⭕️پیام تسلیت #محمدحبیبی_معلم_زندانی به مناسبت درگذشت دکتر فریبرز رییس دانا حامی فرودستان و زحمتکشان:
🔷 خبر تاسف بار درگذشت دکتر #فریبرز_رییس_دانا استاد و پژوهشگر برجسته بر اندوهمان در این روزهای سخت و دشوار افزود. این استاد ارجمند علاوه بر آثار قلمی و تحقیقی ارزشمند در صحنه عمل نیز مبارزی برجسته بود و در راه پیگیری ارزشهای والای انسانی همچون #آزادی و #برابری سالها فشار و تهدید و زندان را به جان خرید. لذا بر خود لازم میدانم درگذشت این استاد عزیز را به دوستان،همفکران و خانواده محترمشان تسلیت عرض نمایم. بی شک نام او در تاریخ فکری و مبارزاتی این سرزمین به یادگار خواهد ماند.
#محمدحبیبی_معلم_زندانی
۲۶اسفند۹۸
#زندان_تهران_بزرگ
🔺🔻🔺
🆔 @edalatxah
🔷 خبر تاسف بار درگذشت دکتر #فریبرز_رییس_دانا استاد و پژوهشگر برجسته بر اندوهمان در این روزهای سخت و دشوار افزود. این استاد ارجمند علاوه بر آثار قلمی و تحقیقی ارزشمند در صحنه عمل نیز مبارزی برجسته بود و در راه پیگیری ارزشهای والای انسانی همچون #آزادی و #برابری سالها فشار و تهدید و زندان را به جان خرید. لذا بر خود لازم میدانم درگذشت این استاد عزیز را به دوستان،همفکران و خانواده محترمشان تسلیت عرض نمایم. بی شک نام او در تاریخ فکری و مبارزاتی این سرزمین به یادگار خواهد ماند.
#محمدحبیبی_معلم_زندانی
۲۶اسفند۹۸
#زندان_تهران_بزرگ
🔺🔻🔺
🆔 @edalatxah
🔴مختصری از وضعیت نگرانکنندهی زندانیان #زندان_تهران_بزرگ
منبع: توییتر فائزه عبدیپور همسر محمدشریفی مقدم زندانی سیاسی محبوس در زندان تهران بزرگ
♦️چند روز پیش به دستور مردی، معاونت سلامت زندان تهران بزرگ، آماری نزدیک به هزار نفر از تیپ دو -که پیشتر عدهای از زندانیان آن به #کرونا مبتلا شده بودند- به تیپ پنج زندان که بخشی سلامتتر از سایر قسمتها بود منتقل شدند.
🔶بعد از افزایش آمار همهی سالنهای تیپ ۵ و با گذشت چند روز بیش از ۱۶۰ نفر به کرونا مبتلا شدند.محل نگهداری آنها در سالن فرهنگی که سالن ورزش و کتابخونهی تیپ ۵ است تعیین شده است.در حالی که هیچ امکاناتی در آن سالن وجود ندارد و آمار مبتلایان رو به افزایش است.
🔷طبق خبرهای رسیده ۳ زندانی به دلیل وخامت حالشان فوت کردند و ۵ نفر هم به بیمارستان منتقل شدند.گویا کیانی، معاون اجرایی زندان هم به کرونا مبتلا شدهاست. ایشون در روزهای گذشته به سالنهای تیپ ۲ و ۵ سرزنی کرده بودن.
♦️در سالنهای تیپ پنج زندان تهران بزرگ مصطفی عبدی/عباس دهقان/ کیانوش عباسزاده/محمد حبیبی/سهیل عربی/ زرتشت احمدیراغب/ شاپور احسانیراد/ امیر حسین مرادی/ سعید تمجیدی/ محمد رجبی و محمد شریفیمقدم زندانی هستند.
🔴جان زندانیان سیاسی در خطر است.زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
#محمدحبیبی
🔻🔺🔻
🆔 @edalatxah
منبع: توییتر فائزه عبدیپور همسر محمدشریفی مقدم زندانی سیاسی محبوس در زندان تهران بزرگ
♦️چند روز پیش به دستور مردی، معاونت سلامت زندان تهران بزرگ، آماری نزدیک به هزار نفر از تیپ دو -که پیشتر عدهای از زندانیان آن به #کرونا مبتلا شده بودند- به تیپ پنج زندان که بخشی سلامتتر از سایر قسمتها بود منتقل شدند.
🔶بعد از افزایش آمار همهی سالنهای تیپ ۵ و با گذشت چند روز بیش از ۱۶۰ نفر به کرونا مبتلا شدند.محل نگهداری آنها در سالن فرهنگی که سالن ورزش و کتابخونهی تیپ ۵ است تعیین شده است.در حالی که هیچ امکاناتی در آن سالن وجود ندارد و آمار مبتلایان رو به افزایش است.
🔷طبق خبرهای رسیده ۳ زندانی به دلیل وخامت حالشان فوت کردند و ۵ نفر هم به بیمارستان منتقل شدند.گویا کیانی، معاون اجرایی زندان هم به کرونا مبتلا شدهاست. ایشون در روزهای گذشته به سالنهای تیپ ۲ و ۵ سرزنی کرده بودن.
♦️در سالنهای تیپ پنج زندان تهران بزرگ مصطفی عبدی/عباس دهقان/ کیانوش عباسزاده/محمد حبیبی/سهیل عربی/ زرتشت احمدیراغب/ شاپور احسانیراد/ امیر حسین مرادی/ سعید تمجیدی/ محمد رجبی و محمد شریفیمقدم زندانی هستند.
