#داستانک
قول داده بود.
مگر می شد سر قولش نایستد.
او خوش قول ترین پسر محله بود.
حداقل همسایه ها که اینطور می گفتند.
وقتی برای اولین بار در ۶ سالگی، روی قولی که به پدرش داده بود ایستاد و در میان تانک های طالبان که گذرها را بی رهگذر کرده بودند، خواهرش را رسانده بود به تنها شفاخانه باقیمانده از جنگ.
و حتی قبل تر وقتی خانه روی سر مادرش آوار شد و جان داد و او قنداق خواهرش را ... به دندان گرفت.
و حتی زمانی که بجای پدرش، جنازه اش از تپه های خاکی بامیان زنگ خانه را زد.
او قول داده بود؛ نه به پدرش- که وقت قول و قراری نداشت-
و نه حتی به مادرش -که مرگ بی مقدمه میزبانش شده بود-
به خودش قول داده بود، به خودش.
که خواهرش #زنده_گی کند.
قول داده بود؛ خودش نه، اما خواهرش باید زنده گی کند و در تنها مکتب خانه دخترانه باسواد شود تا در تنها شفاخانه شهر جان بدهد به مادران و پدران دیگر.
قول داده بود؛
کتابخانه ها را پس بگیرد و بسازد شهر را دوباره.
و تا الان با دستفروشی و باربری، با نان خشک و کارگری در چند محله، سر قولش ایستاده بود.
اما
حالا چه!
حالا که دوباره کسی نمانده بود تا برای زنده گی او، با خودش قول و قراری بگذارد.
تا بتواند راه برود.
تا بتواند بایستد. بدود.
مشت هایش درد می کرد از بس که بهم فشرده بود.
دستخط خواهرش را میان خون و تکه پاره های آجر می دید که با جوهر خونش نوشته بود:
🌳« درس خواندن برای من زندگی است».🌳
شانه هایش را تکان داد.
خودش را سیلی زد.
و ... دوباره ایستاد؛
اما اینبار نه در حاشیه؛ ایستاد درست وسط خیابان.
و مشت هایش را گره کرد برای جنگ
برای جنگی نابرابر؛
روی ویرانه های مکتب #ایستاد.
آجرهای خونی را از روی زمین جمع کرد
و شروع کرد به ساختن.
ساختن مکتب خانه.
تنها مکتب خانه دخترانه در این ولایت.
✍ آسیه سپهری
یک معلم
#کودکان
#دختران
#حق_آموزش
#نشرآگاهی
#بخاطر_کودکان
#آموزش_حق_کودکان
#آموزش_برابر_حق_همه
🖌مطالب بیشتر 👇
کانال آموزش حق کودکان
🆔 @Hagh_Amozesh_kodakan
@edalatxah
قول داده بود.
مگر می شد سر قولش نایستد.
او خوش قول ترین پسر محله بود.
حداقل همسایه ها که اینطور می گفتند.
وقتی برای اولین بار در ۶ سالگی، روی قولی که به پدرش داده بود ایستاد و در میان تانک های طالبان که گذرها را بی رهگذر کرده بودند، خواهرش را رسانده بود به تنها شفاخانه باقیمانده از جنگ.
و حتی قبل تر وقتی خانه روی سر مادرش آوار شد و جان داد و او قنداق خواهرش را ... به دندان گرفت.
و حتی زمانی که بجای پدرش، جنازه اش از تپه های خاکی بامیان زنگ خانه را زد.
او قول داده بود؛ نه به پدرش- که وقت قول و قراری نداشت-
و نه حتی به مادرش -که مرگ بی مقدمه میزبانش شده بود-
به خودش قول داده بود، به خودش.
که خواهرش #زنده_گی کند.
قول داده بود؛ خودش نه، اما خواهرش باید زنده گی کند و در تنها مکتب خانه دخترانه باسواد شود تا در تنها شفاخانه شهر جان بدهد به مادران و پدران دیگر.
قول داده بود؛
کتابخانه ها را پس بگیرد و بسازد شهر را دوباره.
و تا الان با دستفروشی و باربری، با نان خشک و کارگری در چند محله، سر قولش ایستاده بود.
اما
حالا چه!
حالا که دوباره کسی نمانده بود تا برای زنده گی او، با خودش قول و قراری بگذارد.
تا بتواند راه برود.
تا بتواند بایستد. بدود.
مشت هایش درد می کرد از بس که بهم فشرده بود.
دستخط خواهرش را میان خون و تکه پاره های آجر می دید که با جوهر خونش نوشته بود:
🌳« درس خواندن برای من زندگی است».🌳
شانه هایش را تکان داد.
خودش را سیلی زد.
و ... دوباره ایستاد؛
اما اینبار نه در حاشیه؛ ایستاد درست وسط خیابان.
و مشت هایش را گره کرد برای جنگ
برای جنگی نابرابر؛
روی ویرانه های مکتب #ایستاد.
آجرهای خونی را از روی زمین جمع کرد
و شروع کرد به ساختن.
ساختن مکتب خانه.
تنها مکتب خانه دخترانه در این ولایت.
✍ آسیه سپهری
یک معلم
#کودکان
#دختران
#حق_آموزش
#نشرآگاهی
#بخاطر_کودکان
#آموزش_حق_کودکان
#آموزش_برابر_حق_همه
🖌مطالب بیشتر 👇
کانال آموزش حق کودکان
🆔 @Hagh_Amozesh_kodakan
@edalatxah