مدرسه‌ رهایی
2.34K subscribers
6.99K photos
2.16K videos
199 files
5K links
«مدرسه‌ رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالت‌خواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی‌ و عدالت‌ خواهی دانش‌آموزان و معلمان است و با رویکرد رادیکال و انتقادی به دنبال معرفی آموزش رهایی‌بخش است.
ما معتقد به اتحاد جنبش‌های اجتماعی بر بستر عینی و طبقاتی هستیم.
Download Telegram
ثریا در آتش
محمد معصومیان
📌دیشموک شهری است در استان کهگیلویه و بویراحمد و از توابع شهرستان دهدشت، در غربی‌ترین نقطه استان، یعنی درست چسبیده به خوزستان؛ جایی که سال‌هاست به‌ خاطر فقر و محرومیت زبانزد است و حالا در کنار این محرومیت اتفاقی دردناک هم اگر نگوییم هر روزه اما هر ماه می‌افتد. آن‌طور که تحقیقات میدانی فعالان اجتماعی در دیشموک و روستاهای اطراف نشان می‌دهد در شش ماهه ابتدای سال 98 بیش از 11 مورد خودسوزی زنان اتفاق افتاده است.
📌از جاده‌ مالرو بالا می‌روم تا خانه‌ای را که سال پیش ثریا خودش را در آن به آتش کشید، ببینم. زنان دبه‌های آب چشمه را که بسختی از رودخانه پایین دست پر کرده‌اند خالی میکنند توی کتری و چند تکه چوب توی اجاق می‌گذارند و بوی آتش در خانه می‌پیچد. از زنی که به لهجه لری بهمئی حرف می‌زند می‌خواهم بچه‌ها را دور کند چون شنیده‌ام بچه‌های ثریا شاهد خودسوزی او بوده‌اند.عمه بچه‌ها با صورتی آفتاب سوخته و پیراهن و دامنی سیاه، همرنگ موهایش می‌گوید پسری که آن سو رو به کوهستان نشسته و داستان میخواند پسر ثریاست. یکی از دخترانش هم همراه مادربزرگ مادری در روستایی دیگر زندگی میکند.
📌زنی که پیراهن و دامنی بنفش به تن دارد و فارسی حرف می‌زند، او که فوق دیپلم علوم تربیتی دارد و دانشیار سوادآموزی هم هست با همسرش در همین روستا زندگی می‌کند: «کوچک بودند که باهم عروسی کردند. از اول باهم نمی‌ساختند. یک روز برادرهای ثریا راه همسرش را می‌گیرند و او را می‌زنند و وقتی شوهرش به خانه می‌آید به او می‌گوید یا همین الان با بچه‌ها از خانه من می‌روی یا بچه کوچکت را می‌کشم. او هم ترسید و رفت توی اتاق و نفت روی خودش ریخت.» عمه می‌گوید: «من آن روز اینجا بودم. دست برادرم را گرفتم که زنش را نزند و او فرار کرد توی اتاق،. یادم هست فردایش که هنوز زنده بود می‌گفت نمی‌خواسته خودش را بکشد و فقط می‌خواسته شوهرش را بترساند.»
📌ثریا 11 سالش بود که با همسر 12 ساله‌اش ازدواج کرد.حالا یک سال بعد از مرگ ثریا از همسرش هم خبری نیست.چرخی در خانه می‌زنم. به اتاقی که ثریا در آن خودش را به آتش کشید نگاهی می‌اندازم. زنی سیاه پوش با صورتی خندان در اتاقی دیگر نگاهم می‌کند. او مادر همسر ثریاست که با کمک دختر کوچکش با او حرف می‌زنم. می‌گوید:«از آن روز به بعد رفت که رفت نه خرج بچه‌ها را می‌دهد نه یارانه‌شان را. همسرم سرطان دارد ولی خرج این بچه‌ها با ماست؛ حمام می‌برم، غذا می‌دهم. پسرم می‌گوید همین طور که مادرشان را نخواسته بچه‌ها را هم نمی‌خواهم.»
📌 زن بنفش پوش از وضعیت زندگی در روستاهای سرگچ و اطراف می‌گوید: «انگار خودسوزی مد شده؛ متأسفانه جامعه به زن ها فشار می‌آورد. اینجا هنوز هم مردسالاری است و در ذهن مردان چیزی جز کتک زدن زنان نیست. مردم این منطقه مخصوصاً زنان نهایت تا ابتدایی تحصیلات دارند ثریا هم بیسواد بود. اینجا خیلی از زنان کتک می‌خورند و وقتی به خانه پدر می‌روند دوباره مجبورند با وساطت برگردند سر زندگی. اگر هم طلاق بگیرند مجبورند با مردی میانسال ازدواج کنند و هیچ تغییری در زندگی آنها به وجود نمی‌آید.»
📌گل بانو نمازی برای «کوکد» نوه کوچکش که شناسنامه ندارد و هنوز به مدرسه نرفته است: «از همان سالی که دخترم خودش را به آتش کشید ما با پدر دختر ارتباط نداریم، نه او اینجا می‌آید و نه ما می‌رویم.این دختر یک ماهه بود که مادرش دو را کشت و من بزرگش کردم. یک برادر هم دارد که پیش پدرش است.حالا پدر نه سجل این دختر را می‌دهد نه یارانه اش را.»

📌در دیشموک رسم بر این است که بعد از مرگ زن، همسر باید مبلغی بنا به توافق بزرگان محل به خانواده دختر بدهد که به آن «اصلاح» می‌گویند.حالا که پدر کوکد برای اصلاح نیامده و کوکد بی‌شناسنامه پیش مادربزرگ مانده تا حساب‌ها صاف شود، مدرسه کانکسی روستا هم او را برای ثبت‌نام نمی‌پذیرد. به گل بانو می‌گویم تو به پسرت نمی‌گویی زنش را نزند و او خنده‌ای زیرکانه روی صورت می‌نشاند: «چرا می‌گویم!» عروسش می‌گوید: «دروغ می‌گوید.خودش می‌گوید مرا بزند!» سکوت می‌کنم.

📌رحیم فوق دیپلم جغرافیا دارد، چند سالی دهیار روستا بوده و برای رفع محرومیت‌های روستا کم نگذاشته. اما از وقتی که دیگر به‌عنوان دهیار انتخاب نشد بیکار ماند و با آن جثه کوچکش نتوانست سراغ کارگری برود.آشپرخانه را نشانم می‌دهد.دو کودکش همان جایی ایستاده‌اند که مادرشان دست به خودسوزی زد. از او می‌پرسم واقعاً یک بحث کوچک کار را به اینجا کشاند؟ رحیم که بغض راه صدایش را بسته سرش را پایین می‌اندازد:«من سال‌هاست که دارم قرضی زندگی می‌کنم. آبرویم می‌رود اگر بگویم اما می‌گویم، فقر آقا فقر امان مارو بریده»

📌در راه برگشت به زنانی فکر می‌کنم که در نبود جاده آسفالت نمی‌توانند تا مقطع ابتدایی درس بخوانند.به مردانی که قربانی جاده ها میشوند./ایران
#کودک_همسری
#خودسوزی_زنان
🔺🔻🔺
🆔 @edalatxah