کلاس علوم را دوستدارم معلممان، خانم رسولی بسیار مهربان و زیباست
همیشه لباسهای زیبا میپوشد
در این چند ماه هیچوقت لباس تکراری نپوشیده است
جوان است با موهای قهوهای رنگ.
کفشهایش همیشه با کیفش ست شده است به کفشهای ماهم خیلی دقت میکند
میگوید میتواند شخصیت آدمها را از کفش پوشیدنشان تشخیص دهد و کلکسیون کیف و کفش دارد، من نمیدانم کلکسیون چیست
بچهها میگویند یعنی یک کمد پر از کیف و کفش!
اولین روز بعد از تعطیلات عید است همه با کفشهای نو آمدهایم سرکلاس
خانم رسولی هم کیف آبی روشنی دارد که بازهم مدلش شبیه کفشهایش است با ذوق نگاهمان میکند و حدس میزند هرکداممان چه ویژگی اخلاقی داریم که آن کفشها را انتخاب کردهایم
کفشهای من سفید است و پر از پولکهای رنگی
از آنهایی که دو طرفش کش دارد و وقتی از پا در میآوری جمع میشد
شبیه یک قایق کوچک کاغذی.
ارزان بود اما زیبا بود
زیباتر از کفشهای ریحانه که بندهای قرمز داشت و خانم رسولی گفته بود تو دختر پر از هیجانی هستی
زیباتر از کفشهای سبز ساق دار نسترن، زیباتر از کفشهای مشکی و پر از ستاره مهشید که کیفش را هم خریده بود و خانم رسولی به او گفته بود چقدر خوش سلیقه است
زیبا بود از همه کفشهای آن 28 نفر
کفشهای من یک مکث بود یک لبخند که به زور خودش را نگهداشته بود
و چشمهایی که بالا نمیآمد.
ارزان بود اما بابا خریده بود، یک شب قبل خریدنشان به مامان گفته بود
اگر پری آن کفشهای سفید را بردارد میتوانم برای تو آن روسری آبی را بخرم.
چقدر مادرم در آن روسری آبی زیبا شده بود...
من هم دختری بودم با سلیقهی فانتزی که معنیاش را نمی دانستم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
همیشه لباسهای زیبا میپوشد
در این چند ماه هیچوقت لباس تکراری نپوشیده است
جوان است با موهای قهوهای رنگ.
کفشهایش همیشه با کیفش ست شده است به کفشهای ماهم خیلی دقت میکند
میگوید میتواند شخصیت آدمها را از کفش پوشیدنشان تشخیص دهد و کلکسیون کیف و کفش دارد، من نمیدانم کلکسیون چیست
بچهها میگویند یعنی یک کمد پر از کیف و کفش!
اولین روز بعد از تعطیلات عید است همه با کفشهای نو آمدهایم سرکلاس
خانم رسولی هم کیف آبی روشنی دارد که بازهم مدلش شبیه کفشهایش است با ذوق نگاهمان میکند و حدس میزند هرکداممان چه ویژگی اخلاقی داریم که آن کفشها را انتخاب کردهایم
کفشهای من سفید است و پر از پولکهای رنگی
از آنهایی که دو طرفش کش دارد و وقتی از پا در میآوری جمع میشد
شبیه یک قایق کوچک کاغذی.
ارزان بود اما زیبا بود
زیباتر از کفشهای ریحانه که بندهای قرمز داشت و خانم رسولی گفته بود تو دختر پر از هیجانی هستی
زیباتر از کفشهای سبز ساق دار نسترن، زیباتر از کفشهای مشکی و پر از ستاره مهشید که کیفش را هم خریده بود و خانم رسولی به او گفته بود چقدر خوش سلیقه است
زیبا بود از همه کفشهای آن 28 نفر
کفشهای من یک مکث بود یک لبخند که به زور خودش را نگهداشته بود
و چشمهایی که بالا نمیآمد.
ارزان بود اما بابا خریده بود، یک شب قبل خریدنشان به مامان گفته بود
اگر پری آن کفشهای سفید را بردارد میتوانم برای تو آن روسری آبی را بخرم.
چقدر مادرم در آن روسری آبی زیبا شده بود...
من هم دختری بودم با سلیقهی فانتزی که معنیاش را نمی دانستم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
دیوارهای خانهام غمگینند
زمستان گذشته صدای هقهقشان
همسایهها را ترسانده بود
میگفتند تو که میروی از خانهات صدای گریه میآید
چیزی نبود
خاطرههای قاب شده سنگینی میکرد...
همه قابها را جمع کردم
دیوارهای قلبم غمگینند...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
زمستان گذشته صدای هقهقشان
همسایهها را ترسانده بود
میگفتند تو که میروی از خانهات صدای گریه میآید
چیزی نبود
خاطرههای قاب شده سنگینی میکرد...
همه قابها را جمع کردم
دیوارهای قلبم غمگینند...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
به من بگو سهم من از تو چقدره؟
چرا میبینمت، لمست میکنم
تو آغوش میگیرمت اما بازهم سهمی از تو ندارم؟!
انگار هیچوقت برای من نبودی و نیستی
این حال رو کی میفهمه که کنارش نشستی و نفسهاش
رو نفس میکشی اما تو همون لحظه دلت از حسرت داشتنش
له میشه؟
میدونی از تو سهم داشتن یعنی چی؟
یعنی همون اندازه که من دوستت دارم توهم دوستم داشته باشی
یعنی توهم نگران من باشی
دلتنگ من بشی
یعنی نذاری من توی این حال دست و پا بزنم
برات مهم باشه حال من
اما نیست...
من با تموم نیاز صدات میزنم
اما اولویت آخرتم...
من از تو که نمیتونم ازت دست بکشم
سهم میخوام
به اندازهی یه شب
به اندازهی یه خلوت دوتایی
به اندازه یه قدم کوچیک که برای من برداری...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
چرا میبینمت، لمست میکنم
تو آغوش میگیرمت اما بازهم سهمی از تو ندارم؟!
انگار هیچوقت برای من نبودی و نیستی
این حال رو کی میفهمه که کنارش نشستی و نفسهاش
رو نفس میکشی اما تو همون لحظه دلت از حسرت داشتنش
له میشه؟
میدونی از تو سهم داشتن یعنی چی؟
یعنی همون اندازه که من دوستت دارم توهم دوستم داشته باشی
یعنی توهم نگران من باشی
دلتنگ من بشی
یعنی نذاری من توی این حال دست و پا بزنم
برات مهم باشه حال من
اما نیست...
من با تموم نیاز صدات میزنم
اما اولویت آخرتم...
من از تو که نمیتونم ازت دست بکشم
سهم میخوام
به اندازهی یه شب
به اندازهی یه خلوت دوتایی
به اندازه یه قدم کوچیک که برای من برداری...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
داشتم باهات میرقصیدم
بارون گرفت، موهای خیست رو رها کردی توی باد
توی برگ درختا
گفتی سال بعد شکوفه گیلاس میدن
چرخوندمت و گفتم اما درختش چناره!
روی نوک انگشتای پات ایستادی دست بردی توی آسمون
دوتا ابر رو قلقلک دادی
آسمون خندید
گفتی این دیوونه باورش نمیشه
سرمو فرو کردم توی قوس گردنت
بارون و عطر تنت...
نمیدونم کی آسمون رو قلقلک داد
که من با چشم باز و دستای خالی دور خودم چرخیدم
و بارون خورد به فرق سرم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
بارون گرفت، موهای خیست رو رها کردی توی باد
توی برگ درختا
گفتی سال بعد شکوفه گیلاس میدن
چرخوندمت و گفتم اما درختش چناره!
روی نوک انگشتای پات ایستادی دست بردی توی آسمون
دوتا ابر رو قلقلک دادی
آسمون خندید
گفتی این دیوونه باورش نمیشه
سرمو فرو کردم توی قوس گردنت
بارون و عطر تنت...
نمیدونم کی آسمون رو قلقلک داد
که من با چشم باز و دستای خالی دور خودم چرخیدم
و بارون خورد به فرق سرم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
ایستگاه شریعتی مترو
شلوغترین ایستگاه، با آدمهایی که برای رفتن عجله دارن
منم عجله دارم، عصبیام و سعی میکنم با کمترین برخورد به آدمها از کنارشون رد بشم برسم به یک گوشه خلوت
لابهلای آدمها میرفتم که چشمم خورد به
پسربچهای که دست پدرش رو گرفت و در جواب سوال پدرش که پرسید سختترین کار دنیا؟
انگشتاش رو دور دستای بزرگ و امن پدرش محکمتر پیچید و گفت: پیدا کردن همدیگه.
رد شدم اما توی ذهنم موند
توی ذهنم موند واسه روزایی که دستم خسته میشه و میخواد رها بشه،
واسه لحظههایی که حوصلهام قد نمیده به ادامه مسیر و میخوام بزنم بیراهه
برای همه شمایی که فکر میکنید میشه تنها رفت میشه همراه رو عوض کرد
میشه رفت و اگر سخت بود برگشت تا دوباره باهم ادامه بدید
باید بگم نمیشه
آدما به سختی پیدا میشن اما به راحتی از دست میرن
آدمای درست زندگیتون رو گم نکنید
رها نکنید
"سختترین کار دنیا پیدا کردن همدیگه است"
#فائزه_شبانی
@harfpoch
شلوغترین ایستگاه، با آدمهایی که برای رفتن عجله دارن
منم عجله دارم، عصبیام و سعی میکنم با کمترین برخورد به آدمها از کنارشون رد بشم برسم به یک گوشه خلوت
لابهلای آدمها میرفتم که چشمم خورد به
پسربچهای که دست پدرش رو گرفت و در جواب سوال پدرش که پرسید سختترین کار دنیا؟
انگشتاش رو دور دستای بزرگ و امن پدرش محکمتر پیچید و گفت: پیدا کردن همدیگه.
رد شدم اما توی ذهنم موند
توی ذهنم موند واسه روزایی که دستم خسته میشه و میخواد رها بشه،
واسه لحظههایی که حوصلهام قد نمیده به ادامه مسیر و میخوام بزنم بیراهه
برای همه شمایی که فکر میکنید میشه تنها رفت میشه همراه رو عوض کرد
میشه رفت و اگر سخت بود برگشت تا دوباره باهم ادامه بدید
باید بگم نمیشه
آدما به سختی پیدا میشن اما به راحتی از دست میرن
آدمای درست زندگیتون رو گم نکنید
رها نکنید
"سختترین کار دنیا پیدا کردن همدیگه است"
#فائزه_شبانی
@harfpoch
کاش میشد برگشت به عقب
اونقدر عقب که توی بغل مامانم جا بشم!
توی بغل مامانمم یه بعدازظهر که همه از خواب بیدار شدن چایی خوردن و من نفر آخرم
پاییزه و غروبش دل من بچه رو هم تنگ کرده
مچاله شدم توی بغلش و نوازشم میکنه
به این روزام فکر میکنم؟
چی تو سرم میگذره؟
فقط یادمه آرومم و بهونه نمیگیرم
تنها دغدغهام اینه فردا صبح خواهر و برادرم میرن مدرسه و تنها میمونم توی خونه.
