلامتی ما مینوشند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
عزیزکردهشان در کالجها و دانشگاههای غرب تحصیل میکنند و در کریسمس در حالی که لپهایشان را قرمز کردهاند با لباس بابانوئل عکس میگذارند و از لزوم شادابی و رنگ در زندگی میگویند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
چند و چندین سال است که ما زندگی روزمره خودمان را داریم. میخواهیم در این جغرافیا زندگی کنیم. دخالت میکنند و پی در پی برایمان اخلاق تجویز میکنند. تقریبا عرصهای از زندگی ما نیست که در آن دخالت نکنند و حرفی درباره آن نزنند. به هر شکل و به هر راهی میخواهند ما را روانه بهشت کنند. وقتی میگوییم به شما چه؟ زندگی شخصی خودمان است و به کسی ربطی ندارد خشمگین نگاهمان میکنند.
میگویند نه. دقیقاً زندگی شما به ما ربط دارد. ما وظیفه داریم شما را روانه بهشت کنیم.
هیچ جای زندگی آنها به ما ربط ندارد ولی تمام زندگی ما به آنها ربط دارد و این، بینهایت غیرمنصفانه است.
خودشان در این جهان به دنبال بهشت میگردند و به ما آدرس جهانی دیگر میدهند.
وقتی از سختیهایی که خود آنان در ایجادش نقش داشتهاند اندکی گله میکنیم با نگاه عاقل اندر سفیه میگویند صبوری کنید، این آزمایش الهی است.
ممنون که هستید...ممنون که هستید...
✍ #فردین_علیخواه
خبر آنلاین
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃بر زخم تهیدستان نمک نپاشید
✍️ #فردین_علیخواه
در مغازهای، به شکلی تصادفی و ناخواسته در معرض شبکههای تلویزیونی صدا و سیما قرار گرفتم. صاحب مغازه کنترل را در دست گرفته بود و مدام کانالها را عوض میکرد. آنچه توجه مرا جلب کرد انبوه تبلیغات تجاری بود که در آنها وفور نعمت از زمین و آسمان بر سر آدمها میبارید. واقعا هم میبارید. یخچالِ سرشار از انواع خوراکیهای خوشمزه و رنگارنگ که همیشه هم یک کیکِ تولد بزرگ و یک نارگیل در آن جا خوش کرده است، میزی که در دل طبیعت چیده شده است و مملو از خوراکیهای رنگارنگ و وسوسهانگیز است، جوانانی که در ماشین در حال حرکت نشستهاند و ملچملوچکنان چیزی میخورند، ران مرغی که در ماهیتابۀ مملو از روغن جلز و ولز میکند.
در تبلیغات صدا و سیما پول هست، روغن هست، شکر هست، گوشت و مرغ هست، نان فانتزی در سبدی چشمنواز هست، آدم شاد و شکمو هست و در کل همه چیز هست. در تبلیغات صدا و سیما ایران نیست.
در آنجا از خودم میپرسم چرا نهادهای حاکمیت از مردم میخواهند در برابر سختیها طاقت بیاورند؟ چرا از مردم میخواهند صبوری کنند؟ چرا تلاش میکنند مردم«عادلانهسازی یارانهها»(به تعبیر خودشان) را خوب درک کنند و در این خصوص با دولت همراهی کنند ولی دستگاههای تبلیغاتی نهادهای حاکم بر زخمهای مردم اینگونه نمک میپاشند و آنان را رنج میدهند؟ منظورم همین تبلیغات تأسفبرانگیز و زجرآور است. آخر چگونه میتوان از طرفی گزارشهایی از سطح جامعه پخش کرد و دردهای مردم را(البته در چارچوب روایت رسمی حاکم) به تصویر کشید و بعد لابه لای همان گزارشها یخچالی را نشان داد که از وفور نعمت در حال تَرک خوردن است، و آدمهایی را در مقابل چشم بینندۀ محروم قرار داد که به شکلی ولعآمیز و تحریککننده غذا میخورند؟
در دهه شصت در محلهمان در شهر رشت یک مغازه کوچک قنادی قرار داشت که زولبیا و بامیه درست میکرد. ما نوجوانان آن دوران (که اغلب جیبهایی خالی از پول داشتیم) هر زمان از مقابل مغازه او رد میشدیم صحنه رقتانگیز و شاید زجرآوری میدیدیم. او یک بامیه را در دست میگرفت ولی نمیخورد. به ما نگاه میکرد و با حرص و ولع ادای ملچملوچ درمی آورد. او میخواست ولع خرید بامیه را در ما تهیدستان به وجود آورد. ما ولی پول نداشتیم. به یاد دارم که یکی از دوستانم که شاید زجر بیشتری میکشید و خشمگین بود با سنگ شیشه مغازه او را خرد کرد.
