بر این دیوارها
که نبودنت را بر جانم آوار میکنند
چه بنگارم
که وقتی صبح چشمانت را باز میکنی
خود را میانِ سبزترین باغِ خدا ببینی
و اهوراییترین زمزمۀ درختان را بچشی...
بر این ثانیهها
که نبودنت را بر تنم میتکانند
چه زمزمه کنم که تاب آورند
حجمِ خالیِ انتظارِ کودکانهام را
#آزاده_صرافی
آبانِ ۱۴۰۲
که نبودنت را بر جانم آوار میکنند
چه بنگارم
که وقتی صبح چشمانت را باز میکنی
خود را میانِ سبزترین باغِ خدا ببینی
و اهوراییترین زمزمۀ درختان را بچشی...
بر این ثانیهها
که نبودنت را بر تنم میتکانند
چه زمزمه کنم که تاب آورند
حجمِ خالیِ انتظارِ کودکانهام را
#آزاده_صرافی
آبانِ ۱۴۰۲
Forwarded from گزینگویهها (بهروز صفرزاده)
Forwarded from گزینگویهها (بهروز صفرزاده)
Forwarded from گزینگویهها (بهروز صفرزاده)
بر این دیوارها
که نبودنت را بر جانم آوار میکنند
چه بنگارم
که وقتی صبح چشمانت را باز میکنی
خود را میانِ سبزترین باغِ خدا ببینی
و اهوراییترین زمزمۀ درختان را بچشی...
بر این ثانیهها
که نبودنت را بر تنم میتکانند
چه زمزمه کنم که تاب آورند
حجمِ خالیِ انتظارِ کودکانهام را
#آزاده_صرافی
آبانِ ۱۴۰۲
که نبودنت را بر جانم آوار میکنند
چه بنگارم
که وقتی صبح چشمانت را باز میکنی
خود را میانِ سبزترین باغِ خدا ببینی
و اهوراییترین زمزمۀ درختان را بچشی...
بر این ثانیهها
که نبودنت را بر تنم میتکانند
چه زمزمه کنم که تاب آورند
حجمِ خالیِ انتظارِ کودکانهام را
#آزاده_صرافی
آبانِ ۱۴۰۲
من ماههاست که رفتهام
از این خانه رفتهام
ماههاست چشمانم را
مبهوت و مات
روی دیوارهای زمخت و سردِ اتاقهایش
جا گذاشتهام
و دستانِ گرمم را
در خاکِ باغچهاش پنهان کردهام
خاک میزبانِ مهربانیست
با دل و جان گرمای دستانم را حفظ میکند
تا روزی که از نو
زنی دلداده جوانه زند
پاییزِ زیبا،
پاییزِ زرد و نارنجی
نمیدانم
چرا روزهای کوتاهت
سردیشان را روی گلویم میفشارند
پاییزِ رنگینکمانی،
پشتِ نقابِ رنگارنگت
حیلهها پنهان کردهای
و نیرنگها پهن میکنی
سرمایت گرم است
و گرمایت سرد
دیگر نه به صداقتِ نسیمت ایمان دارم
و نه رنگهایت را میشناسم
دورنگیات به هزار رنگ آغشته است
پاییز
فصلِ تزویر،
فصلِ جدیدِ پُرتردید…
شانههایت
شانههایت را
به قدرِ گلبرگی
جلو بیاور
یک شمیم میخواهمشان
یک بوسه میچشمشان
یک دریا برایشان
از قلبِ سردرگمم
حرفها دارم
شانههایت را بیاور نزدیکتر
«شانههایت را
برای گریه کردن دوست دارم»
#آزاده_صرافی
از این خانه رفتهام
ماههاست چشمانم را
مبهوت و مات
روی دیوارهای زمخت و سردِ اتاقهایش
جا گذاشتهام
و دستانِ گرمم را
در خاکِ باغچهاش پنهان کردهام
خاک میزبانِ مهربانیست
با دل و جان گرمای دستانم را حفظ میکند
تا روزی که از نو
زنی دلداده جوانه زند
پاییزِ زیبا،
پاییزِ زرد و نارنجی
نمیدانم
چرا روزهای کوتاهت
سردیشان را روی گلویم میفشارند
پاییزِ رنگینکمانی،
پشتِ نقابِ رنگارنگت
حیلهها پنهان کردهای
و نیرنگها پهن میکنی
سرمایت گرم است
و گرمایت سرد
دیگر نه به صداقتِ نسیمت ایمان دارم
و نه رنگهایت را میشناسم
دورنگیات به هزار رنگ آغشته است
پاییز
فصلِ تزویر،
فصلِ جدیدِ پُرتردید…
شانههایت
شانههایت را
به قدرِ گلبرگی
جلو بیاور
یک شمیم میخواهمشان
یک بوسه میچشمشان
یک دریا برایشان
از قلبِ سردرگمم
حرفها دارم
شانههایت را بیاور نزدیکتر
«شانههایت را
برای گریه کردن دوست دارم»
#آزاده_صرافی