#دانشجویی_نوشت
#دلنوشته | #امام_رضایی_ها ❤️
✍ به نام خدای ضامن
تا اون موقع به مرقدهای هیچ کدام از امامان معصوم نرفته بودم.
اوایل راه پیاده روی بی ذوق و شوق راه می رفتم؛ تا اینکه چندین شخص معلول را دیدم. با اینکه نای راه رفتن هم نداشتند، ولی با چنان ذوقی می رفتند که انگار گم کرده ای دارند!
دیدم آری، خیلی ها گم کرده ای دارند!
سوالی از خود پرسیدم که من چطور؟ من گم کرده ندارم؟
ندای درونم گفت داشتی و داری و اما غافل آن بودی! اشک درچشمانم حلقه زد!
دیدم این گم کرده همان آقای رویاهایم است! همان شخص سخاوتمند و رئوف! همان چراغ راهم! همان دستگیرم!
دیگر از خود بی خود شده و خستگی راه برایم بی معنی شد و یکباره ذوق و شوق دیدن گم کرده ام تمام وجودم را گرفت! احساس میکردم انگار چندین بال مرا دراین راه همراهی میکنند .. و پاهایم گویی فقط پانتومیم بازی میکنند!
بالاخره با دوستان رسیدیم حرم مطهر صاحب دلم! انگار پدر گم شده ام را پیدا کردم! آن پاهای خسته و کوفته با چنان سرعتی می رفتند که دوستانم را جا گذاشتم! و بالاخره چشمان معصیت کارم به حرم آن حضرت رسید.. اشک های مزاحم نمی گذاشتند حرم را ببینم! آن لحظه حرم را نه با چشمان سر، بلکه با چشم دل دیدم و بالاخره این دل بی قرار کنار صاحبش آرام گرفت. آرامشی از جنس رضوی. به امید دیدار دوباره اش دل را از نزدش آورده ام!
#فرهاد_خانی / #طریق_رضوی
🔗 @maktaboshohada_uma
#دلنوشته | #امام_رضایی_ها ❤️
✍ به نام خدای ضامن
تا اون موقع به مرقدهای هیچ کدام از امامان معصوم نرفته بودم.
اوایل راه پیاده روی بی ذوق و شوق راه می رفتم؛ تا اینکه چندین شخص معلول را دیدم. با اینکه نای راه رفتن هم نداشتند، ولی با چنان ذوقی می رفتند که انگار گم کرده ای دارند!
دیدم آری، خیلی ها گم کرده ای دارند!
سوالی از خود پرسیدم که من چطور؟ من گم کرده ندارم؟
ندای درونم گفت داشتی و داری و اما غافل آن بودی! اشک درچشمانم حلقه زد!
دیدم این گم کرده همان آقای رویاهایم است! همان شخص سخاوتمند و رئوف! همان چراغ راهم! همان دستگیرم!
دیگر از خود بی خود شده و خستگی راه برایم بی معنی شد و یکباره ذوق و شوق دیدن گم کرده ام تمام وجودم را گرفت! احساس میکردم انگار چندین بال مرا دراین راه همراهی میکنند .. و پاهایم گویی فقط پانتومیم بازی میکنند!
بالاخره با دوستان رسیدیم حرم مطهر صاحب دلم! انگار پدر گم شده ام را پیدا کردم! آن پاهای خسته و کوفته با چنان سرعتی می رفتند که دوستانم را جا گذاشتم! و بالاخره چشمان معصیت کارم به حرم آن حضرت رسید.. اشک های مزاحم نمی گذاشتند حرم را ببینم! آن لحظه حرم را نه با چشمان سر، بلکه با چشم دل دیدم و بالاخره این دل بی قرار کنار صاحبش آرام گرفت. آرامشی از جنس رضوی. به امید دیدار دوباره اش دل را از نزدش آورده ام!
#فرهاد_خانی / #طریق_رضوی
🔗 @maktaboshohada_uma