🔴 ایدئولوژی و سیاست طبقاتی
🔹 نقد ارنستو لاکلائو
نوشتهی: نیکوس موزلیس
ترجمهی: حسن مرتضوی
13 مه 2019
🔸 «سیاست و ایدئولوژی در نظریهی مارکسیستی» اثر ارنستو لاکلائو شامل چهار مقالهی بههم پیوسته اما نسبتاً مستقل است. دو مقاله پیشتر منتشر شدهاند و بسیار نیز تاثیرگذار بودند. نقد لاکلائو بر نظریهی توسعهنیافتگی گوندر فرانک، و بهویژه تعریف او از سرمایه بر حسب بازار به جای تولید، اکنون دیگر سالهاست که به یک مرجع استاندارد در جامعهشناسی توسعه بدل شده و سهم چشمگیری در تأکید کنونی بر واکاوی «شیوهی تولید» در مطالعات کشورهای جهان سوم داشته است. دخالت او در بحث معروف پولانزاس ـ میلیباند دربارهی دولت سرمایهداری نه تنها برخی از بدفهمیهای ناشی از این مجادله را روشن کرد، بلکه نقدی نافذ از برخی جنبههای مارکسیسم آلتوسری را در زمانی ارائه داد که سلطهی این فیلسوف فرانسوی بر روشنفکران چپ در کشورهای انگلیسیزبان بسیار چشمگیر بود.
🔸 با توجه به اینکه این دو مقاله کاملاً شناخته شده و بسیار موردبحث قرار گرفتهاند، من واکاویام را بر دو فصل بلند منتشرنشدهای متمرکز خواهم کرد که عملاً بخش بزرگی از کتاب او را تشکیل میدهند. در این فصلها، لاکلائو خود را به نقد نظریههایی که دیگران مطرح کردهاند محدود نمیکند. او میکوشد بر مبنای مفهوم آلتوسری فراخوانیهای ایدئولوژیک، نخست عناصری برای بازصورتبندی نظریهی مارکسیستی ایدئولوژی فراهم آورد؛ پس از آن، نظریهی عام پوپولیسم را ایجاد کند که نه تنها در جنبشهای پوپولیستی در کشورهای جهان سوم بلکه در خصوص فاشیسم اروپایی نیز کاربرد داشته باشد.
🔸 این نظر که انواع طبقات ممکن است درونمایهی ایدئولوژیکی خود را از یک منبع فکری مشترک بگیرند و آنها را به طرق گوناگون برای ارتقاء منافع متقابلاً ناسازگار دستکاری کنند، بیگمان نظر جدیدی نیست. در اغلب رسالههایی که دربارهی ایدئولوژی نوشته شده است، این نظر بارها تکرار میشود که میتوان با سهولت بسیار در ناسیونالیسم یا ادیان پیچیده مانند مسیحیت یا اسلام دستکاری کرد تا به اهدافی متضاد رسید. اما صورتبندی لاکلائو این شایستگی تردیدناپذیر را دارد که میکوشد با استفاده از مفهوم فراخوانی و تلاش برای تمایز بین فراخوانیهای طبقاتی و «مردمی» و پیوند اینها با انواع متفاوت تضادهای ساختاری، این نظر را به سیاقی دستگاهمند و نظری بسط دهد.
🔸 من اعتقاد دارم اگر مقصود ما طرح این موضوع است که چگونه فراخوانیهای پوپولیستی به همهی ابعاد دیگر صورتبندی اجتماعی مرتبط میشوند، امکان ندارد که بتوانیم از تمرکز بر فرایندهای پیچیدهی سیاسی ـ سازمانی که بین تضادهای ساختاری و گفتمانهای ایدئولوژیک میانجی میشوند، اجتناب کنیم. به هر حال، طبقه و فراخوانیهای مردمی فینفسه مفصلبندی و جداسازی میکنند. هیچیک از آنها را «بورژوازی» یا «پرولتاریا» درون گفتارهای ایدئولوژیکی به شیوهای انسانانگارانه نمیسازند. چنانکه لاکلائو خاطرنشان میکند، کاملاً درست است که مبارزات طبقاتی در ریشهی دگرگونی ایدئولوژیکی قرار دارند. اما اگر مفهوم مبارزهی طبقاتی با جزییات بیشتری مشخص نشود ــ یعنی اگر نشان داده نشود که چگونه چنین مبارزاتی به سازمانهای سیاسی مرتبط میشوند که نهایتاً عاملانی انضمامیاند که مفصلبندی و جداسازی بالفعل را انجام میدهند ــ آنگاه به تعبیری میتوان گفت مبارزهی طبقاتی پا در هوا میماند...
