#طبقه_متوسط
✍ #غزل_صدر
@IranSociology
ما از طبقهی متوسط بودیم. همان طبقهای که در معادلات همیشه فراموش میشوند. طبقهی معلمها، پرستارها، حسابدارها، کارمندها. آنهایی که نه آنقدر پولدارند که در روزنامهها خبری ازشان چاپ شود نه آنقدر فقیر ، که باز خبری در روزنامهها ازشان چاپ شود. هیچ خبری جز گه گاه خبر تحصن جلوی مجلس در اعتراض به حقوق کم؛ وگرنه طبقهی متوسط، کارش این است که صبحها برود سر کار و عصرها برگردد خانه. تفریحش مسافرتهای تابستانیست ، وقتی که بچهها تعطیلاند ، به شیراز و اصفهان و «شمال». شمال یعنی از گرگان تا آستارا. هر جاییش . ویلاهای کرایهای. از اینها که بوی نم میدهند و آشپزخانهشان پر از ماهیتابههای تفلون بیدستهست. آدم طبقهی متوسط در زمستان برای اسکی به دیزین و شمشک نمیرود. جز این که مادرش یا پدرش معلم باشند و با اردویی موسوم به اردوی همکاران، سوار اتوبوس کرایهای شوند و با تیپ معلمی، چوب اسکی اجاره کنند و بعد سرظهری، ساندویچ اولویه از ساکهای فروشگاه فرهنگیان درآورند و زیر آفتاب بنشینند به اولویه خوردن و تماشای زنها و مردهای طبقهی بالا که هرهر میخندند و الکی میخندند و مارلبروی قرمز میکشند و موهای بلوند گارنیه و شلوارهای ورساچه دارند. رانندهی اتوبوس که از طبقهی پایین است باید همان پایین بایستد و بهمن کوچکش را بکشد و منتظر باشد تا یکی از معلمها یک لقمه برایش بگیرد. اردوی همکاران ، تنها گروهیست که لم دادهاند زیر آفتاب و مقنعه و مانتو شلوار طوسی/ قهوه ای/سورمه ای بر تن، ساندویج سق می زنند وگرنه که رستوران ایناهاش ،همین بغل. چه خندههای مستانهای .چه رنگهایی. خوابم یا بیدارم؟ و درست وقتی دارند از اردو برمیگردند، بوی گند فاصله می پیچد توی دماغشان. انگار از بهشت پرت شده اند توی جهنم. توی اتوبان تهران -کرج. توی ترافیک اتوبان که اوناهاش، مرده طرف. توی تصادف پیکان با خاور.
امشب دارم به عکس هجده سالگی خودم در دیزین نگاه میکنم با آن چشمهای دنیا ندیده ی باکره و موهای دخترانه و کفشی که برای اسکی مناسب به نظر نمیرسد و درست پشت سر من در عکس، رانندهی اتوبوس دارد به سمت دوربین نگاه میکند. به دوربین فوجی اتوماتیک ارزانقیمت. همراه همیشگی طبقهی متوسط. به خودم در عکس نگاه میکنم و به راننده و به آنها، که در عکس نیستند اما دیزین مال آنها بود، ارث اجدادی آنها بود و ما غریبه بودیم. «ما اصلن مال آن جا نبودیم.»
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #غزل_صدر
@IranSociology
ما از طبقهی متوسط بودیم. همان طبقهای که در معادلات همیشه فراموش میشوند. طبقهی معلمها، پرستارها، حسابدارها، کارمندها. آنهایی که نه آنقدر پولدارند که در روزنامهها خبری ازشان چاپ شود نه آنقدر فقیر ، که باز خبری در روزنامهها ازشان چاپ شود. هیچ خبری جز گه گاه خبر تحصن جلوی مجلس در اعتراض به حقوق کم؛ وگرنه طبقهی متوسط، کارش این است که صبحها برود سر کار و عصرها برگردد خانه. تفریحش مسافرتهای تابستانیست ، وقتی که بچهها تعطیلاند ، به شیراز و اصفهان و «شمال». شمال یعنی از گرگان تا آستارا. هر جاییش . ویلاهای کرایهای. از اینها که بوی نم میدهند و آشپزخانهشان پر از ماهیتابههای تفلون بیدستهست. آدم طبقهی متوسط در زمستان برای اسکی به دیزین و شمشک نمیرود. جز این که مادرش یا پدرش معلم باشند و با اردویی موسوم به اردوی همکاران، سوار اتوبوس کرایهای شوند و با تیپ معلمی، چوب اسکی اجاره کنند و بعد سرظهری، ساندویچ اولویه از ساکهای فروشگاه فرهنگیان درآورند و زیر آفتاب بنشینند به اولویه خوردن و تماشای زنها و مردهای طبقهی بالا که هرهر میخندند و الکی میخندند و مارلبروی قرمز میکشند و موهای بلوند گارنیه و شلوارهای ورساچه دارند. رانندهی اتوبوس که از طبقهی پایین است باید همان پایین بایستد و بهمن کوچکش را بکشد و منتظر باشد تا یکی از معلمها یک لقمه برایش بگیرد. اردوی همکاران ، تنها گروهیست که لم دادهاند زیر آفتاب و مقنعه و مانتو شلوار طوسی/ قهوه ای/سورمه ای بر تن، ساندویج سق می زنند وگرنه که رستوران ایناهاش ،همین بغل. چه خندههای مستانهای .چه رنگهایی. خوابم یا بیدارم؟ و درست وقتی دارند از اردو برمیگردند، بوی گند فاصله می پیچد توی دماغشان. انگار از بهشت پرت شده اند توی جهنم. توی اتوبان تهران -کرج. توی ترافیک اتوبان که اوناهاش، مرده طرف. توی تصادف پیکان با خاور.
امشب دارم به عکس هجده سالگی خودم در دیزین نگاه میکنم با آن چشمهای دنیا ندیده ی باکره و موهای دخترانه و کفشی که برای اسکی مناسب به نظر نمیرسد و درست پشت سر من در عکس، رانندهی اتوبوس دارد به سمت دوربین نگاه میکند. به دوربین فوجی اتوماتیک ارزانقیمت. همراه همیشگی طبقهی متوسط. به خودم در عکس نگاه میکنم و به راننده و به آنها، که در عکس نیستند اما دیزین مال آنها بود، ارث اجدادی آنها بود و ما غریبه بودیم. «ما اصلن مال آن جا نبودیم.»
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY