«از فردا دیگه نمیرم خیارچینی. برم سیب زمینی بهتره. گوجه هم دقیق تا یک باید کار کنی نه یه دیقه کم نه یه دیقه زیاد.» نمیدانم فیروزه چطور با عمه نرگس آشنا شده. عصر که ما آنجا بودیم او هم آمد. از ایل عشایری هستند که حالا ساکن شهر ما شدهاند. یک پسر جوان مجرد دارد. شوهرش چوپان ایل است و خودش کارگری میکند. مثلاً الان که فصل جالیز و صیفی است میرود برای برداشت اینها. میگفت روسریام را گره میزنم روی پیشانی تا عرق صورتم را نسوزاند. ساعت ده به بعد دیگر نمیتوانی داغی آفتاب را تحمل کنی. میخواست برود سیبزمینی چینی تا بلکم دو ساعت کمتر آفتاب سوزان بخورد.
دوبیشتر کارگران فصلی این مزارع زنان هستند چون هم خوب کار میکنند هم به حقوق کمتری قانعند. زنانی که روایت نمیشوند.
#از_زنان
دوبیشتر کارگران فصلی این مزارع زنان هستند چون هم خوب کار میکنند هم به حقوق کمتری قانعند. زنانی که روایت نمیشوند.
#از_زنان
💔8👍4