حـرفِ پـوچ
514 subscribers
1.28K photos
57 videos
27 files
18 links
نوشته هایی که مخاطب نداره اما روایت زندگیه...
ممنونم که بی قضاوت همراهم هستید و با ذکر نام کپی می کنید
#فائزه_شبانی
.کانال توسط سه ادمین فعالیت می کند.
Download Telegram
و منی که همیشه دلم بهار می‌خواد🙃
نگهبان صدایم زد و گفت ماشین منتظر است. کوله‌ام را با خستگی برداشتم پاهایم قدم بر نمی‌داشتند بلکه پرواز می کردند
خواب دو روز تعطیلی آخر هفته از الآن در چشم‌هایم نشسته بود.
خنکای باران به صورتم خورد نگهبان گفت: پژوی مشکی.
خودم را در صندلی عقب ماشین پرت کردم.
همکار دیگری هم سوار شد و حرکت کردیم
دو مرد شروع به حرف زدن کردند، خلیل آقا راننده‌ی شیفت شب شرکت در مسیر خانه‌ی من بود که امشب اولین ملاقتمان بود
آقای بهادری پرسید: خوبی خلیل آقا؟
خلیل آقا مرد شصت و خورده‌ای ساله بود از آینه چروک‌های پیشانی‌اش را شمردم زیاد بود حدس زدم حالش خوب نباشد
اما گفت‌: لطف خدا نفسی هست.
بهادری: مهم همون نفسِ که به سلامتی بیاد و بره.
چراغ قرمز را رد کرد انگار در ذهنش دونفر نشسته بودند و کلافی را می‌بافتند شاید هم چشمانش ندیدند
آرام گفت: مهم اینه نفس کنار کی بیاد.
بهادری نشنید نگران چراغی بود که رد شد: چه خبر از آقا زاده‌ها؟
خلیل: راهیشون کردم رفتند.
بهادری: کجا به سلامتی؟
خلیل: غربت... البته غربت اینجاست اونا رفتند خوشبخت بشن،اسپانیا.
بهادری: به به چه کار خوبی کردی، قشنگ با حاج خانم سرتون رو خلوت کردین.
خلیل آقا حالا در پیشانی‌اش موج‌های خزر را داشت و چشم‌هایش شبیه چشم‌های من شد وقتی دلم برای خانه تنگ می‌شود
من آن بغض نشکفته را چشم بسته می‌شناسم حتی از صدای نفس کشیدن در صد فرسخی می‌فهمم چه کسی دلش هزار تیکه است و بغض به گلویش چسبیده: خانمم فوت کرده!
همین جمله‌ی ساده دوباره کمر خلیل آقا را خم کرد
موهایش را سفید‌تر کرد
انگار دلش خواست حرف بزند‌: هشت ماهی شده، خونه رو فروختم، طاقتم نبود توی اون خونه بمونم پولش رو دادم دوتا پسر برن زندگیشون رو بکنن
منم خودمو مشغول کردم با رانندگی بلکه حواسم پرت بشه.
بهادری: ای بابا روزگار همینه خدا به شما عمر با عزت بده همینکه خودتو سرگرم می‌کنی یه نعمته.
خلیل: روزا خوبه میگذره با مسافرا حرف میزنم اما... امان از شبا میرم خونه از دست هرچی که فرار کرده بودم اونجا منتظرم نشستن...هنوز عادت نکردم به نبودنش قبل خواب صدا‌ش میزنم قرص‌هاش رو بخوره...!
دستش قوت نداد دنده را عوض کند ماشین ماند و من به‌جای بوق‌های ممتد صدای خلیل آقا را شنیدم که همسرش را صدا می‌زند‌‌: زهره جان قرص‌هات یادت نره...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
Forwarded from حـرفِ پـوچ (Faezeh Shabani)
دلتنگی ندیدن شما خودش
مصیبت کمی نیست
آن وقت پاییز هم از راه رسید!
آن روزها مهر و آبان و آذر را
با شما تصور می‌کردم
فکر می‌کردم پاییز برسد حتما
کنار شما خیابان‌ها را قدم می‌زنم
دلم از دلگیری غروب‌ها خالی می‌شد حالا که شما را ندارم غروب‌های نارنجی قرار است
در دلم پهن شوند
کاش برگ‌ها شاخه‌ها را محکم بچسبند و نیفتند،
نفسم از فکر کردن به پاییز
به شب‌های بلندش،
باران‌هایش،
سوز سرد عصرهایش،
و نبودن دست‌های شما
می‌گیرد...
حتی فرصت نشد ببینم
در پاییز چه می‌پوشید
هرچه بپوشید به شما می‌آید
اما حیف که قرار است چشمانم در آرزوی دیدن شما بمانند...!!
#فائزه_شبانی
#تاسیان
@harfpoch
زخم‌ها پینه می‌خورند حتی عمیق‌ترینشان
عشق‌ها فراموش می‌شوند حتی بزرگ‌ترینشان
روزی قلب آدم لمس می‌شود و فکر می‌کند اینجا آخر خط است
خودش را می‌اندازد میان دلتنگی
شبش را می‌دوزد به تاریکی و هی در ذهنش خاطره می‌سازد
وقتی میانه‌ی دلدادگی باشی گمان هم نمی‌کنی شبی در خلوت به این حال فکر کنی و هرچقدر تلاش کنی در قلبت نشانی نیابی و ببینی از آن دستی که قلبت را لمس کرده حتی گرد و غباری هم نمانده...
زمان عزیز جانم زمان!
تو را می‌پیچد در خودش نوازشت می‌کند می‌بوستت و دلجویی می‌کند
سالها گذشته و در مرور خاطرات لبخندی می‌زنی که قلبت را به درد نمی‌آورد
می‌دانی دیگر قرار نیست چشم‌هایت در پی آشنایی تمام عابران را از دیده بگذراند یا به هوای عطر آشنایی پنجره‌ی خانه‌ات باز بماند
از روزگاری می‌گویم که درد دلت التیام پیدا کرده،
زخم‌هایت بسته ‌‌شده و عامل آن در ذهنت فقط یک اسم مانده،
می‌خواهم خیالت را راحت کنم
اگر نشسته‌ای به تماشای لبخندی که ازآن تو نیست و می‌گویی عاقبت چه می‌شود؟
باید بگویم درخت پوست کلفتی شده‌ای که حافظه‌اش را از دست داده و شبیه به آدمِ خاطره‌هایش می‌خندد بی‌آنکه غمش بگیرد...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
اندوه، زمان را می خورد.
صبور باش.
زمان نیز اندوه را می بلعد ...

#لوییز_اردریک
@harfpoch
دیشب یک پادکست گوش می‌کردم و
یه حرفی زد که باعث شد خودم رو خیلی ببرم زیر سوال و پرسیدم من واقعا کدومش هستم؟
می‌گفت "صبوری از قدرت میاد تحمل از ضعف
یه وقتایی بخاطر قدرتی که داری صبوری می‌کنی یه وقتایی هم بخاطر ضعیف بودن فقط تحمل. "
حالا نه اینکه ضعیف بودن تقصیر ما باشه که یه مواقعی شرایط وادارمون می‌کنه به تحمل کردن و می‌سپریم به زمان
فقط از این بُعد گفتم که جالبه اگر تفکیکش کنیم برای خودمون
✔️سکوت قبل رفتنت نماندنت ندیدنت...
آنگونه‌‌ام که انگار من را
وسطِ کتابی غمگین فراموش کرده‌اند.


@harfpoch
به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
#حافظ
یلداتون مبارک🍉
Forwarded from کاف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بدی‌های من به‌خاطر بدی كردن نيست. به‌خاطر احساس شديد خوبی‌های بی‌حاصل است.
می‌خواهم به اعماق زمين برسم. عشق من آن‌جاست، در آنجايی كه دانه‌ها سبز می‌شوند و ريشه‌ها به‌هم می‌رسند و آفرينش، در ميان پوسيدگی، خود را ادامه می‌دهد. گویی‌ بدن من يك شكل موقتی و زودگذر آن است.
می‌خواهم به اصلش برسم. می‌خواهم قلبم را مثل يك ميوه‌‌ی رسيده به همه‌ی شاخه‌های درختان آويزان كنم.

👤فروغ فرخزاد

‏۸ دی زادروز فروغ فرخزاد🖤❤️

NiNa @Kafiha
کشیدمش کنار موهاشو زدم پشت گوشش دلم می‌خواست صدامو واضح بشنوه، واضح از ته قلبم
گفتم می‌ترسم، می‌ترسم از اینکه خوشحال نباشم
هیچی نگفت
گفتم می‌فهمم یه روزایی جبر زمونه‌است اما اگه بشه همیشه چی؟
موهاشو گذاشتم روی گوشش چون حوصله‌ام قد نداد
پاهامو دراز کردم خورد به ته دنیا
جام تنگه
قلبم تنگه
راهم دوره
دلم می‌خواد دستمو بگیرم خودمو بذارم لابه‌لای خط و نوشته‌هام
بگم بچه‌جون زندگی تو اینجاست صداش اومد گفت اگر نتونم خوشحالت کنم چی؟
زل زدم به آسمون خسیسی که فقط ابر داشت
قرمز بود و سرماش مثل شلاق تو صورتم بود
زمزمه کردم مثل وقتی که برای قلب کوچیکم لالایی می‌خونم:
مهم نیست من هیچ‌وقت خوشحال نبودم.
ترس از نداشتن یا ازدست دادن چیزی که هیچ‌وقت نداشتیش
مسخره‌است
دوباره گفتم: من همیشه وانمود کردم خوشحالم.
توی دلم داد زدم آخه برای کی مهم بود ناراحتی من؟
آخه برای کی مهم بود من چجوری خوشحال میشم؟
داد زدم توی دلم و گفتم
کی یک قدم برداشت تو راهی که خوشحالت می‌کنه؟ کی حتی قد یه جمله گفت من می‌دونم دلت چی می‌خواد.
ترسیدم
ترسیدم از زندگی که هیچ‌وقت کسی کاری برای دل من نکنه
رفتم سمتش گوشش رو بوسیدم و از ته دل گفتم: مهم نیست فراموش کن
من عادت دارم به خوشحال نبودن...!!
#فائزه_شبانی
@harfpoch
🎊2024🎊
🖤🖤🖤
Forwarded from Antovaan | آنتوان
اگر روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اون‌هایی که توی زندگی بیشتر از همه رنج کشیدن. رنج نه به منزله غم. که غم هم میتونه شکلی از رنج باشه. رنجی که به معنی رشد و رسیدن به نورِ امید وسط تاریک ترین روزهای زندگیشون باشه. اون آدم‌ها شاید زیاد کتاب نخونده باشن. شاید سواد زیادی نداشته باشن. شاید پولدار نباشن. ولی عمیقن. انسان های عمیق رو دوس دارم. اینکه حتی با سکوتشون هم حرف های زیادی دارن. اگه یه روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اون آدمایی که با رنج قد کشیدن. و هیچ وقت این رو فراموش نکنید که "رنج همیشه تنهاست" و انسان تنهاتر ...

@Antovaan