آرشیو دسر و غذای محلی
2.08K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
با تعجب به من نگاه کرد و گفت: این کجا قراره بیاد؟

بردیا: برای فردا شب می خواد خرید کنه.

- چی؟! کی این دهاتیو دعوت کرده؟

بردیا: فرحناز یه بار بهت گفتم با شیرین درست صحبت کن! نذار دستم روت بلند شه

فرحناز پوزخندی زد و گفت: مبارکه داداش!

ولی مطمئن باش فردا شب به مامان می گم قراره چه دسته گلی به آب بدی؟

- من سی و سه سالمه؛ بچه نیستم که مامان بخواد بهم بگه چی خوبه، چی بد.

اصلا به من چه! آرمان بریم.

قیافه ی آرمان، بد تو هم شده بود.

بردیا گفت: بریم شیرین

چند قدم رفتیم. بردیا وایساد و به آرمان گفت: می خواید با هم بریم خرید؟

فرحناز: ما بهترین پاساژ می خوایم بریم.

بردیا: مگه ما می خوایم بنجلاش بریم؟!

آرمان: موافقم. با ماشین من بریم.

آرمان راه افتاد.

#پارت۱۱۹۰


فرحناز پاشو زمین کوبید و داد زد: من خوشم نمیاد با این دختره راه برم

گفتم: نترس عزیزم! بخاطر شپشات با فاصله ازت راه می رم که نگیرم!


بردیا خندید و راه افتادیم. فرحناز جرات نمی کرد جلوی بردیا چیزی به من بگه.

آرمان ماشین بی ام و مشکی که من عاشقش بودم رو از پارکینگ بیرون آورد.

فرحناز با نق گفت: آرمان! بنز تو بیار؛ این چیه؟

آرمان: اگه یک دقیقه دیگه نق بزنی، مجبور می شی تنهایی بری خرید!

لبخند زدم و با بردیا پشت سوار شدم، فرحناز جلو و راه افتادیم.

بردیا گفت: خب از کجا شروع کنیم؟

آرمان پاساژ رو من انتخاب می کنم.

بردیا: باشه، حرفی نیست.

دم یه پاساژ نگه داشت. پیاده شدیم. فرحناز طبق معمول بازوی آرمان و چسبید و از پله ها رفتن بالا.

بردیا گفت: این دو تا، زوج خوشبختی می شن؟

خندیدم و رفتیم تو یه مغازه لباس مجلسی، همه ی لباسا، کلا باز یا کوتاه بود.

بردیا گفت: می خوای بریم تو؟ شاید یه چیز بهتر پیدا بشه؟

- باشه بریم.

رفتیم تو، یه خانم اومد جلو و با گفتن خوش آمدید، می خواست مدل جدیداشو نشونمون بده که آرمان و فرحناز اومدن تو.

بردیا دم گوشم گفت: از این به بعد، هر جا بریم آرمان پشت سرمونه.

- نه بابا! فکر نکنم. شاید یه مدلی خواستن اومدن تو.
باز هم کنار چشمش انگار از درد جمع شد!

#پارت۱۱۸۸


دلم میخواست بی محل کنم اما نتونستم!

_چیزیت شده؟

مرصاد_ مهمه؟

به این بشر اگه رو بدی باند فرودگاه میخواد و

متاسفانه

از توان من خارج بود!

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

_نه!

با دلخوری پوزخند زد و گفت:

_دلم جواب بهتری میخواست!

دستش سمت قلبش رفت که دستمو به کمرم زدم

و با حرص

گفتم:

_باز چه نقشه ای تو سرته؟

مرصاد_ میشه قرص هامو بیاری؟ توی کیف

کوچیک توی

چمدونمه!

_چه قرصی؟

#پارت۱۱۸۹


مرصاد_پروپرانول.. قرص تپش قلبه.. چشمکی زد

و با

شیطنت ادامه داد:

بوسه هات آدرنالین خونمو بالا برد!!

با خجالت سرمو پایین انداختم و رفتم از توی

چمدونش کیفی

رو که گفتو آوردمو بایه لیوان آب دستش دادم!

مرصاد_مرسی خانومم!

_من خانوم تو نیستم!



×××××× ×××××× ××××××



۲روز دیگه هم از بودنم پیش مرصاد گذشت و

طبق

حرفرهای مرصاد کاظمی بلیط هارو رزور کرده و

توی همین

هفته از ترکیه میریم!

توی این ۲روز بعد از اعترافی که ازم گرفت

حسابی ازش

خجالت میکشیدم اما اون انگار همون مرصاد  گذشته بود

و چیزی عوض نشده بود..

داشتم با سامیار حرف میزدم که کلید توی در

چرخید

و چندثانیه بعد مرصاد وارد خونه شد و من واسه

اینکه یه کم

اذیت کرده باشم خودمو هول کرده نشون دادم و

گفتم:



#پارت۱۱۹۰


_باشه عزیزم من بعدا بهت زنگ میزنم!

سامیار_ باز داری آتیش میسوزونی؟ دختر کاری

کن

شوهر کردی اجازه بده ببینمت!