🔹 متن کامل مقاله را در سایت «نقد» و در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-T1
#نیکوس_موزلیس #حسن_مرتضوی
#ارنستو_لاکلائو
#پوپولیسم #فاشیسم
#طبقه #مبارزه_طبقاتی #مارکسیسم
🆔 @edalatxah
🔹 نقد ارنستو لاکلائو
نوشتهی: نیکوس موزلیس
ترجمهی: حسن مرتضوی
13 مه 2019
🔸 «سیاست و ایدئولوژی در نظریهی مارکسیستی» اثر ارنستو لاکلائو شامل چهار مقالهی بههم پیوسته اما نسبتاً مستقل است. دو مقاله پیشتر منتشر شدهاند و بسیار نیز تاثیرگذار بودند. نقد لاکلائو بر نظریهی توسعهنیافتگی گوندر فرانک، و بهویژه تعریف او از سرمایه بر حسب بازار به جای تولید، اکنون دیگر سالهاست که به یک مرجع استاندارد در جامعهشناسی توسعه بدل شده و سهم چشمگیری در تأکید کنونی بر واکاوی «شیوهی تولید» در مطالعات کشورهای جهان سوم داشته است. دخالت او در بحث معروف پولانزاس ـ میلیباند دربارهی دولت سرمایهداری نه تنها برخی از بدفهمیهای ناشی از این مجادله را روشن کرد، بلکه نقدی نافذ از برخی جنبههای مارکسیسم آلتوسری را در زمانی ارائه داد که سلطهی این فیلسوف فرانسوی بر روشنفکران چپ در کشورهای انگلیسیزبان بسیار چشمگیر بود.
🔸 با توجه به اینکه این دو مقاله کاملاً شناخته شده و بسیار موردبحث قرار گرفتهاند، من واکاویام را بر دو فصل بلند منتشرنشدهای متمرکز خواهم کرد که عملاً بخش بزرگی از کتاب او را تشکیل میدهند. در این فصلها، لاکلائو خود را به نقد نظریههایی که دیگران مطرح کردهاند محدود نمیکند. او میکوشد بر مبنای مفهوم آلتوسری فراخوانیهای ایدئولوژیک، نخست عناصری برای بازصورتبندی نظریهی مارکسیستی ایدئولوژی فراهم آورد؛ پس از آن، نظریهی عام پوپولیسم را ایجاد کند که نه تنها در جنبشهای پوپولیستی در کشورهای جهان سوم بلکه در خصوص فاشیسم اروپایی نیز کاربرد داشته باشد.
🔸 این نظر که انواع طبقات ممکن است درونمایهی ایدئولوژیکی خود را از یک منبع فکری مشترک بگیرند و آنها را به طرق گوناگون برای ارتقاء منافع متقابلاً ناسازگار دستکاری کنند، بیگمان نظر جدیدی نیست. در اغلب رسالههایی که دربارهی ایدئولوژی نوشته شده است، این نظر بارها تکرار میشود که میتوان با سهولت بسیار در ناسیونالیسم یا ادیان پیچیده مانند مسیحیت یا اسلام دستکاری کرد تا به اهدافی متضاد رسید. اما صورتبندی لاکلائو این شایستگی تردیدناپذیر را دارد که میکوشد با استفاده از مفهوم فراخوانی و تلاش برای تمایز بین فراخوانیهای طبقاتی و «مردمی» و پیوند اینها با انواع متفاوت تضادهای ساختاری، این نظر را به سیاقی دستگاهمند و نظری بسط دهد.
🔸 من اعتقاد دارم اگر مقصود ما طرح این موضوع است که چگونه فراخوانیهای پوپولیستی به همهی ابعاد دیگر صورتبندی اجتماعی مرتبط میشوند، امکان ندارد که بتوانیم از تمرکز بر فرایندهای پیچیدهی سیاسی ـ سازمانی که بین تضادهای ساختاری و گفتمانهای ایدئولوژیک میانجی میشوند، اجتناب کنیم. به هر حال، طبقه و فراخوانیهای مردمی فینفسه مفصلبندی و جداسازی میکنند. هیچیک از آنها را «بورژوازی» یا «پرولتاریا» درون گفتارهای ایدئولوژیکی به شیوهای انسانانگارانه نمیسازند. چنانکه لاکلائو خاطرنشان میکند، کاملاً درست است که مبارزات طبقاتی در ریشهی دگرگونی ایدئولوژیکی قرار دارند. اما اگر مفهوم مبارزهی طبقاتی با جزییات بیشتری مشخص نشود ــ یعنی اگر نشان داده نشود که چگونه چنین مبارزاتی به سازمانهای سیاسی مرتبط میشوند که نهایتاً عاملانی انضمامیاند که مفصلبندی و جداسازی بالفعل را انجام میدهند ــ آنگاه به تعبیری میتوان گفت مبارزهی طبقاتی پا در هوا میماند...