بر زخم مردمِ تهیدست نمک نپاشید.
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
در مغازهای، به شکلی تصادفی و ناخواسته در معرض شبکههای تلویزیونی صدا و سیما قرار گرفتم. صاحب مغازه کنترل را در دست گرفته بود و مدام کانالها را عوض میکرد. آنچه توجه مرا جلب کرد انبوه تبلیغات تجاری بود که در آنها وفور نعمت از زمین و آسمان بر سر آدمها میبارید. واقعا هم میبارید. یخچالِ سرشار از انواع خوراکیهای خوشمزه و رنگارنگ که همیشه هم یک کیکِ تولد بزرگ و یک نارگیل در آن جا خوش کرده است، میزی که در دل طبیعت چیده شده است و مملو از خوراکیهای رنگارنگ و وسوسهانگیز است، جوانانی که در ماشین در حال حرکت نشستهاند و ملچملوچکنان چیزی میخورند، ران مرغی که در ماهیتابۀ مملو از روغن جلز و ولز میکند.
در تبلیغات صدا و سیما پول هست، روغن هست، شکر هست، گوشت و مرغ هست، نان فانتزی در سبدی چشمنواز هست، آدم شاد و شکمو هست و در کل همه چیز هست. در تبلیغات صدا و سیما ایران نیست.
در آنجا از خودم میپرسم چرا نهادهای حاکمیت از مردم میخواهند در برابر سختیها طاقت بیاورند؟ چرا از مردم میخواهند صبوری کنند؟ چرا تلاش میکنند مردم«عادلانهسازی یارانهها»(به تعبیر خودشان) را خوب درک کنند و در این خصوص با دولت همراهی کنند ولی دستگاههای تبلیغاتی نهادهای حاکم بر زخمهای مردم اینگونه نمک میپاشند و آنان را رنج میدهند؟ منظورم همین تبلیغات تأسفبرانگیز و زجرآور است. آخر چگونه میتوان از طرفی گزارشهایی از سطح جامعه پخش کرد و دردهای مردم را(البته در چارچوب روایت رسمی حاکم) به تصویر کشید و بعد لابه لای همان گزارشها یخچالی را نشان داد که از وفور نعمت در حال تَرک خوردن است، و آدمهایی را در مقابل چشم بینندۀ محروم قرار داد که به شکلی ولعآمیز و تحریککننده غذا میخورند؟
در دهه شصت در محلهمان در شهر رشت یک مغازه کوچک قنادی قرار داشت که زولبیا و بامیه درست میکرد. ما نوجوانان آن دوران (که اغلب جیبهایی خالی از پول داشتیم) هر زمان از مقابل مغازه او رد میشدیم صحنه رقتانگیز و شاید زجرآوری میدیدیم. او یک بامیه را در دست میگرفت ولی نمیخورد. به ما نگاه میکرد و با حرص و ولع ادای ملچملوچ درمی آورد. او میخواست ولع خرید بامیه را در ما تهیدستان به وجود آورد. ما ولی پول نداشتیم. به یاد دارم که یکی از دوستانم که شاید زجر بیشتری میکشید و خشمگین بود با سنگ شیشه مغازه او را خرد کرد.
بر زخم مردمِ تهیدست نمک نپاشید.
ارسال نظر: @alikhahfardin
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃سیاست رسمی: از توقیف تا پلمب
✍️ #فردین_علیخواه
چند روزی است که درباره دو کلمه «توقیف» و « پلمب» تأمل می کنم. در روزهای اخیر اینجا، آنجا و همه جا کلمه پلمب به چشم می خورد. ظاهرا هم اکنون پلمب آسان ترین راه حاکمیت برای حل مسائل جامعه شده است. البته با غیبت پژوهشگران اجتماعی و فرهنگی و متخصصان امر، انتظاری هم جز این نمی رود. در فرهنگ فارسی معین درباره کلمۀ پلمب آمده است: قطعۀ سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سواستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود: مهر و موم. مجازا به معنی تعطیل کردن و بستن جایی است.
من فکر می کنم در عرصه فرهنگ و زندگی، حیات سیاست رسمی را، به ویژه پس از جنگ، می توان به دو دوره « توقیف» و «پلمب» تقسیم کرد. این دو کلمه از نظر تاریخی بسیار با اهمیت و نمادین اند. چه مبنای تحلیل مان حاکمیت باشد و چه جامعۀ ایرانی، این دو مرحله به لحاظ ماهیت و ویژگی، تفاوت های آشکاری با هم دارند که نیازمند بررسی های جامعه شناختی بیشتر است.
کلمه « توقیف» در سال های پس ازهزار و سیصد و هفتاد و شش، یعنی روی کار آمدن دولت اصلاحات محمد خاتمی در رسانه ها بسیار دیده یا شنیده می شد. در آن دوره، شماری از کتاب ها، مجلات و فیلم ها توقیف شدند. ولی «توقیف» غالبا متوجه روزنامه ها بود. در آن زمان برخی از مفسران از توقیف فله ای مطبوعات گفتند و نوشتند. سیاست« توقیف درمانی» در اصل متوجه اندیشه و تحلیل بود، متوجه ایده های جدیدی بود که در دل جامعه ای جریان داشت که اراده کرده بود حیات تازه ای پیدا کند. جامعه ای که شور و امید در جای جای آن موج می زد. رسانه هایی که محتوا تولید می کردند هدف اصلی سیاست « توقیف درمانی» قرار گرفتند. رسانه هایی نظیر کتاب، مجله و فیلم، که برای جامعه تشنۀ شکوفایی محتوا تولید می کردند. با این همه مطبوعات هدف اول و اصلی «توقیف» قرار گرفتند.
حالا اما، گویا سیاست رسمی وارد مرحله جدیدی شده است که می توان آنرا مرحله«پلمب» نامید. « پلمب» بیانگر «مرحله پسا-ایده» است. به نظر می رسد که در اینجا جامعه از ایده گذر کرده و به فاز کُنش رسیده است. مکانی که در آن رقصیده می شود پلمب می شود. مکانی که در آن موسیقی زنده پخش می شود پلمب می شود، مکانی که در آن زنان حجاب رسمی را ندارند پلمب می شود. و همچنان پلمب می شوند و این سیاست ادامه دارد.
با توجه به اینکه اغلب صاحبان مطبوعات در ایران پیوندی با حاکمیت داشته و دارند، سیاست «توقیف درمانی» غالبا در سطح قدرت و در سطح بازیگران میدان سیاست جریان داشت ولی پلمب نشانگر ارتباط و تماس مستقیم حاکمیت با خود زندگی روزمره است. حالا دیگر واسطه ها حذف شده اند و کنش و واکنش بین حاکمیت و مردم به شکلی مستقیم و بی واسطه جریان دارد. به همین دلیل است که بسیاری از جامعه شناسان معتقدند که آنچه در ماههای گذشته در ایران جریان دارد، موضوع« زندگی» است. در سیاست پلمب درمانی نه یک مکان یا یک مغازه یا یک مرکز خرید، بلکه جریان زندگی و در برداشتی دیگر، زیست جهان پلمب می شود.
من فکر می کنم این دو کلمه در حیات تاریخی معاصر ایران بسیار اهمیت دارند. جامعه ایرانی وارد کُنش شده است. واسطه های بین حاکمیت و مردم که در یکی دو دهه قبل حضور داشتند، حذف شده اند. ایده ها اهمیت خود را از دست داده اند و حالا کتاب ها یا متن هایی بیشتر خوانده می شود که راههایی برای کنش را نشان دهند.
