📃 گرفتار تورم: چرا مردم دولت را شریک ثروت خود نمیکنند؟
✍️ #امیرحسین_خالقی
چندی پیش سرقت از صندوق امانات بانک ملی در تهران خبرساز شد. بازار گمانه زنی در مورد دلایل و جزئیات ماجرا گرم بوده و هست: از حضور سرویس های خارجی گرفته تا سارقان پُرروی داخلی! در مورد محتویات صندوق های سرقتی هم شایعات زیادی گفته شد ولی خیلی ها معتقد بودند با توجه به موقعیت و سابقه آن بانک خاص میزان اموال سرقتی چشمگیر بوده است؛ تصاویر بخشی از اموال سرقت شده و محتویات دلاری و طلایی صندوق ها (که بعدتر منتشر شد) نشان می داد که حرف ها خیلی هم بیراه نبوده است.
بماند که پیشتر از زبان برخی از مقامات شنیده شده بود که حدود 20 میلیارد دلار ارز دست مردم است و می شد انتظار داشت که بخشی از آنها در جاهایی مثل صندوق امانات بانک ها ذخیره شده باشد؛ جایی امن که دولت هم در آن سرک نمی کشد. اما اینست که چرا پول بی زبان باید تبدیل به دارایی های سخت مثل ارز و طلا شود و مردم بخواهند آنها را در خانه یا بانک، با وجود تمام ریسک ها، پنهان کنند؟ چرا ایرانی ها اینقدر پول «احتکار» می کنند؟
پاسخ شاید این باشد: به دلیل اینکه عاقلانه ترین کار است و اگر مردم جز این عمل می کردند باید تعجب می کردیم! مردم همواره مجبور به پسانداز (یعنی کنار گذاشتن پولِ امروز برای مصرف فردا) هستند؛ میزان پس انداز با توجه به بسیاری عوامل از جمله رجحان زمانی افراد تغییر می کند ولی به هرحال چنین نیازی هست و از آن گریزی نیست. اما پس انداز با پول تورمی کار عاقلانه ای نیست؛ مردم می بینند که اگر پول نقد نگهداری کنند در شرایط تورمی شدید به سرعت ارزش آن از دست می رود؛ پس سراغ دارایی های سختتر و با نقدشوندگی بالا مثل طلا و ارز میروند.
اما صبر کنید! چرا افراد برای حفظ و بیشتر کردن ثروت خود سراغ سرمایه گذاری های بهاصطلاح «مولد» نمی روند؟ نکته این است که سرمایه گذاری و پس انداز اهداف متفاوتی دارند و بنا نیست جای هم بگیرند؛ سرمایه گذاری به ویژه در افق بلندمدت حتی در شرایط عادی هم کاری همراه با ریسک (به درجات مختلف) به شمار می آید و در شرایط تورمی به دلیل مختل شدن قابلیت محاسبه اقتصادی ماجرا پیچیده تر هم می شود. نمی توان به مردمِ گرفتارِ تورم خُرده گرفت که چرا سراغ سرمایه گذاری های به اصطلاح «مولد» نمی روید! پس انداز مقدم بر سرمایهگذاری است؛ وقتی نتوان با خیال راحت «پسانداز» کرد طبیعی است که سرمایه گذاری هم دچار مشکل می شود.
اما مگر حساب های پس انداز چه ایرادی دارد؟ از جذاب نبودن آنها که بگذریم یک مشکل جدی در این ماجرا وجود دارد و آن هم دولت است! وقتی دولت و نظام پولی آن (شامل بانک ها) مقصر اصلی تورم به معنای کاهش قدرت خرید پول به حساب می آیند پس باید با گزینه های پیشنهادی آنها هم با احتیاط روبه رو شد. اگر این وسط دولتی هم باشد که به بهانه های مختلف بخواهد بخشی از پس انداز مردم را مال خود بکند طبیعی است که مردم نخواهند ثروتشان را با او شریک شوند! خیلی ها سعی می کنند پس انداز و ذخیره ثروت خود را در جاهای امنی نگهداری کنند که دولت به آنها سرک نکشد. اسمش را احتکار، پنهان کردن پول، سودجویی یا هر چیز دیگری بگذاریم تفاوتی نمی کند؛ نمیتوان مردم را سرزنش کرد که چرا با این همه سیاهکاری دولت را به حد کافی دوست ندارید و اختیار ثروت تان را به دست آن نمی دهید! چه بسا این بی اعتمادی عاقلانه ترین کار باشد، والله اعلم.