🔹 متن کامل مقاله را در سایت «نقد» و در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-T1
#نیکوس_موزلیس #حسن_مرتضوی
#ارنستو_لاکلائو
#پوپولیسم #فاشیسم
#طبقه #مبارزه_طبقاتی #مارکسیسم
🆔 @edalatxah
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ایدئولوژی و سیاست طبقاتی
نوشتهی: نیکوس موزلیس ترجمهی: حسن مرتضوی با توجه به این مشکلات، نظریهپردازی لاکلائو بسیاری از مسائلی را که نظریهی ایدئولوژی پولانزاس آفریده بود حل نمیکند. درست است که واکاوی پولانزاس از فاشیسم …
▫️ ارزشِ ناسنجیدنی؟
▫️جُستاری دربارهی میراث مارکس
نوشتهی: جورج کافنتزیس
ترجمهی: حسن مرتضوی
27 آوریل 2021
📝 توضیح «نقد»: بحران، بنبست و شکست ایدئولوژی جوامع نوع شوروی و سرانجام فروپاشی این جوامع در پایان سدهی بیستم، تنها زمینه و انگیزهای برای بازاندیشی نظریهی سوسیالیسم و اندیشهی مارکسی و مارکسیستی در محافل آکادمیک نبود، بلکه موضوعی بسیار برجسته و مهم در محافل روشنفکریای نیز بود که در خویشاوندی بسیار نزدیکی با جنبش و سازمانهای سیاسی و کارگری بودند و تلاشهای نظریشان با کوشش در راستای خیزش دوباره و کامیابی جنبشهای رهاییبخش تازه، ارتباطی تنگاتنگ داشت. یکی از این گرایشهای فکری با نام آنتونیو نگری، مبارز سیاسی و نظریهپرداز برجسته معاصر، شهرت یافته است. در مجموعه مقالاتی که با انتشار نوشتهی پیش رو آغاز میشود، «نقد» به واکاوی انتقادی این گرایش در قلمروهای مختلف، بهویژه نقد اقتصادی سیاسی، خواهد پرداخت. #نقد_نگری
🔸 مخالفت با سرمایهداری ابداع مارکس نبود. جنبشهای ضدسرمایهداری پیش از دوران او حضور عظیمی داشتند، و مدتها پس از فروپاشی حکومتهایی که احزاب خودخواندهی مارکسیست در اتحاد شوروی پیشین و اروپای شرقی آنها را اداره میکردند به «تغییر جهان» ادامه میدهند. یقیناً خواندن و پذیرفتن آثار مارکس هرگز شرط لازم برای مخالفت با سرمایهداری نبود، اما آیا هنوز شرط کافی هست؟
🔸 من در این جستار این موضوع را بررسی خواهم کرد که آیا معیار مناسبی برای متمایزکردن آثار سودمند از آثار قابلحذفِ مارکس وجود دارد یا نه. این بررسی را غیرمستقیم از طریق واکاوی و نقد کار آنتونیو نگری و همکارش مایکل هارت پیرامون این موضوعات انجام خواهم داد، زیرا نگری بنا به اعتبارش مشتاقانه نشانههای «ناهمخوانی مارکس» را کاملاً، به نحو ایجابی، و اغلب بیموقع طی دههها موردتوجه قرار داده است، در حالی که هارت در دههی گذشته به این پرسش که «آیا مارکس پس از مارکس وجود دارد؟» با ارائهی پاسخی ساده از لحاظ مفهومی که در سطح گستردهای بحث شده به او ملحق شده است. آنها ادعا میکنند که با اینکه بخش زیادی از آثار مارکس هنوز برای جنبش ضدامپریالیستی حیاتی است، بخشی از کار مارکس که منطقاً به قانون ارزش متکی است باید رد شود، در حالی که آن بخش که به این قانون متکی نیست میتواند به نحو مفیدی در فلسفهی ضدسرمایهداری آینده گنجانده شود. من این دوپارگی متون مارکسیستی را «معیار کارآمدی» نگری و هارت میدانم. آنان به دو دلیل این معیار را توجیه میکنند:
(1) قانون ارزش منسوخ است، یعنی در بهترین حالت در سرمایهداری سدهی نوزدهم کاربرد داشت اما دیگر دربارهی واقعیت سرمایهداری معاصر پسامدرن کاری از آن برنمیآید.
(2) این قانون پایهی ایدئولوژیکی واکنشهای سوسیالیستی و استالینیستی غیرقابلقبول به سرمایهداری را شکل میدهد.
🔸 دلایل علمی و سیاسی معتبر زیادی وجود دارد که چرا مارکس گفتمان کار ـ ارزش را (همراه با اشارهی پراکنده به قانون ارزش) در دهههای 1850 و 1860 بسط داد. آیا لازم است که از گفتمان کار ـ ارزش بهطور کلی فراتر برویم و انگارهی قانون ارزش را به حساب آوریم تا به پرسشهای بنیادی جنبش ضدسرمایهداری کنونی پاسخ دهیم؟ اگر پاسخ «منفی» است، و به اندازه کافی در آثار اصلی مارکسیستی متونی هست که میتوانند در نتیجهی حذف آن متونی که بر قانون ارزش متکیاند باقی بمانند، آنگاه معیار نگری و هارت دربارهی کارآمدی یک دوپارگی سودمند ایجاد میکند. من در این بخش بسط این معیار را در نوشتههای نگری و هارت بررسی میکنم و در ادامه قوتها و ضعفهای آن را نشان خواهم داد.
