مدرسه‌ رهایی
2.34K subscribers
6.98K photos
2.16K videos
199 files
5K links
«مدرسه‌ رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالت‌خواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی‌ و عدالت‌ خواهی دانش‌آموزان و معلمان است و با رویکرد رادیکال و انتقادی به دنبال معرفی آموزش رهایی‌بخش است.
ما معتقد به اتحاد جنبش‌های اجتماعی بر بستر عینی و طبقاتی هستیم.
Download Telegram
⭕️پای درد دل #کودکان_زباله‌گرد
نسرین هزاره مقدم- ایلنا

"-دلم برای پلو و گوشت لک زده؛... آرزو دارم کارنکنم، فقط درس بخوانم...."

🔻چگونه است که زباله‌گردی علیرغم اینهمه نامه و دستور و خطاب، هنوز متوقف نشده است؟ به راستی چند صد کودک مثل محمد و رحمان و شیپور، در سطح پارک ها و خیابان‌های این پایتختِ درندشت، سر در بازمانده‌ی آکنده از آلودگی و بیماریِ زندگی مردم دارند؟

به گزارش خبرنگار ایلنا، همه جا سرد است؛ هنوز گوشه گوشه پارک، برف‌های آب نشده از بارشِ هفته قبل باقی مانده؛ اما هر بار در مسیر میان درختان سر به فلک کشیده گام برمی‌داری و دم غروب به چلچله‌ی گنجشک‌ها و قمری‌ها گوش می‌دهی، «آن‌ها» را می‌بینی؛ آن‌ها را که با باری بسیار بزرگتر از جثه‌های نحیف‌شان بر پشت، آهسته گام برمی‌دارند. هربار که آن‌ها را می‌بینی، یاد شعرِ غم انگیزِ «آی آدم‌ها» دوباره زنده می‌شود؛ همانجا که نیما یوشیج به سادگی می‌گوید آی آدم‌ها که در ساحل نشسته، شاد و خندانید…
«آن‌ها» کودکند؛ هنوز کودکند؛ سیزده یا نهایت چهارده ساله؛ اما صورت‌ها، صورت کودک نیست؛ روی چهره‌ها، گرد سیاه و بویناک زباله نشسته و دست‌ها، از فرط سیاهی و پینه، دستان خسته و رنجور پیرمرد هفتادساله است؛ اما «محمد»، «شیپور» و «رحمان» هنوز کودکند؛ تنها وقتی کنارت می‌ایستند و ناغافل بلند می‌خندند، مشخص می‌شود که هنوز کودکی را پشت سر نگذاشته‌اند؛ فقط وقتی مثل یک کودک قهقهه می‌زنند، وقتی صداهای ظریف و بلوغ نکرده‌شان را می‌شنوی، یادت می‌آید که ما آدم‌ها، شاد و خرم در حال قدم زدن و ورزش هستیم و اینها، کودکانِ زود به پیری نشسته، در حال زباله‌گردی…

«نان درآوردن از زباله‌های مردم» دردناک است؛ همیشه چهره‌های خسته زباله‌گردها، نشانی روشن از تاراج حیات انسانی با غم نان است؛ هر وقت کیسه گونی‌های بر پشت نهاده‌شان را می‌بینی، فقط یک واژه می‌تواند گویای همه چیز باشد: رنج؛ رنج زیستن به سخت‌ترین شیوه‌ی ممکن.

زباله‌گردی همیشه دردناک است؛ اما این درد افزون‌تر هم می‌شود؛ وقتی زبالهگرد، کودک باشد؛ وقتی زمستان باشد و وقتی کرونا و خطر مرگ هم باشد؛ در این فضایی که درد روی درد انباشته می‌شود، در یکی از غروب‌های دلگیر آغاز زمستان ۹۹ و در محدوده‌ی خلوت و فارغ از هیاهویِ شمال غرب تهران، دردهای سه کودک زبالهگرد، به زبان می‌آیند؛ این دردها، واژه می‌شوند، کلمه می‌شوند، حرف می‌شوند و حرف‌ها، بوی زمستانی می‌گیرند که ناجوانمردانه سرد است؛ زمستانی که مغز استخوان را تا بی‌نهایت به ستوه می‌آورد.

همان ابتدا می‌گویند چه فایده‌ای دارد؟ چه فایده‌ای دارد اگر ما قصه زندگی‌مان را بگوییم و تو بنویسی؟ این سوال، بی‌پاسخ می‌ماند؛ نمی‌توان به آنها وعده داد که با نوشتن، فقط با «نوشتن» همه چیز خیلی بهتر می‌شود؛ نمی‌توان...

ماهی ۲ میلیون تا ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای شش روز کار در هفته

اول محمد صحبت می‌کند؛ چهارده ساله؛ بچه هرات است و یکسال و نیم در تهران زباله‌گردی می‌کند؛ او که فقط یک پیراهن نازک و جلیقه‌ای بدون آستین بر تن دارد و گویا این لباس، تنها لباسی است که از دار دنیا دارد؛ از کار کردن با پیمانکار می‌گوید؛ پیمانکار بازیافت زباله که محمد و بیش از صد کودک و بزرگسال دیگر (بیشتر کودکان زیر ۱۸ سال) برایش کار می‌کنند: «کار ما از ساعت ۴ بعد از ظهر شروع می‌شود و تا ساعت ۲ نصفه شب کار می‌کنیم. آخر شب، ماشین دنبال‌مان می‌آید و نان خشک‌ها و زباله‌های خشک را به پاسگاه نعمت آباد می‌بریم؛ آنجا کار سوا کردن زباله‌ها انجام می‌شود؛ هر روز ساعت چهار عصر، خود پیمانکار ما را می‌آورد و آخر شب بازمی‌گرداند. گونی‌ها را که پر می‌کنیم، خرابه‌ای پشت پارک می‌گذاریم تا آخر شب همه را بار ماشین پیمانکار کنیم.»

محمد می‌گوید که حقوق‌شان را ماهانه پیمانکار شهرداری می‌دهد؛ ماهی ۲ میلیون تا ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای شش روز کار در هفته. او می‌گوید قرارداد هم داریم و ناگهان یک کارت ویزیت کوچک که در اثر تماس با دست‌های سیاه و پر از زباله، کاملاً سیاه شده، از جیب بیرون می‌آورد؛ پشت این کارت، پیمانکار با دست خط خودش نوشته «کار تفکیک زباله از سی آذر تا سی دی ماه» و پایین‌تر اسم خودش را نوشته و امضا کرده. محمد همین کاغذ را که فقط مشخص می‌کند کارفرما یک ماه در قبال کار کردن او مسئولیت دارد، قرارداد می‌داند.

مسلم است که نمی‌شود انتظار قراردادی بهتر و قانونی‌تر داشت؛ قرارداد برای کار خطرناک تفکیک زباله در دوران کرونا آنهم با یک کودک؟!

محمد از مجوز پیمانکار و اصول کار خبری ندارد؛ چطور کودکان را به کار می‌گیرند؛ چطور اینهمه کودک سر در سطل‌های زباله می‌کنند و برای پیمانکار، زباله‌های خشک جمع می‌کنند و چطور مجوز شهرداری گرفته شده است.

🆔 @edalatxah

ادامه درلینک زیر پیگیری نمایید 👇👇👇
https://www.ilna.news/fa/tiny/news-1019266

#کار_کودکان_ممنوع