از خودم می پرسم حاکمیت پس از پلمب درمانی چه سیاستی را در پیش خواهد گرفت؟ گمان جامعه شناختی من آن است که اگر اتفاق مفتضحانه ای نظیر آنچه در فروشگاه ماست فروشی شاندیز مشهد رخ داد تکرار شود، جامعه عصبانی، ناکام و محبت ندیدۀ ایران شرایط را برای حاکمیت بسیار سخت خواهد کرد چون جامعه به مرحله کنش رسیده است.
جامعه ایران به خوبی تفاوت بین امید و امید واهی را دریافته است. البته شرایط زمانی سخت تر و بغرنج تر می شود که حاکمیت نیز تصور کند نرمش، تجربه ای پیش از مرگ است.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
چند روزی است که درباره دو کلمه «توقیف» و « پلمب» تأمل می کنم. در روزهای اخیر اینجا، آنجا و همه جا کلمه پلمب به چشم می خورد. ظاهرا هم اکنون پلمب آسان ترین راه حاکمیت برای حل مسائل جامعه شده است. البته با غیبت پژوهشگران اجتماعی و فرهنگی و متخصصان امر، انتظاری هم جز این نمی رود. در فرهنگ فارسی معین درباره کلمۀ پلمب آمده است: قطعۀ سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سواستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود: مهر و موم. مجازا به معنی تعطیل کردن و بستن جایی است.
من فکر می کنم در عرصه فرهنگ و زندگی، حیات سیاست رسمی را، به ویژه پس از جنگ، می توان به دو دوره « توقیف» و «پلمب» تقسیم کرد. این دو کلمه از نظر تاریخی بسیار با اهمیت و نمادین اند. چه مبنای تحلیل مان حاکمیت باشد و چه جامعۀ ایرانی، این دو مرحله به لحاظ ماهیت و ویژگی، تفاوت های آشکاری با هم دارند که نیازمند بررسی های جامعه شناختی بیشتر است.
کلمه « توقیف» در سال های پس ازهزار و سیصد و هفتاد و شش، یعنی روی کار آمدن دولت اصلاحات محمد خاتمی در رسانه ها بسیار دیده یا شنیده می شد. در آن دوره، شماری از کتاب ها، مجلات و فیلم ها توقیف شدند. ولی «توقیف» غالبا متوجه روزنامه ها بود. در آن زمان برخی از مفسران از توقیف فله ای مطبوعات گفتند و نوشتند. سیاست« توقیف درمانی» در اصل متوجه اندیشه و تحلیل بود، متوجه ایده های جدیدی بود که در دل جامعه ای جریان داشت که اراده کرده بود حیات تازه ای پیدا کند. جامعه ای که شور و امید در جای جای آن موج می زد. رسانه هایی که محتوا تولید می کردند هدف اصلی سیاست « توقیف درمانی» قرار گرفتند. رسانه هایی نظیر کتاب، مجله و فیلم، که برای جامعه تشنۀ شکوفایی محتوا تولید می کردند. با این همه مطبوعات هدف اول و اصلی «توقیف» قرار گرفتند.
حالا اما، گویا سیاست رسمی وارد مرحله جدیدی شده است که می توان آنرا مرحله«پلمب» نامید. « پلمب» بیانگر «مرحله پسا-ایده» است. به نظر می رسد که در اینجا جامعه از ایده گذر کرده و به فاز کُنش رسیده است. مکانی که در آن رقصیده می شود پلمب می شود. مکانی که در آن موسیقی زنده پخش می شود پلمب می شود، مکانی که در آن زنان حجاب رسمی را ندارند پلمب می شود. و همچنان پلمب می شوند و این سیاست ادامه دارد.
با توجه به اینکه اغلب صاحبان مطبوعات در ایران پیوندی با حاکمیت داشته و دارند، سیاست «توقیف درمانی» غالبا در سطح قدرت و در سطح بازیگران میدان سیاست جریان داشت ولی پلمب نشانگر ارتباط و تماس مستقیم حاکمیت با خود زندگی روزمره است. حالا دیگر واسطه ها حذف شده اند و کنش و واکنش بین حاکمیت و مردم به شکلی مستقیم و بی واسطه جریان دارد. به همین دلیل است که بسیاری از جامعه شناسان معتقدند که آنچه در ماههای گذشته در ایران جریان دارد، موضوع« زندگی» است. در سیاست پلمب درمانی نه یک مکان یا یک مغازه یا یک مرکز خرید، بلکه جریان زندگی و در برداشتی دیگر، زیست جهان پلمب می شود.
