اصلا تصورش رو نمیکردم کبریا اسم دخترانه باشه. اون هم کبریا سادات.
ظاهرا برای پسرها هم این اسم رو میگذارند.
#اسم_فامیل_بازی
ظاهرا برای پسرها هم این اسم رو میگذارند.
#اسم_فامیل_بازی
⚡5👍2
دوبیشتر مسیر پیادهروی صبحم از کنار برجها و خانههای آپارتمانی است. لالوی آسمانخراشیدنها، تک و توکی هم خانهٔ ویلایی کوتاه قامت مظلومانه پا در زمین دارند. این یک ماهه که سر به هوا راه میروم و چشمم دنبال صدای گنجشکها و جوانه زدن درختان است، حواسم به خانهتکانی هم هست که ردپایی ازش نمیبینم. فرق زندگی در کلانشهرهای ایرانی با شهرهای کوچک و روستاهایش همین است. معماری معاصر و زیست مدرن اگر آیینها را حذف نکند، تقلیلشان میدهد جوری که در شهر به چشم نمیآیند. صبح که سه تا فرش دوازده متری شسته شده روی دیوار دو خانه ویلایی پهن شده بود دیدم که نوستالژی چه رنگ باخته است.
👌6💔3❤1
امروز دهمین سالیه که کارمند شدم.
شغلی که انتخابم نبود اما در مسیرم قرار گرفت. دوستش نداشتم ولی به هزار و یک دلیل ادامهش دادم. یه چیزایی بهم داد خیلی چیزا رو ازم گرفت.
علیالحساب هنوز باهاش توی رابطهام ولی تا کی دووم بیارم نمیدونم.
دعا کنید شرایط بهتری و به خیر برام رقم بخوره.
شغلی که انتخابم نبود اما در مسیرم قرار گرفت. دوستش نداشتم ولی به هزار و یک دلیل ادامهش دادم. یه چیزایی بهم داد خیلی چیزا رو ازم گرفت.
علیالحساب هنوز باهاش توی رابطهام ولی تا کی دووم بیارم نمیدونم.
دعا کنید شرایط بهتری و به خیر برام رقم بخوره.
🙏13❤7
حرف اضافه
دارم حرفهای ضبط شدهٔ خودم و مادرم را تایپ میکنم. خیلی از بِگِر استفاده میکند. همه را ترجمه میکنم به انگار. اینکه توی متنهایم از انگار زیاد استفاده میکنم به همین ویژگی زبانیمان برمیگردد شاید. البته بِگِر در اصل همان فعل بگیر است. که با انگار کن و…
دیروز ده یازده صفحه از مصاحبههای پیاده شده را پرینت گرفتم و فرستادم برای استاد.
امروز استاد میگفت آقای دکتر فلانی صفحه اول را که دیده گفته متن خانم خزاییه؟
آقای دکتر فلانی استاد یکی از درسهای ترم دومم بودند.
و من خوشحال از اینکه نثرم هویت پیدا کرده.
امروز استاد میگفت آقای دکتر فلانی صفحه اول را که دیده گفته متن خانم خزاییه؟
آقای دکتر فلانی استاد یکی از درسهای ترم دومم بودند.
و من خوشحال از اینکه نثرم هویت پیدا کرده.
❤10👏6
تالار عقدی نزدیکهای شهر هست به اسم اسپی. همکارم اسمش رو با شک میگه. از تلفظش مطمئن نیست. بهش میگم درسته. همونه اسپیده که در لری و لکی اِسپی تلفظ میشه.
#کلمه_بازی
#کلمه_بازی
👌6
بین راه توقف کردهایم. از راننده میخواهم در صندوق را بزند. میگوید میخوای کتاب بیاری؟ گرچه در جوابش میگویم نه پاور بانک. اما خواندن کتابی که یکی دو ساعت پیش خریدهام قلقلکم میدهد.
چرا راننده این را گفت؟ چون قبل از حرکت هم دوباره این تفاضا را کرده بودم.
خوب زود مرا شناخته:)
چرا راننده این را گفت؟ چون قبل از حرکت هم دوباره این تفاضا را کرده بودم.