🔴جان زندانیان سیاسی در خطر است.زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
#محمدحبیبی
🔻🔺🔻
🆔 @edalatxah
🔴 #توئیتخوان
حداقل ۷۷ نفر از جوانان معترض آبان ماهی در #زندان_تهران_بزرگ هستند
https://twitter.com/k1mohtdi/status/1293616462633074694?s=09
حداقل ۷۷ نفر از جوانان معترض آبان ماهی در #زندان_تهران_بزرگ هستند
https://twitter.com/k1mohtdi/status/1293616462633074694?s=09
Twitter
Kayvan Mohtdi
حداقل ۷۷ نفر از معترضان #آبان۹۸ در زندان فشافویه هستند که علاوه بر سه حکم #اعدام ، ۲۵۰ سال حکم قابل اجرا دارند این فقط یکی از زندانها است #آبان_ادامه_دارد
🔻بیانیه زندانیان سیاسی
جمعی از زندانیان حاضر در #اوین، #گوهردشت، #فشافویه و #عادلآباد بیانیهای را درباره وضعیت #بهنام_محجوبی و شرایط دهشتناک زندان نوشتهاند و خواهان تغییر قوانین ضدانسانی حاکم بر زندانها شدهاند؛
📌متن کامل بیانیه:
طبق آخرین خبرها، #بهنام_محجوبی، زندانی عقیدتی با سطح هوشیاری بسیار پایین در اغما به سر میبرد. او در سال ۱۳۹۶ به اتهام شرکت در یکی از تجمعهای دراویش بازداشت و چندی بعد در دادگاه به دو سال حبس محکوم شد. بهنام دچار بیماری "پانیک اتک" هست و هنگامی که در خرداد امسال برای اجرای حکم به زندان احضار شد، با این بیماری دست به گریبان بود. در دوران حبس بیماریش تشدید شد، طوری که بنابر اعلام پزشکی قانونی، قادر به تحمل حبس نبود. اما مجریان سیاست انتقامجویی و آزار زندانیان سیاسی و عقیدتی نظر پزشکی قانونی را به هیچ انگاشتند و همچنان او را در زندان نگاه داشتند. بهنام در همه ماههای حبس در راه و نیمراه بند و بهداری زندان بود و با عوارض بیماری و دشواریهای تامین دارو و بیدارویی دست و پنجه نرم میکرد و گرفتار سیستم پزشکی و درمان ناکارآمد و بیتوجه زندان بود. سرانجام در نیمه شب ۲۴ بهمن، پس از آنکه حالش وخیم میشود، همبندیهایش او را به بهداری میبرند و...
اکنون او در بیمارستان به زندگی نباتی فرو رفته است؛ یعنی فرو بردهاندش! جانِ جوانش را بر لبه پرتگاهِ نیستی آونگ کردهاند تا سیستمی بر سر کار بماند که از آغاز جز تحمیل خفقان و فقر و فلاکت بر مردم و ستم مضاعف بر زندانیان و تامین منافع قشری زراندوز، کاری نکرده است.
بهنام را آن سیستمی به زندگی نباتی کشاند که استفاده مردم از حق آزادی بیان را جرم میداند و زندانها را از مردان و زنان منتقد، معترض و مخالف انباشته است.
بهنام را آن قوانین و مقرراتی تا دم مرگ برده است که در هیچ یک از مراحل تشکیل پرونده، دادرسی، دادگاه و اجرای حکمش ذرهای عدالت وجود ندارد؛ قوانین و مقررات و مجریانی که رویکردشان بر له کردن شخصیت زندانی، به زانو درآوردن او و تنبیه و آزار وی و خانوادهاش استوار است.
بهنام در زندانی ذره ذره جسم و روانش کاهیده و همسایه مرگ شد که از حداقلها و مناسبات لازم برای زندگی انسانی برخوردار نبوده است و هر جز آن با سلامت جسم و روان زندانی سر ستیز دارد.
بهنام نخستین قربانی این شرایط ظالمانه نبوده و چنانچه این وضع ادامه یابد، آخرینِ آن نیز نخواهد بود. کم نیستند کسانی که هماکنون با وضع مشابه بهنام در زندان به سر میبرند و هیچ گوشی شنوای فریاد دادخواهیشان نیست. امروز بهنام میتوانست سرزنده در کنار خانواده و عزیزانش باشد، اگر صدای دادخواهیش شنیده میشد.
ما زندانیان امضا کننده این بیانیه، شاهدان مستقیم رنجها و شرایط دهشتناک زندان، توجه همه انسانهای شریف و آزاداندیش، وجدانهای بیدار و سازمانها و نهادهای مدافع حقوق بشر در ایران و جهان را به این بیدادها جلب میکنیم و خواهان شناسایی و محاکمه کسانی هستیم که موجب وضعیت فعلی بهنام محجوبی شدهاند.
خواهان تغییر قوانین، مقررات و شرایط ضد انسانی حاکم بر زندانها هستیم و اولین گام را آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی میدانیم.
🖋اسامی امضاکنندگان:
#زندان_اوین
بکتاش آبتین
سید افخم ابراهیمی
سعید افسری
محسن اسفندانی
کیانوش اصلانی
سعید اقبالی
کیوان باژن
کسری بنیعامریان
وحید بنیعامران
سینا بهشتی
پیمان پورداد
آتبین جعفریان
رسول جلیل پور
یاسین جمالی
عباس چطرروز
معین حاجیزاده
علی حسن بیگی
مجید حسینینژاد
علی اصغر حسنیراد
روحالله خزعلی
مصطفی خسرو باوادی
محمدجواد خلاصی
رضا خندان(مهابادی)
مهدی دارینی
امیرسالار داوودی
فرزین رضاییروشن
داوود رمضان زاده
مسیب رییسی یگانه
سیدحمید سجادی
بهروز سلطانرو
عباس سوهانی
سیدجواد سیدی
محمد شجاعی فر
حمید شریف
سجاد شکری
میلاد شهدی
پوریا شهرابی توفیق
خسرو صادقی بروجنی
غلامحسین صارمی
علی اکبر صحرایی
کیوان صمیمی
محمدسعید صمیمی
سینا ظهیری
صادق عباسی
اسماعیل عبدی
کریم عزیزمحمدی
محمود علینقی
ابولفضل غسالی
محمد غیاثوند
احمد فارسی
محسن قنبری
حسین گرمرودی
جواد لاری
نصرالله لشنی
امیررضا محمدی
میلاد محمدی
علی مجیدینژاد
عبدالرسول مرتضوی
حمید منافی
سید ابولحسن منتظر
پوریا مضروب
امیرحسین میرخلیلی
سیامک میرزایی
شهابالدین نظری
رحیم نوروزی
کسری نوری
حسین هاشمی
بهزاد همایونی
رمضان همتی
سعید یارییگانه
احمد یزدانی
#زندان_گوهردشت
مطلب احمدیان
محمد امیرخیزی
آرشام رضایی
حمزه سواری
آرش صادقی
حسن صادقی
جعفر عظیمزاده
سعید ماسوری
رضا محمدحسینی
مهدی مسکین نواز
بهنام موسیوند
علی موسینژاد فرکوش
فرهاد میثمی
آرش نصری
#زندان_تهران_بزرگ
شاهپور احسانی راد
عباس دهقان
محمد شریفیمقدم
کیانوش عباسزاده
مصطفی عبدی
پویا قبادی
#زندان_عادلآباد_شیراز
محمد داوری
سجاد زارع
@zendani7tapeh
🔷🔷🔷
🆔 @edalatxah
جمعی از زندانیان حاضر در #اوین، #گوهردشت، #فشافویه و #عادلآباد بیانیهای را درباره وضعیت #بهنام_محجوبی و شرایط دهشتناک زندان نوشتهاند و خواهان تغییر قوانین ضدانسانی حاکم بر زندانها شدهاند؛
📌متن کامل بیانیه:
طبق آخرین خبرها، #بهنام_محجوبی، زندانی عقیدتی با سطح هوشیاری بسیار پایین در اغما به سر میبرد. او در سال ۱۳۹۶ به اتهام شرکت در یکی از تجمعهای دراویش بازداشت و چندی بعد در دادگاه به دو سال حبس محکوم شد. بهنام دچار بیماری "پانیک اتک" هست و هنگامی که در خرداد امسال برای اجرای حکم به زندان احضار شد، با این بیماری دست به گریبان بود. در دوران حبس بیماریش تشدید شد، طوری که بنابر اعلام پزشکی قانونی، قادر به تحمل حبس نبود. اما مجریان سیاست انتقامجویی و آزار زندانیان سیاسی و عقیدتی نظر پزشکی قانونی را به هیچ انگاشتند و همچنان او را در زندان نگاه داشتند. بهنام در همه ماههای حبس در راه و نیمراه بند و بهداری زندان بود و با عوارض بیماری و دشواریهای تامین دارو و بیدارویی دست و پنجه نرم میکرد و گرفتار سیستم پزشکی و درمان ناکارآمد و بیتوجه زندان بود. سرانجام در نیمه شب ۲۴ بهمن، پس از آنکه حالش وخیم میشود، همبندیهایش او را به بهداری میبرند و...