متن کامل را اینجا بخوانید
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #امیرحسین_خالقی
چندی پیش سرقت از صندوق امانات بانک ملی در تهران خبرساز شد. بازار گمانه زنی در مورد دلایل و جزئیات ماجرا گرم بوده و هست: از حضور سرویس های خارجی گرفته تا سارقان پُرروی داخلی! در مورد محتویات صندوق های سرقتی هم شایعات زیادی گفته شد ولی خیلی ها معتقد بودند با توجه به موقعیت و سابقه آن بانک خاص میزان اموال سرقتی چشمگیر بوده است؛ تصاویر بخشی از اموال سرقت شده و محتویات دلاری و طلایی صندوق ها (که بعدتر منتشر شد) نشان می داد که حرف ها خیلی هم بیراه نبوده است.
بماند که پیشتر از زبان برخی از مقامات شنیده شده بود که حدود 20 میلیارد دلار ارز دست مردم است و می شد انتظار داشت که بخشی از آنها در جاهایی مثل صندوق امانات بانک ها ذخیره شده باشد؛ جایی امن که دولت هم در آن سرک نمی کشد. اما اینست که چرا پول بی زبان باید تبدیل به دارایی های سخت مثل ارز و طلا شود و مردم بخواهند آنها را در خانه یا بانک، با وجود تمام ریسک ها، پنهان کنند؟ چرا ایرانی ها اینقدر پول «احتکار» می کنند؟
پاسخ شاید این باشد: به دلیل اینکه عاقلانه ترین کار است و اگر مردم جز این عمل می کردند باید تعجب می کردیم! مردم همواره مجبور به پسانداز (یعنی کنار گذاشتن پولِ امروز برای مصرف فردا) هستند؛ میزان پس انداز با توجه به بسیاری عوامل از جمله رجحان زمانی افراد تغییر می کند ولی به هرحال چنین نیازی هست و از آن گریزی نیست. اما پس انداز با پول تورمی کار عاقلانه ای نیست؛ مردم می بینند که اگر پول نقد نگهداری کنند در شرایط تورمی شدید به سرعت ارزش آن از دست می رود؛ پس سراغ دارایی های سختتر و با نقدشوندگی بالا مثل طلا و ارز میروند.
اما صبر کنید! چرا افراد برای حفظ و بیشتر کردن ثروت خود سراغ سرمایه گذاری های بهاصطلاح «مولد» نمی روند؟ نکته این است که سرمایه گذاری و پس انداز اهداف متفاوتی دارند و بنا نیست جای هم بگیرند؛ سرمایه گذاری به ویژه در افق بلندمدت حتی در شرایط عادی هم کاری همراه با ریسک (به درجات مختلف) به شمار می آید و در شرایط تورمی به دلیل مختل شدن قابلیت محاسبه اقتصادی ماجرا پیچیده تر هم می شود. نمی توان به مردمِ گرفتارِ تورم خُرده گرفت که چرا سراغ سرمایه گذاری های به اصطلاح «مولد» نمی روید! پس انداز مقدم بر سرمایهگذاری است؛ وقتی نتوان با خیال راحت «پسانداز» کرد طبیعی است که سرمایه گذاری هم دچار مشکل می شود.
اما مگر حساب های پس انداز چه ایرادی دارد؟ از جذاب نبودن آنها که بگذریم یک مشکل جدی در این ماجرا وجود دارد و آن هم دولت است! وقتی دولت و نظام پولی آن (شامل بانک ها) مقصر اصلی تورم به معنای کاهش قدرت خرید پول به حساب می آیند پس باید با گزینه های پیشنهادی آنها هم با احتیاط روبه رو شد. اگر این وسط دولتی هم باشد که به بهانه های مختلف بخواهد بخشی از پس انداز مردم را مال خود بکند طبیعی است که مردم نخواهند ثروتشان را با او شریک شوند! خیلی ها سعی می کنند پس انداز و ذخیره ثروت خود را در جاهای امنی نگهداری کنند که دولت به آنها سرک نکشد. اسمش را احتکار، پنهان کردن پول، سودجویی یا هر چیز دیگری بگذاریم تفاوتی نمی کند؛ نمیتوان مردم را سرزنش کرد که چرا با این همه سیاهکاری دولت را به حد کافی دوست ندارید و اختیار ثروت تان را به دست آن نمی دهید! چه بسا این بی اعتمادی عاقلانه ترین کار باشد، والله اعلم.
