حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
دا دیروز دوتا غذا درست کرد. خورش خلال بادام و ماکارونی. اولی را برای برادرم چون مهمان داشت که بیاید ببرد و دومی را برای ناهار خودمان.
خلال بادام‌ را چند ساعت با آب و‌ گلاب خیس کرد و آخر شب بارش گذاشت. صبح از ساعت هفت و‌ نیم بیدار شد. گوشتش را گذاشت. بادام خوب نپخته بود آن را هم ریخت توی زودپز.
تا ظهر توی آشپزخانه چرخید. من هم کنارش بودم ولی او هم ننشست.
ظهر ف آمد گفت گوشت هر دو کم است. راست هم می‌گفت خلال باید پرگوشت باشد.
وقتی ناهار خوردیم مادرم معذرت‌خواهی کرد. بابت این‌که غذا خوب نبود. من احساس شرم کردم. الان هم که می‌نویسم همین احساس را دارم. سرسفره گفتم خیلی خوشمزه بود والا. راست هم گفتم نه برای تسلایش.
از ظهر تا حالا دارم فکر می‌کنم خودم چقدر حواسم در این مواقع جمع است؟
گیریم که مادرم خارج از دستورالعمل آشپزی رفتاری انجام داده باشد چرا باید به او تذکر دهم؟ کاری که تمام شده مگر تذکر دارد؟ کاری که وظیفه کسی نیست مگر تذکر دارد؟ که بگوییم باید یاد بگیرد برای دفعه بعد درست انجامش دهد. مگر جز لطف کار دیگری برای ما کرده؟ مگر آرزوی من نبوده که بعد از عمل قلبش یک بار دیگر سرپا ببینمش؟
توقع ما از آشپزی او در حد سرآشپز رستوران درجه یک فلان باید باشد یا آشپزی برای او تراپی، ورزش و خودمراقبتی است؟
ما رفتار درست با همدیگر را کمتر بلدیم. رفتار پسندیده و در شأن سالمندان را اصلاً بلد نیستیم.


#دا
23👍11
باز گردد عاقبت این در؟ بلی
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی


+مولوی
9👏4
می‌گه یه بو هوایی اومده و منظورش همین ویروس جدیده. سویۀ جدید بیماری براش بو هوای تازه است.


#دا
#کلمه_بازی
👌2
خارجی‌ها هم مثل ما از این کارا می‌کنند که مامان اسمش فریده باشه و اسم پسرش رو بذاره فرید یا بابا سعید باشه و دخترش رو بذاره سعیده؟ حتی آخرین موردی که شنیدم این بود که مامان مهدیه و بابا علی. اسم دوقلوهاشون شده مهدیار و علی‌سان.
پریروز دیدم یه پدر روسی اسمش الکساندر بود و دخترش الکساندرا.


#اسم_فامیل_بازی
👍2
دیروز به خاطر ناترازی انرژی! تعطیل بودم. وقتم را باید صرف نوشتن می‌کردم که کاملا محقق نشد. پرتی زیاد داشتم. با دا کم حرف زدم و کتاب نخواندم. ساعت یازده که می‌خواستیم بخوابیم احساس بطالت شدیدی بیخ گلویم را چسبیده بود. به جبران دوتای آخری کتاب قصهٔ کودک و نوجوانانه‌ای برداشتم. دوفصلش را خواندم و برای دا تعریف کردم.


#دا
👍7
مادرم قبل از پخت حبوبات یا غلات رو که می‌شوره ریخ‌شورشون می‌کنه. ما به ریگ می‌گیم ریخ. توی این روش شستن اگه سنگی داشته باشه جدا می‌شه ازش.
الان یه ویدئو دیدم از یه مادربزرگ اصفهانی که داشت کوفته درست می‌کرد. حواسم پی دستور پختش بود؟ نه.
اونجایی که می‌گفت برنج رو باید ریگ‌شور کنم، متوقف شدم:)



#دا
#کلمه_بازی
🥰64😢1
من یک برادرزاده‌م دارم به اسم علی. خواهرم خیلی دوستش داشت. می‌گفت علی قلبمه. سر همین مصطفا صدایش می‌کرد علی‌قلب. الان همه همین‌جور صدایش می‌کنیم.
امروز علی‌قلبمان پدر شده❤️


#اسم_فامیل_بازی
33😍7
در این لحظه از شبکه یک تا شبکه زاگرس (کرمانشاه) رو یکی یکی می‌رم و ترجیح می‌دم وروجک و اوستا ادر نجار ببینم.
😍5👌2💘2
دوستم پیام داده متنت رو شروع کردی؟ ولی نگو نه.
از توجیه کردن متنفرم ولی می‌خواهم برایش بنویسم صبح از ساعت هشت بیدار شده‌ام. کمد لباس‌ها را ریخته‌ام بیرون و مرتب کرده‌ام. شیشه‌های پایینی پنجره را پاک کرده‌ام. کتابخانه را تمیز کرده‌ام. کتاب‌خانه از آن‌هاست که قفسهٔ فلزی دارند و مادرم روی هر ردیف یک رو تاقچه‌ای توری انداخته. تورهاش را شسته، کتاب‌ها را دستمال کشیده و دوباره چیده‌ام. تلویزیون را از توی هال آورده‌ایم توی اتاق به خاطر سرما و‌ بعد اتاق و هال را جارو کرده و سرویس بهداشتی را شسته‌ام. ساعت دو گذشته بود که کارها تمام شد.
البته کار در خانهٔ ما تمام شدنی نیست خودم دکمهٔ استپش را زده‌ام. حدودا شش ساعتی ‌مشغول کار بودم.
بعد هم که ناهار و کمی استراحت.
عصر همسر برادرم زنگ زده بود. دا بهش می‌گفت زینب کمی تمیزی کرده امروز. راست هم می‌گفت به نسبت تمیزی همیشگی خانه این کمی بود.
اما اگر برادرم همین‌کارها را انجام می‌داد مادرم چندین بار بهش می‌گفت بسه دیگه خسته شدی و یا اگر برای کسی تعریف می‌کرد می‌گفت زومبسه خیلی خسته شد.
یا حتی اگر برادرم امروز خانه بود تا ظهر می‌خوابید. در حالی‌که او نه کارمند است و نه مثل من کار جانبی می‌کند.
برای زنان هم‌نسل مادرم چنین کارهایی بای‌دیفالت وظیفهٔ زنانهٔ من هستند پس به چشم نمی‌آیند یا کم انگاشته می‌شوند. اما در ساحت مردانه تبدیل به ارزش‌های ستودنی می‌شوند.
این‌ها را با عینک فمینیستی نخوانید اما در موقعیت مشابه من و برادرم که هر دو مجرد هستیم چه فرصت‌ها که من بابت انجام کارهای به چشم نیامده صرف کرده‌ام و بابتش تشکری دریافت نکرده‌ام. درست نقطهٔ مقابل برادرم.در حالی‌که می‌توانستم دست کم صرف نوشتنش کنم یا کتاب خواندن.
این‌جا لازم است یادی کنم از روح مرحومه ویرجینیا وولف و اتاقی از آن خودش.


#دا
💔14👍61🤝1
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

+سعدی
4
عکس تابلوی یه فیزیوتراپی رو استوری کرده توی چهارراه فرمانیه: فیزیوتراپی حلال‌خور و نوشته مگه بقیه حروم‌خورند؟
دردسر فامیلی‌های معنادار رو می‌بینید؟:)


#اسم_فامیل_بازی
😁12😇1
وقتی با دا حرف می‌زنیم بعضی کلمات رو که می‌گم انگار بار اوله به زبون میارمشون. الان دیدم دارم به جای مدنظر می‌گم وَر نظر.


#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌3
ازش می‌پرسم چرا داداشم که شهید شده به خوابمون نمیاد. می‌گه شاید چون وَ گو نٍمَه کیمی. یعنی به گو (گفته‌ش) عمل نمی‌کنیم.
ازش می‌پرسم گو یعنی چی؟ می‌گه قصه.
قصه برای ما یعنی حرف.


#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
💔4
توی خانهٔ من نمی‌دانم صبح‌ها ساعت چند از خواب بیدار می‌شود اما ساعت ده و یازده که برای قرص‌هایش زنگ می‌زنم خواب است. ولی این‌جا از ساعت هشت بیدار است. چای دم می‌کند. سفره می‌اندازد. شیراز و مربا و نان و چای را از آشپزخانه می‌آورد توی اتاق. چون آشپزخانه سرد و از اتاق دور است. قرص ناشتا را می‌خورد. صبحانه و قرص بعدش را. ناهار را بار می‌گذارد و کلی خش و پش دیگر تا صدای آلارم گوشی‌ام بلند شود برای ساعت ده.
آن هم توی خانه‌ای که فقط یک اتاقش گرم است و وقتی از اتاق می‌روی بیرون باید با ژاکت و جوراب و روسری بروی.
خانهٔ ما از آن مدل خانه‌های دهه‌شصتی است که یک هال مرکزی دارد ودورتادورش اتاق است با درهای جداگانه. یک ور خانه به پارکینگ می‌خورد و در حیاط و راه‌پله‌ای که به طبقهٔ بالا می‌رود و ور دیگر به حیاط. توی هال هم که یک پاسیو هست. از همهٔ این ورودی‌ها سرما مثل یک لشکر عظیم نفوذ می‌کند توی خانه. پنجره‌های زیاد آهنی یا آلومینیومی هم سپاهیان هم لشکرند.
برخلاف خانهٔ من که هوایش یک هوا است. آشپزخانه در دسترس است و پنجره‌های دوجداره سد دفاعی در مقابل حملهٔ سرما هستند.
اما نتیجه چی است؟ دا این‌جا پویاتر و‌ سرزنده‌تر است تا آن‌جا.
من این روح جاری زندگی را می‌بینم.


#دا
18👍1
مادرم نوهٔ عمه‌ای داشته به اسم گل زینب. که صدایش می‌کرده‌اند گل زُنو.*
من که ندیده‌امش اما بزرگترها بهش می‌گویند می‌می گل زنو.
اسم دو تا از خواهرشوهرهایش نرگس و قشنگ بوده و جاری‌اش نور.
نور خواهری داشته به اسم گل‌عنبر.
(معلوم است دارم با مادرم و آبجیم حرف می‌زنم؟)


+zonow


#زبان_لکی
#اسم_فامیل_بازی
3👍3
امروز سرخاک خانم سین اومد باهاش‌ روبوسی کرد. نشناختش. ازش پرسید یعنی نمی‌شناسمت؟ اونم گفت فلانی‌ام. دا عذرخواهی کرد که چشاش خوب نمی‌بینه.
من تعجب کردم که مادرم اینو گفت.
بعد که اون خانم رفت گفت خودشو عوض کرده بود؟
گفتم آره:)
ولی نگفتم که کوبونده بود از نو ساخته بود.


#دا
😁10🤝1
دارم می‌گم حقوقم برای یه یه دختری خوبه که همهٔ خرجش با مامان و باباشه. قرتی هم نیست. فقط کتاب می‌خره و گاهی لباس. شاید سالی یکی دوبارم بره سفر.
همین.
💔8👌1
حرف اضافه
دارم می‌گم حقوقم برای یه یه دختری خوبه که همهٔ خرجش با مامان و باباشه. قرتی هم نیست. فقط کتاب می‌خره و گاهی لباس. شاید سالی یکی دوبارم بره سفر. همین.
چون ساعت هفت صبح شروع کردم به پرداخت اقساط و تا ده کل حقوق تموم شد و هنوز یه قسط دیگه مونده و اوج دارکنس بودن قصه اونجاست که هنوز سی‌امه.
💔9
حرف اضافه
چون ساعت هفت صبح شروع کردم به پرداخت اقساط و تا ده کل حقوق تموم شد و هنوز یه قسط دیگه مونده و اوج دارکنس بودن قصه اونجاست که هنوز سی‌امه.
شرم ما از نوشتن دربارهٔ وضعیت مالی گاهی تعبیر به رضایت از وضع اقتصادی موجود یا مطلوب بودن آن می‌شود.
👌11