خنده ی ریزی کردم و شیطون اما رمز آلود گفتم:

منم

همینطور! خداحافظ..

بعد از قطع مکالمه نگاه پر از سوال مرصاد و کنار

زدم و با گفتن

سلامی زیرلب اومدم از کنارش رد بشم که با اخم

پرسید:

_کی بود؟

بی توجه به سوالش گفتم:

_بلیط هارو گرفتی؟

انگار دلم میخواست تلافی کنم روز هایی که با من

بود اما...

پوووف! بهتره بهش فکر نکنم!

مرصاد_ واسه چی من اومدم مکالمه رو قطع

کردی؟ پرسیدم

کی بود؟

_اول اینکه دیر اومدی چون مکالمه امون تموم

شده بود

و دوما از تو که نمیترسم داشتم با سامیار حرف

میزدم..
انگار از حرفم تعجب کرد. نگاه متعجبش رو بهم دوخت. لبخندی زدم و چشم هام رو باز و بسته کردم.



مردد اومد جلو. دستهاش که دورم حلقه شد بوی مادر بودنش رو حس کردم. شونه هاش شروع به لرزیدن کردن.

-من و ببخش دخترم، کاش راهی برای جبران داشتم.
هانیه بازوش رو گرفت.

-عه، عمه … امروز روز شادیه، با گریه خرابش نکن.
همه اومده بودن جز نوشین.

 

امیریل اومد جلو.

-خوب عروس و دوماد، دیرتون نشه!

مونا با نیش باز گفت:

-چمدون ها رو گذاشتم صندوق … همه چی هم برات گذاشتم عزیزم.

#پارت۱۱۸۸



مونا …

محکم بغلم کرد.

-ببخش که این چند روز حال بدت رو دیدم اما لازم بود تا به عشقت اعتراف کنی … خوشبخت بشی خواهر خوشگلم.

-مرسی مونا. تو برام کاری کردی که هیچ وقت نمی تونم جبران کنم.


-فقط خوشبخت شو، تو لایقشی.

نهال: برو اونور، منم حرف دارم.

رو به روم ایستاد. دستم رو توی دستش گرفت.

-قدرش رو بدون … اومدم بازی کنم خودم باختم. من توی این بازی که برای رسیدن شما دو تا به هم بود قلبم رو باختم، مراقبش باش.

و سریع رفت. باورم نمی شد. نگاهم به نهال بود که دست گرمی دستم رو گرفت. احساس کردم قلبم از هیجان فشرده شد.

-نمیخوای یکم برای منم وقت بذاری؟

سرم رو بالا آوردم. نگاهم به اون دو گوی پر از مهربونی خیره موند. سرش رو کمی خم کرد.

#پارت۱۱۸۹



اونطوری نگاه نکن … همین الان می خورمت ها!

گرمی خون رو روی گونه هام احساس کردم و لبهای داغش که روی گونه ام نشست.

امیریل: آروم برونید … خوشبخت بشید.
امیریل؟

-جانم؟

-تو بهترین برادر دنیایی.

-خوشحالم که لبخند روی لبهات نشست. برید به سلامت. نگران بهارک هم نباش، ما همه هستیم.

 

تازه به ویلا رسیده بودیم. هوا گرگ و میش بود. به نرده ی فلزی تراس تکیه دادم و نگاهم رو به درخت های سرسبز اطرافم دوختم.

هنوز باورم نمی شد. همه چیز برام مثل یه خواب بود، یه خواب شیرین.

با حلقه شدن دستهای مردونه اش دور شکمم و گرمی تنش نفسی کشیدم.

چونه اش رو روی شونه ام گذاشت.

#پارت۱۱۹۰




موش کوچولوی من به چی فکر می کنه؟

-هنوز باورم نمیشه. همه چی برام مثل یه خواب میمونه … یه رویای شیرین.


-برای منم هیچ وقت روزی که امیریل اومد هتل فراموش نمیشه. اون موقع بخاطر شباهت زیادش به شاهرخ اونو یه رقیب می دونستم اما اون اومده بود تا کمک کنه. بهم گفت گلاره دوستت داره اما باور نکردم. گفت باید یه کاری بکنیم تا به خودش اعتراف کنه. با کمک بقیه قرار شد نهال به من نزدیک بشه. حتی اون شبی که مادر بیمارستان بود نهال اومده بود دیدن تو که فهمید بیمارستانی و با من اومد. من داشتن تو رو مدیون تک تکشونم.


چرخوندم سمت خودش. کمرم به نرده ها چسبید. دستهاش رو دو طرفم روی نرده ها گذاشت.

سرم رو بالا آوردم. پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند.

-برای به دست آوردنت خیلی سختی کشیدم اما ارزشش رو داشت.

آروم دستش رو زیر لبم کشید. با صدای بم ومردونه ای گفت:

-تو هنوز به من بوس ندادی!

و تا به خودم بیام لبهاش لبهام رو اسیر کرد. ناخواسته دستم دور گردنش حلقه شد و همراهیش کردم.