خوب زود مرا شناخته:)
😁6👌1
حرف اضافه
بین راه توقف کردهایم. از راننده میخواهم در صندوق را بزند. میگوید میخوای کتاب بیاری؟ گرچه در جوابش میگویم نه پاور بانک. اما خواندن کتابی که یکی دو ساعت پیش خریدهام قلقلکم میدهد. چرا راننده این را گفت؟ چون قبل از حرکت هم دوباره این تفاضا را کرده بودم.…
چالشی توی اینستاگرام راه افتاده که خانمها در یک مکالمهٔ تلفنی فارسی را با لهجهٔ تهرانی و خیلی نرم و لطیف حرف میزنند، بعد از پایان، مکالمهٔ ضبط شدهٔ خودشان را میشنوند و از اینکه لهجه دارند خشمگینند. این را هم در فارسهایی مثل اصفهانیها دیدهام هم ترکها و کردها.
به عنوان کسی که لهجه ندارد و زمانی از زبان مادریاش فراری بوده و در پی انکارش، باید بگویم ما میان زبان مادریمان زندگی و با آن فکر میکنیم.
همین که در پست قبلی نوشتم خوب زود… یعنی یا لک هستم یا لر یا کرد. چه لهجه داشته باشم چه نه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
به عنوان کسی که لهجه ندارد و زمانی از زبان مادریاش فراری بوده و در پی انکارش، باید بگویم ما میان زبان مادریمان زندگی و با آن فکر میکنیم.
همین که در پست قبلی نوشتم خوب زود… یعنی یا لک هستم یا لر یا کرد. چه لهجه داشته باشم چه نه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5
بعد از ملایر راننده به راهنماییِ نشان میاندازد توی روستای دهنو. خورشید نشسته. چشمم به ساعت است. چای میریزم. توی دستاندازهایی که تدبیر مردم روستا برای مقابله با جاده اصلی شدن خیابان باریکشان است، چای سرریز میشود روی چادرم. اذان را در روستای بعدی میشنویم: بِلَر تو.
یادم نمیآید کی صدای اذان زنده از مسجدی را شنیدهام. اگر ماشین خودمان بود میرفتم توی آغوش مسجد روستا.
یاد علیقلی میافتم. پارهدوز دربندی که بعد از جدایی شهرش از ایران، بیست و پنج سال چشم به راه شنیدن اذان ماند. تا وقتی ملارجبعلی مکتبدار دیلمقانی به شهرشان آمد، دو اشرفی سرخ به او داد تا اذان بگوید. صدای شنیدن اذان مغرب از گلدستهٔ مسجد خان همان و روح از تنش به در آمدن همان.
*هر چه جستجو کردم بیشتر از این دربارهٔ بلرتو گیرم نیامد: از دو واژه بلر مخفف بلریان و تو به معنی جایگاه اومده.
یادم نمیآید کی صدای اذان زنده از مسجدی را شنیدهام. اگر ماشین خودمان بود میرفتم توی آغوش مسجد روستا.
یاد علیقلی میافتم. پارهدوز دربندی که بعد از جدایی شهرش از ایران، بیست و پنج سال چشم به راه شنیدن اذان ماند. تا وقتی ملارجبعلی مکتبدار دیلمقانی به شهرشان آمد، دو اشرفی سرخ به او داد تا اذان بگوید. صدای شنیدن اذان مغرب از گلدستهٔ مسجد خان همان و روح از تنش به در آمدن همان.
*هر چه جستجو کردم بیشتر از این دربارهٔ بلرتو گیرم نیامد: از دو واژه بلر مخفف بلریان و تو به معنی جایگاه اومده.
❤6👌1
شیرازیا عاشق که میشن پاشون میسره.
انگار سرک کشیدی بالای دیوار خشت و گلی یه باغ. پات که بسره وارد قلمرو معشوق میشی.
من همیشه میگفتم سعدی عشق رو تجربه کرده الان باید بگم پاش سریده بوده :)
#کلمه_بازی
انگار سرک کشیدی بالای دیوار خشت و گلی یه باغ. پات که بسره وارد قلمرو معشوق میشی.
من همیشه میگفتم سعدی عشق رو تجربه کرده الان باید بگم پاش سریده بوده :)
#کلمه_بازی
👌8❤4
تا زمستان نگذرد گندم نمیروید ز خاک
قد کشیدنهای ما پاداش جان فرسودن است
+شاعر؟ نمیدانم
#من_شعر@HarfeHEzafeH
قد کشیدنهای ما پاداش جان فرسودن است
+شاعر؟ نمیدانم
#من_شعر@HarfeHEzafeH
❤4👌3
دختر نوزده بیست ساله است. به آرایشگر میگوید کمی کوتاه کنی وگرنه بابام رام نمیده خونه.
برایم جالب است که هنوز نظر باباها و شاید اعمال قدرتشان درباره کوتاه و بلندی مو برای دخترهایشان مهم است.