اکنون او در بیمارستان به زندگی نباتی فرو رفته است؛ یعنی فرو بردهاندش! جانِ جوانش را بر لبه پرتگاهِ نیستی آونگ کردهاند تا سیستمی بر سر کار بماند که از آغاز جز تحمیل خفقان و فقر و فلاکت بر مردم و ستم مضاعف بر زندانیان و تامین منافع قشری زراندوز، کاری نکرده است.
بهنام را آن سیستمی به زندگی نباتی کشاند که استفاده مردم از حق آزادی بیان را جرم میداند و زندانها را از مردان و زنان منتقد، معترض و مخالف انباشته است.
بهنام را آن قوانین و مقرراتی تا دم مرگ برده است که در هیچ یک از مراحل تشکیل پرونده، دادرسی، دادگاه و اجرای حکمش ذرهای عدالت وجود ندارد؛ قوانین و مقررات و مجریانی که رویکردشان بر له کردن شخصیت زندانی، به زانو درآوردن او و تنبیه و آزار وی و خانوادهاش استوار است.
بهنام در زندانی ذره ذره جسم و روانش کاهیده و همسایه مرگ شد که از حداقلها و مناسبات لازم برای زندگی انسانی برخوردار نبوده است و هر جز آن با سلامت جسم و روان زندانی سر ستیز دارد.
بهنام نخستین قربانی این شرایط ظالمانه نبوده و چنانچه این وضع ادامه یابد، آخرینِ آن نیز نخواهد بود. کم نیستند کسانی که هماکنون با وضع مشابه بهنام در زندان به سر میبرند و هیچ گوشی شنوای فریاد دادخواهیشان نیست. امروز بهنام میتوانست سرزنده در کنار خانواده و عزیزانش باشد، اگر صدای دادخواهیش شنیده میشد.
ما زندانیان امضا کننده این بیانیه، شاهدان مستقیم رنجها و شرایط دهشتناک زندان، توجه همه انسانهای شریف و آزاداندیش، وجدانهای بیدار و سازمانها و نهادهای مدافع حقوق بشر در ایران و جهان را به این بیدادها جلب میکنیم و خواهان شناسایی و محاکمه کسانی هستیم که موجب وضعیت فعلی بهنام محجوبی شدهاند.
خواهان تغییر قوانین، مقررات و شرایط ضد انسانی حاکم بر زندانها هستیم و اولین گام را آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی میدانیم.
🖋اسامی امضاکنندگان:
#زندان_اوین
بکتاش آبتین
سید افخم ابراهیمی
سعید افسری
محسن اسفندانی
کیانوش اصلانی
سعید اقبالی
کیوان باژن
کسری بنیعامریان
وحید بنیعامران
سینا بهشتی
پیمان پورداد
آتبین جعفریان
رسول جلیل پور
یاسین جمالی
عباس چطرروز
معین حاجیزاده
علی حسن بیگی
مجید حسینینژاد
علی اصغر حسنیراد
روحالله خزعلی
مصطفی خسرو باوادی
محمدجواد خلاصی
رضا خندان(مهابادی)
مهدی دارینی
امیرسالار داوودی
فرزین رضاییروشن
داوود رمضان زاده
مسیب رییسی یگانه
سیدحمید سجادی
بهروز سلطانرو
عباس سوهانی
سیدجواد سیدی
محمد شجاعی فر
حمید شریف
سجاد شکری
میلاد شهدی
پوریا شهرابی توفیق
خسرو صادقی بروجنی
غلامحسین صارمی
علی اکبر صحرایی
کیوان صمیمی
محمدسعید صمیمی
سینا ظهیری
صادق عباسی
اسماعیل عبدی
کریم عزیزمحمدی
محمود علینقی
ابولفضل غسالی
محمد غیاثوند
احمد فارسی
محسن قنبری
حسین گرمرودی
جواد لاری
نصرالله لشنی
امیررضا محمدی
میلاد محمدی
علی مجیدینژاد
عبدالرسول مرتضوی
حمید منافی
سید ابولحسن منتظر
پوریا مضروب
امیرحسین میرخلیلی
سیامک میرزایی
شهابالدین نظری
رحیم نوروزی
کسری نوری
حسین هاشمی
بهزاد همایونی
رمضان همتی
سعید یارییگانه
احمد یزدانی
#زندان_گوهردشت
مطلب احمدیان
محمد امیرخیزی
آرشام رضایی
حمزه سواری
آرش صادقی
حسن صادقی
جعفر عظیمزاده
سعید ماسوری
رضا محمدحسینی
مهدی مسکین نواز
بهنام موسیوند
علی موسینژاد فرکوش
فرهاد میثمی
آرش نصری
#زندان_تهران_بزرگ
شاهپور احسانی راد
عباس دهقان
محمد شریفیمقدم
کیانوش عباسزاده
مصطفی عبدی
پویا قبادی
#زندان_عادلآباد_شیراز
محمد داوری
سجاد زارع
@zendani7tapeh
🔷🔷🔷
🆔 @edalatxah
#داستانک
آبشاری سیاه
✍ محمد حبیبی
وقتی آمدی ،وقتی نشستی،وقتی سنگینی نگاهت نشست بر پیشانی ام؛نگاهم به تارهای درهم تنیده ی قالی پدری بود.آنجا که تو نشسته بودی ،چشمان غزالی به رنگ شب ،می درخشید.
گفتی :خب!
و من نگاهم افتاد به گیسوانی به رنگ شب ،که خروار خروار راه شانه ها را طی می کرد تا برسد به میانه ی کمر و از آنجا فرو ریزد بر تار و پود قالی پدری.
همچون آبشاری آسیاه!
