حرف اضافه
316 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
عصر که از دانشگاه برمی‌گشتم همدیگر را توی لابی دیدیم. کارمند بانک است. بعد از حال و احوال گفتم شما هم دور کار شدید؟ گفت نه. ما در سنگر مقاومت موندیم. چون از برنامهٔ دورکاری بانک‌ها اطلاع نداشتم با تعجب پرسیدم جدی؟ گفت آره. توی این شرایط خیلی از همکارامون تو پیچن اما من اتفاقا‌ دوست دارم بیشتر برم.

دوم تیرماه ۱۴۰۴

@HarfeHezafeH
6
نمونه برگ بیمار و آفت زده آورده بود. نایلونش را گره زدم، اسم و تلفنش را نوشتم و گفتم فردا تماس بگیرد برای دریافت اطلاعات مدیریت بیماری یا آفت. چون همکار گیاهپزشکم فردا هست. گفت آتش بس شد که. فردا دورکاری‌ها لغوه. گفتم این اولین دورکاری بود که هیچ‌کدوممون بابتش خوشحال نبودیم. کاش زودتر برگردیم‌ به شرایط روتین اداری‌مون.

سوم تیرماه ۱۴۰۴

@HarfeHezafeH
👍4
سه چهار روز پیش نمی‌دانم چه شد که یادش افتادم. چهره‌اش و لبخندهایش که در ذهنم نشست من هم لبخند زدم.
قبل از استخدام توی دو پروژه هشت نه ماهه با هم همکار مستقیم بودیم. توی همان پروژ‌ه‌ها با همسرش آشنا شد و با هم ازدواج کردند و بعد از مدت کوتاهی از هم جدا شدند. بعد دورا دور از هم خبر داشتیم. با تلفن ثابت به خانه‌های هم زنگ می‌زدیم. گاهی توی جلسات همدیگر را می‌دیدیم یا توی بازار. قرار بود در یک اداره استخدام شویم اما به دلیل تغییر تصمیمات وزارتخانه، ادارهٔ من تغییر کرد. همچنان اما از هم خبر داشتیم گرچه دیر و دور. می‌دانستم دکترا قبول شده بود و به خاطرش مرخصی تحصیلی گرفت یک مدت و در رفت و آمد بود. بعد که من کوچ کردم نه دیدمش نه دیگر خبری داشتم ازش. چرا یادم نمی‌آید دلیل یاد چند روز پیش چه بود؟
فرم انگشتانش، مدل خودکار دست گرفتنش، حالت لب‌هایش موقع خنده‌، تن صدایش، رنگ چشم‌هایش، مدل چادر سرکردنش، فرق بازکردن موهای صاف مشکی‌اش، انگشتری که همیشه توی انگشت وسط دست چپش بود، رک بودنش، مغرور بودنش، اعتماد به نفسش. همه را با جزییات یادم است.
یک ساعت پیش که داشتم توی ایتا یکی از کانال‌های محلی شهر را چک می‌کردم آگهی ترحیمش را دیدم. حتی صبر نکردم آگهی را تا ته بروم ببینمش تاریخش مال کی است؟ زنگ زدم به یکی از همکارهای قدیمی. گفت سه چهار روز پیش با پای خودش رفته دکتر. بعد انگار بستری و اعزام شده به کرمانشاه. آن‌جا رفته توی کما و تمام. دلیل مرگ ورود عفونت باکتریایی و مننژیت مغزی.
یعنی راست است که معصومه مرده؟ کاش می‌شد فردا بروم خاکسپاری‌اش.


سوم تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
💔7
برادرم زنگ زده به مادرم و می‌گوید عیدت مبارک. مادرم می‌گوید کدام عید و می‌شنو‌د آتش بس دیگه. من از صبح که این کلمه را شنیده‌ام خیلی درباره‌اش با همکارانم حرف زده‌ام. نه این‌که از پیش آمدنش استقبال نکنم اما مسئله این است کلمه‌ وقتی در کنار اسم آمریکا و اسرائیل قرار می‌گیرد اعتبارش را از دست می‌دهد. چون هیستوری ثابت می‌کند آن‌ها به ساحتش تعرض و مخدوشش کرده‌اند.
اگر کسی باورش کند سرزنشش نمی‌کنم من اما به صدق مثلث آمریکا، اسرائیل و آتش‌بس ذره‌ای اطمینان ندارم.