برایم جالب است که هنوز نظر باباها و شاید اعمال قدرتشان درباره کوتاه و بلندی مو برای دخترهایشان مهم است.
❤7
حرف اضافه
دختر نوزده بیست ساله است. به آرایشگر میگوید کمی کوتاه کنی وگرنه بابام رام نمیده خونه. برایم جالب است که هنوز نظر باباها و شاید اعمال قدرتشان درباره کوتاه و بلندی مو برای دخترهایشان مهم است.
زن حدودا شصت سالهای که توی نوبته به آرایشگر میگه موهاش خیلی عزیزه. کم کوتاشون کن.
اینجا مردم عزیز بودن رو برای مو، چهره، قد، جوانی، خوشاندامی و ویژگیهای تنانه به کار میبرند.
#کلمه_بازی
اینجا مردم عزیز بودن رو برای مو، چهره، قد، جوانی، خوشاندامی و ویژگیهای تنانه به کار میبرند.
#کلمه_بازی
💯6❤2
آرایشگر میگوید دیشب ساعت سه و نیم رفتهام خانه و هفت صبح کارم را شروع کردهام. به زور قهوه سرپا هستم.
من میگویم خوشحالم که زندگی با تمام سختیها خودش را از لای موهای رنگ شده و ابروهای برداشته و صورتهای بند انداخته، میکشد بیرون.
من میگویم خوشحالم که زندگی با تمام سختیها خودش را از لای موهای رنگ شده و ابروهای برداشته و صورتهای بند انداخته، میکشد بیرون.
❤9👍4
Forwarded from حرف اضافه
چند سال پیش که رفته بودیم یزد، موقع برگشت، چَک چَک هم رفتیم. بین راه توی که یکی از پیچهای مسیر، چند نفری دور یکی از موبدان حلقه زده بودند و درباره آداب و رسوم و آیینهای ایران باستان و دین زرتشت میپرسیدند. یکی از خانمها حرف را به چهارشنبه سوری کشاند. جناب موبد معترضانه حرف خانم را پی گرفت. میگفت: چهارشنبه سوری اصلا یک آیین ایرانی نیست. این را اعراب پس از فتح ایران رسم کردهاند و به شکرانه پیروزی، چهارشنبه شب بر بام خانهها آتش افروخته و شادی کردهاند. بعد از آن این رسم ماندگار شده. کسانی که آن جا ایستاده بودند همه تعجبشان را با این پرسش نشان میدادند یعنی چهارشنبه سوری ایرانی نیست؟
جواب موبد هم یک کلمه بود، نه! من دیگر نماندم تا ادامه بحث را بشنوم چون باید ادامه مسیر را بالا میرفتیم. برگشتنی هم جناب موبد را ندیدیم که نتیجه را بپرسیم. اما در این چند ساله مدام این سوال با من بوده که، کی راست میگوید؟ آن موبد که خود را ایران باستانیتر از ما میداند یا این همه سال باور که هی دارد پر رنگتر هم میشود؟
#چهارشنبه_سوری
جواب موبد هم یک کلمه بود، نه! من دیگر نماندم تا ادامه بحث را بشنوم چون باید ادامه مسیر را بالا میرفتیم. برگشتنی هم جناب موبد را ندیدیم که نتیجه را بپرسیم. اما در این چند ساله مدام این سوال با من بوده که، کی راست میگوید؟ آن موبد که خود را ایران باستانیتر از ما میداند یا این همه سال باور که هی دارد پر رنگتر هم میشود؟
#چهارشنبه_سوری
👀3
اولین باره میبینم شبکه زاگرس (شبکه کرمانشاه) داره تبلیغ دو نهاد رسمی رو کردی پخش میکنه. یکی مال بانک کشاورزیه و اون یکی صندوق بیمه کشاورزی.
حرف اضافه
بعد از ملایر راننده به راهنماییِ نشان میاندازد توی روستای دهنو. خورشید نشسته. چشمم به ساعت است. چای میریزم. توی دستاندازهایی که تدبیر مردم روستا برای مقابله با جاده اصلی شدن خیابان باریکشان است، چای سرریز میشود روی چادرم. اذان را در روستای بعدی میشنویم:…
الله اکبر اذان امشب را وقتی شنیدم که داشتم دستمال شیشه پاککنی را میشستم و به این فکر میکردم شاید این تجربه تکرار پذیر نباشد چه از لحاظ زمانی و چه مکانی.