دوست شهید من
32 subscribers
5.68K photos
820 videos
50 files
156 links
💟🍃🍃🌷

💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیه‌اش می‌شوی.

💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او می‌شود.

💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمی‌گذارد بمیری

🌹آخرشھیدت می‌ڪند.😊

🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
Download Telegram
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊

#خاطرات_شهدا

یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا رو نگاه می ڪردیم ...
یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ...
با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...!

🌹 #شهید_محمد_حسین_مرادی

🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم
@Dostshahidman
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊

#خاطرات

سال 85 با علی در سیرجان کار می کردیم . روز عاشورا گفت : یه حاجت دارم و می خواهم یک گوسفند قربانی کنم . در خانه یکی از بچه ها گوسفند را ذبح کردیم . وقتی داشتیم گوشتش را تقسیم می کردیم .
علی گفت : دیشب خواب دیدم #سوره_صف را با صوت زیبایی دارم می خوانم . تعبیرش چیه ؟ تعبیرش می دونی چیه ؟ به کتاب تعبیر خواب رجوع کردیم که دیدیم امام صادق علیه السلام فرموده اند : هر کس سوره صف را در خواب بخواند سرنوشتش به #شهادت ختم می شود.

🌹 #شهید_علی_عسگری

@Dostshahidman
⚘﷽⚘

#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی

🖋 #خاطرات

حمید آقا میگفت :
سینه ز‌َنی خوبه و‌َلی با تامل
با درس گیری از امام...

می گفت همینطور
سینه نزنید
توجه ڪنید تو خودتون
پرورشش بدید...
خدا نکرده برای خالی
کردن هیجانات نباشه!
اشک بریزید
چون ‌باعث ‌پاکی دل میشه...
غم اهل بیت برای روح
خودمون خوبه؛
مگه نشاط بعد از هیئت رو ندیدید...

📎 راوی؛ همسر مکرمه شهید

📎یادش_باصلوات
📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
@Dostshahidman
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊

#خاطرات

حدودا سال 82 بود که داشتیم با محمدرضا زارع الوانی میرفتیم بانک اولین حقوق سپاه حاج رضا رو بگیریم.
رفتیم بانک دیدم حقوق چند ماه حاج رضا شد ۱۵۲هزار تومن وقتی که از بانک حقوقشو گرفت ۵۰هزار تومن از حقوقشو واریز کرد به حساب زلزله‌زده‌های بم بهش گفتم رضا زیاده اگه میخوای کمک کنی کمتر کمک کن.
اقا رضا گفت اون موقع که تو نانوایی کار میکردم روزی ۱۴۰۰ تومن مزد میگرفتم که هر روز ۴۰۰تومنش رو مینداختم تو صندوق صدقات
حالا که چند برابرشو حقوق گرفتم چرا کمک نکنم.

🌹 #شهید_محمدرضا_الوانی

@Dostshahidman
دوست شهید من
🔆 به دلیل ارادت زیادی که به حضرت #رسول_الله(ص) داشتند اسم پسرمان را #محمدرسول انتخاب کردند و به نقل از همرزمانش در لحظه جان دادن، با ذکر #یارسول_الله دعوت حق را لبیک گفتند... راوی همسر شهید 🕊🌹#شهید مدافع حرم #شهید_روح_الله_صحرایی 🍃🌸🍃 🌷شادی روح شهدا…
🌷#خاطرات_شهدا🌷

به نقل از همسر شهید صحرایی

🔰من از دوران راهنمایی، بعد از نمازهایم که #دعا میکردم، از خدا می خواستم یک #همسری قسمت من بکند که به کمک هم بتوانیم هر چه بیشتر به خدا نزدیک شویم و با هم بتوانیم به #کمال برسیم، وقتی گفتن خواستگارت #پاسدار هست، تا حدودی خیالم راحت شد، چون میدانستم هر کسی لیاقت ندارد وارد سپاه شود و بعد از صحبتهایش در جلسه خواستگاری گفتم: این پسر #همانی هست که همیشه از خدا می خواستم،

🔰در خواستگاری از شغلش گفت و از #سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من #راضی و #رازدار باشد

🔰 می گفت اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی #نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه #شکرگذار... بعد از صحبتهایش فهمیدم که #معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم.

🔰مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود.
پنج سال و نیم با هم زندگی کردیم، ولی از اول عقدمان ایشان در #ماموریت بود. و به این ماموریت رفتن ها و سختی ها #عشق می ورزید،
در دوران نامزدی مان یک سال مرز زاهدان بود، بعد از عروسی دو سال مرز کرمانشاه و ۶ ماه، پیرانشهر بود و یکماه سوریه، که به #شهادت ختم شد.