من فکر می کنم این دو کلمه در حیات تاریخی معاصر ایران بسیار اهمیت دارند. جامعه ایرانی وارد کُنش شده است. واسطه های بین حاکمیت و مردم که در یکی دو دهه قبل حضور داشتند، حذف شده اند. ایده ها اهمیت خود را از دست داده اند و حالا کتاب ها یا متن هایی بیشتر خوانده می شود که راههایی برای کنش را نشان دهند.
از خودم می پرسم حاکمیت پس از پلمب درمانی چه سیاستی را در پیش خواهد گرفت؟ گمان جامعه شناختی من آن است که اگر اتفاق مفتضحانه ای نظیر آنچه در فروشگاه ماست فروشی شاندیز مشهد رخ داد تکرار شود، جامعه عصبانی، ناکام و محبت ندیدۀ ایران شرایط را برای حاکمیت بسیار سخت خواهد کرد چون جامعه به مرحله کنش رسیده است.
جامعه ایران به خوبی تفاوت بین امید و امید واهی را دریافته است. البته شرایط زمانی سخت تر و بغرنج تر می شود که حاکمیت نیز تصور کند نرمش، تجربه ای پیش از مرگ است.
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃بله، شستن لباسهای چرک؛ مسأله این است
✍️ #فردین_علیخواه
ژان کلود کافمن استاد دانشگاه سوربن فرانسه در سال 1998 کتاب پرفروش" لباسهای چرک: زوجها و ماشین لباسشوئیشان" را منتشر کرد. این کتاب حاصل مصاحبههای فراوان این جامعهشناس با زوجهای فرانسوی بود. کافمن معتقد است اینکه دو نفر تصمیم میگیرند تا «ماشین لباسشوئی» بخرند بیانگر تحول مهمی در زندگیشان است و نشان میدهد که ارتباطشان وارد مرحلهای جدید و جدّی شده است.
خرید ماشین لباسشوئی به معنای شکلگیری پیوند خانوادگی بین دو نفر است. در آن سالها معمولاً مردان مجرد فرانسوی لباسهای کثیفشان را یا در ماشینهای لباسشوئی عمومی (در ساختمانهای بزرگ) میشستند و یا به خانه مادرشان میبردند تا شسته شود. با توجه به سبک زندگی جامعه اروپائی، کافمن معتقد است گفتنِ " بلۀ " هنگام مراسم عروسی چیزی را در دو نفر تغییر نمیدهد چون معمولاً زوجها زندگی زیر یک سقف را قبل از این مراسم تجربه کردهاند. آنچه مهم است خرید یک ماشین لباسشوئی است که مانند حلقه ازدواج، کارکردی سمبلیک دارد: "یک ماشین لباسشوئی برای دو نفر". این امر گامی مثبت در پیوند زناشوئی است ولی مسأله اساسی آن است که پس از خرید ماشین، چه کسی لباسهای چرک را خواهد شست؟
کافمن در جایی میگوید که در هر مجلسی؛ چه بین عموم مردم و چه بین فرهیختگان، وقتی میخواهد درباره موضوع کتابش یعنی انجام کارهای خانه سخنرانی کند، هر ده دقیقه یکی از حاضرین بلند میشود و از وخامت اوضاع در خانهاش میگوید؛ اینکه چه کسی باید چه کاری را انجام دهد. لذا کتاب کافمن از این نظر اهمیت دارد که نشان میدهد بسیاری از داد و بیدادها و اختلافهای زوجهای امروزی نه بر سر عشق رمانتیک بلکه درباره انجام برخی از امور خانه است. ممکن است که این مسائل به چشم نیایند و یا حرف زدن درباره آنها سطحی جلوه کند ولی برعکس، بسیار اهمیت دارند و گاهی اوقات موجب جدایی میشوند.
