حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
دو. ذهنم شده بود جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی. و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذره‌ای ازش به جانم می‌ریخت. انگار کن زهر. هر روز صفحه ورد را باز می‌کردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم. موضوع دیگری…
سه.
دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش می‌کنم و فردا را روز گردش اعلام‌ می‌کنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم.
توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی می‌خواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم مگه قمی؟ اگه هستی فردا با هم بریم بیرون. سیزده رو به در کنیم.
گفت نه خونه‌م. تنهام. تو بیا. اینجا می‌ریم بیرون.
بهش گفتم وضعیتم این‌ است. قول داد پرایوسی‌ام‌ (دقیقا همین‌ را گفت) را تأمین کند تا کارم را تمام کنم. یک ساعت بعد با لپ‌تاپ راهی اسلام‌شهر بودم.
با این زمزمه: به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی.
حرف اضافه
سه. دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش می‌کنم و فردا را روز گردش اعلام‌ می‌کنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم. توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی می‌خواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم…
چهار.
هجرت نجات بود. شب دوستم خوابید و من بیدار ماندم. در سکوت خانه و سرمایی که از درِ باز ماندهٔ بهار خواب خودش را کشانده بود روی پوست نازکم. سرما پر زورتر از کافئین است برای هشیاری. دو ساعت بعد متن را نوشته بودم.
گرچه دوستش نداشتم اما همین‌که توانسته بودم به عنوان نسخهٔ اول به سرانجام برسانمش رضایت‌بخش بود.
👌3
حرف اضافه
چهار. هجرت نجات بود. شب دوستم خوابید و من بیدار ماندم. در سکوت خانه و سرمایی که از درِ باز ماندهٔ بهار خواب خودش را کشانده بود روی پوست نازکم. سرما پر زورتر از کافئین است برای هشیاری. دو ساعت بعد متن را نوشته بودم. گرچه دوستش نداشتم اما همین‌که توانسته بودم…
پنج.
دوبیشتر متن‌هایم همانی هستند که در نسخهٔ اول بوده‌اند مگر با تغییری جزیی. این یکی اما در سایهٔ رنجی متولد شده بود که خودم اثراتش را در چینش کلماتم می‌دیدم.
تا دوازده روز بعد یک‌بار هم سراغش را نگرفتم. موضوع که نرم بود چرا ازش اجتناب می‌کردم؟ چون وصلم می‌کرد به آن تلخی و کبودی.
خودم را مشغول کار دیگری کردم.
شنبه تصمیم گرفتم متن را بازنویسی کنم و بفرستم برای استاد.
دو شب صفحه را باز می‌کردم و دریغ از این‌که حتی دست ببرم برای جابجا کردن دو حرف.
به قول سایه نشسته بودم به صفحه نگاه می‌کردم. صفحه‌ای که آه می‌کشید.
2
حرف اضافه
پنج. دوبیشتر متن‌هایم همانی هستند که در نسخهٔ اول بوده‌اند مگر با تغییری جزیی. این یکی اما در سایهٔ رنجی متولد شده بود که خودم اثراتش را در چینش کلماتم می‌دیدم. تا دوازده روز بعد یک‌بار هم سراغش را نگرفتم. موضوع که نرم بود چرا ازش اجتناب می‌کردم؟ چون وصلم…
شش.
فرار راه چاره نبود. باید جلوی این درد می‌ایستادم. حتی اگر به قدر خواندن یک متن هزار و‌ چند کلمه‌ای باشد. این‌بار سحر نجاتم داد. سحر دوشنبه فقط دو ساعت نشستم پای ویرایش متن. نقطهٔ پایان را گذاشتم و تمام.
متنی که در حالت عادی یکی دو روزه می‌نوشتم پرونده‌اش بیست و دو روز باز بود. فقط به خاطر جهل و آزاری انسانی.
این همه نوشتم به خاطر این که بگویم چقدر نادانی آدم‌ها می‌تواند رنج دیگران را تکثیر کند.
استادمان همیشه وقتی پیام‌هایمان را جواب می‌دهد تهش می‌گوید مراقبت کنید. نمی‌گوید از چه. ولی بازه‌اش آن‌قدر گسترده است که آدم را حواس جمع می‌کند برای خیلی رفتارها.
هم در روابط فردی هم میان‌فردی و هم اجتماعی.
7👍1
نظم بدنم به هم ریخته بود. چه جملهٔ غلطی. چرا ما خیال می‌کنیم اگر بدن روال طبیعی‌اش را طی نکند بی نظم شده. در حالی که همین بی نظمی واکنشی است به اتفاقاتی درونی که ما ازشان بی‌خبریم.
با این‌که شب فقط سه ساعت خوابیده بودم و خیال می‌کردم بعداز اداره تا غروب بخوابم اصلا خواب به چشمم نیامد. عوضش گفتم دستی به سر و روی خانه بکشم و بعد فاذا فرغت فانصب‌طور بنشینم پای متن بعدی.
یک دست شد چهار ساعت کار مدام آن هم بدون کشیدن تی.
ساعت هفت و نیم مانده بودم بی شام. ناشکری نباشد ناچاری املت پختم و هم‌زمان لوبیا سبز گذاشتم بخارپز شود برای لوبیاپلوی ناهار فردا.
دو تکه سنگک هم پیچیدم لای سفرهٔ کوچکم و گذاشتم روی در قابلمه تا یخشان وا شود.
یک لت گوشت چرخ کرده جدا کردم و باقی بستهٔ سه لتی را برگرداندم توی فریزر. چون همه‌جای خانه را دستمال کشیده بودم گفتم تا نان‌ها نرم‌می‌شوند کف کشوها را تندتند دستمال بکشم که یک‌‌دفعه بوی سوختگی آمد. برگشتم عقب. آتش از سفره زبانه می‌کشید. بوی نان و پارچه و پلاستیک سوخته تمام خانه را پر کرده و فیتیله‌های ریز ریز سیاه، معلق توی هوا و روی کابینت‌ها و کف سرامیکی سفید بودند. یک ساعت بعد که تمیز کردن دوده‌ها تمام شد روی سفرهٔ جدید، داشتم شام یخ کرده می‌خوردم با مزهٔ سه دود.
😨52😁2
کردها به فرزند می‌گن مِنال. مال و منال که می‌گن منالش فرزنده.