🔰روح الله #مخلص بود، دوست داشت کارهایش طوری باشد که فقط خدا ازش راضی باشد و نظر #عرف جامعه برایش مهم نبود.

#شهید_روح_الله_صحرایی
#شهید_مدافع_حرم

🍃🌸🍃

🌷شادی روح شهدا #صلوات

🌹 @Dostshahidman🌹
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم


💠رنگ

🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. #همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت.

🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر #بیرون، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد است. من زیر تابلو #پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد

🔰تصویر را قبل از #اذان_صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی #رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود #برو_بیرون اما من نرفتم😥

🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم #ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 #فرزندحضرت_زهرا (س) بوده سکوت می کنم.

🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به #چهره_شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را #شفاعت کنند.»

🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما #شهید_علمدار را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم.

🔰خانم من گفت: بله، #چطور مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی شبیه #شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از #خانم_غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با #مادرم_زهرا (س)😭


#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@Dostshahidman
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#خاطرات_شهید

پویا دوست داشت مدافع حرم و شهید راه دفاع از حرم شود. 9 ماه خدمت بود. او با خودروی پدرش در ساعت های بیکاری کار می کرد. پسرم با دختردایی اش هفت ماه بود عقد کرده و قرار بود پایان سال به خانه بخت بروند. پسر شهیدم تازه 20 ساله شده بود. با شهادتش آرزوی دامادی او بر دلم ماند. یک هفته پیش از این که به آخرین ماموریت بی بازگشت برود، من خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم پویا در یک مزرعه پر از گل ایستاده و چفیه به دور گردنش انداخته است. می گفت: مامان من شهید شده ام برایم بی تابی نکن. از خواب که بیدار شدم، خیلی دلنگران بودم. صبح که پویا می خواست به کلانتری محل خدمتش برود، خوابم را برایش تعریف کردم که گفت: مامان نگران نباش خیر است. یک هفته بعد از آن خواب او به ماموریت رفت و دیگر بازنگشت. او برای برقراری امنیت در جامعه اش شهید شد. از مسئولان قضایی
می خواهم قاتل فرزند شهیدم را
هرچه زودتر محاکمه و او را در
ملأ عام مجازات کنند که دیگر فردی امنیت جامعه را به خطر نیندازد...

#شهید_مدافع_وطن_پویا_اشکانی
راوی : #مادر_شهید🌷

@Dostshahidman
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊

#خاطرات_شهدا

در اربعین سال ۹۴ موکبی به همراه تعدادی از دوستان همرزم در کربلا زده بودند، علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمی شناخت بعد از بازگشت از کربلا عازم سوریه شد و به عنوان یک فرمانده موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد.
بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداکردن اجساد مطهر شهدا عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد و دراردیبهشت ۹۵ در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر ۴ در منطقه کانی‌مانگا پنجوین عراق چندین شهید پیدا می کند و در آخرین پیامش در شبکه مجازی نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید «اینجا شهید باران است» که به روی مین والمری رفته و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خرد میشود و در همانجا به خیل شهدای همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش میرسد.

🌹 #شهید_علیرضا_شمسی_پور
@Dostshahidman
#خاطرات_شهدا


#همسر شهید چمران :

#وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟...

🌹🌹
@Dostshahidman
🌷#خاطرات_شهدا🌷

🍁 هر وقت #حاجی از منطقه به منزل می آمد، بعد از اینکه با من احوال پرسی میکرد، با همان لباس خاکی بسیجی #نماز_میخوند

🍁 یک روز به قصد شوخی گفتم: تو مگه چقد پیش مایی که به محض اومدنت، نماز میخونی ؟!
نگاهم کرد و یه لبخند زد و گفت:
هر بار که تورو میبینم احساس میکنم باید دو رکعت #نماز_شکر بخونم

راوی:همسرشهید

🕊🌹#شهید_محمدابرهیم_همت

🍃🌸🍃

🌷شادی روح شهدا #صلوات

🌹 @Dostshahidman🌹
🌷#خاطرات_شهدا🌷

💔 میثم یک #ادکلن داشت که خیلی دوستش داشت، وقتی #می‌رفت به او گفتم دلـم که برایت تنگ شد چه کار #کنم؟

💔 گفت هر وقت #دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من #می‌افت حالا او رفته و من این #ادکلن را نگه داشته‌ام

💔 هر موقع #دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم کمی از دلتنگی هایم را #جبران می کند.