از نظر کافمن این امور نشان میدهند که زوجهای امروزی چطور در خصوص مسائلِ شاید به ظاهر ساده و به ظاهر پیش پا افتاده مدام در حال کشمکش اند:
بچهها را به مهد می رسونی؟ / برنج نداریم، برنج میخری؟ / حالا که سرپا هستی یه چای میریزی بخوریم؟ / سطل آشغال پر شده و بوی گند میده، کی میبریش؟ / برو چای دم کن، من کتری رو گذاشتم تو هم برو چای دم کن / بچه پیپی کرده بوی گند میده بیا نگهش دار بشورمش، / ماشین رو این دفه تو میبری تعویض روغنی دیگه، آخه دفعه قبل من بردم / سر رات داری میای نون میگیری؟ و....
با مثال ماشین لباسشوئی، کافمن میگوید که زندگی آنقدرها هم که فکر میکنیم ساده نیست. گاهی اوقات لباسهای چرک، ظرفهای نشسته، خانه بههمریخته، و سطل آشغال پر شده تبدیل به مسائل جدی زندگی میشوند. بله، شستن لباسهای چرک، مسأله این است. شستن لباسهای چرک (نحوه تقسیم کار در خانه) از آن جهت اهمیت دارد که جزئیاتی از رفتارها و نگرشها را برملا میکند. مثلاً با دعواهایی که بر سر کارهای خانه به وجود میآید گاهی اوقات فکر میکنیم که قبل از ازدواج چقدر درباره زندگی مشترک اشتباه فکر کردهایم. عشق و عاشقی جای خودش، ولی بالاخره لباسهای کثیف را چه کسی خواهد شست؟ از نظر کافمن ارتباط زوجها با لباسهای کثیف (نحوه تقسیم کار در خانه) خیلی چیزها را نشان میدهد.
او تمیز کردن خانه را به رقص تشبیه میکند. رقصی که پایان ندارد. هر روز صبح آغاز میشود و تا پاسی از شب ادامه دارد. معمولاً چهرهها در آن ثابتاند ولی گامها فرق میکنند. منظور کافمن آن است که عموماً این زنان هستند که باید فکری به حال لباسهای چرک بکنند و او این موضوع را در جامعه فرانسه به نقد میکشد. او سبکهای مختلفی از مشارکت در کارهای خانه را در بین خانوادهها نشان میدهد. مثلاً نشان میدهد که بسیاری از مردان اگر در شستن لباسهای چرک یا تمیز کردن خانه مشارکت کنند، احساس دانشآموزی را دارند که توسط خانم معلم در حال تنبیه شدن است! در ضمن اغلب این مردان پس از یک دعوای شدید و اعتراض زن در خصوص طاقتفرسا بودن کارهای خانه، حاضر شدهاند در این نوع امور مشارکت کنند.
ماشین لباسشوئی یک مثال است. به راستی ما مردان چقدر به لباسهای چرک تلنبار شده در گوشه حمام فکر میکنیم؟
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردین_علیخواه
ژان کلود کافمن استاد دانشگاه سوربن فرانسه در سال 1998 کتاب پرفروش" لباسهای چرک: زوجها و ماشین لباسشوئیشان" را منتشر کرد. این کتاب حاصل مصاحبههای فراوان این جامعهشناس با زوجهای فرانسوی بود. کافمن معتقد است اینکه دو نفر تصمیم میگیرند تا «ماشین لباسشوئی» بخرند بیانگر تحول مهمی در زندگیشان است و نشان میدهد که ارتباطشان وارد مرحلهای جدید و جدّی شده است.