گفتم ،کاش همیشه بودی .تو خندیدی و سری تکان دادی .آبشار سیاه مواج شد و من فرو رفتم در تاریکی ته چاه!
چشم که باز کردم ،تو همچنان می خندیدی و نگاهم می کردی.دست دراز کردم که لمس کنم این انبوه سیاهی را.تو عقب نشستی و دستهایم ماند همانجا.
گفتم ،چرا نمی شود؟
گفتی همین است که هست.بلند شدی که بروی و من خسته از این همه سرگردانی ،گفتم راضی ام به همین دیدارهای کوتاه خانه پدری.
نشستیم ؛گفتیم ؛خندیدیم ،نه آنچنان که بشود،آنقدری که دلم لک نزند،یا اگر زد به پیسی نخورد.
وقت رفتن ،لرزش سیبک گلویم را که دیدی ،خندیدی و گفتی ،بگو سیب.
و من ،میخکوب آن همه سیاهی که تاب می خورد با لرزش کمر ،
گفتم،کاش معلقم می کردی،کاش می شد گم شوم در آن همه سیاهی ،کاش ...
به چارچوب در که رسیدی ،
برگشتی ،نگاهم کردی ،خندیدی و گفتی ،
همین است که هست.
پ ن :
اسمش رحیم بود.گاه به گاه می نشستیم در حیاط زندان ،و او روایت می کرد عاشقی اش را در شانزده سالگی.دل سپرده بود به نامادری اش که هم سال خودش بود وسی سال جوانتر از پدرش.به همین جرم از خانه رانده شده بود ، وحالا زندان شده بود خانه اولش.این نوشته روایتی است از آن عاشقی.چاره ای نیست باید نوشت از رحیم ها که پیر می شوند درکودکی ،آن هم در جایی به جز خانه پدری .
#محمد_حبیبی
#کودک_کار
#گیسوان
#زندان
#زندان_تهران_بزرگ
#کودک_همسری
📌 آدرس صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/p/CO2Dz70B1lq/?igshid=htp4qb1esnpq
@edalatxah
آبشاری سیاه
✍ محمد حبیبی
وقتی آمدی ،وقتی نشستی،وقتی سنگینی نگاهت نشست بر پیشانی ام؛نگاهم به تارهای درهم تنیده ی قالی پدری بود.آنجا که تو نشسته بودی ،چشمان غزالی به رنگ شب ،می درخشید.
گفتی :خب!
و من نگاهم افتاد به گیسوانی به رنگ شب ،که خروار خروار راه شانه ها را طی می کرد تا برسد به میانه ی کمر و از آنجا فرو ریزد بر تار و پود قالی پدری.
همچون آبشاری آسیاه!
گفتم ،کاش همیشه بودی .تو خندیدی و سری تکان دادی .آبشار سیاه مواج شد و من فرو رفتم در تاریکی ته چاه!
چشم که باز کردم ،تو همچنان می خندیدی و نگاهم می کردی.دست دراز کردم که لمس کنم این انبوه سیاهی را.تو عقب نشستی و دستهایم ماند همانجا.
گفتم ،چرا نمی شود؟
گفتی همین است که هست.بلند شدی که بروی و من خسته از این همه سرگردانی ،گفتم راضی ام به همین دیدارهای کوتاه خانه پدری.
نشستیم ؛گفتیم ؛خندیدیم ،نه آنچنان که بشود،آنقدری که دلم لک نزند،یا اگر زد به پیسی نخورد.
وقت رفتن ،لرزش سیبک گلویم را که دیدی ،خندیدی و گفتی ،بگو سیب.
و من ،میخکوب آن همه سیاهی که تاب می خورد با لرزش کمر ،
گفتم،کاش معلقم می کردی،کاش می شد گم شوم در آن همه سیاهی ،کاش ...
به چارچوب در که رسیدی ،
برگشتی ،نگاهم کردی ،خندیدی و گفتی ،
همین است که هست.
پ ن :
اسمش رحیم بود.گاه به گاه می نشستیم در حیاط زندان ،و او روایت می کرد عاشقی اش را در شانزده سالگی.دل سپرده بود به نامادری اش که هم سال خودش بود وسی سال جوانتر از پدرش.به همین جرم از خانه رانده شده بود ، وحالا زندان شده بود خانه اولش.این نوشته روایتی است از آن عاشقی.چاره ای نیست باید نوشت از رحیم ها که پیر می شوند درکودکی ،آن هم در جایی به جز خانه پدری .
#محمد_حبیبی
#کودک_کار
#گیسوان
#زندان
#زندان_تهران_بزرگ
#کودک_همسری
📌 آدرس صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/p/CO2Dz70B1lq/?igshid=htp4qb1esnpq
@edalatxah
🔻تولدت مبارک پسر دوست داشتنی!
✍ محمد حبیبی
کلا ادم کم حرفی است .وقتهایی هم که حرف میزند ،بیشتر متحیر است و پر از سوال! دنبال یک زندگی معمولی بود.مثل همه هم نسلانش.خودش می گفت!
کلا ادم ساده ای است .سیاسی نیست، ادعایی هم نداشت.بازجویش ردیفی از احزاب سیاسی را گذاشته بود جلویش،و او گفته بود که کل بچه های نازی آباد را هم جمع کنی،اسم یکی راهم نمی داند.بازجو خندیده بود،خودش می گفت!
عصبانی بود که نگذاشته بودند از خودش دفاع کند! عصبانی بود که معنی این همه اتهام را حتی نمی فهمد. عصبانی بود که چرا ما سه نفر؟
وقتی گفتم ،دنبال دلیل نباش،از بد اقبال قرعه به نام شما افتاده !خشمش بیشتر شد.بغلش کردم و بوسیدمش.خسته بود،خودش می گفت!
کلا ادم بی هیاهویی است.دست به دست شدن تصاویرشان درفضای مجازی و رسانه ها،شوقی به چشمانش نمی اورد.دنبال آزادی بود.اینکه برود یک گوشه دور ، بدور از همه ،جایی برای زندگی دست وپا کند.خودش می گفت!
حالا سعید تمجیدی ،این پسر بی هیاهو و کم حرف، در زندان است و تولد ش را مادرش باید در هنگامه ی دادگاهش تبریک بگوید.و ما از اینجا ،از میانه ی این همه هیاهوی بی اثر به او تبریک می گوییم ، و چشم انتظار جشنی در کنار مادرش می مانیم!
تولدت مبارک سعید جان.پسر دوست داشتنی .
#سعید_تمجیدی
#محمد_حبیبی
#زندان_تهران_بزرگ
#امیر_حسین_مرادی
#محمد_رجبی
📌منبع: صفحه اینستاگرام نویسنده 👇
https://www.instagram.com/p/CPkgdQ5hUf3/?utm_medium=copy_link
🆔 @edalatxah
✍ محمد حبیبی
کلا ادم کم حرفی است .وقتهایی هم که حرف میزند ،بیشتر متحیر است و پر از سوال! دنبال یک زندگی معمولی بود.مثل همه هم نسلانش.خودش می گفت!