راوی: همسر شهیـد

🕊🌹#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی


🍃🌸🍃

🌷شادی روح شهدا #صلوات

🌹 @Dostshahidman🌹
#خاطرات_خود_نوشته_شهید:

❤️ مراقبت از حریم #عشق

به #شب_قدر و شب #شهادت حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم. با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه وارد شده آن شب را انجام دهیم .ما فقط #مفاتیح_حامد را داشتیم.

از سر شب هر کدام از ما #نوبتی یا داخل موضع خودمان کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج می نشستیم پای #مناجات و به جا آوردن اعمال و حالا معنی #غربت را می فهمیدیم

ما در شهری بودیم که حـــرم #دخترحضرت_علی(علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم #امشب در کنار این حرم ها باشیم و این نبودن به شکستن بغض ما کمک می کرد.

یک دفعه دلم برای #هیئت_ریحانه و روضه خواندن محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم #آرامش میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت:
#حضرت_علی(علیه السلام) برای مراقبت از حریم دخترش ما را انتخاب کرده است.

📚 برشی از کتاب #رفیق_مثل_رسول

🕊🌹#شهید_رسول_خلیلی

🍃🌸🍃

🌷شادی روح شهدا #صلوات

🌹 @Dostshahidman🌹
🕊🌷🕊🌷🕊

🖋📚#خاطرات_شهدا

💠دعوت شهید دوامی از قاری قران در خواب👇👇👇

🔻خاطره از زبان سرهنگ پاسدار ولی اله عرب زاده طوسی....

🌷در دوران تصدی اقای غیب پرور به سمت فرماندهی لشگر بیست و پنج کربلا مقرر شد یک #اجلاسیه سراسری و کشوری در خصوص عملیات #والفجر هشت به مدت دوروز در حسینیه عاشقان کربلا واقع در #ساری برگزار شود.

🌷کلیه مدعوین به صورت رسمی که دخیل در عملیات والفجر هشت بودند از هر استانی برابر با سهمیه و تعیین صندلی های مشخص دعوت شدند.طبیعتا #محدودیت در دعوت وجود داشت....

🌷از مسئول دارالقران پرسیدم که ایا من هم دعوت هستم؟ ایشان با #شرمندگی گفتند...نه.چون کارت دعوت دست من نبود و محدودیت درکار بود.

🌷بغض گلویم را گرفت و با اندوهی از #غصه روانه خانه شدم.
بعد از اینکه نماز مغرب و عشا را خواندم کمی #خوابیدم...

🌷در خواب #شهید_سیدعلی_دوامی را دیدم که به من گفت: بلند شو برو مراسم....
من به ایشان گفتم ولی من که دعوت نیستم...
ایشان گفتند: #من تو را دعوت کردم..برو...

🌷در همین حال دخترم مرا بیدار کرد و گفت اقایی با شما کار دارند...
پشت خط اقای موازی بودند که به من گفتند تا پنج دقیقه دیگر باید حتما در حسینیه باشی.سوال نکن و #سریع خودت را برسان....

🌷به سرعت خودم را به حسینیه رساندم...
وقتی رفتم داخل قران به دستم دادند و گفتند برو و بخوان.
گفتم چرا من؟؟
گفتند:چون قاری کشوری نیامد و قاری استانی هم که دعوت کرده بودیم حضور ندارد.معطل نکن..برو جایگاه و #قران_بخوان....

#سیدجان_میشود_روزی_تو_هم_مارا_اینطور_دعوت_کنی....؟؟
#شهید_سیدعلی_دوامی 🌷
@Dostshahidman
🕊🌷🕊🌷🕊

🖋📚 #خاطرات_شهدا 🌷

#فرزند_اذان

🌷....فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش #خیر و #برکت را به خانه ما آورد. دو سال بعد همسرم باردار شد.

🌷این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی مى كرد #باوضو باشد. به خواندن #قرآن و #زیارت_عاشورا مداومت داشت. من هم سعی مى كردم در کارهای خانه او را کمک کنم.

🌷بارداری همسرم ادامه داشت تا اینکه #ماه_رمضان از راه رسید. در احادیث آمده که مقدرات انسان در #شبهای_قدر تعیین مى شود. من هم در آن شبها دست به سوی آسمان بلند مى كردم؛ با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا مى كردم. نیمه هاى شب #بیست_و_یکم ماه رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر مى شد!!!

🌷خیلی نگران بودم. با کمک همسایه ها #قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم مى زدم. یکدفعه صدایی بلند شد؛ که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر الله اكبر....

🌷صدای الله اکبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانمها بیرون آمد و گفت: مژده، پسر است! عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان #حسینیه به دنیا آمد.

