حرف اضافه
321 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
الان داشتم این توییت را می‌خواندم:

‏ما شمالیا رو نه زلزله میکشه نه آلودگی هوا آخرش این چاییا که هنو از سینی گرفته نشده میره تو معده میکشتمون😅

》آیدایِ شاملو《

ظاهراً جوک است ولی وقتی خواندمش یاد یک برنامه تلویزیونی افتادم که چند سال پیش دیده بودم. آن موقع طبق آمار بیشترین سرطان مری مربوط به استان مازندران بود. می‌گفتند یکی از علل ابتلا به این سرطان، داغ خوردن چای است.

#درد
#تلنگر

@HarfeHEzafeH
چند روز است دوباره گلو درد آمده سراغم. با آن همه آنتی بیوتیک چرا نباید خوب شده باشم تا حالا؟ یعنی این ادامه همان قبلی است یا از نو مبتلا شده‌ام؟ این وسط گوش چپم قصر در رفته بود که آن‌هم از دیروز عصر خودش را انداخت توی گود. خواستم تا زور نگرفته با بخور جلویش بایستم. در راند شبانه اول که زورش نچربید.
ساعت یک تصمیم گرفتم بخوابم. ساعت چهار بیدار شوم. تا آب نمک غرغره کنم و راند دوم بخور آوریشن را بدهم، چهل و پنج دقیقه گذشت. زنگ را پنجاه دقیقه کشیدم جلو و خوابیدم. ولی چه خوابی؟ فقط یک ربع. بعدش دیگر خوابم نبرد. یک پارچه گرم کردم گذاشتم روی گوشم. اثر نداشت. درد داشت هی می‌زایید. ساعت که صدایش درآمد مادرم برای سحری روز آخر رجب بیدار شد و من هم‌چنان از درد می‌پیچیدم دور خودم. یادم آمد زن داداشم گفته سیر برای گوش درد خوب است. رفتم سراغ هفت سینی که هنوز جمعش نکرده‌ایم. یک سیرچه کوچک از بوته پوست کندم پیچیدم لای دستمال کاغذی و‌ چپاندم توی گوشم. یا به خاطر اثر سیر بود یا کیپ شدن راه ورودی هوا که حس کردم درد کمتر شد.
بعد از دو ساعتی که خوابم برد مسکن کوچک بی اثر شده بود. گوشم دوباره ذق ذق می‌کرد. نفس هم می‌کشیدم تیر می‌کشید. به لیلا پیام دادم تا مراتب بیماری‌ام را به رییس اطلاع دهد. دراز کشیدم. حس خفگی داشتم. گلویم از داخل مثل بادکنک‌هایی بود که برای شب تولد تا نفس داری می‌دمی تویشان. در گوشم هم دوباره عزا بود. راه رفتن و گرم کردن هم تسکینم نمی‌دادند. با زاری مادرم را بیدار کردم. رفتیم توی آشپزخانه برایم عنبرنسارا دود داد. دود داغ که می‌رسید به پرده گوشم صدای پس پس ریزی می‌داد. کاش این صدای مرگ باکتریها بود. شورش درد را انداخت. خواهرم با صدای ما بیدار شد. برایم نوافن آورد. من اما به جایش یک سیر تازه فرو کردم توی گوشم. آن‌ها که خوابیدند من هم خودم را به خواب زدم برای کمتر از یک‌ساعت.
کاش دست کم خوابم می‌برد. از یک ور هر چه برنامه ریزی کرده بودم پر! از طرف دیگر درد و بی خوابی هم به‌ش اضافه شده بود. حضرت امیر چه به جا گفته‌اند «من خداوند سبحان را به درهم شكستن عزم‌ها و فرو ريختن تصميم‌ها و برهم خوردن اراده ها و خواست‌ها شناختم.» خواهرم که بیدار شد پرده را زد کنار. صدایم زد بیا این قشنگی را ببین. شکوفه صورتی سیب روی دیوار سیمانی حیاط دلبری می‌کرد. مثل نو عروس‌ها.


#تلنگر
#روز_نوشت


@HarfeHEzafeH
این‌جا می‌نویسم تا یادم بمونه
امروز فهمیدم می‌شه چه دل بزرگی داشت. دیگران رو از غمت خبردار نکرد. می‌شه بیست و چند شب پرستار بچه‌‌ت باشی توی بیمارستان ولی به کسی نگی. حتی نزدیک‌ترین دوستت. می‌شه باهاش خیلی شاد حرف بزنی بدون این که اون بفهمه تو چقدر خسته‌ای.
می‌شه خیلی روح بزرگی داشت.



#تلنگر
#یادم_بماند


@HarfeHEzafeH
چند ماه پیش که خبر ازدواج دوم محمدعلی نجفی بالا گرفت نمی‌دانم بحث چه پیش آمد که متن و عکسی دو نفره از عروس داماد را به همکارم نشان دادم. هر چه بود درباره دعواهای انتخاب شهردار و سماجت شورای شهر تهران و این حواشی بود. خانم لباس‌ شیک آبی فیروزه‌ای ست با همسرش پوشیده بود. همکارم که از قضا مجرد هم هست، بعدش رفت بقیه عکس‌هایشان را گوگل کرد. خوب که نشست به تماشا، با یک حسرتی گفت: «خدایا به ما هم از این عشق‌ها بده.»
ظهر تا خبر قتل این خانم را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم آمد دعای همکارم بود. دیدم چه قدر خیلی‌هامان از روی ظاهر زندگی آدم‌ها قضاوت کرده‌ایم. چه قدر از خدا چیزهای بی ربط خواسته‌‌ایم. چه قدر بابت اجابت نشدن‌شان به خدا گیر داده‌ایم. کاش امشب دعایی هم اگر می‌کنیم از همان اول از خدا بخواهیم پرونده را که دارد می‌بندد خودش خواسته‌های‌مان را ویرایش کند. خیرها را برایمان سوا کند. بقیه را بریزد دور و تمام.


#تلنگر

@HarfeHEzafeH