بازيابی ايرانشهريگ
شوخی_ای به نام #رنسانس_ایرانی و هیولایی که دارد زاده می شود! دو کاسه را در نظر بگیرید، یکی انباشته از ریمنی و یکی انباشته از عسل؛ همه ی عسل را نیز که بر ریمنی بریزید، ریمنی، همان ریمنی که هست خواهد ماند؛ این، ویژگی و گوهر ریمنی است: با درآمیختن با عسل، عسل…
یک سنت داریم، که با سقوط #تیسپون در هم می شکند، و یک مدرنیته، که با اسلام آغاز می گردد و تا امروز نیز به معنای اخص کلمه «غالب» بوده است و دارای هژمونی؛ رنسانسی هم در این میان وجود نداشته است و قرار هم نیست به وجود آید؛ رنسانس هنگامی میسر می گردد که میان سنت یک تاریخ و مدرنیته اش، نسبتی تا حدی ایجابی در میان باشد و یک سری پل ها و گذرگاه ها و همگنی های نسبی وجود داشته باشد، کجای سنت [ایرانشهر] و مدرنیته [اسلام] ی ما با یکدیگر همخوانی داشته و دارد؟ مدرنیته ی ما عینیت تباهی و انحطاط ماست؛ اینکه ایرانی جماعت از امر نو می هراسد و روحیه ای محتاط و ترس زده دارد بیهوده نیست با نگرش به #تاریخ_ایرانشهر و با نگرش به نسبت میان «#سنت به مثابه ی امر کهن»، و «اسلام به مثابه ی امر نو»، در این تاریخ، یگانه راه برون رفت ما از بن بست مان، از مدرنیته ی 1400 ساله مان، زدودن امر نو است، زدودن مدرنیته؛ این، هم یک پیکار مفهومی و هم یک پیکار عینی و تاریخی است؛ مدرنیته زمین و آسمان ما را در هم نوردیده است و همه ی مفاهیم بنیادین را، چه در پهنه ی فرهنگ و چه در پهنه ی سیاست و یزدان شناسی و فلسفه، دچار وارونگی کرده است؛
طبیعی ست که این مدرنیته ی اخیر و کرواتی که در سد و اندی سال گذشته رخ داده است، امری که من آن را #موج_دوم مدرنیته می نامم، چیزی جز دنباله ی منطقی همان مدرنیته ی نخست که موج اول به شمار می رود، نیست؛ هم از این روست که تمامی وجود #شترمرغان_فرنگی را که بگردید، یک موی ایرانی در تن شان نمی یابید. این ها، یعنی #جرجی_عبدالله های نوین، مسلمان های رنگ برگشته اند و همان پیوند سلبی با مفهوم ایرانشهر را دارند که نیاکان #حجازی شان داشته و دارند؛ و اصولا نباید جدی شان نیز گرفت؛ مدرن های اصلی در ایران مسلمان ها هستند و «#شرع مبین» شان؛ این جدید التاسیس ها، که اینک «#عرف مبین» را علم کرده اند تا هم خود را برای غرب #لوس کنند و هم شرع مبین را نجات دهند، همان ها هستند در مختصاتی دیگر؛ این ها شاخ و برگ های همان تنه اند، و تنه را باید زد، نه برگ ها را؛ [خطر این ها از جنبه ی دیگری است، که باید در جائی دیگر دنبال اش کرد]
ادامه 👇
طبیعی ست که این مدرنیته ی اخیر و کرواتی که در سد و اندی سال گذشته رخ داده است، امری که من آن را #موج_دوم مدرنیته می نامم، چیزی جز دنباله ی منطقی همان مدرنیته ی نخست که موج اول به شمار می رود، نیست؛ هم از این روست که تمامی وجود #شترمرغان_فرنگی را که بگردید، یک موی ایرانی در تن شان نمی یابید. این ها، یعنی #جرجی_عبدالله های نوین، مسلمان های رنگ برگشته اند و همان پیوند سلبی با مفهوم ایرانشهر را دارند که نیاکان #حجازی شان داشته و دارند؛ و اصولا نباید جدی شان نیز گرفت؛ مدرن های اصلی در ایران مسلمان ها هستند و «#شرع مبین» شان؛ این جدید التاسیس ها، که اینک «#عرف مبین» را علم کرده اند تا هم خود را برای غرب #لوس کنند و هم شرع مبین را نجات دهند، همان ها هستند در مختصاتی دیگر؛ این ها شاخ و برگ های همان تنه اند، و تنه را باید زد، نه برگ ها را؛ [خطر این ها از جنبه ی دیگری است، که باید در جائی دیگر دنبال اش کرد]
ادامه 👇