🔸 آنطور که نگری و هارت ادعا میکنند، «عقل عمومی» و «کار غیرمادی» محرک حرکت به فراسوی سرمایه نیستند، بلکه همیشه بخشی از کاری بودهاند که سرمایه استثمار کرده است، خواه کار مزدی باشد یا نباشد؛ بحران اخیر «اقتصاد نوین» (بیان سرمایهدارانهی توصیف «تبعیت واقعی» نگری و هارت) نشان داده است که میزان کار درگیر در کار کامپیوتریْ پویشِ انباشتِ سرمایهداری را تغییر نمیدهد. کارگران بخش فنآوری پیشرفتهی بنگلور برای «تحلیلگران نمادین» ایالات متحد، ترسناکتر از جنگجویان طالبان در قندهار هستند زیرا آنها رقبای واقعیشان در بازار کار بینالمللی بهشمار میآیند. در واقع، قانون ارزش در دورهی نئولیبرالی فعلیْ مستبدترین قانون بوده است!...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29Y
#نقد_نگری #جورج_کافنتزیس #حسن_مرتضوی
#مارکسیسم #نظریهی_ارزش #تبعیت_واقعی #تبعیت_صوری
🔹🔹🔹
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
▫️جُستاری دربارهی میراث مارکس
نوشتهی: جورج کافنتزیس
ترجمهی: حسن مرتضوی
27 آوریل 2021
📝 توضیح «نقد»: بحران، بنبست و شکست ایدئولوژی جوامع نوع شوروی و سرانجام فروپاشی این جوامع در پایان سدهی بیستم، تنها زمینه و انگیزهای برای بازاندیشی نظریهی سوسیالیسم و اندیشهی مارکسی و مارکسیستی در محافل آکادمیک نبود، بلکه موضوعی بسیار برجسته و مهم در محافل روشنفکریای نیز بود که در خویشاوندی بسیار نزدیکی با جنبش و سازمانهای سیاسی و کارگری بودند و تلاشهای نظریشان با کوشش در راستای خیزش دوباره و کامیابی جنبشهای رهاییبخش تازه، ارتباطی تنگاتنگ داشت. یکی از این گرایشهای فکری با نام آنتونیو نگری، مبارز سیاسی و نظریهپرداز برجسته معاصر، شهرت یافته است. در مجموعه مقالاتی که با انتشار نوشتهی پیش رو آغاز میشود، «نقد» به واکاوی انتقادی این گرایش در قلمروهای مختلف، بهویژه نقد اقتصادی سیاسی، خواهد پرداخت. #نقد_نگری
🔸 مخالفت با سرمایهداری ابداع مارکس نبود. جنبشهای ضدسرمایهداری پیش از دوران او حضور عظیمی داشتند، و مدتها پس از فروپاشی حکومتهایی که احزاب خودخواندهی مارکسیست در اتحاد شوروی پیشین و اروپای شرقی آنها را اداره میکردند به «تغییر جهان» ادامه میدهند. یقیناً خواندن و پذیرفتن آثار مارکس هرگز شرط لازم برای مخالفت با سرمایهداری نبود، اما آیا هنوز شرط کافی هست؟
🔸 من در این جستار این موضوع را بررسی خواهم کرد که آیا معیار مناسبی برای متمایزکردن آثار سودمند از آثار قابلحذفِ مارکس وجود دارد یا نه. این بررسی را غیرمستقیم از طریق واکاوی و نقد کار آنتونیو نگری و همکارش مایکل هارت پیرامون این موضوعات انجام خواهم داد، زیرا نگری بنا به اعتبارش مشتاقانه نشانههای «ناهمخوانی مارکس» را کاملاً، به نحو ایجابی، و اغلب بیموقع طی دههها موردتوجه قرار داده است، در حالی که هارت در دههی گذشته به این پرسش که «آیا مارکس پس از مارکس وجود دارد؟» با ارائهی پاسخی ساده از لحاظ مفهومی که در سطح گستردهای بحث شده به او ملحق شده است. آنها ادعا میکنند که با اینکه بخش زیادی از آثار مارکس هنوز برای جنبش ضدامپریالیستی حیاتی است، بخشی از کار مارکس که منطقاً به قانون ارزش متکی است باید رد شود، در حالی که آن بخش که به این قانون متکی نیست میتواند به نحو مفیدی در فلسفهی ضدسرمایهداری آینده گنجانده شود. من این دوپارگی متون مارکسیستی را «معیار کارآمدی» نگری و هارت میدانم. آنان به دو دلیل این معیار را توجیه میکنند:
(1) قانون ارزش منسوخ است، یعنی در بهترین حالت در سرمایهداری سدهی نوزدهم کاربرد داشت اما دیگر دربارهی واقعیت سرمایهداری معاصر پسامدرن کاری از آن برنمیآید.
(2) این قانون پایهی ایدئولوژیکی واکنشهای سوسیالیستی و استالینیستی غیرقابلقبول به سرمایهداری را شکل میدهد.
🔸 دلایل علمی و سیاسی معتبر زیادی وجود دارد که چرا مارکس گفتمان کار ـ ارزش را (همراه با اشارهی پراکنده به قانون ارزش) در دهههای 1850 و 1860 بسط داد. آیا لازم است که از گفتمان کار ـ ارزش بهطور کلی فراتر برویم و انگارهی قانون ارزش را به حساب آوریم تا به پرسشهای بنیادی جنبش ضدسرمایهداری کنونی پاسخ دهیم؟ اگر پاسخ «منفی» است، و به اندازه کافی در آثار اصلی مارکسیستی متونی هست که میتوانند در نتیجهی حذف آن متونی که بر قانون ارزش متکیاند باقی بمانند، آنگاه معیار نگری و هارت دربارهی کارآمدی یک دوپارگی سودمند ایجاد میکند. من در این بخش بسط این معیار را در نوشتههای نگری و هارت بررسی میکنم و در ادامه قوتها و ضعفهای آن را نشان خواهم داد.