سوم تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
👌9
حرف اضافه
امروز تولد مصطفاست. دیشب قبل از اذان صبح بود یا بعدش خوابش را می‌دیدم. خواب در اکنون بود. می‌خواستیم برویم روستا. به برادر کوچکم می‌گفتیم شما برید منم با مصطفا میام. مصطفا برایم زنده بود. مثل تمام خواب‌های این سیزده سال. دو‌ هفته پیش که داشتم با آقای سینِ…
بعد از یک هفته بعدازظهر خوابیدم. خواب طولانی‌ای دیدم که فقط یک تکه‌اش یادم مانده. دا پیش ما بود و مصطفی خانهٔ خودمان پیش آبجی بزرگم. توی خواب نگران این جدایی و فاصله بودم. با غم سنگینی از خواب بیدار شدم. در بیداری غم دیگری هم به جانم افتاد چون یادم آمد زنده نیست.


#مصطفای_ما

سوم تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
💔9
امشب برای اولین بار ترسیدم. هر لحظه گوش تیز می‌کنم برای صداها.


چهارم تیر ۱۴۰۴
ساعت ۳:۱۸ یک بعدازظهر داغ‌ تابستانی، تنها نشسته‌ای توی ایستگاه اتوبوس. سایه‌ات افتاده روی کف زرد آهنی‌اش. سایه فقط یک حجم است، نشان نمی‌دهد عینک آفتابی روی صورتت است و زیرش اشک راه گرفته. توی بلوار روبه‌رویت اخترهای زرد و قرمز کاشته‌اند و پرچم‌های مشکی از بالای گل‌ها رد شده. قرمزها می‌برندت به روزهای اول جوانی و دانشکده‌ای که پاییزش را با آن‌ها به یاد می‌آوری. یاکریم‌ها دایره‌وار دنبال هم می‌کنند، در پشت بام ساختمان روبه‌رویی سک سک می‌کنند و دوباره از نو بازی‌شان را سر‌ می‌گیرند. هنوز هم نمی‌توانی واژهٔ جنگ را به زبان بیاوری. این ماجرا، این شرایط اسم‌هایی هستند که باهاش موقعیتت را برای استاد و دوست عزیزی شرح می‌دهی و می‌گویی باید به فکر نوشتن وصیت باشی و تعیین تکلیف مال و اموال ناچیزت. کلمات وقف، خیریه، وراث، ارث، وکیل، ماترک، دیون و بیمه بین مغز و قلبت پاس‌کاری می‌شوند. دستمال خیس شده را می‌چپانی توی جیب کناری کوله. دستمال دیگری را از جیب تویی در می‌آوری. به دوستت دارم‌هایی فکر می‌کنی که نگفتی و نشنیدی. خواستی و نگذاشتند. نخواستی و اجبارت کردند. و زندگی همیشه میان این رنج‌ها در نوسان بود.


پنجم تیر ۱۴۰۴

#از_زندگی@HarfeHEzafeH
8💔3
می‌گه خاله زینب این اسباب‌بازی رو بهم می‌دی؟
می‌گم بله.
می‌گه بگو چرا نمی‌دم.


#از_دخترک
5
یه مشت خرت پرت از توی کمد ریخت روی فرش. توشون چندتا گل فلزی خیلی خیلی ریز بود. نشونش دادم و گفتم وای اینارو. بی هیجان گفت آره اینا برای دوزیدنه. تصورش این بود که روی لباس کار می‌شن.
بعد یه کاغذ لوله شده از اینایی که حاشیه‌ش رو می‌سوزوندن و‌ دورش رو روبان می‌بستند‌ گرفتم جلوش و گفتم نگا کن نامه. بزرگانه‌‌طور گفت آره نامه بفرستیم. برام عجیب بود بچه در این نسل و سن بدونه نامه چیه و فعلش رو هم بلد باشه.

#از_دخترک@HarfeHEzafeH
👌2
حرف اضافه
از شبکه پویا کارتون می‌بیند. ازم می‌خواهد کنارش بنشینم. می‌نشینم. به خیال این‌که حواسش نیست کتاب در سوگ و عشق یاران را باز می‌کنم تا جستار امیرحسین جهانبگلو را بخوانم. همان لحظه سرش را برمی‌گرداند سمتم. کتاب را می‌بندد. نخون. مشغول دیدن که می‌شود می‌خواهم…
داشت وسط هال می‌چرخید دور خودش. یه دفعه چشماش رو باز کرد و گفت همه سرتون توی گوشیه که. پس منم گوشی بازی می‌کنم و همون‌جا توی هوا کف یه دستش رو کرد گوشی و با اون یکی دستش شروع کرد به کلیک کردن.


#از_دخترک
🤣3👀1
برای هرکاری که ازش می‌پرسیدم‌ نظرت چیه؟
می‌گفت خوبه.
به چشم اون همهٔ موافقت‌ها خوبند.



#از_دخترک@HarfeHEzafeH
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
👌3
دوستم عکس جلد کتابی را که دارد می‌خواند فرستاده. نامه‌های ریلکه به همسرش است. در جوابش می‌نویسم نیاز دارم یکی برام نامه بنویسه.