کلا ادم ساده ای است .سیاسی نیست، ادعایی هم نداشت.بازجویش ردیفی از احزاب سیاسی را گذاشته بود جلویش،و او گفته بود که کل بچه های نازی آباد را هم جمع کنی،اسم یکی راهم نمی داند.بازجو خندیده بود،خودش می گفت!
عصبانی بود که نگذاشته بودند از خودش دفاع کند! عصبانی بود که معنی این همه اتهام را حتی نمی فهمد. عصبانی بود که چرا ما سه نفر؟
وقتی گفتم ،دنبال دلیل نباش،از بد اقبال قرعه به نام شما افتاده !خشمش بیشتر شد.بغلش کردم و بوسیدمش.خسته بود،خودش می گفت!
کلا ادم بی هیاهویی است.دست به دست شدن تصاویرشان درفضای مجازی و رسانه ها،شوقی به چشمانش نمی اورد.دنبال آزادی بود.اینکه برود یک گوشه دور ، بدور از همه ،جایی برای زندگی دست وپا کند.خودش می گفت!
حالا سعید تمجیدی ،این پسر بی هیاهو و کم حرف، در زندان است و تولد ش را مادرش باید در هنگامه ی دادگاهش تبریک بگوید.و ما از اینجا ،از میانه ی این همه هیاهوی بی اثر به او تبریک می گوییم ، و چشم انتظار جشنی در کنار مادرش می مانیم!
تولدت مبارک سعید جان.پسر دوست داشتنی .
#سعید_تمجیدی
#محمد_حبیبی
#زندان_تهران_بزرگ
#امیر_حسین_مرادی
#محمد_رجبی
📌منبع: صفحه اینستاگرام نویسنده 👇
https://www.instagram.com/p/CPkgdQ5hUf3/?utm_medium=copy_link
🆔 @edalatxah
🔴حالا شاید دیگر ساسان بخندد!!
✍ محمد حبیبی
همان برخورد اول ؛همان نگاه اول ؛همان حرف های اول ؛کافی بود تا با خود تکرار کنید ،این آدم اینجا چه می کند
لازم نبود کسی روانکاو باشد تا بفهمد!
سادگی نگاه و گفتار و چهره همیشه غم زده ،کز کردنهای همیشگی گوشه هواخوری و سکوتهای طولانی ؛همه نشان می داد که رنجی مداوم را با خود حمل می کند و زندان با همه سختی هایش ،آن هم سیاهچال تهران بزرگ ،خارج از توان و تحمل اوست.
حالا او هم یکی شد از آنهایی که مظلومانه در گوشه زندانها جان دادند.مظلومانه رفتند و خیلی زود به صف فراموش شدگان می پیوندند.
حالا دیگر آن نگاه غم زده ،آن چشمهای حسرت بار را نمی بینیم.
حالا شاید دیگر او بخندد. حالا که از سیاهچال رهایی یافته است!
#ساسان_نیک_نفس زندانی سیاسی در #زندان_تهران_بزرگ جان باخت.
پ ن ۱:با همه گرفتاری های روحی و جسمی اش ،روح بزرگی داشت.وقت انتقال اجباری از تیپ ۵ به تیپ ۲ برای همراهی در اعتراض همگانی ،تزریق انسولین را متوقف کرده بود،تا جاییکه حالش بد شد و به اجبار دوستان به بهداری منتقلش کردند.
پ ن۲: مرگ زندانیان در زندان تهران بزرگ به خاطر سهل انگاری و عدم رسیدگی امری عادی است.فقط مرگ زندانیان سیاسی خبر ساز می شود.
#محمد_حبیبی
#زندان_تهران_بزرگ
منبع :اینستاگرام نویسنده👇
https://www.instagram.com/p/CP0lLWvBfJE/?utm_medium=copy_link
🆔 @edalatxah
✍ محمد حبیبی
همان برخورد اول ؛همان نگاه اول ؛همان حرف های اول ؛کافی بود تا با خود تکرار کنید ،این آدم اینجا چه می کند
لازم نبود کسی روانکاو باشد تا بفهمد!
سادگی نگاه و گفتار و چهره همیشه غم زده ،کز کردنهای همیشگی گوشه هواخوری و سکوتهای طولانی ؛همه نشان می داد که رنجی مداوم را با خود حمل می کند و زندان با همه سختی هایش ،آن هم سیاهچال تهران بزرگ ،خارج از توان و تحمل اوست.
حالا او هم یکی شد از آنهایی که مظلومانه در گوشه زندانها جان دادند.مظلومانه رفتند و خیلی زود به صف فراموش شدگان می پیوندند.
حالا دیگر آن نگاه غم زده ،آن چشمهای حسرت بار را نمی بینیم.
حالا شاید دیگر او بخندد. حالا که از سیاهچال رهایی یافته است!
#ساسان_نیک_نفس زندانی سیاسی در #زندان_تهران_بزرگ جان باخت.
پ ن ۱:با همه گرفتاری های روحی و جسمی اش ،روح بزرگی داشت.وقت انتقال اجباری از تیپ ۵ به تیپ ۲ برای همراهی در اعتراض همگانی ،تزریق انسولین را متوقف کرده بود،تا جاییکه حالش بد شد و به اجبار دوستان به بهداری منتقلش کردند.
پ ن۲: مرگ زندانیان در زندان تهران بزرگ به خاطر سهل انگاری و عدم رسیدگی امری عادی است.فقط مرگ زندانیان سیاسی خبر ساز می شود.
#محمد_حبیبی
#زندان_تهران_بزرگ
منبع :اینستاگرام نویسنده👇
https://www.instagram.com/p/CP0lLWvBfJE/?utm_medium=copy_link
🆔 @edalatxah
🔴 در چنین روزی۲۲ خرداد ۱۳۹۸ #علیرضا_شیرمحمدعلی به خاک سپرده شد.
او در تاریخ ۲۰ خرداد در زندان فشافویه، با ضربات متعدد چاقوی دو نفر از زندانیان به قتل رسید.
شیرمحمدعلی در ۲۴ تیر ۱۳۹۷ به خاطر فعالیتهایش در فضای مجازی بازداشت شده بود. به گفته وکیل او دادگاه تجدیدنظر علیرضا قرار بود در ۱۸ تیر برگزار شود. و مادرش می گوید قاضی برای او قرار وثیقهٔ ۸۰ میلیون تومانی تعیین کرده بود اما آنها از عهدهٔ تأمین این وثیقه برنیامدند.