میام چندسال بعد بازم پاییزه و من قد کشیدم و به زور توی بغل مامانم جا میشم
تهتغاری خونهام کسی ایراد نمیگیره فقط بهم میگن لوس
تو بغل مامان زانوهامو جمع کردم
به این روزام فکر میکنم به همه دلتنگی و دلخوریهام
میدونم حصار دستشو باز کنه غم دنیا بغلم میکنه
خودمو جمعتر میکنم میخوام نطفه بشم و برم توی رحمش
قلبمو ببوسم و بگم نیا بیرون من میدونم چقدر حالت بد میشه چقدر دلت تنگ میشه
بگم تو برای زندگی کردن ساخته نشدی
که اگر بیای یه روزی پرت میشی توی خودت و دلت بغل مامانت رو میخواد اما دوری خیلی دور
دستت به جایی بند نیست و دیگه هیچ بغلی آرومت نمیکنه
و به این نتیجه میرسی "نیستی" خیلی بهتر از "بودن" حتی به قیمت تجربه کردن روزهای خوبه!
وقتی نباشی بابت رسیدن به یک خنده هزاربار دلت نمیگیره
مجبور نیستی شبا خودتو سر و ته کنی تا خالی بشی
با دیوار اتاق حرف نمیزنی تا سبک بشی
به نبودن آدما فکر نمیکنی که حسرت نبودنشون اجازه نده یه دلسیر وقت بگذرونی باهاشون
کاش میشد یکی زندگی منو برگردونه عقب و ازم بپرسه میخوای بری به این دنیا؟
و من با دلی که بغل مامانم رو میخواد بگم
نه...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
اونقدر عقب که توی بغل مامانم جا بشم!
توی بغل مامانمم یه بعدازظهر که همه از خواب بیدار شدن چایی خوردن و من نفر آخرم
پاییزه و غروبش دل من بچه رو هم تنگ کرده
مچاله شدم توی بغلش و نوازشم میکنه
به این روزام فکر میکنم؟
چی تو سرم میگذره؟
فقط یادمه آرومم و بهونه نمیگیرم
تنها دغدغهام اینه فردا صبح خواهر و برادرم میرن مدرسه و تنها میمونم توی خونه.
میام چندسال بعد بازم پاییزه و من قد کشیدم و به زور توی بغل مامانم جا میشم
تهتغاری خونهام کسی ایراد نمیگیره فقط بهم میگن لوس
تو بغل مامان زانوهامو جمع کردم
به این روزام فکر میکنم به همه دلتنگی و دلخوریهام
میدونم حصار دستشو باز کنه غم دنیا بغلم میکنه
خودمو جمعتر میکنم میخوام نطفه بشم و برم توی رحمش
قلبمو ببوسم و بگم نیا بیرون من میدونم چقدر حالت بد میشه چقدر دلت تنگ میشه
بگم تو برای زندگی کردن ساخته نشدی
که اگر بیای یه روزی پرت میشی توی خودت و دلت بغل مامانت رو میخواد اما دوری خیلی دور
دستت به جایی بند نیست و دیگه هیچ بغلی آرومت نمیکنه
و به این نتیجه میرسی "نیستی" خیلی بهتر از "بودن" حتی به قیمت تجربه کردن روزهای خوبه!
وقتی نباشی بابت رسیدن به یک خنده هزاربار دلت نمیگیره
مجبور نیستی شبا خودتو سر و ته کنی تا خالی بشی
با دیوار اتاق حرف نمیزنی تا سبک بشی
به نبودن آدما فکر نمیکنی که حسرت نبودنشون اجازه نده یه دلسیر وقت بگذرونی باهاشون
کاش میشد یکی زندگی منو برگردونه عقب و ازم بپرسه میخوای بری به این دنیا؟
و من با دلی که بغل مامانم رو میخواد بگم
نه...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
برای تو بیت بیت شعر میخواهم
قلب عاشق و چشمان زیبا
برای تو قلبی میخواهم که غم را بفهمد تا قدر خنده را بهتر بدانی
قدرت گریه کردن به وقت دلتنگی میخواهم باید بدانی دلی که تنگ است اگر گریه نکند میمیرد...
تو را جسور میخواهم که زندگی برای ترسوها چیزی ندارد،
تو را بینیاز میخواهم تا هیچوقت بغضات در گلویت نماند برای جای خالی کسی،
دستی میخواهم که روح تو را لمس کند،
عزیزکم تو را قوی و جسور میخواهم مهربان و بیرحم
تو را جان خودم میخواهم
تو را چشم خودم میخواهم
تو را پارهی تنم میخواهم...
و باید به تو بگویم که تماشاگر تو هستم و هر کجا که این دنیا دلت را لرزاند
هر کجا راهت بیراهه شد،
هر زمانی که دلت خواست جا بمانی از این زندگی من نفس به نفس تو ایستادهام تا غم دنیایت را کم کنم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
قلب عاشق و چشمان زیبا
برای تو قلبی میخواهم که غم را بفهمد تا قدر خنده را بهتر بدانی
قدرت گریه کردن به وقت دلتنگی میخواهم باید بدانی دلی که تنگ است اگر گریه نکند میمیرد...
تو را جسور میخواهم که زندگی برای ترسوها چیزی ندارد،
تو را بینیاز میخواهم تا هیچوقت بغضات در گلویت نماند برای جای خالی کسی،
دستی میخواهم که روح تو را لمس کند،
عزیزکم تو را قوی و جسور میخواهم مهربان و بیرحم
تو را جان خودم میخواهم
تو را چشم خودم میخواهم
تو را پارهی تنم میخواهم...
و باید به تو بگویم که تماشاگر تو هستم و هر کجا که این دنیا دلت را لرزاند
هر کجا راهت بیراهه شد،
هر زمانی که دلت خواست جا بمانی از این زندگی من نفس به نفس تو ایستادهام تا غم دنیایت را کم کنم...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
سیاستمداران در صحنه باهم میجنگند
انسانهای بیگناه کشته میشوند
و آنها در پشت صحنه خون مردم را به سلامتی خودشان مینوشند...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
انسانهای بیگناه کشته میشوند
و آنها در پشت صحنه خون مردم را به سلامتی خودشان مینوشند...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ
هرچقد تو آرزو کنی
هرچقد بدویی که برسی بهشون
هستن آدمایی که دستشون رو بذارن رو حلق آرزوهات و محکم فشار بدن جوری که نفس خودت بند بیاد
هستن آدمایی که به هر بهونه ای یه مانع بشن جلوی راهت
که قدشون از قد آرزوهات
زورشون از زور خواسته هات بیشتر باشه
که فقط نگاه کنی و هیچی نگی، نه پای رفتن داشته باشی نه دل جنگیدن
این آدما همه جا هستن گاهی به فاصله یه دیوار گاهی به فاصله ی یه دنیا
مهم اینه تو کم نیاری تو آجر بذار زیر خواسته هات تا قدش بره بالا
تو فرار نکن وایستا و بجنگ
اگه بشینی و فقط نگاه کنی دیگه نمی تونی برگردی به این روزا
اونا نمی تونن تو رو برگردونن به شبای بیست و چند سالگیت و بگن دوباره اونجوری که می خوای زندگی کن ما اشتباه کردیم!
تو باید بلند بشی و خودت رو به خودت ثابت کنی نه اینکه اشتباه اونا رو زندگی کنی...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
هرچقد بدویی که برسی بهشون
هستن آدمایی که دستشون رو بذارن رو حلق آرزوهات و محکم فشار بدن جوری که نفس خودت بند بیاد
هستن آدمایی که به هر بهونه ای یه مانع بشن جلوی راهت
که قدشون از قد آرزوهات
زورشون از زور خواسته هات بیشتر باشه
که فقط نگاه کنی و هیچی نگی، نه پای رفتن داشته باشی نه دل جنگیدن
این آدما همه جا هستن گاهی به فاصله یه دیوار گاهی به فاصله ی یه دنیا
مهم اینه تو کم نیاری تو آجر بذار زیر خواسته هات تا قدش بره بالا
تو فرار نکن وایستا و بجنگ
اگه بشینی و فقط نگاه کنی دیگه نمی تونی برگردی به این روزا
اونا نمی تونن تو رو برگردونن به شبای بیست و چند سالگیت و بگن دوباره اونجوری که می خوای زندگی کن ما اشتباه کردیم!
تو باید بلند بشی و خودت رو به خودت ثابت کنی نه اینکه اشتباه اونا رو زندگی کنی...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ
فکر کن
میانه پایـیز باشی
دلت اما لک زده باشد برای
بـهار
همانقدر دلتنگ
همانقدر منتظر...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
میانه پایـیز باشی
دلت اما لک زده باشد برای
بـهار
همانقدر دلتنگ
همانقدر منتظر...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
نگهبان صدایم زد و گفت ماشین منتظر است. کولهام را با خستگی برداشتم پاهایم قدم بر نمیداشتند بلکه پرواز می کردند
خواب دو روز تعطیلی آخر هفته از الآن در چشمهایم نشسته بود.
خنکای باران به صورتم خورد نگهبان گفت: پژوی مشکی.
خودم را در صندلی عقب ماشین پرت کردم.
همکار دیگری هم سوار شد و حرکت کردیم
دو مرد شروع به حرف زدن کردند، خلیل آقا رانندهی شیفت شب شرکت در مسیر خانهی من بود که امشب اولین ملاقتمان بود
آقای بهادری پرسید: خوبی خلیل آقا؟
خلیل آقا مرد شصت و خوردهای ساله بود از آینه چروکهای پیشانیاش را شمردم زیاد بود حدس زدم حالش خوب نباشد
اما گفت: لطف خدا نفسی هست.
بهادری: مهم همون نفسِ که به سلامتی بیاد و بره.
چراغ قرمز را رد کرد انگار در ذهنش دونفر نشسته بودند و کلافی را میبافتند شاید هم چشمانش ندیدند
آرام گفت: مهم اینه نفس کنار کی بیاد.
بهادری نشنید نگران چراغی بود که رد شد: چه خبر از آقا زادهها؟
خلیل: راهیشون کردم رفتند.
بهادری: کجا به سلامتی؟
خلیل: غربت... البته غربت اینجاست اونا رفتند خوشبخت بشن،اسپانیا.
بهادری: به به چه کار خوبی کردی، قشنگ با حاج خانم سرتون رو خلوت کردین.
خلیل آقا حالا در پیشانیاش موجهای خزر را داشت و چشمهایش شبیه چشمهای من شد وقتی دلم برای خانه تنگ میشود
من آن بغض نشکفته را چشم بسته میشناسم حتی از صدای نفس کشیدن در صد فرسخی میفهمم چه کسی دلش هزار تیکه است و بغض به گلویش چسبیده: خانمم فوت کرده!