هفتم تیر ۱۴۰۴
👌3
حرف اضافه
همکارم ماجرای یاکریم‌های گیر افتاده توی یک سالن ورزشی را برایمان می‌گوید که چطور سه تا بچه‌اش را نجات داده و برای سرپرستی به‌ خواهرش سپرده‌. بعد دعا می‌کند خدایا همون‌جور که از یاکریم‌ها حفاظت می‌کنی از ما هم بکن. ما چه می‌کنیم؟ می‌گوییم آمین و می‌خندیم.…
یاکریممون داره جوجه می‌کنه. چند روزه می‌‌بینم هی چوب می‌ریزه رو تراس. سر صبح دیدم نشسته توی لونه‌ش. من که سرمو بردم بالا نگامون توی هم گره خورد. آروم بود ولی یه نموره اضطراب هم داشت. زایش بی اضطراب و ترس ممکنه مگه؟


هشتم تیر ۱۴۰۴

#از_زندگی@HarfeHEzafeH
آن‌قدر ظریف است که با یک برش ضرب‌دری چهار تکۀ ریز می‌شود. مداحی که می‌رسد به رفیق دل شکسته‌ها یاد معصومه می‌افتم. نصف پیاله پر می‌شود از مربع‌های کوچک خیار. شب اول دفنش با این مداحی خیلی برایش گریه کردم. از خودم می‌پرسم یعنی واقعا معصومه مرده؟ مرگ خاصیتی دارد که هیچ وقت تکراری نمی‌شود. یک سال و چند ماه است که خاله‌ نازم زنده نیست و هنوز هم گاهی به مادرم می‌گویم به خاله زنگ بزنیم؟ مثل تمام آن سال‌هایی که می‌رفتم لواز التحریر و می‌خواستم برای مصطفا دفتر و خودکار بخرم. یا از جلوی مغازه‌مان رد می‌شدم و می‌خواستم به هوای بابا بروم تو. تا پنج خیار قلمی را خرد کنم با عبور از سیزده سال زمان، چند مرگ را مرور می‌کنم.
زندگی و مرگ پارچه و الگوی خیاطی‌اند. الگو را که می‌کشی پارچه باید مو به مو رویش بیفتد تا لباس قشنگی از آب در بیاید و به تن بنشیند.


هشتم تیر ۱۴۰۴

#از_زندگی@HarfeHEzafeH
💔91
از ساعت هشت سیستم سرمایشی را خاموش کرده‌ام. در و پنجره‌ها هم به خاطر گرد و خاک بیرون بسته است. بعد از چهار ساعت و نیم الان می‌خواهم روشنش کنم. توی گرمای امسال و ناترازی مصرف برق و سوء مدیریت آن و در شرایطی جنگی کشور یکی از کارهای کوچکی که توانسته‌ام انجام دهم کاهش مصرف برق به روش‌های مختلف بوده.


هشتم تیر ۱۴۰۴

#از_زندگی@HarfeHEzafeH
10🙏1
Channel photo updated
از سال ۱۴۰۱ به بعد دو جا اهتمام جدی به تذکر حجاب داشتند راه‌آهن و فرودگاه‌ها. هر وقت بلیت قطار می‌خریدی یا از محدودهٔ فرودگاهی رد می‌شدی سریع پیامک رعایت حجاب می‌آمد.
امروز که بلیت قطار خریدم این بخش از سربرگ پیامک‌ها حذف شده بود:
حجاب مصونیت است، محدودیت نیست. از اینکه راه آهن را جهت سفر انتخاب نموده اید سپاسگزاریم. خواهشمند است ما را در رعایت حجاب و پوشش اسلامی همراهی فرمایید.
چه هزینه‌ها که بابت چنین ضدتبلیغ‌هایی نپرداخته‌ایم. مگر شرایط جنگی بتواند ترمز این کج سلیقگی‌های آسیب‌زا را بکشد.


هشتم تیر ۱۴۰۴
👌9
صبح توی توییتر می‌دیدم یه آقای میانسال در تهران از بالکن خونه‌ش گل‌های همسایه‌پایینی رو با یه آ‌فتابهٔ سبز آب می‌داد چون اونا شهر رو ترک کرده بودند.
ما این‌جوری زندگی کردن بلدیم. نجات رو می‌دونیم.



#از_زندگی@HarfeHEzafeH
16
خانومه اسم دخترش چشمه و اسم پسرش الوند بود. چشمه رو به اسم دختران عزیز نداشته‌ام اضافه کردم.


#اسم_فامیل_بازی@HarfeHEzafeH
8😁7💘1