متن کامل را اینجا بخوانید
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Telegraph
گرفتار تورم: چرا مردم دولت را شریک ثروت خود نمیکنند؟
لودویگ فونمیزس بزرگ، اقتصاددان مکتب اتریش، زمانی گفته بود دولت تنها نهادی است که میتواند یک کالای باارزش مثل کاغذ را بگیرد و با زدن نقش خود بر آن (یعنی چاپ اسکناس)، چیزی به کلی بیارزش تحویل دهد! حرف مرد اتریشی این بود که پولی که دست دولت باشد و آدمهای…
📃 مالکیت و بازار
✍️ #امیرحسین_خالقی
در یکی از دهشتناکترین فرازهای تاریخ معاصر از زبان یکی از رهبران خمر سرخ در کامبوج می خوانیم: «چگونه یک انقلاب کمونیستی برپا می کنیم؟ نخستین کاری که باید بکنید نابود کردن مالکیت خصوصی است که هم در ساحت مادی وجود دارد و هم در ساحت ذهنی ... برای نابود کردن مالکیت خصوصی، روش مناسب تخلیه شهرهاست ... اما مالکیت خصوصی ذهنی به مراتب خطرناکتر است؛ این نوع مالکیت برآمده از هرچیزی است که فکر می کنید «مال شما» است ... والدینتان، خانوادهتان، همسرتان. هر چیزی که می گویید «این مال من است» مالکیت خصوصی ذهنی است. فکر کردن به واژه های من و مال من ممنوع است. اگر بگویید «همسر من»، غلط است. شما باید بگویید خانواده ما، ملت کامبوج خانواده بزرگ ماست ... علمی که در سرتان دارید، ایده هایتان هم مالکیت خصوصی ذهنی هستند ... باید ذهن تان را بشویید و پاک کنید ... اگر بتوانیم همه مالکیت های خصوصی مادی و ذهنی را نابود کنیم مردم با هم برابر خواهند شد ...».
شوربختانه هذیان های شوکآور آن رهبر نیمه مجنون فقط به حرف محدود نماند و عملی شد. از تخلیه شهرها و توحش غریب خمرهای سرخ که بگذریم، گفته اند که رفقا برای زدودن مالکیت خصوصی حتی خواستند زبان را هم پیرایش کنند. مردم به جای «من» باید می گفتند «ما». بچه ها باید پدر و مادر خود را «عمو یا عمه» و دیگر بزرگسالان را «مادر» یا «پدر» صدا می زدند که معلوم نشود این بچه مال چه کسانی است!
امروز بعید است کسی (البته جز برخی جنون زدگان هوادار ایدئولوژی های جمع گرا) چنین بی مهابا از چنگ انداختن به جان و مال مردم سخن بگوید؛ حتی بسیاری از منتقدان رادیکال هم مالکیت شخصی بر کالاهای مصرفی نظیر پیراهن و مسواک را می پذیرند و دعوا به طور عمده بر سر مالکیت ابزار تولید است. وصف این رهبر سرخ از جامعه! آرمانی اش بیشتر شبیه کلونی حشرات است تا جمعی که انسان ها بتوانند در آن ببالند و امید به پیشرفت داشته باشند.
لودویگ فون میزس، اقتصاددان نامدار اتریشی، در کلامی ماندگار گفته بود که اگر بشود چیزی از تاریخ آموخت اینست که تمدن پیوندی ناگسستی با مالکیت خصوصی دارد. او بر این باور بود که نظام پیچیده تقسیم کار در جامعه که ثروت و رفاه را برای انسان ها به ارمغان می آورد جز از طریق مالکیت خصوصی، به ویژه مالکیت خصوصی ابزار تولید، امکان پذیر نیست. از نظر وی مالکیت خصوصی به معنای آزادی از شر دولت هاست؛ خلق عرصهای که انسان ها می توانند آزادی را تجربه کنند و اقتدار و زور به آن راهی ندارد. تضعیف مالکیت خصوصی راهی به سوی بربریت است و درهای جهنم را به روی انسان ها می گشاید. بسیاری از تجربه های غم انگیز قرن بیستم از جمله همین مهندسی اجتماعی خمرهای سرخ به خوبی ایده اصلی میزس را تایید می کند.
اما اجازه دهید از منظر دیگری هم ماجرا را ببینیم مالکیت خصوصی اصلی ترین نهاد اقتصاد بازار است. حق مالکیت یعنی تغییرات در ارزش یک دارایی را مالک آن متحمل می شود و سود و زیان تصمیم ها بر دوش اوست. این هم انگیزه مالک را برای جستجوی بالاترین ارزش برای دارایی اش بالا می برد. به زبان دیگر، بدون مالکیت خصوصی در واقع انگیزه فعالیت اقتصادی عمده افراد جامعه (اگر نگوییم همه آنها) نابود می شود و میل به پیشرفت از بین می رود. باید به یاد داشت که مناسبات اقتصادی در جوامع انسانی امروزی بسیار پیچیده اند و منابع اقتصادی هم کمیاب هستند پس افراد مجبورند برای تصمیم گیری (در حوزه مصرف و تولید) دست به محاسبه اقتصادی بزنند تا بتوانند گزینه های بدیل را با هم مقایسه کنند. اما برای داشتن شناختی کلی از کمیابی کالاهای مختلف باید برآوردی از ترجیحات ذهنی افراد داشت و قیمت های بازاری هستند که چنین امکانی را فراهم می سازند. والله اعلم.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #امیرحسین_خالقی
در یکی از دهشتناکترین فرازهای تاریخ معاصر از زبان یکی از رهبران خمر سرخ در کامبوج می خوانیم: «چگونه یک انقلاب کمونیستی برپا می کنیم؟ نخستین کاری که باید بکنید نابود کردن مالکیت خصوصی است که هم در ساحت مادی وجود دارد و هم در ساحت ذهنی ... برای نابود کردن مالکیت خصوصی، روش مناسب تخلیه شهرهاست ... اما مالکیت خصوصی ذهنی به مراتب خطرناکتر است؛ این نوع مالکیت برآمده از هرچیزی است که فکر می کنید «مال شما» است ... والدینتان، خانوادهتان، همسرتان. هر چیزی که می گویید «این مال من است» مالکیت خصوصی ذهنی است. فکر کردن به واژه های من و مال من ممنوع است. اگر بگویید «همسر من»، غلط است. شما باید بگویید خانواده ما، ملت کامبوج خانواده بزرگ ماست ... علمی که در سرتان دارید، ایده هایتان هم مالکیت خصوصی ذهنی هستند ... باید ذهن تان را بشویید و پاک کنید ... اگر بتوانیم همه مالکیت های خصوصی مادی و ذهنی را نابود کنیم مردم با هم برابر خواهند شد ...».
شوربختانه هذیان های شوکآور آن رهبر نیمه مجنون فقط به حرف محدود نماند و عملی شد. از تخلیه شهرها و توحش غریب خمرهای سرخ که بگذریم، گفته اند که رفقا برای زدودن مالکیت خصوصی حتی خواستند زبان را هم پیرایش کنند. مردم به جای «من» باید می گفتند «ما». بچه ها باید پدر و مادر خود را «عمو یا عمه» و دیگر بزرگسالان را «مادر» یا «پدر» صدا می زدند که معلوم نشود این بچه مال چه کسانی است!
امروز بعید است کسی (البته جز برخی جنون زدگان هوادار ایدئولوژی های جمع گرا) چنین بی مهابا از چنگ انداختن به جان و مال مردم سخن بگوید؛ حتی بسیاری از منتقدان رادیکال هم مالکیت شخصی بر کالاهای مصرفی نظیر پیراهن و مسواک را می پذیرند و دعوا به طور عمده بر سر مالکیت ابزار تولید است. وصف این رهبر سرخ از جامعه! آرمانی اش بیشتر شبیه کلونی حشرات است تا جمعی که انسان ها بتوانند در آن ببالند و امید به پیشرفت داشته باشند.
