صدای اذان میاد از بیرون. با تمام وجود دلم میخواد روزه بودم و میرفتم مسجد.
❤3💔2
برگشتیم خونه قبل از آسانسور گفت میخوای بری خوراکی بخری؟ گفتم نه بابا. سوار آسانسور که شدیم با خودم گفتم شاید دلش میخواد. براش تعریف کردم اتفاقا پریشب بچههای کلاس چیپس و کرانچی و اینا خریده بودند و زدیم بیرون. توی فروشگاه کرانچی پنیری برای خودمون خریدم و برای دخترک مارشمالو و چی فلکس. وقتی خواست حساب کنه گفت چیس نمیخری؟ یه چیس هم گذاشتم توی نایلون.
وقتی اومدیم بالا و کرانچی رو خوردیم گفت مگه فقط بچهها باید از این چیزا بخورن؟ ما دل نداریم؟
#دا
وقتی اومدیم بالا و کرانچی رو خوردیم گفت مگه فقط بچهها باید از این چیزا بخورن؟ ما دل نداریم؟
#دا
🥰12❤2👍1😍1
دو هفته پیش که قرار بود مهمون بیاد برام شوید خریدم و ریحون. ریحون رو برای کنار کتلت خریدم و شوید رو چون دوست دارم برای سالاد و لای پلو.
برای مهمونم کتلت پختم و ریحونا فراموشم شد تا دو سه روز پیش که دیدم ای دل غافل سیاه شدن و ریختمشون دور.
شوید رو سر شب دا پاک کرد. شستمش. تا آبش بره. الان رفتم پهنش کردم روی پارچه که خشک بشه. سرانگشتام بوی شوید میدن و هی بوشون میکنم و میگم خدایا تو چطوری بو رو آفریدی آخه؟ چهجوری با اون لمس یکی دو دیقهای حین پهن کردن، بو خودش رو جاگیر کرده روی سلولهای پوست؟ میدونم که پشت همین به ظاهر زمان کوتاه هزاران فعل و انفعال توی بدنم اتفاق افتاده. ولی اونقدر پیچیده است که فقط کار چون تویی میتونه باشه خالق عظیم الشأن. من از بندگی فقط بلدم لذت کوتاه بوی خوش نعمتی مثل شوید رو درک کنم.
برای مهمونم کتلت پختم و ریحونا فراموشم شد تا دو سه روز پیش که دیدم ای دل غافل سیاه شدن و ریختمشون دور.
شوید رو سر شب دا پاک کرد. شستمش. تا آبش بره. الان رفتم پهنش کردم روی پارچه که خشک بشه. سرانگشتام بوی شوید میدن و هی بوشون میکنم و میگم خدایا تو چطوری بو رو آفریدی آخه؟ چهجوری با اون لمس یکی دو دیقهای حین پهن کردن، بو خودش رو جاگیر کرده روی سلولهای پوست؟ میدونم که پشت همین به ظاهر زمان کوتاه هزاران فعل و انفعال توی بدنم اتفاق افتاده. ولی اونقدر پیچیده است که فقط کار چون تویی میتونه باشه خالق عظیم الشأن. من از بندگی فقط بلدم لذت کوتاه بوی خوش نعمتی مثل شوید رو درک کنم.
❤21
چه عجیب. چه باورنکردنی. آدمی را که ندیده بودم و فقط چند بار تلفنی با او حرف زده بودم دقیقا همانی بود که تصورش کرده بودم. صدای آدمها چقدر میتواند متناسب با چهرهشان باشد مگر؟
+ در جلسه دفاع دکترایش
+ در جلسه دفاع دکترایش
👌3
حرف اضافه
من باد را دوست دارم. اما دیروز عصر صدای وزشش ترسناک بود. شب برای کاری سه بار رفتم بیرون و دو بارش با اسنپ بود. علاوه بر شدت وزش باد سرمای هوا هم اضافه شده بود. از پاییز تا حالا چنین شب سردی به چشم ندیده بودم. سرما چنان توی تنم رخنه کرده بود که شب با شال و…
توی این ده روزه که هوا سرد شده سیستم گرمایشی کفاف گرمای خانه را نمیداد. فقدانش را با لباس گرم جبران میکردم وقتی دا آمد به خاطرش شعلهٔ گازی را هم روشن میکردم و دیگی آب رویش میگذاشتم. شبها هم خاموشش میکردم. پریشب دا گفت روشن بماند. صبح نمازی دیده بود دیگ خالی است به جای اینکه از بطری روی کابینت آب بریزد تویش، دیگ را گذاشته بود توی سینک. باز کردن شیر آب همان و بالا زدن بخار داغ همان. حالا چهار انگشت دست راستش تاول کرده. از سوختگیاش خیلی ناراحتم و دلم ریش ریش میشود و با اینکه مقصر نیستم اما عذاب وجدان دارم. چه بسا ممکن بود همین بیاحتیاطی را خودم بکنم. این هم از آن الگوهای مانده از کودکی است.
💔5😢2
حرف اضافه
توی این ده روزه که هوا سرد شده سیستم گرمایشی کفاف گرمای خانه را نمیداد. فقدانش را با لباس گرم جبران میکردم وقتی دا آمد به خاطرش شعلهٔ گازی را هم روشن میکردم و دیگی آب رویش میگذاشتم. شبها هم خاموشش میکردم. پریشب دا گفت روشن بماند. صبح نمازی دیده بود…
چون دستش سوخته بود صبح خورش را بار گذاشتم و رفتم. وقتی برگشتم برنج را دم کرده بود. کبریت را محض اطمینان گذاشتهام روی کابینت کنار گاز، فندک هم توی کشوی زیری است. برق که رفته بود اینها را ندیده بود. بیکه به من زنگ بزند به جایش با یک تکه از جعبهٔ کاغذی پماد سوختگی و شعلهٔ روشن، برنج را به سرانجام رسانده بود. توانایی حل مسئلهاش را به تنهایی و بدون احساس عجز میستایم.
❤14
حرف اضافه
طبقه بالا خانوادهٔ جدید آمده. بچه دارند. چند تا یا یکی را نمیفهمم فقط از بدوبدوها میدانم شور کودکی توی خانهای جریان دارد. از این پَرین پَرینها خوشحالم. #از_زندگی
پَرین پَرین بچههای همسایهبالایی به جایی رسیده که انگار طبقهٔ بالا باشگاه اسبدوانی است. آدمهای سحرخیزی هم هستند اما وقتی من از سرکار برمیگردم انرژیشان اوج میگیرد تا غروب.
کف خانه هم فرش نیست گمانم. هر تکانی که به مبلها بدهند صدایش بیخ گوش ماست. فهمیدهام خانوادهای لبنانی هستند. یکبار وقتی آسانسور رفت طبقهٔ بالا خانم جوان و دو پسر کوچکش را دیدم. بعد از سلام و علیک و رد و بدل کردن لبخند، پرسیدم شما واحد فلان هستید؟ به عربی گفت فارسی بلد نیستم.
امروز از نگهبانی پرسیدم همسرش هم فارسی نمیداند؟ گفت نه. تازه دارد از روی کتاب یاد میگیرد. نگهبان آمد دم در که با هم برویم بالا. گفتم نهایتا از ترنسلیت کمک میگیرم. اما نگهبان پیشنهاد داد از خانم همسایهٔ دیگر را که عراقیاند واسطه کنیم. چون هر دو خانوادهبا هم دوستند. به خانم عراقی گفتم دلم نمیخواهد بچههایشان را محدود کنند. من صبحها سرکارم هر چه میخواهند بدوند. اما بعدازظهر نیاز به استراحت دارم. چند دقیقه بعد صداها نه خاموش ولی کم شد و ساعت ۴:۲۰ انگار در زندان را گشوده باشند دوباره خانه از هیجان ترکید.
