مدرسه‌ رهایی
2.3K subscribers
6.85K photos
2.12K videos
192 files
4.87K links
«مدرسه‌ رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالت‌خواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی‌ و عدالت‌ خواهی دانش‌آموزان و معلمان است و با رویکرد رادیکال و انتقادی به دنبال معرفی آموزش رهایی‌بخش است.
ما معتقد به اتحاد جنبش‌های اجتماعی بر بستر عینی و طبقاتی هستیم.
Download Telegram
🔴 خِ مثلِ #خاوران
#امراله_نصرالهی

#دیدگاه_همکاران

اگر موقعیتی را در زندگی انتخاب کرده باشیم که در آن بیش از همه بتوانیم برای بشریت کار کنیم، هیچ باری نمی تواند ما را خم کند، زیرا آن فداکاری به نفع همه هست. آنگاه ما هیچ شادی کوچک، محدود و خودخواهانه ای را تجربه نخواهیم کرد، بلکه خوشبختی ما متعلق به میلیون ها نفر خواهد بود، اعمال ما بی سر و صدا، اما همیشه در کار زنده خواهد ماند، و بر خاکسترمان اشک های داغ انسان های نجیب ریخته خواهد شد.»
(کارل مارکس)

۱_ آن روز که مارکس این گزاره را می نوشت، می دانست گذار به آزادی فردی از مسیر آزادی اجتماعی خواهد گذشت. و لذت های جمعی مقدمه ای برای رسیدن به التذاذهای فردی خواهند بود. و البته آنجا که کشتگان باشند در این راه، روزی بر خاکسترهاشان «اشک های داغ انسان های نجیب ریخته خواهد شد.»

۲_ و خاوران خاکستر آن مبارزان بود در راه آزادی جمعی. آن مذبح بیم و امید، آن وعده گاه وفاداران و آرمانخواهان.
و ماه آذرش، آذار نبود تا لبخندی بر لبی بشکوفاند، نگاه نگران پدری نلغزاند و قلب خسته ی مادری نَشِکاند. او آبستن سرمایی سخت سوزان و بورانی بس استخوان سوز بود. تپه های مشرف به اوین طعم دهشت سکوت می دادند. هنوز صدای تیرباران جزنی و یارانش را در گوش خود به یاد داشتند. اوین به کابوس مرگ بدل شده بود. هر تکه های آجرش از درد انبارده بود، و عدد شصت و هفت می رفت تا به سیاه ترین سال های این سرزمین بدل شود. به عبارتی آشویتس خصوصیِ دکتر شریف به اردوگاه عمومی مرگ نقل مکان کند. ظلمت سرما آنچنان بود که دیگر برگی بر انبوهه ی درختان درّه ی درکه نمانده بود. عریان در برابر شَب هایی شوم و سر به زیر افکنده از هول.
هجومِ غارتِ شب بود و خونِ گرمِ شفق
هنوز می جوشید
 هنوز پیکرِ گلگونِ آفتابِ شهید
بر آن کرانه یِ دشتِ کبود می جنبید
هنوز برکه یِ غمگین به یاد می آورد
پریده رنگیَ روزی که دم به دم می کاست

۳_ در قفل در کلیدی چرخید
لرزید بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
در انعکاس تابش خورشید
و موجزترین تصویر از عاشق ترین زندگان این سال، این شعر بود. شاملو سروده بودش راست به مانندِ قرابه ی زهری. و ما صف زدگان بودیم به هَرَّست دریغ در انتظار مرگ موهن خویش. آنان اما ایستاده مردند با لبانی برآماسیده از لبخندهای واپسین و هرگزش به طاعون آری نگفتند. اوین آن شب دوم و تا دو سه شبِ بعد، جوی های خون بود روان بر قتلگاه ارتجاع سیاه جامگان. بر هول عظیم و بر رستاخیز مرگ، بی خطابه های تدفین.

۴_ و در آن سه شب چه خونِ های خروشان که به خاوران رسید. به خاکِ خشک تشنه اش. به مام ماتم زده ی کشتگان، و او، به جای همهْ مادران بود در گرمیِ آغوشِ فشرده ی سینه هاشان، و وَرَم بود از درد، و چونان طبل، فریادگر. خاوران از آن شب دیگر هیچ وقت خوابش نبرد و از آن شب، خانه ی ابری وطن به خانه ای خونین بدل شد. پلنگان پیر، آهوان جوانش را به خون کشیدند و درختان ارغوان از خون گل آذین گشتند. گزمگان، دوشیزگان را به حجله گهی خونین بردند، به ضد بشری ترین نااخلاق ها و گوهران ناسفته، به قانون شرع! سفته شدند. ظلم کارستان! می کرد با خاک خاوران. مارکس درست می گفت آنان که برای شادی های محدود و خودخواهانه نمی جنگند، اعمال شان بی سر و صدا زنده خواهد ماند و بر خاکسترهاشان اشک های داغ انسان های نجیب ریخته خواهد شد.

منبع :
T.me/adabiatvispard

📌📌📌

#مدرسه_رهایی

🆔 @edalatxah