🔴چشمان نافذ
✍️فرزاد خسروی
August 19, 2020
#داستانکوتاه
با خودش میگوید اینجا لابد وسط است اما جهت برایش مشخص نیست روی نوکپنجه پاهایش بلند میشود دستانش را سایهبان میکند و مثل دیدهبان خیره میشود بعد با نگاهش روی خاک ناهموار قدم می زند، اما هیچ نشانی نمییابد نگاهش که به انتها میرسد آهسته روی پنجههایش به سمت چپ میچرخد حالا فکر میکند رو به شرق است. شک نمیکند خورشید دارد طلوع میکند دوباره حرف های مرد را با خودش مرور میکند...
ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید:
https://bit.ly/31bxHp3
لینک #کانال_معلمان_عدالتخواه در #اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/p/CEEtubkJdqe/?igshid=1j4mt8i2to32t
✍️فرزاد خسروی
August 19, 2020
#داستانکوتاه
با خودش میگوید اینجا لابد وسط است اما جهت برایش مشخص نیست روی نوکپنجه پاهایش بلند میشود دستانش را سایهبان میکند و مثل دیدهبان خیره میشود بعد با نگاهش روی خاک ناهموار قدم می زند، اما هیچ نشانی نمییابد نگاهش که به انتها میرسد آهسته روی پنجههایش به سمت چپ میچرخد حالا فکر میکند رو به شرق است. شک نمیکند خورشید دارد طلوع میکند دوباره حرف های مرد را با خودش مرور میکند...
ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید:
https://bit.ly/31bxHp3
لینک #کانال_معلمان_عدالتخواه در #اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/p/CEEtubkJdqe/?igshid=1j4mt8i2to32t
Telegraph
چشمان نافذ
با خودش میگوید اینجا لابد وسط است اما جهت برایش مشخص نیست روی نوکپنجه پاهایش بلند میشود دستانش را سایهبان میکند و مثل دیدهبان خیره میشود بعد با نگاهش روی خاک ناهموار قدم می زند، اما هیچ نشانی نمییابد نگاهش که به انتها میرسد آهسته روی پنجههایش به…