مدرسه‌ رهایی
2.27K subscribers
6.78K photos
2.1K videos
191 files
4.85K links
«مدرسه‌ رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالت‌خواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی‌ و عدالت‌ خواهی دانش‌آموزان و معلمان است.

با نگاهی به سایر جنبش‌های
#اجتماعی، #صنفی و #مدنی
____________________________

#مدرسه_رهایی
Download Telegram
Forwarded from نقد
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ اومانیسم دموکراتیک:
▫️ بنیاد هستی‌شناختیِ اخلاقیات و ماتریالیسم سینمایی در
نظریه‌ی فیلم لوکاچ

2 ژوئن 2024

پارسا زنگنه

🔸 آن اظهارنظر معروف لنین درباره‌ی سینما را به‌یاد می‌آوریم: سینما برای ما از تمام هنرها مهم‌تر است. اما به‌یاد نداریم که برجسته‌ترین زیبایی‌شناس در سنت مارکسیسم کلاسیک قرن بیستم، چندان خودش را با رسانه‌ی سینما درگیر کرده باشد؛ کسی که نوشتار‌هایش حول ادبیات و فلسفه شاید مهم‌ترین تلاشی بود که می‌توانست برای ایجاد یک نظریه‌ی مارکسیستی جامع برای بازنمایی زیبایی‌شناختی ارائه شود؛ کسی که طیف وسیعی از روشن‌فکران را تحت تأثیر خودش قرار داد: از آنتونیو گرامشی و لوسین گلدمن گرفته تا ارنست بلوخ، اعضای مکتب فرانکفورت و بسیاری دیگر.

🔸 جرج لوکاچ در دوره‌ی اولیه‌ی فکری خود که سال‌های 1908 تا 1916 را شامل می‌شود، تحت تأثیر مفهومی از مدرنیته قرار داشت که از آراءِ متفکرانی نظیر ماکس وبر، گئورگ زیمل، امانوئل کانت و جی. دبلیو. اِف. هگل اقتباس شده بود، و هم‌چنین متأثر از بازیابی نئوکانتی‌ای که بسیاری از متفکران اروپای مرکزی را در اواخر قرن نوزدهم تحت تأثیر خود قرار داد. در این دوره درونمایه‌ی مرکزیِ آثار او دیالکتیک امید و بدبینی بود... اما لوکاچ در سال‌های 1916 تا 1918 از زیست‌باوریِ فلسفیِ خود کَنده شد و با ثابت‌ ماندن بر نیهیلیسم فلسفی به مرحله‌‌ای دشوار، به‌شدت پرتنش و پیشاانتقالی وارد شد: جایی که مابین امید و بدبینی دیگر رفت‌وبرگشتی وجود نداشت: او در موضع «بدبینی نیهیلیستی» یا «تراژدی انفعال» متوقف شد و به نوعی اگزیستانسیالیسمِ انقلابیِ ملهم از داستایوفسکی و تولستوی پای‌بند بود که ردپای آن به‌وضوح در صفحات پایانی نظریه‌ی رمان پر پیداست.

🔸 او از دهه‌ی 1930 به بعد، در چارچوب نظریه‌ی رئالیسم ادبی صراحتاً ناتورالیسم، مدرنیسم و سمبولیسم را رد کرد؛ زیرا آن‌ها را مصادیق عقلانیت‌گریزی تشخیص می‌داد و به‌تبعیّت از مارکس و انگلس در خانواده‌ی مقدس معتقد بود که رئالیسم باید مسیرش را از این سه جدا کند تا  بتواند به‌لحاظ تاریخی یک تمامیت اجتماعی انضمامی، چند لایه و ویژه را بازنمایی کند. این شد که در همین راستاء نظریه‌ای از رئالیسم را بسط داد که بنا به آن زمینه‌ی ظهور ”سنتِ انتقادیِ مدرنیستیْ“ به‌کلی زیرِ سؤال ‌رفت: سنتی انتقادی که مدرنیسم در آن به‌مثابه‌ی فرمی بالقوه و مترقی برای مداخله‌ی هنری پذیرفته می‌شد. او در واقع معتقد بود که ظهور ناتورالیسم و مدرنیسم هم‌پیوند با بیگانگی در جامعه‌ی سرمایه‌داری است و هنرمندان و روشن‌فکرانِ مدرن نیز که دست‌خوش این بیگانگی شده‌اند وادار شده‌اند تا از بازنمایی‌ جامعه به‌‌مثابه‌ی یک کل نیزدست بکشند، و در عوض، به بازنمایی یک تجربه‌ی اجتماعیِ چندپاره سوق یابند، نوعی بازنمایی که بیش‌تر با حالت ناگوارِ خاصِ خودشان مطابقت دارد: یعنی بیگانگی در قبال خود و جامعه‌. او در این دوره، مدرنیسم قرن بیستم را نتیجه‌ی قهقرایی و واپس‌گرایانه‌ی آن گرایش‌های بیگانه‌کننده‌ای تلقی می‌کرد که بنیادشان در ناتورالیسم قرن نوزدهمی نهاده شده بود.

🔸 معروف‌ترین بحث‌ها برای علاقه‌مندان به سینما همان جدل پرآوازه‌ی برشت و لوکاچ است؛ چراکه این مجادله برای نظریه‌ی فیلم در دهه‌ی 1960 اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد: نقد برشت بر رئالیسم لوکاچ به یکی از مبانیِ ایجادِ نظریه‌ی فیلم فرمالیستی و آوانگارد پسا-1968 تبدیل شد. اما آراء فوق‌الذکر لوکاچ به سال‌های دهه‌ی 1940 تا اواسط دهه‌ی 1950 نیز بازمی‌گردد. لوکاچ در آن سال‌ها برای انجام مناظره‌هایی به اروپای غربی سفر کرد و در آن‌جا با شخصیت‌هایی از جمله ژان پل سارتر جدل‌های تندوتیزی داشت. او تقریباً بر سر مدرنیته و ایدئولوژی مدرن با اکثر شخصیت‌های روشن‌فکر اروپایی جدال کرد...

🔹متن کامل این جستار را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-46X

#جرج_لوکاچ #پارسا_زنگنه
#نظریه_سینما

👇🏽

🖋@naghd_com