خرید ماشین لباسشوئی به معنای شکلگیری پیوند خانوادگی بین دو نفر است. در آن سالها معمولاً مردان مجرد فرانسوی لباسهای کثیفشان را یا در ماشینهای لباسشوئی عمومی (در ساختمانهای بزرگ) میشستند و یا به خانه مادرشان میبردند تا شسته شود. با توجه به سبک زندگی جامعه اروپائی، کافمن معتقد است گفتنِ " بلۀ " هنگام مراسم عروسی چیزی را در دو نفر تغییر نمیدهد چون معمولاً زوجها زندگی زیر یک سقف را قبل از این مراسم تجربه کردهاند. آنچه مهم است خرید یک ماشین لباسشوئی است که مانند حلقه ازدواج، کارکردی سمبلیک دارد: "یک ماشین لباسشوئی برای دو نفر". این امر گامی مثبت در پیوند زناشوئی است ولی مسأله اساسی آن است که پس از خرید ماشین، چه کسی لباسهای چرک را خواهد شست؟
کافمن در جایی میگوید که در هر مجلسی؛ چه بین عموم مردم و چه بین فرهیختگان، وقتی میخواهد درباره موضوع کتابش یعنی انجام کارهای خانه سخنرانی کند، هر ده دقیقه یکی از حاضرین بلند میشود و از وخامت اوضاع در خانهاش میگوید؛ اینکه چه کسی باید چه کاری را انجام دهد. لذا کتاب کافمن از این نظر اهمیت دارد که نشان میدهد بسیاری از داد و بیدادها و اختلافهای زوجهای امروزی نه بر سر عشق رمانتیک بلکه درباره انجام برخی از امور خانه است. ممکن است که این مسائل به چشم نیایند و یا حرف زدن درباره آنها سطحی جلوه کند ولی برعکس، بسیار اهمیت دارند و گاهی اوقات موجب جدایی میشوند.
از نظر کافمن این امور نشان میدهند که زوجهای امروزی چطور در خصوص مسائلِ شاید به ظاهر ساده و به ظاهر پیش پا افتاده مدام در حال کشمکش اند:
بچهها را به مهد می رسونی؟ / برنج نداریم، برنج میخری؟ / حالا که سرپا هستی یه چای میریزی بخوریم؟ / سطل آشغال پر شده و بوی گند میده، کی میبریش؟ / برو چای دم کن، من کتری رو گذاشتم تو هم برو چای دم کن / بچه پیپی کرده بوی گند میده بیا نگهش دار بشورمش، / ماشین رو این دفه تو میبری تعویض روغنی دیگه، آخه دفعه قبل من بردم / سر رات داری میای نون میگیری؟ و....
با مثال ماشین لباسشوئی، کافمن میگوید که زندگی آنقدرها هم که فکر میکنیم ساده نیست. گاهی اوقات لباسهای چرک، ظرفهای نشسته، خانه بههمریخته، و سطل آشغال پر شده تبدیل به مسائل جدی زندگی میشوند. بله، شستن لباسهای چرک، مسأله این است. شستن لباسهای چرک (نحوه تقسیم کار در خانه) از آن جهت اهمیت دارد که جزئیاتی از رفتارها و نگرشها را برملا میکند. مثلاً با دعواهایی که بر سر کارهای خانه به وجود میآید گاهی اوقات فکر میکنیم که قبل از ازدواج چقدر درباره زندگی مشترک اشتباه فکر کردهایم. عشق و عاشقی جای خودش، ولی بالاخره لباسهای کثیف را چه کسی خواهد شست؟ از نظر کافمن ارتباط زوجها با لباسهای کثیف (نحوه تقسیم کار در خانه) خیلی چیزها را نشان میدهد.
او تمیز کردن خانه را به رقص تشبیه میکند. رقصی که پایان ندارد. هر روز صبح آغاز میشود و تا پاسی از شب ادامه دارد. معمولاً چهرهها در آن ثابتاند ولی گامها فرق میکنند. منظور کافمن آن است که عموماً این زنان هستند که باید فکری به حال لباسهای چرک بکنند و او این موضوع را در جامعه فرانسه به نقد میکشد. او سبکهای مختلفی از مشارکت در کارهای خانه را در بین خانوادهها نشان میدهد. مثلاً نشان میدهد که بسیاری از مردان اگر در شستن لباسهای چرک یا تمیز کردن خانه مشارکت کنند، احساس دانشآموزی را دارند که توسط خانم معلم در حال تنبیه شدن است! در ضمن اغلب این مردان پس از یک دعوای شدید و اعتراض زن در خصوص طاقتفرسا بودن کارهای خانه، حاضر شدهاند در این نوع امور مشارکت کنند.
ماشین لباسشوئی یک مثال است. به راستی ما مردان چقدر به لباسهای چرک تلنبار شده در گوشه حمام فکر میکنیم؟
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY