✍ مسئلهی تبدیل شدن دین زرتشت به دین رسمی و به وجود آوردن تبعیض مثبت برای دین زرتشت لازم است، چون بر اساس قانون اساسی کنونی خروج از اسلام ...
#iranshahrig
#iranshahrig
✍ #صهيونيسم_شيعه هر چه ميخواهد در خدمت به صهيونيسم مادر بكوشد، #آرياييان_مخفي سپاه و ارتش بمب اتمي زرتشتي را خواهند ساخت، ما ايران را كه والاترين تجسم اهورامزدا بر روي
#iranshahrig
#iranshahrig
اين به روشني نشان ميدهد كه در مشرق نيوز نيز چگيني هاي فرهنگي و مافياي فرح و رضا پهلوي نفوذ دارند؛ اينها چيزي جز ...
#iranshahrig
#iranshahrig
InstaSave:
جالب است، #خامنه_اي و #روحاني براي كشيدن شيره ي مردم و درانداختن شان به جان #سپاه و #ارتش شريك هاي قابلي پيدا كرده اند. به خاخام ...
#iranshahrig
جالب است، #خامنه_اي و #روحاني براي كشيدن شيره ي مردم و درانداختن شان به جان #سپاه و #ارتش شريك هاي قابلي پيدا كرده اند. به خاخام ...
#iranshahrig
بازيابی ايرانشهريگ
28 آبان و پرسشی به نام رستم (در بایستگیِ اندیشیدن به یک مرد) * بی شک 25 تا 28 آبان سال سوم یزدگردی، یا سال پارسیگ (بندهشن K43)، چهار روز سرنوشت ساز بودند، نه تنها برای ایران ... @iranshahrig
28 آبان و پرسشی به نام رستم
(در بایستگیِ اندیشیدن به یک مرد)
*
بی شک 25 تا 28 آبان سال سوم یزدگردی، یا سال پارسیگ (بندهشن K43)، چهار روز سرنوشت ساز بودند، نه تنها برای ایران، بلکه برای کلیت جامعه بشری؛ نام رستم فرخزاد، با این چهار روز گره خورده است، و از این رو، با سرنوشت ایران، و نیز، سرنوشت جهان. در حقیقت رستم، اگر نه واپسین، چرا که ما هنوز در روزگاری پیش از جنگ نهاوند (فتح الفتوح) به سر می بریم، ولی در هر صورت نامدارترین شخصیت تاریخی از سوی جهان متمدن به شمار می رود که در برابر بربریت ایستاد، و البته، شکست خورد.
می گویند در روز چهارم نبرد، یعنی درست 1380 سال پیش در چنین روزی، باد تندی وزیدن گرفت و توفان شن عملا سپاه ایرانشهر را کور کرد. چه بسا حقیقت باشد و چه بسا، هاله ای افسانه ای که معمولا گرد رویدادهای تاریخ ساز نقش می بندد. اگر ریشه در واقعیت داشته باشد، بی شک ما با حضورِ «وایِ بد»، یعنی آن بخش از شخصیتِ ایزدِ وایو روبروئیم که بر خلافِ «وایِ نیک»، که خیم و خویی اهورایی دارد، سرشت اش اهرمنی و مرگ آورانه است.
رستم، آن مردی ست که در میانِ دو وایِ نیک و بد ایستاده است، مردی که ما موظف به اندیشیدن به او هستیم. نه صرفا به عنوان بهدین و زرتشتی، که این خود دارایِ همه گونه توجیه می بود، بلکه فراتر، به عنوان میراث دارانِ تمدن ایرانشهری و البته، به عنوان پاسدارانِ طبیعیِ تمدن بشری.
همانگونه که جای دیگر متذکر شده ام، سوشیانس، اگر برای لختی دو بُعدِ فردی و فرجام شناختی اش را کنار نهیم، در بُعدِ غیرِ فردی و گیتیگ اش، نماینده ای جز فرهنگِ ایرانشهر ندارد؛ در حقیقت، نجات دهنده و بُختیار، که فروغ فرخزاد با بد بینی متعارفانه ی مدرن او را خفته در گور می پنداشت، فرهنگ و هنرِ ایرانشهر است. تیسفون، به مثابه یِ یک دولت زرتشتی، دیوارِ دفاعی ای بود در برابر بربریت، برای پاسبانی از این سوشیانس، از این فرهنگ، برای اینکه تار باربدها و عود نکیساها شکسته نشود و مرده ها، کوچه به کوچه برده نشوند.
تمدنِ رومی، با رخنه یِ مسیحیت و پیروزی کنستانتین بر مهرپرستان، که چیزی جز هژمونی فرهنگی مزدیسنی و تداوم معنوی ایرانشهر در غرب نبود، پیشاپیش برایِ فروپاشی آماده شده بود. مرگ، زنده ترین وجهِ تمدنِ مسیحی ست و مردانی چون کلمنس و اوریژین که به عنوان یهودی نمی توانستند علاقه ی طبیعی چندانی به مسیح داشته باشند، فلسفه یِ پلاتون را با مسیحیت آمیخته و بدین ترتیب، روح آتنی را، که پیشتر با پیروزی اسکندر به زانو درامده بود، به کل فروپاشیدند. این که روم چون برف در زیر سم شتران مسلمانان آب شد، اینکه فیلسوفان آکادمی که اینک به عنوان تحقیر آمیز پاگان متصف می شدند، به تیسفون پناهنده شدند و در پناه خسرو درآمدند، نتیجه ی چنین فرایندهای دیرپائی بود.
از این رو، ما دلایل بسنده داریم که رستم را، واپسین مردِ روشنائی، واپسین مردِ فرهنگ و آبادانی انگاریم، در برابرِ تباهیِ برامده از حجاز. اینکه کودتای مسیحی شیرویه، که به عنوان نخستین و واپسین پادشاه مسیحی ایرانشهر، تمامی اشرافی را که حاضر به مسیحی شدن نشدند از دم تیغ گذارند، ولی در برابرِ سپاه و سپهبدان متوقف شد، خود اش امری بسیار با اهمیت است.
مسیحیت، پیشتر سرِ مشرق زمین، یعنی ارمنستان را بریده بود و اینک، می رفت تا با شیرویه کمر او را نیز بشکند. ارمنستان، با اینکه صرفا در بخش کوچکی از خاک خود مسیحی شد و در بیشینگی اش زرتشتی باقی ماند، اما دارای آن میزان از اهمیت بود که توازن درونیِ ایرانشهر را دچار مخاطره ی جدی کند. با پیشرفت مسیحیت به سوی گرگان (گرجستان) موضوع حتا ابعاد حیاتی پیدا کرد.
با این همه، طبیعی بود که اگر تیغِ شیرویه تا درون سپاه و گُند پارسیان نیز نفوذ می کرد، موضوع پایان یافته تلقی می شد و ایرانشهر، در کنار روم، به سرزمینی مسیحی-ابراهیمی مبدل می گشت. اما شیرویه، با همه ی ویرانی هایی که به بار آورد، متوقف شد و سپاهیان آتش زرتشت را رها نکردند. مسیحیت اما باری دیگر، و یا در حقیقت، یهودیت سوم، با یک تأخر چندین دهه ای، به شکل نوین، و این بار در هیات محمد ظاهر شد.
محمد، بی شک دنباله یِ منطقی مسیح بود، و این نه تنها از آن رو که به میانجیِ همسر خود خدیجه، یعنی با نفوذ ترین زن یهودی-مسیحی در حجاز، به نوعی ستون پنجم رومِ مسیحی به شمار می آمد، مسئله ای که ما آن را در سوره یِ روم نیز مواجه هستیم. چرا که فرای این ویژگی ها، محمد، پس از مسیح، که تجلی دوم یهوه بود، خود، تجلی سوم یهوه و آدونای بزرگ به شمار می آمد. مردان فرخ، فیلسوفِ مزدیسن، هزار سال پیش، در اثر با اهمیت خود «شک و گمان شکن»، به درستی به این مسئله اشاره می کند که مسیحیت، یهودیت دوم، و اسلام، یهودیت سوم است.
#iranshahrig
(در بایستگیِ اندیشیدن به یک مرد)
*
بی شک 25 تا 28 آبان سال سوم یزدگردی، یا سال پارسیگ (بندهشن K43)، چهار روز سرنوشت ساز بودند، نه تنها برای ایران، بلکه برای کلیت جامعه بشری؛ نام رستم فرخزاد، با این چهار روز گره خورده است، و از این رو، با سرنوشت ایران، و نیز، سرنوشت جهان. در حقیقت رستم، اگر نه واپسین، چرا که ما هنوز در روزگاری پیش از جنگ نهاوند (فتح الفتوح) به سر می بریم، ولی در هر صورت نامدارترین شخصیت تاریخی از سوی جهان متمدن به شمار می رود که در برابر بربریت ایستاد، و البته، شکست خورد.
می گویند در روز چهارم نبرد، یعنی درست 1380 سال پیش در چنین روزی، باد تندی وزیدن گرفت و توفان شن عملا سپاه ایرانشهر را کور کرد. چه بسا حقیقت باشد و چه بسا، هاله ای افسانه ای که معمولا گرد رویدادهای تاریخ ساز نقش می بندد. اگر ریشه در واقعیت داشته باشد، بی شک ما با حضورِ «وایِ بد»، یعنی آن بخش از شخصیتِ ایزدِ وایو روبروئیم که بر خلافِ «وایِ نیک»، که خیم و خویی اهورایی دارد، سرشت اش اهرمنی و مرگ آورانه است.
رستم، آن مردی ست که در میانِ دو وایِ نیک و بد ایستاده است، مردی که ما موظف به اندیشیدن به او هستیم. نه صرفا به عنوان بهدین و زرتشتی، که این خود دارایِ همه گونه توجیه می بود، بلکه فراتر، به عنوان میراث دارانِ تمدن ایرانشهری و البته، به عنوان پاسدارانِ طبیعیِ تمدن بشری.
همانگونه که جای دیگر متذکر شده ام، سوشیانس، اگر برای لختی دو بُعدِ فردی و فرجام شناختی اش را کنار نهیم، در بُعدِ غیرِ فردی و گیتیگ اش، نماینده ای جز فرهنگِ ایرانشهر ندارد؛ در حقیقت، نجات دهنده و بُختیار، که فروغ فرخزاد با بد بینی متعارفانه ی مدرن او را خفته در گور می پنداشت، فرهنگ و هنرِ ایرانشهر است. تیسفون، به مثابه یِ یک دولت زرتشتی، دیوارِ دفاعی ای بود در برابر بربریت، برای پاسبانی از این سوشیانس، از این فرهنگ، برای اینکه تار باربدها و عود نکیساها شکسته نشود و مرده ها، کوچه به کوچه برده نشوند.
تمدنِ رومی، با رخنه یِ مسیحیت و پیروزی کنستانتین بر مهرپرستان، که چیزی جز هژمونی فرهنگی مزدیسنی و تداوم معنوی ایرانشهر در غرب نبود، پیشاپیش برایِ فروپاشی آماده شده بود. مرگ، زنده ترین وجهِ تمدنِ مسیحی ست و مردانی چون کلمنس و اوریژین که به عنوان یهودی نمی توانستند علاقه ی طبیعی چندانی به مسیح داشته باشند، فلسفه یِ پلاتون را با مسیحیت آمیخته و بدین ترتیب، روح آتنی را، که پیشتر با پیروزی اسکندر به زانو درامده بود، به کل فروپاشیدند. این که روم چون برف در زیر سم شتران مسلمانان آب شد، اینکه فیلسوفان آکادمی که اینک به عنوان تحقیر آمیز پاگان متصف می شدند، به تیسفون پناهنده شدند و در پناه خسرو درآمدند، نتیجه ی چنین فرایندهای دیرپائی بود.
از این رو، ما دلایل بسنده داریم که رستم را، واپسین مردِ روشنائی، واپسین مردِ فرهنگ و آبادانی انگاریم، در برابرِ تباهیِ برامده از حجاز. اینکه کودتای مسیحی شیرویه، که به عنوان نخستین و واپسین پادشاه مسیحی ایرانشهر، تمامی اشرافی را که حاضر به مسیحی شدن نشدند از دم تیغ گذارند، ولی در برابرِ سپاه و سپهبدان متوقف شد، خود اش امری بسیار با اهمیت است.
مسیحیت، پیشتر سرِ مشرق زمین، یعنی ارمنستان را بریده بود و اینک، می رفت تا با شیرویه کمر او را نیز بشکند. ارمنستان، با اینکه صرفا در بخش کوچکی از خاک خود مسیحی شد و در بیشینگی اش زرتشتی باقی ماند، اما دارای آن میزان از اهمیت بود که توازن درونیِ ایرانشهر را دچار مخاطره ی جدی کند. با پیشرفت مسیحیت به سوی گرگان (گرجستان) موضوع حتا ابعاد حیاتی پیدا کرد.
با این همه، طبیعی بود که اگر تیغِ شیرویه تا درون سپاه و گُند پارسیان نیز نفوذ می کرد، موضوع پایان یافته تلقی می شد و ایرانشهر، در کنار روم، به سرزمینی مسیحی-ابراهیمی مبدل می گشت. اما شیرویه، با همه ی ویرانی هایی که به بار آورد، متوقف شد و سپاهیان آتش زرتشت را رها نکردند. مسیحیت اما باری دیگر، و یا در حقیقت، یهودیت سوم، با یک تأخر چندین دهه ای، به شکل نوین، و این بار در هیات محمد ظاهر شد.
محمد، بی شک دنباله یِ منطقی مسیح بود، و این نه تنها از آن رو که به میانجیِ همسر خود خدیجه، یعنی با نفوذ ترین زن یهودی-مسیحی در حجاز، به نوعی ستون پنجم رومِ مسیحی به شمار می آمد، مسئله ای که ما آن را در سوره یِ روم نیز مواجه هستیم. چرا که فرای این ویژگی ها، محمد، پس از مسیح، که تجلی دوم یهوه بود، خود، تجلی سوم یهوه و آدونای بزرگ به شمار می آمد. مردان فرخ، فیلسوفِ مزدیسن، هزار سال پیش، در اثر با اهمیت خود «شک و گمان شکن»، به درستی به این مسئله اشاره می کند که مسیحیت، یهودیت دوم، و اسلام، یهودیت سوم است.
#iranshahrig
بازيابی ايرانشهريگ
هر دم از این باغ بری می رسد: صهیونیست های شیعه لُری را نیز زبانی جدا از زبان های ایرانی می نامند! ویکیپدیا: "زبان #لری در عین شباهت با #کردی و #فارسی، زبانی مستقل از ... @iranshahrig
هر دم از این باغ بری می رسد: صهیونیست های شیعه لُری را نیز زبانی جدا از زبان های ایرانی می نامند!
ویکیپدیا: "زبان #لری در عین شباهت با #کردی و #فارسی، زبانی مستقل از دسته زبانهای #ایرانی ست که متشکل از سه گویش عمدهٔ شمالی، #بختیاری و جنوبی میباشد."
به دیگر سخن دارند می گویند #ایرانیان خود را برای به رسمیت شناخت کشور لُرستان اپاختری و #لرستان بختیاری و #لرستان نیمروزی آماده کنند. لیک کسان خواب #اسرائیل_بزرگ را ببینند.
۱۲ دسامبر ۲۰۱۸
#جنبش_فرزندان_زرتشت_و_کوروش #انجمن_بازیابی_ایرانشهری #خردکام_کیخسرو_آرش_گرگین
#iranshahrig
ویکیپدیا: "زبان #لری در عین شباهت با #کردی و #فارسی، زبانی مستقل از دسته زبانهای #ایرانی ست که متشکل از سه گویش عمدهٔ شمالی، #بختیاری و جنوبی میباشد."
به دیگر سخن دارند می گویند #ایرانیان خود را برای به رسمیت شناخت کشور لُرستان اپاختری و #لرستان بختیاری و #لرستان نیمروزی آماده کنند. لیک کسان خواب #اسرائیل_بزرگ را ببینند.
۱۲ دسامبر ۲۰۱۸
#جنبش_فرزندان_زرتشت_و_کوروش #انجمن_بازیابی_ایرانشهری #خردکام_کیخسرو_آرش_گرگین
#iranshahrig
سوبسید خیانت: هنگردیها فرح و مافیای گرد او چشم می انداختند ببینند چه کس در کشور بهتر به #شاه و #میهن ناسزا می دهد و لیچار می بافد، تند شماره ای ویژه برای ...
#iranshahrig
#iranshahrig
بازيابی ايرانشهريگ
درست همان كاري كه با شاه كردند. #گوایدو چيزي جز #خمینی نوين نيست، با رگه هایی آشکار از مصدق السلطنه، چه، او نیز چون مصدق برخاسته از شبکه ی فراماسونی است. ليك، بر خلاف #شاه که نخست ... @iranshahrig
درست همان كاري كه با شاه كردند. #گوایدو چيزي جز #خمینی نوين نيست، با رگه هایی آشکار از مصدق السلطنه، چه، او نیز چون مصدق برخاسته از شبکه ی فراماسونی است. ليك، بر خلاف #شاه که نخست سرطان درمانی و سپس در اتاق عمل به قتل رسید، #مادورو ميماند، نه بخاطر پشتيباني چين يا روسيه، نه، بلكه تنها به اين خاطر كه نام زن اش #فرح ديبا نيست، و نام رئيس صدا و سيماي اش، رضا قطبي. راستي #رضا_قطبی كجاست؟ آيا نميخواهد يك "صداي انقلابتان را شنيدم" براي مادورو بنويسد؟ چهل سال گذشته است، و جهان ایرانی هنوز حتا یک عکس از معماران فتنه ی 57 ندیده است: رضا قطبی، #پرویز_ثابتی، #فریدون_جوادی.
#جنبش_فرزندان_زرتشت_و_کوروش #انجمن_بازیابی_ایرانشهری #خردکام_کیخسرو_آرش_گرگین
#iranshahrig
#جنبش_فرزندان_زرتشت_و_کوروش #انجمن_بازیابی_ایرانشهری #خردکام_کیخسرو_آرش_گرگین
#iranshahrig
روح الله زم: "رضا پهلوی بدون اجازه ی فرح هیچ کاری نمی کنه"
*
یکی دیگر از دستاوردهای بسیار گران ارج نمایش «ایستگاه بی پایان دروغ»، راستی آزمائی این سخن همیشگی بازیابی بود که همه ی ...
#iranshahrig
*
یکی دیگر از دستاوردهای بسیار گران ارج نمایش «ایستگاه بی پایان دروغ»، راستی آزمائی این سخن همیشگی بازیابی بود که همه ی ...
#iranshahrig
اگر آنوسي هاي درون سپاه از خود درنياورده باشند و اين گفتاورد درست باشد، بي شك پيشاپيش دروغ سيزده را ايشان گفته است، آخوندها و إصلاح طلب ها و كمونيست ها خوشحال نشوند. فرماندهان ...
#iranshahrig
#iranshahrig
#آریائیان بنا بر تعریف، چهار ویژگی عمده دارند: 1. زرتشتی اند 2. نیکخدا اند، یعنی پایبند به شهریاری ایرانشهری اند؛ 3. تندرو هستند 4. واپسگرا اند. و هر چهار ویژگی در یک سطح ...
#iranshahrig
#iranshahrig
اين دستاورد #نرمش_قهرمانانه و ذلت بار #علی_خامنه_ای ست. بتن ريختن در كوره هاي اتمي، و در برابر چه چيز را گرفتن؟ سخت ترين بند ها و تنگداشت هاي كدگ آماري در سراسر ماهروز و همزمان ...
#iranshahrig
#iranshahrig
تو دهانی چکامه سرای تاجیکستانی به #رضا_ناپهلوی که میگوید سروب ما #آریایی هستیم یک سروب فاشیستی ست. این سخنان همزمان تودهانی بزرگی نیز به #نرمشعلی_خامنه_ای و #چگینی های شیعه و ...
#iranshahrig
#iranshahrig
بازيابی ايرانشهريگ
به نام حسن شریعتمداری، به کام رضا ناپهلوی (جنبش فرزندان زرتشت و کوروش، بازیابی ایرانشهری، کیخسرو آرش گرگین) * شگفت انگیز این است: آن چه که در سند «شورای گذار از ایران» آمده است، شورایی که ما آن را «شورای مدیریت تجزیه ی دمکراتیک ایران در دوران گذار» می دانیم…
به نام حسن شریعتمداری، به کام رضا ناپهلوی
(جنبش فرزندان زرتشت و کوروش، بازیابی ایرانشهری، کیخسرو آرش گرگین)
*
شگفت انگیز این است: آن چه که در سند «شورای گذار از ایران» آمده است، شورایی که ما آن را «شورای مدیریت تجزیه ی دمکراتیک ایران در دوران گذار» می دانیم (دوران گذاری که به باور ما از فتنه ی مشروطه آغاز شده است و ما از مشروطه تا امروز یک سده است که در دوران گذار از ایران و فرایند تکه تکه کردن دمکراتیک کشور به سر می بریم)، بی کوچکترین کم و کاستی، یک به یک، مانیفست یا پیدایی نامه ای است از باورها و نگرهای بارها و بارها بر زبان رانده شده از سوی رضا ناپهلوی.
یک نکته در سند نیست که پسرک در کوشش کودکانه اش برای فروکاستن ایران به ایرانک، و بدین میانجی، کودک کردن، یعنی کوچک و خُرد کردن میهن اهورائی ما، پیشتر بر آن پای نفشرده باشد. تنها نکته ای که جادوگرزاده پیشتر بدان پرداخته، لیک در سند نیامده است، اندریافت فدرال است. به دیگر سخن، شورا در زمینه ی نام بردن از فدرال، یک گام از رضا ناپهلوی که در باره ی فدرال گفته بود چرا که نه، پس افتاده است! لیک این خوشبینی بی جاست، چرا که تنها در نگاه اول چنین است و ما در سند بطور روشن با یک سامانه ی فدرالیستی، آن هم فدرالیسمی بنیادگرایانه بر پایه ی جدایی سرزمینی استوار بر زبان های مادری روبروئیم! یعنی چیزی هراس آورتر و خونین تر از یوگوسلاوی! هدف روشن است: انداختن تیره های آریائی ایرانزمین به جان هم تا نابودی همه ی ایشان و سپس برپایی اسرائیل بزرگ کسان.
آری، درست است که کسان از واژه ی فدرال بهره نبرده اند، آن چنان که از واژه ی ملت ها و ملیت ها نیز که نقل سخن دمکراسی خواهان است، چرا؟ روشن است: زانرو که آن را با تردستی ای اهریمنی با اندریافت اتنیک، برگرفته از یونانی اتنوس، که بیانی دیگر از ملیت و ملت است جایگزین نموده اند! تو گوئی نزد ایرانشهریان با دسته ی بی سوادان روبرو باشند! چیون، ما با یک دوروئی و تقیه ی سیاسی روبروئیم.
خط کشیدن بر روی گزینه ی سلطنت نیز بخش دیگری از پایبندی سند به خواسته های پسرک است که بارها و بارها خود را یک شهروند دانسته است، شهروندی با سینه ای که قلب یک جمهوری خواه در اش می تپد. او خود را به تازگی یک وکیل الرعایا نیز خوانده است. و بارها برای نشان دادن ناپایبندی اش به وراثت، گفته است که خون پدر و پدر بزرگ اش در رگ های اش جاری نیست. ایدر، کنار نهاده شدن گزینه ی نهاد وراثتی که در سند آمده است، یعنی کنار نهادن نهاد سلطنت و دستگاه پادشاهی. پس این نیز چیزی نیست جز پیروی نویسندگان سند از خواسته های بنیادین پسرک و جادوگر که هر دو بطور هیستری واری، بسی بیشتر از بسیاری جمهوری خواهان از پادشاهی بیزارند.
چیون، اینک دیگر پرسش این نیست که چرا رضا ناپهلوی از این سند شرم آور که هموندان اش از نامدارترین ایران ستیزان و تندروترین جدایی خواهان و دریده ترین مرگ بر فارس گویان پنج دهه ی گذاشته فراهم آمده اند پشتیبانی کرده است، بلکه پرسش این است که از آغاز ویراستار راستین این سند کیست؟ حسن شریعتمداری یا پسرک؟ ما بر این باوریم که شریعتمداری یک عروسک باد شده به وهم است و به کل بازیچه ی دست رضا ناپهلوی و شهریار آهی و جادوگر پیر شده است برای به دست آوردن دل جمهوری خواهان. در نهاد و به گوهر، آن چه نوشته شده است، یک به یک بیانی از خواسته های رضا، شهریار، و فرح است.
بر این پایه، ما سند شورا را مانیفست رضا ناپهلوی می دانیم. به نام حسن، به کام رضا! دیدار به پاقاپوق. شالوم!
#iranshahrig
(جنبش فرزندان زرتشت و کوروش، بازیابی ایرانشهری، کیخسرو آرش گرگین)
*
شگفت انگیز این است: آن چه که در سند «شورای گذار از ایران» آمده است، شورایی که ما آن را «شورای مدیریت تجزیه ی دمکراتیک ایران در دوران گذار» می دانیم (دوران گذاری که به باور ما از فتنه ی مشروطه آغاز شده است و ما از مشروطه تا امروز یک سده است که در دوران گذار از ایران و فرایند تکه تکه کردن دمکراتیک کشور به سر می بریم)، بی کوچکترین کم و کاستی، یک به یک، مانیفست یا پیدایی نامه ای است از باورها و نگرهای بارها و بارها بر زبان رانده شده از سوی رضا ناپهلوی.
یک نکته در سند نیست که پسرک در کوشش کودکانه اش برای فروکاستن ایران به ایرانک، و بدین میانجی، کودک کردن، یعنی کوچک و خُرد کردن میهن اهورائی ما، پیشتر بر آن پای نفشرده باشد. تنها نکته ای که جادوگرزاده پیشتر بدان پرداخته، لیک در سند نیامده است، اندریافت فدرال است. به دیگر سخن، شورا در زمینه ی نام بردن از فدرال، یک گام از رضا ناپهلوی که در باره ی فدرال گفته بود چرا که نه، پس افتاده است! لیک این خوشبینی بی جاست، چرا که تنها در نگاه اول چنین است و ما در سند بطور روشن با یک سامانه ی فدرالیستی، آن هم فدرالیسمی بنیادگرایانه بر پایه ی جدایی سرزمینی استوار بر زبان های مادری روبروئیم! یعنی چیزی هراس آورتر و خونین تر از یوگوسلاوی! هدف روشن است: انداختن تیره های آریائی ایرانزمین به جان هم تا نابودی همه ی ایشان و سپس برپایی اسرائیل بزرگ کسان.
آری، درست است که کسان از واژه ی فدرال بهره نبرده اند، آن چنان که از واژه ی ملت ها و ملیت ها نیز که نقل سخن دمکراسی خواهان است، چرا؟ روشن است: زانرو که آن را با تردستی ای اهریمنی با اندریافت اتنیک، برگرفته از یونانی اتنوس، که بیانی دیگر از ملیت و ملت است جایگزین نموده اند! تو گوئی نزد ایرانشهریان با دسته ی بی سوادان روبرو باشند! چیون، ما با یک دوروئی و تقیه ی سیاسی روبروئیم.
خط کشیدن بر روی گزینه ی سلطنت نیز بخش دیگری از پایبندی سند به خواسته های پسرک است که بارها و بارها خود را یک شهروند دانسته است، شهروندی با سینه ای که قلب یک جمهوری خواه در اش می تپد. او خود را به تازگی یک وکیل الرعایا نیز خوانده است. و بارها برای نشان دادن ناپایبندی اش به وراثت، گفته است که خون پدر و پدر بزرگ اش در رگ های اش جاری نیست. ایدر، کنار نهاده شدن گزینه ی نهاد وراثتی که در سند آمده است، یعنی کنار نهادن نهاد سلطنت و دستگاه پادشاهی. پس این نیز چیزی نیست جز پیروی نویسندگان سند از خواسته های بنیادین پسرک و جادوگر که هر دو بطور هیستری واری، بسی بیشتر از بسیاری جمهوری خواهان از پادشاهی بیزارند.
چیون، اینک دیگر پرسش این نیست که چرا رضا ناپهلوی از این سند شرم آور که هموندان اش از نامدارترین ایران ستیزان و تندروترین جدایی خواهان و دریده ترین مرگ بر فارس گویان پنج دهه ی گذاشته فراهم آمده اند پشتیبانی کرده است، بلکه پرسش این است که از آغاز ویراستار راستین این سند کیست؟ حسن شریعتمداری یا پسرک؟ ما بر این باوریم که شریعتمداری یک عروسک باد شده به وهم است و به کل بازیچه ی دست رضا ناپهلوی و شهریار آهی و جادوگر پیر شده است برای به دست آوردن دل جمهوری خواهان. در نهاد و به گوهر، آن چه نوشته شده است، یک به یک بیانی از خواسته های رضا، شهریار، و فرح است.
بر این پایه، ما سند شورا را مانیفست رضا ناپهلوی می دانیم. به نام حسن، به کام رضا! دیدار به پاقاپوق. شالوم!
#iranshahrig