شیرمحمدعلی و #برازن_محمدی، دیگر زندانی بازداشتشده در اعتراضات مرداد ۱۳۹۶، به دلیل «فقدان امنیت جانی» در زندان فشافویه و مخالفت رئیس زندان با طرح درخواست انتقال به زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده بودند. وی در اسفند ۹۷ در نامهای مشترک با برزان محمدی برای اعتصاب غذایش نوشته بود: «زندگی در لجنزار #زندان_تهران_بزرگ در شأن ما نیست».
گفتهها حاکی از آن است که در زمانی که بازداشتیان روز کارگر به همان محل زندانی علیرضا شیرمحمدعلی وارد شدند او یکی از کسانی بود که از لحظه اول فضایی صمیمانه ایجاد کرد و ترس از زندان فشافویه را برای بازداشتیانی که به بند ورود پیدا کرده بودند، از بین برد.
📌متن کامل نامه علیرضا شیرمحمدعلی و برزان محمدی در ادامه می آید:
“با درود فراوان،
ما از تاریخ ۲۳ اسفند ۹۷ تا امروز که ۱۲ فروردین ۹۸ است اعتصاب غذا کردیم؛ زیرا که این زندان جای ما نیست البته باید بگویم جای هیچ یک از زندانیان این زندان در اینجا نیست، زیرا در این زندان حقوق اولیه مددجو که شامل امکانات رفاهی، بهداشتی و درمانی میشود به ایشان تعلق نمیگیرد. به کرات زندانیانی بودهاند که به خاطر نبود این امکانات اولیه جان خود را از دست دادهاند. ما ناخواسته و به اجبار در اینجا قرار گرفتهایم.
در این زندان حقوق انسانها فاقد اهمیت است و این امر باعث به وجود آمدن مشکلات عدیده از جمله مریضی و مرگ و میر مددجویان میشود. با توجه به شعارهای آزادی بیان و حقوق شهروندی انسانها به کدام مرجع باید حرفهای خود را اعلام کنیم تا مسئولین مربوطه به خواستههایمان رسیدگی کنند. چندین بار تاکنون اعلام کردهایم اما رسیدگی نشده است.
ما بدلیل نبود این امکانات و نداشتن امنیت جانی در سوییت، اعتصاب غذا کردهایم تا با این روش به بودن خود در اینجا اعتراض کرده باشیم؛ ولی سلامت جان ما هیچ اهمیتی برای عوامل زندان و روسای آن ندارد؛ حتی روز گذشته “رضا حق وردی” افسر نگهبان شیفت، خیلی صریح به ما گفت که انتهای این اعتصاب صدور گواهی فوت است. البته این جمله از ایشان با توهین به خانوادهمان نیز همراه بود و به دلایل اخلاقی از ذکر آن معذوریم.
ما با کارهای این زندان و عواملش خسته و ناامید از اعتصاب نمیشویم و ادامه خواهیم داد تا به نتیجهی مورد نظر خود برسیم.
در پایان بار دیگر اعلام میکنیم ما ساکت نمیمانیم زیرا زندگی در این لجنزار در شان ما نیست.
۱۲ فروردین ماه ۱۳۹۸
علیرضا شیرمحمدعلی – برزان محمدی”.
برگرفته از کانال تاریخ طبقه کارگر
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
او در تاریخ ۲۰ خرداد در زندان فشافویه، با ضربات متعدد چاقوی دو نفر از زندانیان به قتل رسید.
شیرمحمدعلی در ۲۴ تیر ۱۳۹۷ به خاطر فعالیتهایش در فضای مجازی بازداشت شده بود. به گفته وکیل او دادگاه تجدیدنظر علیرضا قرار بود در ۱۸ تیر برگزار شود. و مادرش می گوید قاضی برای او قرار وثیقهٔ ۸۰ میلیون تومانی تعیین کرده بود اما آنها از عهدهٔ تأمین این وثیقه برنیامدند.
شیرمحمدعلی و #برازن_محمدی، دیگر زندانی بازداشتشده در اعتراضات مرداد ۱۳۹۶، به دلیل «فقدان امنیت جانی» در زندان فشافویه و مخالفت رئیس زندان با طرح درخواست انتقال به زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده بودند. وی در اسفند ۹۷ در نامهای مشترک با برزان محمدی برای اعتصاب غذایش نوشته بود: «زندگی در لجنزار #زندان_تهران_بزرگ در شأن ما نیست».
گفتهها حاکی از آن است که در زمانی که بازداشتیان روز کارگر به همان محل زندانی علیرضا شیرمحمدعلی وارد شدند او یکی از کسانی بود که از لحظه اول فضایی صمیمانه ایجاد کرد و ترس از زندان فشافویه را برای بازداشتیانی که به بند ورود پیدا کرده بودند، از بین برد.
📌متن کامل نامه علیرضا شیرمحمدعلی و برزان محمدی در ادامه می آید:
“با درود فراوان،
ما از تاریخ ۲۳ اسفند ۹۷ تا امروز که ۱۲ فروردین ۹۸ است اعتصاب غذا کردیم؛ زیرا که این زندان جای ما نیست البته باید بگویم جای هیچ یک از زندانیان این زندان در اینجا نیست، زیرا در این زندان حقوق اولیه مددجو که شامل امکانات رفاهی، بهداشتی و درمانی میشود به ایشان تعلق نمیگیرد. به کرات زندانیانی بودهاند که به خاطر نبود این امکانات اولیه جان خود را از دست دادهاند. ما ناخواسته و به اجبار در اینجا قرار گرفتهایم.
در این زندان حقوق انسانها فاقد اهمیت است و این امر باعث به وجود آمدن مشکلات عدیده از جمله مریضی و مرگ و میر مددجویان میشود. با توجه به شعارهای آزادی بیان و حقوق شهروندی انسانها به کدام مرجع باید حرفهای خود را اعلام کنیم تا مسئولین مربوطه به خواستههایمان رسیدگی کنند. چندین بار تاکنون اعلام کردهایم اما رسیدگی نشده است.
ما بدلیل نبود این امکانات و نداشتن امنیت جانی در سوییت، اعتصاب غذا کردهایم تا با این روش به بودن خود در اینجا اعتراض کرده باشیم؛ ولی سلامت جان ما هیچ اهمیتی برای عوامل زندان و روسای آن ندارد؛ حتی روز گذشته “رضا حق وردی” افسر نگهبان شیفت، خیلی صریح به ما گفت که انتهای این اعتصاب صدور گواهی فوت است. البته این جمله از ایشان با توهین به خانوادهمان نیز همراه بود و به دلایل اخلاقی از ذکر آن معذوریم.
ما با کارهای این زندان و عواملش خسته و ناامید از اعتصاب نمیشویم و ادامه خواهیم داد تا به نتیجهی مورد نظر خود برسیم.
در پایان بار دیگر اعلام میکنیم ما ساکت نمیمانیم زیرا زندگی در این لجنزار در شان ما نیست.