لودویگ فون میزس، اقتصاددان نامدار اتریشی، در کلامی ماندگار گفته بود که اگر بشود چیزی از تاریخ آموخت اینست که تمدن پیوندی ناگسستی با مالکیت خصوصی دارد. او بر این باور بود که نظام پیچیده تقسیم کار در جامعه که ثروت و رفاه را برای انسان ها به ارمغان می آورد جز از طریق مالکیت خصوصی، به ویژه مالکیت خصوصی ابزار تولید، امکان پذیر نیست. از نظر وی مالکیت خصوصی به معنای آزادی از شر دولت هاست؛ خلق عرصهای که انسان ها می توانند آزادی را تجربه کنند و اقتدار و زور به آن راهی ندارد. تضعیف مالکیت خصوصی راهی به سوی بربریت است و درهای جهنم را به روی انسان ها می گشاید. بسیاری از تجربه های غم انگیز قرن بیستم از جمله همین مهندسی اجتماعی خمرهای سرخ به خوبی ایده اصلی میزس را تایید می کند.
اما اجازه دهید از منظر دیگری هم ماجرا را ببینیم مالکیت خصوصی اصلی ترین نهاد اقتصاد بازار است. حق مالکیت یعنی تغییرات در ارزش یک دارایی را مالک آن متحمل می شود و سود و زیان تصمیم ها بر دوش اوست. این هم انگیزه مالک را برای جستجوی بالاترین ارزش برای دارایی اش بالا می برد. به زبان دیگر، بدون مالکیت خصوصی در واقع انگیزه فعالیت اقتصادی عمده افراد جامعه (اگر نگوییم همه آنها) نابود می شود و میل به پیشرفت از بین می رود. باید به یاد داشت که مناسبات اقتصادی در جوامع انسانی امروزی بسیار پیچیده اند و منابع اقتصادی هم کمیاب هستند پس افراد مجبورند برای تصمیم گیری (در حوزه مصرف و تولید) دست به محاسبه اقتصادی بزنند تا بتوانند گزینه های بدیل را با هم مقایسه کنند. اما برای داشتن شناختی کلی از کمیابی کالاهای مختلف باید برآوردی از ترجیحات ذهنی افراد داشت و قیمت های بازاری هستند که چنین امکانی را فراهم می سازند. والله اعلم.
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 دولت شکست میخورد ولی بازار خیر!
✍️ #امیرحسین_خالقی
در هر کتاب مقدماتی اقتصاد که بگردید بلافاصله با واژه شکست بازار روبه رو می شوید؛ حرف هم اینست که در بسیاری موارد بازار نمی تواند از پس توزیع «بهینه» منابع بربیاید و بهبود اوضاع برخی به بهای بدتر شدن اوضاع برخی دیگر تمام می شود. مواردی مثل کالاهای عمومی، برونریزها، کژمنشی و کژگزینی را مصداق آن ذکر می کنند و البته یک ایده کلی دیگر اینست که اگر شروط رقابت کامل (همگنی کالا، تعداد زیاد مصرف کننده و تولیدکننده و ...) برقرار نباشد پس کار عیب می کند.
اهل دل برای بهبود شکست بازار تجویزهای مختلفی کرده و می کنند ولی حرف کلی اینست که اگر چنین شد دستی از غیب (دولت!) باید کاری کند؛ در واقع چشم ها به دست مرئی دولت است. اما کمتر از «شکست دولت» می شنویم؛ تصور می شود آدم ها وقتی به دولت می روند تمام کاستی ها و ضعف هایشان یکشبه دود می شود و فقط به منافع عمومی فکر می کنند. اما از قضا «شکست دولت» مضمونی جدی در اقتصاد سیاسی است که چنانکه باید قدر ندیده و به آن پرداخته نشده است. دولت ها به طور ذاتی دچار بحران دانش و انگیزش هستند یعنی نه خیلی می دانند و نه خیلی می خواهند! بحث های هواداران آنارشیسم (بی دولتی) البته خواندنی است ولی به نظرم دولت می تواند جاهایی نقش مثبت ایفا کند و البته باید محدودیت های آن را در ذهن داشت. چند علت اصلی شکست دولت را اینجا می آورم تا هر از چندی نگاهی به آن بینداریم و تصویری واقعیتر از ماجرا داشته باشیم:
1. اطلاعات ناقص: اهالی دولت نمی توانند همه چیز را بدانند و در موارد خاص اطلاعات کافی ندارند؛ چه مقدار با چه کیفیتی و به چه قیمتی باید فلان کالا را تولید کرد چیزی است که باید در بازار با آزمون و خطا و طی زمان فهم شود نه در پستوهای ظلمانی ادارات دولتی!