#از_زندگی
کف خانه هم فرش نیست گمانم. هر تکانی که به مبلها بدهند صدایش بیخ گوش ماست. فهمیدهام خانوادهای لبنانی هستند. یکبار وقتی آسانسور رفت طبقهٔ بالا خانم جوان و دو پسر کوچکش را دیدم. بعد از سلام و علیک و رد و بدل کردن لبخند، پرسیدم شما واحد فلان هستید؟ به عربی گفت فارسی بلد نیستم.
امروز از نگهبانی پرسیدم همسرش هم فارسی نمیداند؟ گفت نه. تازه دارد از روی کتاب یاد میگیرد. نگهبان آمد دم در که با هم برویم بالا. گفتم نهایتا از ترنسلیت کمک میگیرم. اما نگهبان پیشنهاد داد از خانم همسایهٔ دیگر را که عراقیاند واسطه کنیم. چون هر دو خانوادهبا هم دوستند. به خانم عراقی گفتم دلم نمیخواهد بچههایشان را محدود کنند. من صبحها سرکارم هر چه میخواهند بدوند. اما بعدازظهر نیاز به استراحت دارم. چند دقیقه بعد صداها نه خاموش ولی کم شد و ساعت ۴:۲۰ انگار در زندان را گشوده باشند دوباره خانه از هیجان ترکید.
#از_زندگی
👻3😱1
باغدار دارد درباره بیمه درختاش میپرسه و میگه آره بعضی درختام همچین ترسیدن. به جای سرمازدگی از سرما ترسیدن رو به کار میبره و بعد ادامه میده مثل آدمی که از سرما چاییده.
آره ترس درختا رو خشک میکنه.
#کلمه_بازی
آره ترس درختا رو خشک میکنه.
#کلمه_بازی
👌4😢2💘2
در سایهٔ سرو رو دیدم. و چه خوب بود و چه غمناک. یاد رمان ناتمامم افتادم و چقدر دلم میخواد تمومش کنم. چون درباره جانبازان اعصاب و روانه که ما چقدر صداشون رو نداشتیم توی جامعهمون.
💔5
حرف اضافه هشت ساله شد.
مداومت یکی از ویژگیهای من است و دوستش دارم.
اینکه امسال تصمیم بگیرم در این کانال به چه شکلی ادامه بدهم تصمیمی است ورای تدوامم و برای بالغتر شدنش.
از همهٔ دوستانی که در این هشت سال همراهم بودهاند سپاسگزارم.
کلمهها مثل نان و نمک هستند و ما نمکگیر همراهی و همکلامی هم میشویم.
اگر نقد و نظر و پیشنهادی دارید ممنون میشوم به احترام همسفرگی بهم بگویید.
یا در کامنتها، یا به خودم و یا به صورت ناشناس از طریق لینک زیر:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM11437771
مداومت یکی از ویژگیهای من است و دوستش دارم.
اینکه امسال تصمیم بگیرم در این کانال به چه شکلی ادامه بدهم تصمیمی است ورای تدوامم و برای بالغتر شدنش.
از همهٔ دوستانی که در این هشت سال همراهم بودهاند سپاسگزارم.
کلمهها مثل نان و نمک هستند و ما نمکگیر همراهی و همکلامی هم میشویم.
اگر نقد و نظر و پیشنهادی دارید ممنون میشوم به احترام همسفرگی بهم بگویید.