همین جملهی ساده دوباره کمر خلیل آقا را خم کرد
موهایش را سفیدتر کرد
انگار دلش خواست حرف بزند: هشت ماهی شده، خونه رو فروختم، طاقتم نبود توی اون خونه بمونم پولش رو دادم دوتا پسر برن زندگیشون رو بکنن
منم خودمو مشغول کردم با رانندگی بلکه حواسم پرت بشه.
بهادری: ای بابا روزگار همینه خدا به شما عمر با عزت بده همینکه خودتو سرگرم میکنی یه نعمته.
خلیل: روزا خوبه میگذره با مسافرا حرف میزنم اما... امان از شبا میرم خونه از دست هرچی که فرار کرده بودم اونجا منتظرم نشستن...هنوز عادت نکردم به نبودنش قبل خواب صداش میزنم قرصهاش رو بخوره...!
دستش قوت نداد دنده را عوض کند ماشین ماند و من بهجای بوقهای ممتد صدای خلیل آقا را شنیدم که همسرش را صدا میزند: زهره جان قرصهات یادت نره...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
خواب دو روز تعطیلی آخر هفته از الآن در چشمهایم نشسته بود.
خنکای باران به صورتم خورد نگهبان گفت: پژوی مشکی.
خودم را در صندلی عقب ماشین پرت کردم.
همکار دیگری هم سوار شد و حرکت کردیم
دو مرد شروع به حرف زدن کردند، خلیل آقا رانندهی شیفت شب شرکت در مسیر خانهی من بود که امشب اولین ملاقتمان بود
آقای بهادری پرسید: خوبی خلیل آقا؟
خلیل آقا مرد شصت و خوردهای ساله بود از آینه چروکهای پیشانیاش را شمردم زیاد بود حدس زدم حالش خوب نباشد
اما گفت: لطف خدا نفسی هست.
بهادری: مهم همون نفسِ که به سلامتی بیاد و بره.
چراغ قرمز را رد کرد انگار در ذهنش دونفر نشسته بودند و کلافی را میبافتند شاید هم چشمانش ندیدند
آرام گفت: مهم اینه نفس کنار کی بیاد.
بهادری نشنید نگران چراغی بود که رد شد: چه خبر از آقا زادهها؟
خلیل: راهیشون کردم رفتند.
بهادری: کجا به سلامتی؟
خلیل: غربت... البته غربت اینجاست اونا رفتند خوشبخت بشن،اسپانیا.
بهادری: به به چه کار خوبی کردی، قشنگ با حاج خانم سرتون رو خلوت کردین.
خلیل آقا حالا در پیشانیاش موجهای خزر را داشت و چشمهایش شبیه چشمهای من شد وقتی دلم برای خانه تنگ میشود
من آن بغض نشکفته را چشم بسته میشناسم حتی از صدای نفس کشیدن در صد فرسخی میفهمم چه کسی دلش هزار تیکه است و بغض به گلویش چسبیده: خانمم فوت کرده!
همین جملهی ساده دوباره کمر خلیل آقا را خم کرد
موهایش را سفیدتر کرد
انگار دلش خواست حرف بزند: هشت ماهی شده، خونه رو فروختم، طاقتم نبود توی اون خونه بمونم پولش رو دادم دوتا پسر برن زندگیشون رو بکنن
منم خودمو مشغول کردم با رانندگی بلکه حواسم پرت بشه.
بهادری: ای بابا روزگار همینه خدا به شما عمر با عزت بده همینکه خودتو سرگرم میکنی یه نعمته.
خلیل: روزا خوبه میگذره با مسافرا حرف میزنم اما... امان از شبا میرم خونه از دست هرچی که فرار کرده بودم اونجا منتظرم نشستن...هنوز عادت نکردم به نبودنش قبل خواب صداش میزنم قرصهاش رو بخوره...!
دستش قوت نداد دنده را عوض کند ماشین ماند و من بهجای بوقهای ممتد صدای خلیل آقا را شنیدم که همسرش را صدا میزند: زهره جان قرصهات یادت نره...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ (Faezeh Shabani)
دلتنگی ندیدن شما خودش
مصیبت کمی نیست
آن وقت پاییز هم از راه رسید!
آن روزها مهر و آبان و آذر را
با شما تصور میکردم
فکر میکردم پاییز برسد حتما
کنار شما خیابانها را قدم میزنم
دلم از دلگیری غروبها خالی میشد حالا که شما را ندارم غروبهای نارنجی قرار است
در دلم پهن شوند
کاش برگها شاخهها را محکم بچسبند و نیفتند،
نفسم از فکر کردن به پاییز
به شبهای بلندش،
بارانهایش،
سوز سرد عصرهایش،
و نبودن دستهای شما
میگیرد...
حتی فرصت نشد ببینم
در پاییز چه میپوشید
هرچه بپوشید به شما میآید
اما حیف که قرار است چشمانم در آرزوی دیدن شما بمانند...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
مصیبت کمی نیست
آن وقت پاییز هم از راه رسید!
آن روزها مهر و آبان و آذر را
با شما تصور میکردم
فکر میکردم پاییز برسد حتما
کنار شما خیابانها را قدم میزنم
دلم از دلگیری غروبها خالی میشد حالا که شما را ندارم غروبهای نارنجی قرار است
در دلم پهن شوند
کاش برگها شاخهها را محکم بچسبند و نیفتند،
نفسم از فکر کردن به پاییز
به شبهای بلندش،
بارانهایش،
سوز سرد عصرهایش،
و نبودن دستهای شما
میگیرد...
