مدرسه رهایی
Photo
🚩 دلنوشته کاوه مظفری همسر #جلوه_جواهری برای او که در بند دژخیمان است
جلوه عزیزم، سلام. تو که زنگ نمیزنی، یعنی نمیگذارند که تلفن داشته باشی، پس لااقل برای دل خودم مینویسم، حتما دلهایمان راهی به هم پیدا میکنند. هنوز نمیدانم داروهایت به درستی دستت میرسد یا نه. مدام فکرم مشغول دست و شانه ات هست، میدانم که درد داری و البته میدانم که تاب و تحمل بالایی هم داری. با مرکز فیزیوتراپی تماس گرفتم، گفتند که نوبتت محفوظ است و منتظرند.
راستی از باغچه برایت بگویم. این مدت هیچ نرسیدم به باغچه، شانس آوردیم که بارانی آمد. نمیدانم از دریچه تاریک بازداشگاه اصلا متوجه باران شدی یا نه. بوته خیارها که کاملا نابود شد، از بادمجان هم دیگر اثری نیست. اما فلفل و گوجه خوب تاب آوردند و هنوز محصول دارند. هم در برابر آفات مقاوم بودند و هم در برابر تغییرات آب و هوا. حوصله ام نیامد تنهایی لوبیا و پاچ باقلا بکارم، البته هنوز فرصت هست، اگر باز این تغییرات اقلیمی همه چیز را بر هم نزند.
این تغییرات اقلیمی انگار دیگر محدود به آب و هوا و کشاورزی نیست، عرصه فعالیت مدنی را هم حسابی به هم ریخته. پانزده بیست سال پیش میشد لااقل روزنه ای پیدا کرد برای کارهای اجتماعی و مدنی، برای فعالیت های به اصطلاح عام المنفعه و مردم نهاد. یادت هست میشد لااقل از عدالت و برابری حرف زد. میشد دور هم جمع شویم و برای منع تبعیض و خشونت همفکری کنیم. اما از آن دوره به بعد هر سال که گذشت انگار اقلیم فعالیت مدنی محدودتر و بحرانی تر شده، انگار در یک تنگنا قرار داریم. به جایی رسیده ایم که در گوشه یک روستا هم سراغمان میآیند.
همان هایی که با اسلحه می آیند، همه چیز را شخم میزنند و تو را و انبوهی کتاب را با هم بازداشت می کنند. البته هم تو و هم کتاب ها با این رفتارها آشنایید. شاید برخی کتاب های جدید مرتبه اولشان باشد، اما برخی از کتاب ها تجربه خوابیدن در زندان را دارند. یادت هست بعضی هایشان که هرگز برنگشتند، معلوم نیست در کدام انبار خاک می خورند.
ایکاش راهی بود تا کتاب ها هم مثل فلفل و گوجه بتوانند به آفات مقاوم باشند، و ما هم بتوانیم سر در بیاوریم که در این اقلیم جدید ممنوعیت فعالیت مدنی چطور روزگار بگذرانیم. حتما بالاخره راهی هست، از جنس همان راهی که دلهایمان را به هم وصل میکند.
#بازداشت_شدگان_گیلان
#ژن_ژیان_ئازادی
🔻🔻🔻
🆔 @edalatxah
جلوه عزیزم، سلام. تو که زنگ نمیزنی، یعنی نمیگذارند که تلفن داشته باشی، پس لااقل برای دل خودم مینویسم، حتما دلهایمان راهی به هم پیدا میکنند. هنوز نمیدانم داروهایت به درستی دستت میرسد یا نه. مدام فکرم مشغول دست و شانه ات هست، میدانم که درد داری و البته میدانم که تاب و تحمل بالایی هم داری. با مرکز فیزیوتراپی تماس گرفتم، گفتند که نوبتت محفوظ است و منتظرند.
راستی از باغچه برایت بگویم. این مدت هیچ نرسیدم به باغچه، شانس آوردیم که بارانی آمد. نمیدانم از دریچه تاریک بازداشگاه اصلا متوجه باران شدی یا نه. بوته خیارها که کاملا نابود شد، از بادمجان هم دیگر اثری نیست. اما فلفل و گوجه خوب تاب آوردند و هنوز محصول دارند. هم در برابر آفات مقاوم بودند و هم در برابر تغییرات آب و هوا. حوصله ام نیامد تنهایی لوبیا و پاچ باقلا بکارم، البته هنوز فرصت هست، اگر باز این تغییرات اقلیمی همه چیز را بر هم نزند.
این تغییرات اقلیمی انگار دیگر محدود به آب و هوا و کشاورزی نیست، عرصه فعالیت مدنی را هم حسابی به هم ریخته. پانزده بیست سال پیش میشد لااقل روزنه ای پیدا کرد برای کارهای اجتماعی و مدنی، برای فعالیت های به اصطلاح عام المنفعه و مردم نهاد. یادت هست میشد لااقل از عدالت و برابری حرف زد. میشد دور هم جمع شویم و برای منع تبعیض و خشونت همفکری کنیم. اما از آن دوره به بعد هر سال که گذشت انگار اقلیم فعالیت مدنی محدودتر و بحرانی تر شده، انگار در یک تنگنا قرار داریم. به جایی رسیده ایم که در گوشه یک روستا هم سراغمان میآیند.
همان هایی که با اسلحه می آیند، همه چیز را شخم میزنند و تو را و انبوهی کتاب را با هم بازداشت می کنند. البته هم تو و هم کتاب ها با این رفتارها آشنایید. شاید برخی کتاب های جدید مرتبه اولشان باشد، اما برخی از کتاب ها تجربه خوابیدن در زندان را دارند. یادت هست بعضی هایشان که هرگز برنگشتند، معلوم نیست در کدام انبار خاک می خورند.
ایکاش راهی بود تا کتاب ها هم مثل فلفل و گوجه بتوانند به آفات مقاوم باشند، و ما هم بتوانیم سر در بیاوریم که در این اقلیم جدید ممنوعیت فعالیت مدنی چطور روزگار بگذرانیم. حتما بالاخره راهی هست، از جنس همان راهی که دلهایمان را به هم وصل میکند.
#بازداشت_شدگان_گیلان
#ژن_ژیان_ئازادی
🔻🔻🔻
🆔 @edalatxah