۱۲ فروردین ماه ۱۳۹۸
علیرضا شیرمحمدعلی – برزان محمدی”.
برگرفته از کانال تاریخ طبقه کارگر
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
Telegram
مدرسه رهایی
«مدرسه رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالتخواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی و عدالت خواهی دانشآموزان و معلمان است و با رویکرد رادیکال و انتقادی به دنبال معرفی آموزش رهاییبخش است.
ما معتقد به اتحاد جنبشهای اجتماعی بر بستر عینی و طبقاتی هستیم.
است. این کانال انعکاس صدای آزادی و عدالت خواهی دانشآموزان و معلمان است و با رویکرد رادیکال و انتقادی به دنبال معرفی آموزش رهاییبخش است.
ما معتقد به اتحاد جنبشهای اجتماعی بر بستر عینی و طبقاتی هستیم.
💠 قصه های صمد، تنیده در لحظات زندگی
✍ آسیه سپهری
🔹 روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من؛ یک کودک پنج- شش سالهٔ متولد دهه ۶۰ بپرسند؛
۲ تیر، #زادروز_صمد را روز کتاب کودک میدانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج- شش سالگی، تنها دارایی ات، اسباب بازی ات، هم خانه ات، یار خلوتت و حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت های سنگین تر از شانه های کودکی ات و نشستن در پرواز رؤیاهایت را، مدیونِ واژه های رهایی بخشِ او بدانی و قصه هایش، رخصتی باشد برای لحظاتی پرواز ذهن از سرزمینی غمناک و جنگ زده.
وقتی از کودکی با قهرمانانِ قصه های صمد همراه باشی، دیگر نمیتوانی راحت و آرام و سر در لاک خویش فرو برده تنها در فکر عافیت خویشتن باشی.
🔹نمیتوانی در میدان شوش میان این همه کودکان کارِ پابرهنه راه بروی، بی آنکه «پسرک لبوفروشِ»* عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه های سنگین بازیافتی بر دوش، پشت ویترین مغازه ها، خیره به اسباب بازی های رنگی می بینی، نمیتوانی «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»* را از ذهنت دور کنی و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: « دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».
وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله ها در اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن ها، در حبس ها و حصرها شریک میشوی به سکوت و بغض در گلو، نمیتوانی «یک هلو - هزار هلو»* را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی ات از یاد ببری.
🔹این هنر قصه گویی صمد است که نه فقط از انسان ها، بلکه حتی کلاغ ها و اسب ها، مارها و کبوتران، و حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه های برآمده از واقعیات میکشاند.
وقتی با دیدن «کلاغ»*، سیاهی نمی بینی بلکه بالِ نوازش مادرانه ای می بینی بر سر «اولدوز»* ، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی اش، به بهشت رویایی مبدل میشود و تنها همدمش میشود «عروسکی سخنگو»*.
وقتی کودکان کار را می بینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه های سنگین نان خشک و پلاستیک و... به یاری محکم گرفته اند، یاشار را به نوازش گونه های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد می آوری و عشق های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را می بینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران_آق_دره و #فریاد_مطالبه_حقوق_های_معوق_مانده_کارگران و... را، به یاد «کچل کفترباز»* می افتی در گیرودار عشق و تظلّم خواهی اش.
🔹وقتی هشتگ #معلم_زندانی و #زندان_تهران_بزرگ تو را بیاد «ماهی_سیاه_کوچولو»* می اندازد و رویای راهی که در سر می پروراند.
و وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری، هر اعتصاب کننده ای، هر هشتگ #اعتصاب_غذا #حصر #حقوق_زندانی و #حقوق_شهروندی و هر واژه ای از این دست، تو را به یاد «کوراوغلو»* می اندازد؛ این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
آری
صمد جاودانه شد؛
به پاسِ هنر قصه گویی اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی اش کتابی بود با جلدی ضخیم و بی هیچ تصویر، که اجازه می داد رؤیاهای آینده را، راهت را، اندیشه ات را؛ خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز 🍃
* نام قصه های صمد
#یادداشت_صنفی
#آموزش_پرورش
#معلم
#صمد_بهرنگی
#زادروز
#۲تیرماه
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
✍ آسیه سپهری
🔹 روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من؛ یک کودک پنج- شش سالهٔ متولد دهه ۶۰ بپرسند؛
۲ تیر، #زادروز_صمد را روز کتاب کودک میدانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج- شش سالگی، تنها دارایی ات، اسباب بازی ات، هم خانه ات، یار خلوتت و حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت های سنگین تر از شانه های کودکی ات و نشستن در پرواز رؤیاهایت را، مدیونِ واژه های رهایی بخشِ او بدانی و قصه هایش، رخصتی باشد برای لحظاتی پرواز ذهن از سرزمینی غمناک و جنگ زده.
وقتی از کودکی با قهرمانانِ قصه های صمد همراه باشی، دیگر نمیتوانی راحت و آرام و سر در لاک خویش فرو برده تنها در فکر عافیت خویشتن باشی.
🔹نمیتوانی در میدان شوش میان این همه کودکان کارِ پابرهنه راه بروی، بی آنکه «پسرک لبوفروشِ»* عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه های سنگین بازیافتی بر دوش، پشت ویترین مغازه ها، خیره به اسباب بازی های رنگی می بینی، نمیتوانی «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»* را از ذهنت دور کنی و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: « دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».
وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله ها در اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن ها، در حبس ها و حصرها شریک میشوی به سکوت و بغض در گلو، نمیتوانی «یک هلو - هزار هلو»* را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی ات از یاد ببری.
🔹این هنر قصه گویی صمد است که نه فقط از انسان ها، بلکه حتی کلاغ ها و اسب ها، مارها و کبوتران، و حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه های برآمده از واقعیات میکشاند.
وقتی با دیدن «کلاغ»*، سیاهی نمی بینی بلکه بالِ نوازش مادرانه ای می بینی بر سر «اولدوز»* ، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی اش، به بهشت رویایی مبدل میشود و تنها همدمش میشود «عروسکی سخنگو»*.
وقتی کودکان کار را می بینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه های سنگین نان خشک و پلاستیک و... به یاری محکم گرفته اند، یاشار را به نوازش گونه های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد می آوری و عشق های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را می بینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران_آق_دره و #فریاد_مطالبه_حقوق_های_معوق_مانده_کارگران و... را، به یاد «کچل کفترباز»* می افتی در گیرودار عشق و تظلّم خواهی اش.
🔹وقتی هشتگ #معلم_زندانی و #زندان_تهران_بزرگ تو را بیاد «ماهی_سیاه_کوچولو»* می اندازد و رویای راهی که در سر می پروراند.
و وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری، هر اعتصاب کننده ای، هر هشتگ #اعتصاب_غذا #حصر #حقوق_زندانی و #حقوق_شهروندی و هر واژه ای از این دست، تو را به یاد «کوراوغلو»* می اندازد؛ این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
آری
صمد جاودانه شد؛
به پاسِ هنر قصه گویی اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی اش کتابی بود با جلدی ضخیم و بی هیچ تصویر، که اجازه می داد رؤیاهای آینده را، راهت را، اندیشه ات را؛ خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز 🍃
* نام قصه های صمد
#یادداشت_صنفی
#آموزش_پرورش
#معلم
#صمد_بهرنگی
#زادروز
#۲تیرماه
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
🔴زنجیرهایی که افشاگرند!!
یک. ضیا نبوی در توئیتی نوشته است انچه که در ویدیوهای هک شده به صورت طبیعی حذف شده است عنصر زمان یا آن لحظاتی است که هیچ اتفاقی نمیافتد. درست میگوید. بزرگترین چالش هر زندانی، کشتن آن چیزی است که در خارج از چاردیواری بند حس نمیشود؛ گذر عمر و پر کردن وقت.
دو. معمولترین کار برای آدمهایی که همگی در دارایی زمان برای خود یک پا سرمایهدار بودند، بحث و گفتگو پیرامون مسایل مختلف بود. یکی از بحثهای متداول، نوع مواجهه زندانیان سیاسی با قوانین حاکم بر زندان بود. بسیاری از دوستان اصرار داشتند که از موضع یک زندانی سیاسی برای حضور در دادگاه یا بیمارستان، تن دادن به آن لباس راه راه و دستبند و پابند، پذیرش ظلمی مضاعف است. بر اساس این استدلال، از پرنسیبهای زندانی سیاسی است که از پذیرش آنها سرباز زند ولو آنکه مجبور به صرفنظر از درمان و حضور در دادگاه شود. من از مخالفین سرسخت چنین استدلالی بودم.
سه. استدلال من چنین بود:
در حکومتی که تلاش دارد بر تن یک معلم، یک دانشجو، یک کارگر، یک روزنامهنگار یا وکیل یا نویسنده که همه جرمش فعالیت در راستای خیر عمومی است، لباس بزهکاران را بپوشاند و بر دستهایشان دستبند و بر پاهایشان پابند بزند، هر تلاشی برای مقاومت به تطهیر چنین سیستمی میانجامد.
ماهیت این حکومت که با هرگونه روشنگری و آگاهی مخالفت تمام دارد، تلاش در جهت تحقیر عناصر آگاهی بخشی است. حال انکه در شرایط فقدان مشروعیت هر اقدام این چنینی تبدیل به ضد خود میشود.
این زنجیرها نه نشانه تحقیر زندانی سیاسی که نشانی از ماهیت حقیقی حکومتی است که وی را در بند کرده است.
به جای تلاش و مقاومتی که نتیجه آن تطهیر سیستم است، اجازه دهیم مردم با این ماهیت واقعی بیشتر آشنا شوند.
با چنین استدلالی بود که هم لباس زندان را بر تن میکردم و هم به دستبند و پابند تن میدادم.
حالا که فکر میکنم، حالا که دوربینها هرچه بیشتر افشا میکنند، میبینم استدلال درستی بود.
پ ن: عکس برای تابستان ۹۷ است که از زندان تهران بزرگ برای مداوا به بیمارستان امام خمینی آمدم و با استقبال بینظیر همکارانم مواجه شدم. آنگونه که افسر نگهبان چندباری از من پرسید که این همه آدم از کجا امدهاند.
#محمد_حبیبی
#زندان_اوین
#زندان_تهران_بزرگ
#حقیقت_زندان
https://tttttt.me/edalatxah/13364
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
یک. ضیا نبوی در توئیتی نوشته است انچه که در ویدیوهای هک شده به صورت طبیعی حذف شده است عنصر زمان یا آن لحظاتی است که هیچ اتفاقی نمیافتد. درست میگوید. بزرگترین چالش هر زندانی، کشتن آن چیزی است که در خارج از چاردیواری بند حس نمیشود؛ گذر عمر و پر کردن وقت.
دو. معمولترین کار برای آدمهایی که همگی در دارایی زمان برای خود یک پا سرمایهدار بودند، بحث و گفتگو پیرامون مسایل مختلف بود. یکی از بحثهای متداول، نوع مواجهه زندانیان سیاسی با قوانین حاکم بر زندان بود. بسیاری از دوستان اصرار داشتند که از موضع یک زندانی سیاسی برای حضور در دادگاه یا بیمارستان، تن دادن به آن لباس راه راه و دستبند و پابند، پذیرش ظلمی مضاعف است. بر اساس این استدلال، از پرنسیبهای زندانی سیاسی است که از پذیرش آنها سرباز زند ولو آنکه مجبور به صرفنظر از درمان و حضور در دادگاه شود. من از مخالفین سرسخت چنین استدلالی بودم.
سه. استدلال من چنین بود:
در حکومتی که تلاش دارد بر تن یک معلم، یک دانشجو، یک کارگر، یک روزنامهنگار یا وکیل یا نویسنده که همه جرمش فعالیت در راستای خیر عمومی است، لباس بزهکاران را بپوشاند و بر دستهایشان دستبند و بر پاهایشان پابند بزند، هر تلاشی برای مقاومت به تطهیر چنین سیستمی میانجامد.
ماهیت این حکومت که با هرگونه روشنگری و آگاهی مخالفت تمام دارد، تلاش در جهت تحقیر عناصر آگاهی بخشی است. حال انکه در شرایط فقدان مشروعیت هر اقدام این چنینی تبدیل به ضد خود میشود.
این زنجیرها نه نشانه تحقیر زندانی سیاسی که نشانی از ماهیت حقیقی حکومتی است که وی را در بند کرده است.
به جای تلاش و مقاومتی که نتیجه آن تطهیر سیستم است، اجازه دهیم مردم با این ماهیت واقعی بیشتر آشنا شوند.
با چنین استدلالی بود که هم لباس زندان را بر تن میکردم و هم به دستبند و پابند تن میدادم.
حالا که فکر میکنم، حالا که دوربینها هرچه بیشتر افشا میکنند، میبینم استدلال درستی بود.
پ ن: عکس برای تابستان ۹۷ است که از زندان تهران بزرگ برای مداوا به بیمارستان امام خمینی آمدم و با استقبال بینظیر همکارانم مواجه شدم. آنگونه که افسر نگهبان چندباری از من پرسید که این همه آدم از کجا امدهاند.
#محمد_حبیبی
#زندان_اوین
#زندان_تهران_بزرگ
#حقیقت_زندان
https://tttttt.me/edalatxah/13364
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
Telegram
معلمان عدالتخواه
🔴 زنجیرهایی که افشاگرند.
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah