حرف اضافه
322 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
لرهای منطقهٔ ما به شاهدونه چی می‌گن؟ کیف.
کیفی که هم معنی خوشی، سرمستی و لذته.
لابد به خاطر مادهٔ مخدری که توشه و اثر نشئه کننده‌ش:)
ما هم بهش می‌گیم‌‌‌ بنگ و آدم بنگی ربطش به مواد مخدر از اینجاست:)


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
🤣3
توی شبکه مستند راوی دارد می‌گوید
زنبورعسل برای تولید یک کیلو عسل باید روی پنج میلیون گل بنشیند و دا بعد از شنیدنش می‌گوید زومْبَسَه.
حتی برای فعالیتی که ذاتی زنبور است دلش می‌سوزد. زنبور زبان‌بسته:)


#دا
🥰8😇2
حرف اضافه
اگر در حالت عادی بود دا زودتر از من بیدار شده بود و چای دم بود. حالا اما افتاده توی جا و به جز کارهای ضروری از انجام کار دیگری ناتوان است. زنی که یک لحظه آرام نداشت و بی خستگی پابه‌پای جریان زندگی حرکت می‌کرد. #دا
دو ساعت پیش خوابیده‌ایم. الان تصادفی بیدار شدم و دیدم دارد از تنگی نفس آرام راه می‌رود. می‌پرسم دا خوبی؟ می‌گوید توی این‌ دو ساعت چشم روی هم نگذاشته. قلبم برایش ریش ریش است.


#دا
💔12
حرف اضافه
دو ساعت پیش خوابیده‌ایم. الان تصادفی بیدار شدم و دیدم دارد از تنگی نفس آرام راه می‌رود. می‌پرسم دا خوبی؟ می‌گوید توی این‌ دو ساعت چشم روی هم نگذاشته. قلبم برایش ریش ریش است. #دا
اگر از آن آدم‌هایی بود که آه و ناله می‌کرد شاید این‌قدر قلبم تکه تکه نمی‌شد برایش. من فقط دوبار تصادفی بیدار شدم و دیدم بی‌صدا یا نشسته یا دارد راه می‌رود.
از طرفی به خاطر ضعف ناشی از ناخوشی و بیدار شدن صبح زود برای اداره نمی‌توانستم تا صبح کنارش بیدار بمانم از طرفی دلم می‌خواهد همهٔ کارهایم را تعطیل کنم و فقط به او برسم و این وسط فقط زخم روی زخم قلبم می‌نشیند.

#دا
💔131
حرف اضافه
دیروز غروب وقتی فهمیدم پرواز زهرا به خاطر شرایط کشور کنسل شده دلم می‌خواست نماز مغرب را بخوانم و راه بیفتم سمت تهران. یک شب پیش دا بودن هم یک شب بود. اما دلم نمی‌خواست بزنم زیر برنامه‌هایی که قول انجامشان را به خودم داده بودم. با وعدهٔ دا قرار است به زودی…
پروازش که قطعی شد دوشنبه زنگ زد برای خداحافظی. کی خیالش را می‌کرد توی فاصلهٔ این سه چهار بار کنسلی پروازهایش، دا با این حال بیفتد توی جا. با هم که درباره‌اش حرف می‌زدیم بهش گفتم می‌دونم باید خودم رو برای هر وضعیتی آماده کنم اما الان در حال جنگ با خودمم. می‌دونم مرگ یه حقیقت نزدیکه، می‌دونم مادر جاودانه نیست اما ترجیح می‌دم توی انکار بمونم. به قدری شرایط سختیه که گاهی احساس می‌کنم ممکنه قلب خودم زودتر از قلب مادر بایسته. انگار یه چیزی توی جهانم گم کردم که پیداش نمی‌کنم و به همین خاطر دارم دست و پا می‌زنم دنبال پیدا کردنش.



#دا
💔16
هر چی بیشتر می‌ریم جلو بیشتر با ترس‌هامون مواجه می‌شیم. ترس‌هایی که قبلاً نمی‌شناختیمشون یا خیلی کم بهشون اشراف داشتیم. نمی‌تونم مثال بزنم اما شما هم توی خودتون می‌تونید پیداشون کنید.
💔7
می‌گه این دسته گله چه خوشگله. منم‌ مریض شدم از اینا بیارید عیادتم.
می‌گم چرا به خودت نُقص می‌زنی؟ بگو من از اینا دوست دارم برام هدیه بیارید.
نُقص زدن همون نفوس بد زدنه. همون نَقصه.
وقتی به خودت نُقص می‌زنی خودت رو با نَقص نسبت‌دار می‌کنی. می‌ری به استقبالش.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
7👌4
حرف اضافه
🔺بیست و هفتم مرداد ماه ۱۴۰۳ من اصلاً ماشین‌ها را نمی‌شناسم. یعنی به جز چندتای خیلی معمولی بقیه را با اون و رنگشان نشان می‌دهم. همیشه‌ فکر می‌کنم اگر قرار باشد یک صحنه از خیابان را بازسازی ‌کنم بلد نیستم فی‌البداهه از مدل ماشین‌ها بنویسم. مثل هر روز ایستاده…
🔺ششم آبان ماه ۱۴۰۳
یکی از بحث‌های مطالعات فرهنگی و جامعه‌شناسی مقایسهٔ جایگاه اجتماعی افراد و ماشین‌شان است. وقتی توی این هشتگ می‌نویسم و مدل ماشین را ذکر می‌کنم عمدی برایش دارم. چون در قرائت شما از متن مؤثر است.
پریروز جلوی ایستگاه اتوبوس ایستادم منتظر تاکسی. عجله داشتم برای رسیدن به دکتر. توی شلوغی تعطیل شدن مدارس و ادارات، ماشین سفیدی جلویم پارک کرد. چه بود؟ نمی‌دانم. شاید کوییک. آن‌قدر ماشین‌ها پشت سرش بوق زدند که بی‌دقت به ماشین و‌ فکر کردن به این‌که برای من نگه داشته یا نه سوار شدم. تکهٔ اول مسیر را گفتم و راننده گفت تا فلان جا می‌رود. همان‌جا که مطب دکتر بود.
بعد ازم پرسید شما صبح‌ها سر چهار راه الف وایمیسید؟
بله.
ظهرها هم سر خیابون ب دیدمتون. درسته؟
بله.
راننده مردی بود حدودا هم‌سن و سال خودم. عینکی با ریش پرفسوری دانه دانه سفید شده.
آدرس‌هایش را که تأیید کردم گفت خدا رو شکر چشام هنوز خوب کار می‌کنه.
می‌خواستم بگویم این مسئله بیشتر به حافظهٔ بصری ربط دارد تا سوی چشم. حوصله نداشتم. با الحمدللهی به گفتگو پایان دادم.



#از_تاکسی
👌2
Cheshme Ma Roshan
Hamed Homayoun
چشم ما روشن حامد همایون
حرف اضافه
🔺ششم آبان ماه ۱۴۰۳ یکی از بحث‌های مطالعات فرهنگی و جامعه‌شناسی مقایسهٔ جایگاه اجتماعی افراد و ماشین‌شان است. وقتی توی این هشتگ می‌نویسم و مدل ماشین را ذکر می‌کنم عمدی برایش دارم. چون در قرائت شما از متن مؤثر است. پریروز جلوی ایستگاه اتوبوس ایستادم منتظر تاکسی.…
«زلف‌های مشکی، چشم‌های میشی» را به محض سوار شدن شنیدم و با خودم خندیدم. دیروز هم این آهنگ را از ضبط یک تاکسی شنیده بودم و مرا یاد یک انیمیشن می‌انداخت.
عروس و‌ دامادی بعد از جشن رفته‌ بودند خانهٔ خودشان.
داماد محو تماشای عروس شده بود و همزمان با نگاه عاشقانه‌اش این آهنگ پخش می‌شد: زلف‌های مشکی، چشم‌های میشی.
بعد عروس با ناز و ادا دسته گل را داد دست داماد، رفت لباس‌هایش را عوض و آرایشش را پاک کرد. داماد که این صحنهٔ بیفُر افتر را دید شروع به گریه کرد. آهنگ این قسمت دوم را یادم نیست که مهم هم نیست.
ولی بعد از جستجو تازه فهمیدم ماجرای زلف‌های مشکی و چشم‌های میشی زیر سر حامد همایون است:)


#از_تاکسی
🤩2
توی فامیل سببی ما سه تا خواهر هستند به نام‌های ریحان، روحان و ایران.
ریحان هشتاد و چندساله است و بسیار زیبا. تازه من در پیریش دیدمش. دو خواهر دیگه‌ش از خودش کوچیکترند و ندیدمشون.
البته دا می‌گه گمونم سه چهارسال پیش به ‌رحمت خدا رفته ولی من خبر مرگش رو یادم نمیاد.
هر وقت‌‌ توی سورهٔ واقعه می‌رسم به «فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ» یاد این دو خواهر می‌افتم و اسم‌های زیبا و خوش عطرشون.