🔸 آنطور که نگری و هارت ادعا میکنند، «عقل عمومی» و «کار غیرمادی» محرک حرکت به فراسوی سرمایه نیستند، بلکه همیشه بخشی از کاری بودهاند که سرمایه استثمار کرده است، خواه کار مزدی باشد یا نباشد؛ بحران اخیر «اقتصاد نوین» (بیان سرمایهدارانهی توصیف «تبعیت واقعی» نگری و هارت) نشان داده است که میزان کار درگیر در کار کامپیوتریْ پویشِ انباشتِ سرمایهداری را تغییر نمیدهد. کارگران بخش فنآوری پیشرفتهی بنگلور برای «تحلیلگران نمادین» ایالات متحد، ترسناکتر از جنگجویان طالبان در قندهار هستند زیرا آنها رقبای واقعیشان در بازار کار بینالمللی بهشمار میآیند. در واقع، قانون ارزش در دورهی نئولیبرالی فعلیْ مستبدترین قانون بوده است!...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29Y
#نقد_نگری #جورج_کافنتزیس #حسن_مرتضوی
#مارکسیسم #نظریهی_ارزش #تبعیت_واقعی #تبعیت_صوری
🔹🔹🔹
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ارزشِ ناسنجیدنی؟
جُستاری دربارهی میراث مارکس نوشتهی: جورج کافنتزیس ترجمهی: حسن مرتضوی آنطور که نگری و هارت ادعا میکنند، «عقل عمومی» و «کار غیرمادی» محرک حرکت به فراسوی سرمایه نیستند، بلکه همیشه بخشی از کاری بو…
▫️ مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🔻🔻🔻
به کانال معلمان عدالتخواه بپیوندید و از اخبار صنفی مطلع شوید
لینک عضویت #کانال_معلمان_عدالتخواه
https://tttttt.me/joinchat/QQ_Z8ocDVbBvpIRz
🔹🔹🔹
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
4 نوامبر2021
🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژیهای تبعیضآمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان میشود. تبعیض جنسیتی بهعنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیدهای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس میتوان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیشفرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تکهمسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همهی جوامع یا ماحصل تفاوتهای ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر همچنین توضیح میدهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشههای تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی دربارهی طبیعت انسان، جامعه و روابطشان که مبنای نظریههای رایج دربارهی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریههایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت میشوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی همچون خودخواهی، رقابتجویی و منفعتطلبی تلقی میشوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی بهعنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار میگیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتیای در نظر گرفته میشوند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیرهاند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیهکننده و غیره هستند. تفاوتهای جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی همچون پیامدهای این تفاوتهای ذاتی بین دو جنس تصور میشوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوحهایی سفید و خالی تلقی میشوند، ماحصل فرآیند اجتماعپذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام میکند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید میآید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعهپذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعهپذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده میشوند.
🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیینهای ایدهآلیستی و ماتریالیستیِ متضادی دربارهی تبعیض جنسیتی ارائه میکنند که مانع ترکیب آنها در تبیینهایی نمیشود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر میرود و بهجای آن این مفهوم را مطرح میکند که «انسان مجموعهی مناسبات اجتماعی است.»
🔸 این مفهوم، اساس نظریهی مارکسیستی دربارهی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تکافتادهی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیطهای طبیعی و اجتماعی آنان را تایید میکند. مارکسیسم مطرح میکند که نه افراد را میتوان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعیشان، همچون چیزهایی فینفسه که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول» دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت میدهد که بهواسطهی آنها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست مییابند. این فرآیندها تاریخاً مشخصاند و میتوان آنها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکلهای تاریخاً خاص آن درون شیوههای مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیشفرضِ درک و مفهومسازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوهی تولید سرمایهداری است.
🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشههای سرمایهدارانهی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان میدهد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2AT
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایهداری
🔻🔻🔻
به کانال معلمان عدالتخواه بپیوندید و از اخبار صنفی مطلع شوید
لینک عضویت #کانال_معلمان_عدالتخواه
https://tttttt.me/joinchat/QQ_Z8ocDVbBvpIRz
🔹🔹🔹
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارکسیسم و فمینیسم
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس ترجمهی: فرزانه راجی دو گزینهی مورد بحث، گزینههایی تاریخیاند که اهمیت آنها در بستر رشد آگاهی و مبارزهی فمینیستی در کشوری معین و در زمانی مشخص بهتر درک خواهد شد. رشد …
🔴 کار مولد و کار نامولد: گامی به پیش
بازاندیشی نظریهی ارزش ـ بخش چهارم
نوشتهی #کمال_خسروی
4 ژوئن 2018
مفاهیم کار مولد و کار نامولد در گفتمان مارکسیستی به سه ابهام یا شُبهه یا سرانجام کژاندیشی آلودهاند؛ همواره چنین بودهاست؛ هنوز هم هستند. هرچند اینک دهههاست که، بهویژه با روی آوردنِ مارکسیستها به آثار مارکس و پس از انتشار آثاری از او که پیشتر منتشر نشدهبودند، نوشتههایی ارزنده در راه ابهامزدایی، پالایش مفاهیم و پرهیز از این کژاندیشیها کوشیدهاند، اما حتی امروز نیز بهسختی میتوان همنوایی و همراهیِ دریافتی ارجگذارانه و احترامآمیز نسبت به کار مولد و ضرورت آن از یکسو، و زائد و انگلانگاریِ کار نامولد را از سوی دیگر، از این مفاهیم جدا کرد. به سختی میتوان دریافتی را سراغ گرفت که بیاما و اگر، همچون مارکس، کار مولد را کار مولدِ سرمایه و از این رو برای سرمایه و از جایگاه سرمایه بداند و کارگرِ مولدبودن را نه «نیکبختی»، بلکه «بدبختی» تلقی کند.
...درک سنتی از کار مولد و کار نامولد با محدودیتها و تنگنظریهای ناشی از کژاندیشیهای سهگانه، هم در شناختِ ساختوبافت جامعه به نتایجی سترون میرسد و هم از این رو امکان سازمانیابی و کنش سیاسی و انقلابی علیه روابط سرمایه را به ساختهایی فرقهگرایانه با مرزهای عبورناپذیر تقلیل میدهد. گام برداشتن در راه بازاندیشیِ نظریهی ارزش و طرح الگوهای دوگانهی فوق برای کار مولد و کار نامولد ــ آنگاه که در گفتگویی نقادانه، سُفته و پخته شوند ــ میتواند افق شناختِ ساختوبافت جامعه و توانهای انقلابی را بازتر کند و دریچههای تازهای بهسوی امکان سازمانیابی و کنش سیاسی و انقلابی بگشاید.
🔸 متن کامل چهارمین بخش از مجموعه مقالات «بازاندیشی نظریهی ارزش» را درلینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-km
#کمال_خسروی #مارکس
#نظریه_ارزش #کار_مولد #کار_نامولد
#مارکسیسم
📌 آقای کمال خسروی از نظریهپردازان مطرح چپ ایرانی است اخیرا ایشان به علت بیماری مدتی از فعالیت کنارهگیری نموده و مشغول درمان خود هستند بیشک حضور و وجود افراد کم نظیری چون آقای خسروی بر غنای تئوریک چپ و نقادی افزودهاست ما امیدواریم ایشان سلامتی خود را بازیابند تا علاقمندان به تفکر و نقادی بتوانند دوباره از تجربیات و دانش وی بهرهمند گردند.
🔹 کانال معلمان عدالتخواه
🔻🔻🔻
به کانال معلمان عدالتخواه بپیوندید و از اخبار صنفی مطلع شوید
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
بازاندیشی نظریهی ارزش ـ بخش چهارم
نوشتهی #کمال_خسروی
4 ژوئن 2018
مفاهیم کار مولد و کار نامولد در گفتمان مارکسیستی به سه ابهام یا شُبهه یا سرانجام کژاندیشی آلودهاند؛ همواره چنین بودهاست؛ هنوز هم هستند. هرچند اینک دهههاست که، بهویژه با روی آوردنِ مارکسیستها به آثار مارکس و پس از انتشار آثاری از او که پیشتر منتشر نشدهبودند، نوشتههایی ارزنده در راه ابهامزدایی، پالایش مفاهیم و پرهیز از این کژاندیشیها کوشیدهاند، اما حتی امروز نیز بهسختی میتوان همنوایی و همراهیِ دریافتی ارجگذارانه و احترامآمیز نسبت به کار مولد و ضرورت آن از یکسو، و زائد و انگلانگاریِ کار نامولد را از سوی دیگر، از این مفاهیم جدا کرد. به سختی میتوان دریافتی را سراغ گرفت که بیاما و اگر، همچون مارکس، کار مولد را کار مولدِ سرمایه و از این رو برای سرمایه و از جایگاه سرمایه بداند و کارگرِ مولدبودن را نه «نیکبختی»، بلکه «بدبختی» تلقی کند.
...درک سنتی از کار مولد و کار نامولد با محدودیتها و تنگنظریهای ناشی از کژاندیشیهای سهگانه، هم در شناختِ ساختوبافت جامعه به نتایجی سترون میرسد و هم از این رو امکان سازمانیابی و کنش سیاسی و انقلابی علیه روابط سرمایه را به ساختهایی فرقهگرایانه با مرزهای عبورناپذیر تقلیل میدهد. گام برداشتن در راه بازاندیشیِ نظریهی ارزش و طرح الگوهای دوگانهی فوق برای کار مولد و کار نامولد ــ آنگاه که در گفتگویی نقادانه، سُفته و پخته شوند ــ میتواند افق شناختِ ساختوبافت جامعه و توانهای انقلابی را بازتر کند و دریچههای تازهای بهسوی امکان سازمانیابی و کنش سیاسی و انقلابی بگشاید.
🔸 متن کامل چهارمین بخش از مجموعه مقالات «بازاندیشی نظریهی ارزش» را درلینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-km
#کمال_خسروی #مارکس
#نظریه_ارزش #کار_مولد #کار_نامولد
#مارکسیسم
📌 آقای کمال خسروی از نظریهپردازان مطرح چپ ایرانی است اخیرا ایشان به علت بیماری مدتی از فعالیت کنارهگیری نموده و مشغول درمان خود هستند بیشک حضور و وجود افراد کم نظیری چون آقای خسروی بر غنای تئوریک چپ و نقادی افزودهاست ما امیدواریم ایشان سلامتی خود را بازیابند تا علاقمندان به تفکر و نقادی بتوانند دوباره از تجربیات و دانش وی بهرهمند گردند.
🔹 کانال معلمان عدالتخواه
🔻🔻🔻
به کانال معلمان عدالتخواه بپیوندید و از اخبار صنفی مطلع شوید
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کار مولد و کار نامولد: گامی به پیش
نوشتهی: کمال خسروی نقطهی عزیمت نظریهی ارزش مارکس برای تعریف و نقد مقولات اقتصادیِ کار مولد و کار نامولد در شیوهی تولید سرمایهداری ــ هرچند با عبور از دهلیز برخی آشفتگیهای استدلالی، روششناختی…
Forwarded from نقد
▫️ در نقد مارکسیسم فرهادپور
▫️ نگاهی انتقادی به جوابیهی مراد فرهادپور به پرویز صداقت
9 سپتامبر 2024
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
🔸 آنچه اخیرا مراد فرهادپور در پاسخ به پرویز صداقت مطرح کرده، نه خارج از سنت فکری «مارکسیسم» است و نه «گردشگریِ نظری»، بلکه نمونهایست از «مارکسیسم طبقهی متوسطی» در ایران امروز. اینکه فرهادپور و همفکرانش در جریان «رخداد» اساسا اعتقادی به استراتژی «مبارزهی طبقاتی» بهمثابهی سیاستورزی بنیادین چپ علیه سرمایهداری نداشتند و ندارند، نکتهی تازهای نیست. او در بحث اخیرش دشمن را در ایران امروز «استبداد دینی» نامگذاری میکند و این گواهی است بر آنکه صورتبندی او از اوضاع و احوال ایران و جستجویش حول پرسش «چه باید کرد؟» کم و بیش در پارادایم «سنت و مدرنیته»ی دههی ۱۳۷۰ باقی مانده و درجا زده است.
🔸 تعدد موارد مفهومیای که فرهادپور در جواب به صداقت بیان کرده کارِ پاسخ مبسوط، مستند و مستدل به هر یک از آنها را دشوار میکند. او در حوزهی اندیشه خود را در مقام کسی میبیند که نیازی ندارد برای ادعاهایش، شواهدی ارائه دهد. تکیهی مکرر او بر سابقهی چهل سالهاش در فعالیت نظری گواه این مدعاست. اما ادعاهای بحث برانگیز او را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1️⃣ بررسی اینکه ایران سرمایهداری اسلامی است یا نه یا چه حد هست، بحث فقه و مسائل شبیه آن، یا حتی مقوله انباشت اولیهی سرمایه، به هر زبان و با هر نظریهی اقتصادی، مسئلهی اصلی ما نیست. مسئلهی اصلی ما نشان دادن ارتباط بین استبداد دینی با هارترین شکل حاکمیت سرمایه است.
2️⃣ دولتهای استعماری شکل عجیب و غریبی از سازماندهی خشونت و غارت هستند که ربطی به دولت بورژوایی و سرمایهداری ندارند، اگر میدانستیم، میفهمیدیم که نباید تمام مبارزات ضداستعماری را بیخود و بیجهت به سوسیالیسم وصل کنیم.
3️⃣ وجود سرمایهداری را نمیتوان حتی با وجود بالقوهی طبقات، چه رسد به وجود بالفعل طبقات اجتماعی در مقام سوژهی کنش سیاسی مساوی گرفت. اتفاقاً طبقه مقولهای است که از یک طرف به شکل ساختاری و منطقی در دل روابط سرمایهداری تنیده شده، ولی از طرف دیگر باید از درون دنیای اقتصاد به فضای تاریخ، دین، روابط حقوقی، قوانین و مناسک وارد شود تا بتواند تحققی انضمامی پیدا کند و بتوان گفت این طبقه به خودآگاهی رسیده و به سوژهی سیاسی و نیروی تاریخی تعیینکننده تبدیل شده است. مفهوم طبقه از دل جامعهی جدید سرمایهداری بیرون میآید و نمیشود آن را به تمام تاریخ تعمیم داد. در سیاست به صورت عادی و بیمیانجی با مردم طرف هستید، با جوانان، زنان، دانشجویان. این تودهی مردم را نمیشود مستقیماً به چیزی به نام طبقات وصل کرد و دینامیسم حرکتشان را براساس چیزی به نام پیکار طبقاتی توضیح داد. در اینجا با آمیزهای از ستمها و دعواهای مختلف طرف هستید که خیلیهایشان ربطی به مسئلهی بهرهکشی یا حتی سودآوری سرمایه ندارد.
4️⃣ بین دو پروژهی اصلی مارکس یعنی نقد اقتصاد سیاسی که بیست سال در موردش کار کرد تا به نگارش جلد اول و جلدهای بعدی سرمایه منجر شد، و پروژهی دیگرش، یعنی سوسیالیسم انقلابی و سیاست رادیکال رهاییبخش، شکافی هست. شکاف بین دو پروژهی مارکس را مفهوم طبقه میتواند پر کند، ولی نه از درون اندیشه و نه به این خاطر که چون سرمایهداری هست، پس حتماً طبقهای هم هست.