🌷این پسر #فرزند_اذان (سيد مجتبى) بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیه اى که جز ذکر خدا در آن گفته نمى شد.

🌷سید مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد؛ موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد.

راوى: سید رمضان علمدار
پدر #شهيد_سيدمجتبى_علمدار🌹

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@Dostshahidman
🕊🌷🕊🌷🕊

🖋📚 #خاطرات_شهدا

ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت

اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم🚕، سفرهای زیارتی 🕌بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم #حضرت_معصومه (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند👌

بیشتر به #قم سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی🗓 میخواست که به قم برویم، کافی بود من #مکثی کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در #هرشرایطی که باشید باید برویم✔️

حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه #باید حتما آماده باشید و کنار در🚪 منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم #عجیب و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم

و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، #سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به #معرفت و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم.

#شهید_محمود_نریمانی
#شهید_مدافع_حرم


@Dostshahidman
#خاطرات_شهدا🌷

💠 وقف اهل بیت علیه السلام

🌹🍃عباس واقعاً متفاوت بود. صفات حسنه زیادی داشت که او را از دیگران متمایز می‌کرد.

🌹🍃اخلاص، تواضع و ادای نماز اول وقت از شاخص‌های ممتاز شهید عباس بود که مایه افتخار همگان است.

🌹🍃از هیأتی بودنش هر چه بگویم کم است. عباس وقف اهل بیت (ع) بود و پای ثابت زیارت عاشورا و دعای کمیل.

🌹🍃شوخ‌طبعی، دلسوزی و روی باز از خصوصیات شهید عباس دانشگر بود. روی گشاده و رابطه صمیمانه‌اش با دیگران باعث می‌شد تا دوستان زیادی داشته باشد. در برخورد اول با همه آن‌قدر گرم می‌گرفت که منجر به دوستی عمیق با آنها می‌شد

🌷 زهی خیال باطل

🌹🍃یک ماه بعد از نامزدی اش آمد پیش من؛ گفت «می‌خواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار می‌کنی که الان بروی؟

🌹🍃عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمین‌گیر میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت

🌹🍃 چون تازه داماد بود رفقای عباس در سوریه هم‌قسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچه‌ها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید می‌رفت.

#شهید_عباس_دانشگر🌷
#تازه_داماد
🍃🌹🍃🌹

@Dostshahidman
#خاطرات_ماندگار

همیشه توی جیبش یه #زیارت_عاشورا داشت
کار هر روزش بود ؛
بعد هر نماز باید زیارت میخوند
حتی اگه خسته بود
حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد
شده بود تند میخوند ولی میخوند
همیشه بهش حسودیم میشد
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود

خاطره دوست و همرزم شهید

#شهید_علی_عابدینی

#سالروز_ولادت

🍃🌸🍃

🌹 @Dostshahidman🌹
#خاطرات_شهدا
#همسر شهید چمران :

#وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟...

سی و نهمین سالروزشهادتش گرامی باذکرصلوات

@Dostshahidman
#خاطرات_شهدا

داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!

ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود: « #یاحسـین_شهیـد» فـهمـیدیم ایـرانیه...

#لبیڪ_یا_حســـین
@Dostshahidman
#خاطرات_شهید

●وقتى از جبهه مى‏ آمد، به او مى‏ گفتم: ديگر بدن تو سوراخ سوراخ است، لازم نيست به جبهه بروى. بيا و دستِ زن و بچّه ‏ات را بگير و مدّتى به روستا پيش ما بيا تا ما از دلتنگى در آييم.

○او در جواب میگفت: مادرم، اگر من نروم يا ديگران نروند، میدانى چه خواهد شد؟ ديگر از اسلام خبرى نخواهد بود و هر يك از ما به دست يك كافر خونخوار خواهيم افتاد كه ايمان و انسانيّت ندارند. پس بايد به اين انقلاب و جنگ تا جايى كه در توان داريم كمك كنيم.»

●به او خبر داده بودند كه بيا مبلغى واريز كن كه بروى مكّه. گفته بود: مكّه من در همين جاست و به زودى به مكّه‌اى خواهم رفت كه خشنودى خدا در آن است و آن شركت در عمليّات بود»

✍️به روایت مادربزرگوارشهید

📎 پ ن: فرماندهٔ لشگر ۵نصر

#سردارشهید_سیدابراهیم_شجیعی🌷
#سالروز_شهادت

●ولادت : ۱۳۳۵/۸/۲ اسفراین ، خراسان شمالی
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۳ عملیات والفجر۸
@Dostshahidman