#کلمه_بازی
👌74
چقدر اون توییت درست و صحیح بود که می‌گفت قهوه پاسخی به تمنای مغزه و چایی به تمنای دل.


+اینو سعیده نوشته بود.
👌7👻1
نقی معمولی سرش رو چسبونده بود به ضریح و به امام رضا می‌گفت سواری؟ استواری؟
چه خوبند این حال و احوال کردن‌ها.
مال مازنی‌هاست یعنی؟


#کلمه_بازی
7
هومن حاجی عبداللهی می‌گه سه تا برادرند به اسم‌های حامد، همایون و هومن ولی در اصل اسم‌هاشون جمال، کمال و امیرعباسه که به ترتیب متولد ۴۶، ۴۷ و ۵۴ هستند.
یه روز داداش وسطیه از مدرسه میاد می‌گه من یه همکلاسی دارم اسمش امیرعباسه و خیلی خوبه. باباش هم این اسم رو می‌ذاره برای پسر سومشون.
ماجرای تغییر اسم‌هاشون ‌رو نگفت ولی احتمالا بزرگ که شدند خودشون تصمیم گرفتند سه تایی با ح یا ه شروع بشن. اینم یه جور نظم آواییه دیگه.



#اسم_فامیل_بازی
👌6
در زبان فارسی ما بخوایم اسامی رو مخفف کنیم تا صمیمانه بشن قاعده‌ای براش نداریم. مثلاً محمد می‌شه ممد و سیامک می‌شه سیا. اما فرانسوی‌ها برای این‌کار یه قاعده ثابت دارند که دو حرف اول اسم رو بر می‌دارند و دو بار پشت سر هم تکرارش می‌کنند. مثلا محمد (mohammad) می‌شه مومو.
الان فهمیدم چرا توی کتاب «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری اون پسره محمد رو مومو صدا می‌کردند.


+از اینستاگرام آقای صدرا افئار (sadrafr) یاد گرفتم.