یا در کامنتها، یا به خودم و یا به صورت ناشناس از طریق لینک زیر:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM11437771
Telegram
حرفتو ناشناس بهم بزن | Talk to Me Anonymously
اولین و مطمئنترین بات پیام ناشناس تلگرام و اینستاگرام
—
پشتیبانی: Hi@HarfBeMan.com
—
شامد:
1-1-689297-63-4-1
—
پشتیبانی: Hi@HarfBeMan.com
—
شامد:
1-1-689297-63-4-1
❤9👏4💘1
حرف اضافه
یازده ماه شنبهها یک در هفته در میان و هر بار پنج شش ساعت سرکلاس بودیم.من از استاد هم علم آموختم هم اخلاق و هم روش تدریس. از بچههای کلاس خیلی یاد گرفتم. اگر بخواهم بهترین دستاورد امسالم رو بگویم همین تجربۀ عزیز و منحصر به فرد را میگذارم وسط. تا باشد از این…
دیشب با دوستم متن «من متهم، تو متهم همهی شهر متهم» مهراوه فردوسی* را خواندیم. جدای از لذت متن قرار است آنالیز فرمی هم بکنیم. من نکاتم را گفتم او هم گفت. من سه چهار نکتهٔ مثبت گفتم و یک نقد. او ضمن تأیید بعضی نکاتم نتوانسته بود بیش از سه چهار صفحه از این متن چهارده صفحهای را بخواند.
میگفت اگه استاد بود مثل متن زیدی اسمیت مجبورم میکرد متن رو کامل بخونم و دوست داشته باشم.
برایش نوشتم: نه لزوماً دوست داشته باشیم. بیشتر میخواست مدارا کنیم با متن تا داراییهاش رو ببینیم.
انگار متن یک موجود زنده بود و بیمدارا کشفی اتفاق نمیافتاد.
من این نکته را نه در خواندن متنها و ادبیات که باید در زندگیام پی بگیرم.
*شماره ۱۱ مجله ناداستان- تیر۱۴۰۰
#از_نویسندگی
میگفت اگه استاد بود مثل متن زیدی اسمیت مجبورم میکرد متن رو کامل بخونم و دوست داشته باشم.
برایش نوشتم: نه لزوماً دوست داشته باشیم. بیشتر میخواست مدارا کنیم با متن تا داراییهاش رو ببینیم.
انگار متن یک موجود زنده بود و بیمدارا کشفی اتفاق نمیافتاد.
من این نکته را نه در خواندن متنها و ادبیات که باید در زندگیام پی بگیرم.
*شماره ۱۱ مجله ناداستان- تیر۱۴۰۰
#از_نویسندگی
حرف اضافه
تمام غزل باب این ماه مبارکه:)
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
+مولوی
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
+مولوی
❤7
کرمانشاهیها غذایی دارند به اسم سیبپلو که سیبزمینی را نگینی خرد میکنند و با شوید میریزند لای پلو. من از وقتی یادم میآید ما اینغذا را بومی خودمان کردهایم. ما یعنی مادر، خواهرانم و من. گاهی به آن مرغ هم اضافه میکنیم و پیاز. اینجوری که مرغ را میگذاریم یکی دوقل بزند تا بوی زهمش برود. در این مرحله من فلفل سیاه میریزم توی آب مرغ یکی دیگر پیاز و دیگری هیچی. دوسه قل که زد زیرش را خاموش میکنیم وآبش را میریزیم. برنج را اگر بخواهیم کته بگذاریم، آب و نمک و روغن و برنج و مرغ را در قابلمه میریزیم. و وقتی داشتش آبش تمام میشد سیب زمینی و شوید و دو سه تا پیاز ریز سالم را اضافه میکنیم و منتظر میمانیم دم بکشد. در کودکی بیشتر آن را توی پلوپز درست میکردیم هم سریع آماده میشد هم نظر تمام افراد خانواده را جلب میکرد. عاشق گوشتها سهم بیشتری گوشت میکشیدند و گوشتندوستها بشقابشان سیبپلوی بیشتری داشت.
یکی از دوستان میگوید هرجا این غذا رو ببينم و بخورم ياد تو میافتم.
من میگویم یادم چه ساده است.
یکی از دوستان میگوید هرجا این غذا رو ببينم و بخورم ياد تو میافتم.
من میگویم یادم چه ساده است.
❤4💘2
❤8