#اسم_فامیل_بازی
9
می‌خواد شیربرنج درست کنه. عجله داره براش. برنج رو ریخته توی زودپز. دا بهش می‌گه مگه برنج چقدر جون داره؟


#دا
#کلمه_بازی
👌10👍1
صدا
دوربین
حرکت
بازم برام فیلم بازی کن
‌پشت شیشه عقب پرایده نوشته بود.
😁5💔41
ما در طول روز با آدم‌های زیادی سروکار داریم که هر کدوم دارای هویت اختصاصی هستند و نماد بارز هویتی‌شون اسم و فامیلشونه.‌ گاهی نام پدرشون رو هم می‌شنویم یا می‌بینیم. اسم‌ها منو‌ به فکر وا می‌دارند و گاهی تطبیقشون با ویژگی‌های ظاهری یا رفتاری افراد برام آورده‌های زیادی داره. امروز من روی اسم غریب‌رضا گیر کردم و احساس نام‌گذارنده موقع نامگذاری اون نوزاد.


#اسم_فامیل_بازی
🥰42
بعد چندسال بچه‌دارشدند. پدر بچه اسمش رو گذاشته همایون. مادرش این اسم‌ رو دوست نداره به فامیلیش صداش می‌کنه. دوتا مادربزرگ‌ها صداش می‌کنند محمد.
می‌گم خب اونم محمد صداش کنه.
می‌گه شاید می‌خواد دل شوهرش «نایِرا» یعنی فرو نریزه.
این فعل برای فروریختن دیوار به کار می‌ره. ما وقتی می‌خوایم دل کسی رو نشکنیم مراقبیم فرونریزه.
آخه دل مثل یه حصار امنه. دیوار داره.
وقتی هم پای دلبستگی و دل‌دادگی وسط باشه خب قطر دیواره بیشتر می‌شه دیگه.
مگه نه؟


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
#اسم_فامیل_بازی
7
توی استوریش داشت غر می‌زد که حالم خوب نیست و باید برم مهمونی و برم زیر دوش گریه کنم و خودمو جمع کنم برم.
خاله‌ش براش نوشته بود غر بزن، فحش بده، اصلا حموم نرو، ناشور برو مهمونی.
ناشور توی دیالوگهای روزمرهٔ کرمانی‌ها به کار می‌ره. خب دمشون گرم:)



#کلمه_بازی
👌4
داره دعا می‌کنه: ای خدا شر ای همی ظِلم گَرَه ئه سر مردم کوتا کَه.
ظِلم گَرَ همون ظالمه.



#دا
#کلمه_بازی
11👌1
چهارسالشه. با باباش اومده اداره. داره اسم‌ بازی‌هایی رو که با پسرداییش می‌کنه بهم می‌گه: دنبال بازی، گرفتن بازی.
شمام بدونید‌ اینا با هم فرق دارن. هر دنبال‌بازی‌ای به گرفتن بازی ختم نمی‌شه. لابد بعضی دنبال بازیا کورند:)


#کلمه_بازی
😁9
هرتا مولر یه زن نویسندهٔ رومانیایی و آلمانی زبانه. یعنی روستاشون توی رومانی جزو اقلیت‌های زبانی بوده. مادر هرتا به پنج سال کار در اردوگاه اجباری روسیه محکوم می‌شه و اونجا یه دوستی پیدا می‌کنه به نام هرتا که تا آخر محکومیت طاقت نمیاره و جونش رو از دست می‌ده. ولی مادر هرتا موقع مرگ دوستش بهش قول می‌ده اسمش روی دخترش بذاره و همین کار رو می‌کنه.
حالا ببینید اثر اسمه روش چی بوده؟
هرتا مولر می‌گه من هیچ وقت نمی‌خواستم نویسنده بشم. توی کودکیم توی خونه‌مون حتی یه جلد کتاب هم نبود اما چون می‌خواستم راوی قصهٔ زندگیم بشم نویسنده شدم.
اون ۲۵ اثر رو‌ به نظم و نثر نوشته که جوایز معتبر زیادی بابتشون دریافت کرده از جمله نوبل ادبیات در ۲۰۰۹.


#اسم_فامیل_بازی
💘3