#اسم_فامیل_بازی
👍74
دیشب هوا سرد بود. با یک لباس اضافه‌تر، روسری و دو پتو خوابیدم. سیستم‌گرمایشی را روشن نکردم چون سرما در این روزها کیف دارد. هنوز هم سوز سردی از پنجره می‌آید. این هوا توی ۲۹ فروردین برای من مثل معجزه است. چون مواجهه با گرما را به تأخیر می‌اندازد اما هر چه هوا خنک‌تر زندگی بهتر.
ولی از آن طرف این دما برای سردرختی‌ها و‌ کشت‌ کارها خوب نیست و ممکن‌است سرما بزندشان. این‌بخش ماجرا نگرانم می‌کند و دلشوره را قاطی لذتم.
از آنجا که ما اشرف مخلوقات‌بودن را به نفع مالک جهان بودن تعبیر می‌کنیم‌، همه چیز را فقط برای خودمان می‌خواهیم. آب، هوا، خاک و کل طبیعت را دربست.
کیف خودمان که کوک شود یادمان‌ می‌رود جهان‌مال همهٔ مخلوقات حتی تک تک شکوفه‌ها و‌ جوانه‌ها.
👌51
من بندهٔ اون لحظه‌ایم که صبح جمعه است، خونه غرق در پاکی و روشناییه، صبحونه‌ت رو خوردی، مایهٔ کتلت رو آماده کردی گذاشتی توی یخچال، یه فنجون چای ریختی و با شکر خدا می‌خوای بسم‌الله بگی برای شروع کارت.
👌8👍2
حرف اضافه
من بندهٔ اون لحظه‌ایم که صبح جمعه است، خونه غرق در پاکی و روشناییه، صبحونه‌ت رو خوردی، مایهٔ کتلت رو آماده کردی گذاشتی توی یخچال، یه فنجون چای ریختی و با شکر خدا می‌خوای بسم‌الله بگی برای شروع کارت.
اما همون لحظه گوشیت زنگ می‌خوره. پشت خط مهمون ازت می‌پرسه اگه کار نداری من ظهر بیام اونجا. تو استقبال می‌کنی چون ممکنه به زودی فرصت پذیرایی ازش بهت دست نده. پا می‌شی می‌ری خرید. این وسط کرفس‌ تازه و باقالی رو هم که می‌بینی کار یادت می‌ره و اونا هم می‌شن جزیی از عصر جمعه‌ت.
😁9
تا خواستم بگویم امروز دستاوردی نداشتم، به خودم گفتم ایست. چرا دستاورد را فقط در نوشتن می‌بینی و خودت را تنها در نسبت با آن تعریف می‌کنی و اگر روزی ننویسی احساس می‌کنی تهی از معنا شده‌ای؟
تو امروز رفته‌ای نان تازهٔ سبوس‌دار خریده‌ای یعنی به فکر سلامتی‌ات بوده‌ای. موقع خرید میوه و سبزی حواست بوده متناسب با فصل خرید کنی. با حوصله دانه‌متوسط‌ رو‌ به ریزها را سوا کنی چون سلامتی‌ات برایت مهم است. با خودت کیسه توری و‌ کیسه پارچه‌ای جا نانی برده‌ای چون حفظ محیط زیست برایت اهمیت دارد. در پاسخ دونفری که از کیسه‌های خریدت تعریف کرده‌اند صفحهٔ تولید کنندهٔ آن‌ها را معرفی کرده‌ای چون ‌مسئولیت‌ اجتماعی برایت مهم است.
برای مهمانت رفته‌ای خرید چون خانواده برایت اهمیت دارد. با وجود وقت کم کتلت‌ها را مثل همیشه کوچک، نازک و یکدست درست کرده‌ای و سالاد شیرازی را در نهایت ریزبافتی. روی سفره‌ات ترشی کلم بنفش ظریف و خوش‌رنگی گذاشته‌ای که خودت انداخته‌ای. به درخواست مهمانت با مشارکت او کرفس‌ها را خرد و سرخ کرده‌ای. باقالی را پاک کرده‌ای. و حالا بعد از گذرهای شلوغ بین هال و آشپزخانه، خانه مثل صبح غرق در پاکی و سپیدی است.
یادت باشد بوی گاز پاک کن و کرفس و کتلت و باقالی و خیار و گوجه و پیاز و لیمو و ترشی کلم بنفش در حافظهٔ کلماتی که می‌نویسی ثبت است.
تک تک جزییاتی که‌ به‌خاطرشان‌ پلک‌هایت‌سنگین شده برای خواب و پاهایت ذُق ذُق می‌کند برای استراحت داشته‌های تو هستند. حساب‌شان کن.
23👌2
برای مثال وضعیت کلاسمون به دوستم یاد خطبهٔ شقشقیه افتادم و غمگین شدم از اون لحظه.
💔1
یکی از همکارانم دوستی دارد که قمی اصیل است. هر وقت من از کلمات قمی می‌پرسم زنگ می‌زند به دوست بااصالتش که به ما «بَد قمی» معرفی‌اش کرده.
آقای بدقمی این کلمات را از عمه و مادربزرگش یادگرفته.
دو‌سه روز پیش گفته بود قمی‌ها به رنگ بنفش می‌گویند قفایی. ولی وجه تسمیه‌اش را نمی‌دانست.
‌امروز که سرچ کردم رسیدم به این‌که قَفایی، یعنی به رنگ گل زبان‌درقفا. بنفش خیلی روشن.
گویا توی فارسی تاجیکی به‌ش می‌گویند رنگ نافرمان.


#کلمه_بازی
6
آقای سعدی خودت خوب گفته‌ای که مرد نکونام نمیرد هرگز. امروز یک ایران دارند به‌ هر بهانه یادت می‌کنند.
👌103
حرف اضافه
یکی از همکارانم دوستی دارد که قمی اصیل است. هر وقت من از کلمات قمی می‌پرسم زنگ می‌زند به دوست بااصالتش که به ما «بَد قمی» معرفی‌اش کرده. آقای بدقمی این کلمات را از عمه و مادربزرگش یادگرفته. دو‌سه روز پیش گفته بود قمی‌ها به رنگ بنفش می‌گویند قفایی. ولی وجه…
جت جی‌پی‌تی‌ می‌گه:
رنگ قفایی یک اصطلاح سنتی فارسی برای توصیف رنگ پشت گردن پرندگان (به‌ویژه کبوتر) هست، که معمولاً ترکیبی از سبز براق و بنفش متالیک هست. این رنگ در نور، درخشش خاصی داره و بهش «قفایی» می‌گن چون پشت گردن (قفا) این رنگ رو نشون می‌ده.
من به نظرم این منطقی‌تره. چون ما بیشتر واژهٔ قفا به گوشمون خورده تا اسم گل زبان در قفا.


#کلمه_بازی
🤝2👌1