2. سیاست زدگی: هیچ دولتی بی طرف نیست؛ گروه های ذینفع عرصه سیاسی منافع خودشان را پی می گیرند و هرکدام به فراخور قدرت چانه زنی خود روی سیاست های دولت اعمال نفوذ می کنند.
3. بوروکرات های اهل دل: حزبی، گروهی یا باندی به قدرت می رسد و آدم های خودش را می آورد؛ این آدم ها هم یونیفرم دولتی تن می کنند ولی زیر آن دنبال منافع شخصی خودشان هستند تا سهم خودشان و گروهشان از قدرت و ثروت را بیشتر کنند. نظریه انتخاب عمومی بیوکان را ببینید.
4. نزدیک بینی: حتی در دموکراسی ها، اهالی دولت نزدیک بین می شوند، برای آنها مهم نیست کاری ریشه ای حل شود بلکه زمان و فوریت «اصلاحات» مهمتر است. اهالی دولت می خواهند توفیقات خود را به افکار عمومی بفروشند و دنبال راه حل های اساسی و البته بلندبرد نمی روند.
5. هزینه های بالا: تجربه بسیاری از ما می گوید که دولت ها کارها را با هزینه بیشتر، کیفیت کمتر و پاسخگویی پایینتر انجام می دهند؛ عجیب هم نیست؛ وقتی رقابتی نباشد نمی شود انتظاری داشت. دولت گران کار می کنند و این ربطی به حوالی ما ندارد کم و بیش همه جا شاهدش هستیم. هر قانون اضافی به معنای اضافه شدن به هزینه های دولت است!
6. تصاحب تنظیم گری: استیگلر نظریه مشهوری دارد که بسیاری از نهادهای تنظیمگر که برای نظارت بر فلان صنعت یا گروه به وجود می آیند به مرور زمان توسط افراد ذینفع در آن صنعت یا گروه تصاحب می شوند؛ تنظیم گری آن به مرور به جای به اصطلاح منافع عمومی به سمت تامین منافع آن صنعت یا گروه می رود حتی اگر به زیان دیگران باشد. این هم فقط به دلیل ذات خراب دولتی ها نیست درواقع پیامد طبیعی این تنظیم گری هاست.
7. پیامدهای ناخواسته: آدم ها در مقابل اجبار واکنش نشان می دهند و هر اجبار دولتی (اگر به نفع افراد تلقی نشود) یعنی آنها به سراغ راه هایی برای دور زدن محدودیت می روند و البته که دراین راه بسیار خلاق هستند! یک نمونه خوب آن کنترل قیمت هاست که به قولی چهل قرن است حاکمان در اجرای آن شکست خورده اند.
به همه اینها شرایط خاص وطنی را هم اضافه کنید؛ هر وقت به نظرتان دولت باید کاری کند بد نیست این فهرست را مرور کنید، الله اعلم.
درج دیدگاه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #امیرحسین_خالقی
در هر کتاب مقدماتی اقتصاد که بگردید بلافاصله با واژه شکست بازار روبه رو می شوید؛ حرف هم اینست که در بسیاری موارد بازار نمی تواند از پس توزیع «بهینه» منابع بربیاید و بهبود اوضاع برخی به بهای بدتر شدن اوضاع برخی دیگر تمام می شود. مواردی مثل کالاهای عمومی، برونریزها، کژمنشی و کژگزینی را مصداق آن ذکر می کنند و البته یک ایده کلی دیگر اینست که اگر شروط رقابت کامل (همگنی کالا، تعداد زیاد مصرف کننده و تولیدکننده و ...) برقرار نباشد پس کار عیب می کند.