در ادامه میکوشم به نقد و بررسی این نکات چهارگانه ــ نکاتی بعضا با استناد به برخی پژوهشهای انجام شده و نیز در عطف به منطق درونی آنها ــ بپردازم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4hm
#یاشار_دارالشفا #نقد_چپ #مارکسیسم
#مراد_فرهادپور #مبارزه_طبقاتی #نظام_اسلامی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نگاهی انتقادی به جوابیهی مراد فرهادپور به پرویز صداقت
9 سپتامبر 2024
نوشتهی: یاشار دارالشفاء
🔸 آنچه اخیرا مراد فرهادپور در پاسخ به پرویز صداقت مطرح کرده، نه خارج از سنت فکری «مارکسیسم» است و نه «گردشگریِ نظری»، بلکه نمونهایست از «مارکسیسم طبقهی متوسطی» در ایران امروز. اینکه فرهادپور و همفکرانش در جریان «رخداد» اساسا اعتقادی به استراتژی «مبارزهی طبقاتی» بهمثابهی سیاستورزی بنیادین چپ علیه سرمایهداری نداشتند و ندارند، نکتهی تازهای نیست. او در بحث اخیرش دشمن را در ایران امروز «استبداد دینی» نامگذاری میکند و این گواهی است بر آنکه صورتبندی او از اوضاع و احوال ایران و جستجویش حول پرسش «چه باید کرد؟» کم و بیش در پارادایم «سنت و مدرنیته»ی دههی ۱۳۷۰ باقی مانده و درجا زده است.
🔸 تعدد موارد مفهومیای که فرهادپور در جواب به صداقت بیان کرده کارِ پاسخ مبسوط، مستند و مستدل به هر یک از آنها را دشوار میکند. او در حوزهی اندیشه خود را در مقام کسی میبیند که نیازی ندارد برای ادعاهایش، شواهدی ارائه دهد. تکیهی مکرر او بر سابقهی چهل سالهاش در فعالیت نظری گواه این مدعاست. اما ادعاهای بحث برانگیز او را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1️⃣ بررسی اینکه ایران سرمایهداری اسلامی است یا نه یا چه حد هست، بحث فقه و مسائل شبیه آن، یا حتی مقوله انباشت اولیهی سرمایه، به هر زبان و با هر نظریهی اقتصادی، مسئلهی اصلی ما نیست. مسئلهی اصلی ما نشان دادن ارتباط بین استبداد دینی با هارترین شکل حاکمیت سرمایه است.
2️⃣ دولتهای استعماری شکل عجیب و غریبی از سازماندهی خشونت و غارت هستند که ربطی به دولت بورژوایی و سرمایهداری ندارند، اگر میدانستیم، میفهمیدیم که نباید تمام مبارزات ضداستعماری را بیخود و بیجهت به سوسیالیسم وصل کنیم.
3️⃣ وجود سرمایهداری را نمیتوان حتی با وجود بالقوهی طبقات، چه رسد به وجود بالفعل طبقات اجتماعی در مقام سوژهی کنش سیاسی مساوی گرفت. اتفاقاً طبقه مقولهای است که از یک طرف به شکل ساختاری و منطقی در دل روابط سرمایهداری تنیده شده، ولی از طرف دیگر باید از درون دنیای اقتصاد به فضای تاریخ، دین، روابط حقوقی، قوانین و مناسک وارد شود تا بتواند تحققی انضمامی پیدا کند و بتوان گفت این طبقه به خودآگاهی رسیده و به سوژهی سیاسی و نیروی تاریخی تعیینکننده تبدیل شده است. مفهوم طبقه از دل جامعهی جدید سرمایهداری بیرون میآید و نمیشود آن را به تمام تاریخ تعمیم داد. در سیاست به صورت عادی و بیمیانجی با مردم طرف هستید، با جوانان، زنان، دانشجویان. این تودهی مردم را نمیشود مستقیماً به چیزی به نام طبقات وصل کرد و دینامیسم حرکتشان را براساس چیزی به نام پیکار طبقاتی توضیح داد. در اینجا با آمیزهای از ستمها و دعواهای مختلف طرف هستید که خیلیهایشان ربطی به مسئلهی بهرهکشی یا حتی سودآوری سرمایه ندارد.
4️⃣ بین دو پروژهی اصلی مارکس یعنی نقد اقتصاد سیاسی که بیست سال در موردش کار کرد تا به نگارش جلد اول و جلدهای بعدی سرمایه منجر شد، و پروژهی دیگرش، یعنی سوسیالیسم انقلابی و سیاست رادیکال رهاییبخش، شکافی هست. شکاف بین دو پروژهی مارکس را مفهوم طبقه میتواند پر کند، ولی نه از درون اندیشه و نه به این خاطر که چون سرمایهداری هست، پس حتماً طبقهای هم هست.
در ادامه میکوشم به نقد و بررسی این نکات چهارگانه ــ نکاتی بعضا با استناد به برخی پژوهشهای انجام شده و نیز در عطف به منطق درونی آنها ــ بپردازم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4hm
#یاشار_دارالشفا #نقد_چپ #مارکسیسم
#مراد_فرهادپور #مبارزه_طبقاتی #نظام_اسلامی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
در نقد مارکسیسم فرهادپور
نگاهی انتقادی به جوابیهی مراد فرهادپور به پرویز صداقت نوشتهی: یاشار دارالشفاء آنچه اخیرا مراد فرهادپور در پاسخ به پرویز صداقت مطرح کرده، نه خارج از سنت فکری «مارکسیسم» است و نه «گردشگریِ نظری»،…