حتی فرصت نشد ببینم
در پاییز چه میپوشید
هرچه بپوشید به شما میآید
اما حیف که قرار است چشمانم در آرزوی دیدن شما بمانند...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
زخمها پینه میخورند حتی عمیقترینشان
عشقها فراموش میشوند حتی بزرگترینشان
روزی قلب آدم لمس میشود و فکر میکند اینجا آخر خط است
خودش را میاندازد میان دلتنگی
شبش را میدوزد به تاریکی و هی در ذهنش خاطره میسازد
وقتی میانهی دلدادگی باشی گمان هم نمیکنی شبی در خلوت به این حال فکر کنی و هرچقدر تلاش کنی در قلبت نشانی نیابی و ببینی از آن دستی که قلبت را لمس کرده حتی گرد و غباری هم نمانده...
زمان عزیز جانم زمان!
تو را میپیچد در خودش نوازشت میکند میبوستت و دلجویی میکند
سالها گذشته و در مرور خاطرات لبخندی میزنی که قلبت را به درد نمیآورد
میدانی دیگر قرار نیست چشمهایت در پی آشنایی تمام عابران را از دیده بگذراند یا به هوای عطر آشنایی پنجرهی خانهات باز بماند
از روزگاری میگویم که درد دلت التیام پیدا کرده،
زخمهایت بسته شده و عامل آن در ذهنت فقط یک اسم مانده،
میخواهم خیالت را راحت کنم
اگر نشستهای به تماشای لبخندی که ازآن تو نیست و میگویی عاقبت چه میشود؟
باید بگویم درخت پوست کلفتی شدهای که حافظهاش را از دست داده و شبیه به آدمِ خاطرههایش میخندد بیآنکه غمش بگیرد...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
عشقها فراموش میشوند حتی بزرگترینشان
روزی قلب آدم لمس میشود و فکر میکند اینجا آخر خط است
خودش را میاندازد میان دلتنگی
شبش را میدوزد به تاریکی و هی در ذهنش خاطره میسازد
وقتی میانهی دلدادگی باشی گمان هم نمیکنی شبی در خلوت به این حال فکر کنی و هرچقدر تلاش کنی در قلبت نشانی نیابی و ببینی از آن دستی که قلبت را لمس کرده حتی گرد و غباری هم نمانده...
زمان عزیز جانم زمان!
تو را میپیچد در خودش نوازشت میکند میبوستت و دلجویی میکند
سالها گذشته و در مرور خاطرات لبخندی میزنی که قلبت را به درد نمیآورد
میدانی دیگر قرار نیست چشمهایت در پی آشنایی تمام عابران را از دیده بگذراند یا به هوای عطر آشنایی پنجرهی خانهات باز بماند
از روزگاری میگویم که درد دلت التیام پیدا کرده،
زخمهایت بسته شده و عامل آن در ذهنت فقط یک اسم مانده،
میخواهم خیالت را راحت کنم
اگر نشستهای به تماشای لبخندی که ازآن تو نیست و میگویی عاقبت چه میشود؟
باید بگویم درخت پوست کلفتی شدهای که حافظهاش را از دست داده و شبیه به آدمِ خاطرههایش میخندد بیآنکه غمش بگیرد...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
کشیدمش کنار موهاشو زدم پشت گوشش دلم میخواست صدامو واضح بشنوه، واضح از ته قلبم
گفتم میترسم، میترسم از اینکه خوشحال نباشم
هیچی نگفت
گفتم میفهمم یه روزایی جبر زمونهاست اما اگه بشه همیشه چی؟
موهاشو گذاشتم روی گوشش چون حوصلهام قد نداد
پاهامو دراز کردم خورد به ته دنیا
جام تنگه
قلبم تنگه
راهم دوره
دلم میخواد دستمو بگیرم خودمو بذارم لابهلای خط و نوشتههام
بگم بچهجون زندگی تو اینجاست صداش اومد گفت اگر نتونم خوشحالت کنم چی؟
زل زدم به آسمون خسیسی که فقط ابر داشت
قرمز بود و سرماش مثل شلاق تو صورتم بود
زمزمه کردم مثل وقتی که برای قلب کوچیکم لالایی میخونم:
مهم نیست من هیچوقت خوشحال نبودم.
ترس از نداشتن یا ازدست دادن چیزی که هیچوقت نداشتیش
مسخرهاست
دوباره گفتم: من همیشه وانمود کردم خوشحالم.
توی دلم داد زدم آخه برای کی مهم بود ناراحتی من؟
آخه برای کی مهم بود من چجوری خوشحال میشم؟
داد زدم توی دلم و گفتم
کی یک قدم برداشت تو راهی که خوشحالت میکنه؟ کی حتی قد یه جمله گفت من میدونم دلت چی میخواد.
ترسیدم
ترسیدم از زندگی که هیچوقت کسی کاری برای دل من نکنه
رفتم سمتش گوشش رو بوسیدم و از ته دل گفتم: مهم نیست فراموش کن
من عادت دارم به خوشحال نبودن...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
گفتم میترسم، میترسم از اینکه خوشحال نباشم
هیچی نگفت
گفتم میفهمم یه روزایی جبر زمونهاست اما اگه بشه همیشه چی؟
موهاشو گذاشتم روی گوشش چون حوصلهام قد نداد
پاهامو دراز کردم خورد به ته دنیا
جام تنگه
قلبم تنگه
راهم دوره
دلم میخواد دستمو بگیرم خودمو بذارم لابهلای خط و نوشتههام
بگم بچهجون زندگی تو اینجاست صداش اومد گفت اگر نتونم خوشحالت کنم چی؟
زل زدم به آسمون خسیسی که فقط ابر داشت
قرمز بود و سرماش مثل شلاق تو صورتم بود
زمزمه کردم مثل وقتی که برای قلب کوچیکم لالایی میخونم:
مهم نیست من هیچوقت خوشحال نبودم.
ترس از نداشتن یا ازدست دادن چیزی که هیچوقت نداشتیش
مسخرهاست
دوباره گفتم: من همیشه وانمود کردم خوشحالم.
توی دلم داد زدم آخه برای کی مهم بود ناراحتی من؟
آخه برای کی مهم بود من چجوری خوشحال میشم؟
داد زدم توی دلم و گفتم
کی یک قدم برداشت تو راهی که خوشحالت میکنه؟ کی حتی قد یه جمله گفت من میدونم دلت چی میخواد.
ترسیدم
ترسیدم از زندگی که هیچوقت کسی کاری برای دل من نکنه
رفتم سمتش گوشش رو بوسیدم و از ته دل گفتم: مهم نیست فراموش کن
من عادت دارم به خوشحال نبودن...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ
ما باهم پشت این پنجره نشستهایم
قبل ترها، که هنوز به این خانه نیامده بودم
که شما را نمیشناختم
نشسته بودیم به تماشای پرواز پرندهها
حالا هر کبوتری که پر میزند
در دل من هزار لانه ویران میشود
هزار هزار غم از شانههایم بالا میآید و دست
به گردنم میکشند آن وقتها به نبودنتان که فکر میکردم
گمان میکردم مرگ یعنی همین
در انتظار باشی و بیخبر
حالا میفهمم مرگ قبل از دیدن شما بود
این دلتنگیها برای شما، چشم کشیدن برای
دیدن شما خودش زندگی است
من قبل از شما زندگی نمیدانستم... ولی تا دلتان بخواهد تیره و تارم
جز از شما نوشتن کاری ندارم
هرکس را نگاه میکنم در دلش شوقی دارد
من حتی دیگر شوق دوباره دیدنتان را هم ندارم!
میدانید، شبیه آن یاکریمی شدهام که
کوتاه ترین شاخه را انتخاب میکرد و دور از همه
به آسمان نگاه میکرد
دور از همه به نبودنتان نگاه میکنم... چشم برداشتهام از راهی که رفتهاید
و باور کردهام بعضی راهها یکطرفهاند
مثل راهی که شما را برد...
اگر به حالتان فرقی میکند باید بگویم
با خودم قرار گذاشتهام فقط دلتنگتان باشم،
دیگر به شما فکر نکنم و اجازه دهم آن گوشه از قلبم
را که لمس کردهاید سنگین بماند
آدم از هرحادثهای یادگاری دارد
من از دیدار شما غمتان را...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
قبل ترها، که هنوز به این خانه نیامده بودم
که شما را نمیشناختم
نشسته بودیم به تماشای پرواز پرندهها
حالا هر کبوتری که پر میزند
در دل من هزار لانه ویران میشود
هزار هزار غم از شانههایم بالا میآید و دست
به گردنم میکشند آن وقتها به نبودنتان که فکر میکردم
گمان میکردم مرگ یعنی همین
در انتظار باشی و بیخبر
حالا میفهمم مرگ قبل از دیدن شما بود
این دلتنگیها برای شما، چشم کشیدن برای
دیدن شما خودش زندگی است
من قبل از شما زندگی نمیدانستم... ولی تا دلتان بخواهد تیره و تارم
جز از شما نوشتن کاری ندارم
هرکس را نگاه میکنم در دلش شوقی دارد
من حتی دیگر شوق دوباره دیدنتان را هم ندارم!
میدانید، شبیه آن یاکریمی شدهام که
کوتاه ترین شاخه را انتخاب میکرد و دور از همه
به آسمان نگاه میکرد
دور از همه به نبودنتان نگاه میکنم... چشم برداشتهام از راهی که رفتهاید
و باور کردهام بعضی راهها یکطرفهاند
مثل راهی که شما را برد...
اگر به حالتان فرقی میکند باید بگویم
با خودم قرار گذاشتهام فقط دلتنگتان باشم،
دیگر به شما فکر نکنم و اجازه دهم آن گوشه از قلبم
را که لمس کردهاید سنگین بماند
آدم از هرحادثهای یادگاری دارد
من از دیدار شما غمتان را...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ
انگشتاش روی ملافه ضرب گرفته بودن
دلش میخواست تن من بود
دلم میخواست تن من بود
جای بوسیدنش، سیگار روی لبم بود
دلم میخواست لبش بود
دلش میخواست لبش بود
آدم ترسو سهمش از دوستداشتن یه گوشه ایستادن
و تماشا کردنه
موندن و نگفتنه
موندن و تنها بودنه
به خودم بیام خواب چشماشو دزدیده
بعدش دیگه فقط تو خواب باید ببینمش...
حالا اگر بوسیدیمو، تنیدیم
اگر هزار شب باهم گذشت به نجوا
ولی یه روزی دل هوس رفتن کرد چی؟
اصلا اگر از سرمون رفت چی؟
اگر قلبمون دیگه نزد و میل به خواستن نداشت؟
آدم تو تب بسوزه بهتر از رسیدن و سیراب شدن و سِر شدن نیست؟!
اگر یه زیبارویی همیشه تو خاطرمون
برقصه
شعر بخونه
بهتر از اینه بخوابه کنارمون و پشت بهش نفس بکشیم
بذار تب انگشتاش واسه خواستنم بمونه
بذار عطر موهاش نفسم رو بند بیاره
بذار دلم بخواد کاش فقط امشب بود
بذار دلش بخواد کاش فقط امشب بود...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
دلش میخواست تن من بود
دلم میخواست تن من بود
جای بوسیدنش، سیگار روی لبم بود
دلم میخواست لبش بود
دلش میخواست لبش بود
آدم ترسو سهمش از دوستداشتن یه گوشه ایستادن
و تماشا کردنه
موندن و نگفتنه
موندن و تنها بودنه
به خودم بیام خواب چشماشو دزدیده
بعدش دیگه فقط تو خواب باید ببینمش...
حالا اگر بوسیدیمو، تنیدیم
اگر هزار شب باهم گذشت به نجوا
ولی یه روزی دل هوس رفتن کرد چی؟
اصلا اگر از سرمون رفت چی؟
اگر قلبمون دیگه نزد و میل به خواستن نداشت؟
آدم تو تب بسوزه بهتر از رسیدن و سیراب شدن و سِر شدن نیست؟!
اگر یه زیبارویی همیشه تو خاطرمون
برقصه
شعر بخونه
بهتر از اینه بخوابه کنارمون و پشت بهش نفس بکشیم
بذار تب انگشتاش واسه خواستنم بمونه
بذار عطر موهاش نفسم رو بند بیاره
بذار دلم بخواد کاش فقط امشب بود
بذار دلش بخواد کاش فقط امشب بود...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
دلم تنگ است قصه از این غمانگیزتر مگر داریم؟
چقدر دوست دارم جهان همه لال شوند و فقط صدای خندههای شما به گوش برسد،
کاش تا ابد بخندید...
مرا از خواستن شما ناامید میکنند
میگویند فراموش کنم، میگویم باشد
اما دوباره در دلم جوانه میزنید
دوباره بیچاره میشوم
چطور فراموش کنم؟
هرچیزی نشان از شما دارد مثلا گیلاسهای قرمز تابستانه بشقابی از محبت است که تعارفم میکنید
یا یک فنجان چای داغ که اگر نخورم نمیخورید
یک وقتهایی آدم، یک نفرهایی را فقط دوستدارد
امید به بودن و وصالش ندارد
به هزار و یک دلیل
من در پیچوخم دلیل هفتصدُسیُچهارم ماندهام
شاید از بودن شما ناامید شوم
اما از دوست داشتنتان خسته نمیشوم...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
چقدر دوست دارم جهان همه لال شوند و فقط صدای خندههای شما به گوش برسد،
کاش تا ابد بخندید...
مرا از خواستن شما ناامید میکنند
میگویند فراموش کنم، میگویم باشد
اما دوباره در دلم جوانه میزنید
دوباره بیچاره میشوم
چطور فراموش کنم؟
هرچیزی نشان از شما دارد مثلا گیلاسهای قرمز تابستانه بشقابی از محبت است که تعارفم میکنید
یا یک فنجان چای داغ که اگر نخورم نمیخورید
یک وقتهایی آدم، یک نفرهایی را فقط دوستدارد
امید به بودن و وصالش ندارد
به هزار و یک دلیل
من در پیچوخم دلیل هفتصدُسیُچهارم ماندهام
شاید از بودن شما ناامید شوم
اما از دوست داشتنتان خسته نمیشوم...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ
Forwarded from حـرفِ پـوچ
غمم را از انتهای قلبم سوق میدم سمت دهانم، آخرین تصویرها در ذهنم کمرنگ میشوند
صداها در گوشم کَر میشوند،
دلم میخواهد حنجرهات را ببوسم تا
بگویی'' عزیزجان'' چشمهایت را ببوسم و تنت را بغل بگیرم
لرزش آهسته انگشتانت را لمس کنم و برای جدا شدن از آغوشت لحظهای مکث کنم که زندگی همین ثانیههایی است که کند میگذرد.
میخواهم فکر کنم همه چیز خوب است لباس تو کنار پنجره آویزان است و با بوی انار تاب میخورد
تو نشستهای در زورمردگی آفتاب و موهایت را شانه میکنی
پیچ رادیو را چرخاندی و حواست را به زمزمهها سپردی،
من در حوالی زندگی خودم پرسه میزنم و حتی به خیالم نمیرسد شبی به یاد تن نحیفت در خود مچاله شوم.
میخواهم فکر کنم مشغله روزگار مرا پیچیده است در خود و تو در آن گم میشوی اما هنوز زیبا میخندی...!!
#فائزه_شبانی
صداها در گوشم کَر میشوند،
دلم میخواهد حنجرهات را ببوسم تا
بگویی'' عزیزجان'' چشمهایت را ببوسم و تنت را بغل بگیرم
لرزش آهسته انگشتانت را لمس کنم و برای جدا شدن از آغوشت لحظهای مکث کنم که زندگی همین ثانیههایی است که کند میگذرد.
میخواهم فکر کنم همه چیز خوب است لباس تو کنار پنجره آویزان است و با بوی انار تاب میخورد
تو نشستهای در زورمردگی آفتاب و موهایت را شانه میکنی
پیچ رادیو را چرخاندی و حواست را به زمزمهها سپردی،
من در حوالی زندگی خودم پرسه میزنم و حتی به خیالم نمیرسد شبی به یاد تن نحیفت در خود مچاله شوم.
میخواهم فکر کنم مشغله روزگار مرا پیچیده است در خود و تو در آن گم میشوی اما هنوز زیبا میخندی...!!
#فائزه_شبانی