اهل دل برای بهبود شکست بازار تجویزهای مختلفی کرده و می کنند ولی حرف کلی اینست که اگر چنین شد دستی از غیب (دولت!) باید کاری کند؛ در واقع چشم ها به دست مرئی دولت است. اما کمتر از «شکست دولت» می شنویم؛ تصور می شود آدم ها وقتی به دولت می روند تمام کاستی ها و ضعف هایشان یکشبه دود می شود و فقط به منافع عمومی فکر می کنند. اما از قضا «شکست دولت» مضمونی جدی در اقتصاد سیاسی است که چنانکه باید قدر ندیده و به آن پرداخته نشده است. دولت ها به طور ذاتی دچار بحران دانش و انگیزش هستند یعنی نه خیلی می دانند و نه خیلی می خواهند! بحث های هواداران آنارشیسم (بی دولتی) البته خواندنی است ولی به نظرم دولت می تواند جاهایی نقش مثبت ایفا کند و البته باید محدودیت های آن را در ذهن داشت. چند علت اصلی شکست دولت را اینجا می آورم تا هر از چندی نگاهی به آن بینداریم و تصویری واقعیتر از ماجرا داشته باشیم:
1. اطلاعات ناقص: اهالی دولت نمی توانند همه چیز را بدانند و در موارد خاص اطلاعات کافی ندارند؛ چه مقدار با چه کیفیتی و به چه قیمتی باید فلان کالا را تولید کرد چیزی است که باید در بازار با آزمون و خطا و طی زمان فهم شود نه در پستوهای ظلمانی ادارات دولتی!
2. سیاست زدگی: هیچ دولتی بی طرف نیست؛ گروه های ذینفع عرصه سیاسی منافع خودشان را پی می گیرند و هرکدام به فراخور قدرت چانه زنی خود روی سیاست های دولت اعمال نفوذ می کنند.
3. بوروکرات های اهل دل: حزبی، گروهی یا باندی به قدرت می رسد و آدم های خودش را می آورد؛ این آدم ها هم یونیفرم دولتی تن می کنند ولی زیر آن دنبال منافع شخصی خودشان هستند تا سهم خودشان و گروهشان از قدرت و ثروت را بیشتر کنند. نظریه انتخاب عمومی بیوکان را ببینید.
4. نزدیک بینی: حتی در دموکراسی ها، اهالی دولت نزدیک بین می شوند، برای آنها مهم نیست کاری ریشه ای حل شود بلکه زمان و فوریت «اصلاحات» مهمتر است. اهالی دولت می خواهند توفیقات خود را به افکار عمومی بفروشند و دنبال راه حل های اساسی و البته بلندبرد نمی روند.
5. هزینه های بالا: تجربه بسیاری از ما می گوید که دولت ها کارها را با هزینه بیشتر، کیفیت کمتر و پاسخگویی پایینتر انجام می دهند؛ عجیب هم نیست؛ وقتی رقابتی نباشد نمی شود انتظاری داشت. دولت گران کار می کنند و این ربطی به حوالی ما ندارد کم و بیش همه جا شاهدش هستیم. هر قانون اضافی به معنای اضافه شدن به هزینه های دولت است!
6. تصاحب تنظیم گری: استیگلر نظریه مشهوری دارد که بسیاری از نهادهای تنظیمگر که برای نظارت بر فلان صنعت یا گروه به وجود می آیند به مرور زمان توسط افراد ذینفع در آن صنعت یا گروه تصاحب می شوند؛ تنظیم گری آن به مرور به جای به اصطلاح منافع عمومی به سمت تامین منافع آن صنعت یا گروه می رود حتی اگر به زیان دیگران باشد. این هم فقط به دلیل ذات خراب دولتی ها نیست درواقع پیامد طبیعی این تنظیم گری هاست.
7. پیامدهای ناخواسته: آدم ها در مقابل اجبار واکنش نشان می دهند و هر اجبار دولتی (اگر به نفع افراد تلقی نشود) یعنی آنها به سراغ راه هایی برای دور زدن محدودیت می روند و البته که دراین راه بسیار خلاق هستند! یک نمونه خوب آن کنترل قیمت هاست که به قولی چهل قرن است حاکمان در اجرای آن شکست خورده اند.
به همه اینها شرایط خاص وطنی را هم اضافه کنید؛ هر وقت به نظرتان دولت باید کاری کند بد نیست این فهرست را مرور کنید، الله اعلم.
درج دیدگاه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Telegram
آرشیو و نظرات جامعه شناسی
📃 دولت شکست میخورد ولی بازار خیر!
✍️ #امیرحسین_خالقی
✍️ #امیرحسین_خالقی