دوست شهید من
32 subscribers
5.68K photos
820 videos
50 files
156 links
💟🍃🍃🌷

💟اگر دوست شھید داشته باشی ڪم ڪم شبیه‌اش می‌شوی.

💙آنقدر شبیه ڪه حتی ظاهرت هم مثل او می‌شود.

💖تا آنجا پیش خواهی رفت ڪه دوست شھیدت نمی‌گذارد بمیری

🌹آخرشھیدت می‌ڪند.😊

🍃🌷
💟🍃🌷
ارتباط با ادمین
@Dostshahid
Download Telegram
#سیدی_یابن_الحسن (عج)★♥️

مهــربان ترین #پدرِعالـم سـلام!

✓حتمـا خوب مرا میشناسے!

🍂من همانـم که سرِکلاس #انتظارت زیاد غایب✘میشـود😔
🍂همانے که حواسش پرتِ🗯 منظره ی #بیرونِ کلاس میشـود
🍂و یادش میـرود به #حرفهایت گوش کنـد😔

🔰تو هم همان امام مهربانے👌

🌺همانے که #بازیگوشی هایـم را به رویم نیاورد

🌺همانی که به جای اخـم و گلایه دستانش را روی سرم می کشیـد...😇

🌺همانے که تا پشیمانے ام را می دیـد چشـم به #خطاهایـم می پوشیـد..

🌺و آرام کنارِ گوشم زمزمه می کرد
👈از نو شروع کن..

♥️آقا جان دیگرمیخواهـم #سربازت شـوم..
#نگــــــاهم_کــن !!


🌺 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺

🍃🌹🍃🌹
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم


💠رنگ

🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین #سیدمجتبی که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. #همسرم آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت.

🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر #بیرون، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد است. من زیر تابلو #پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد

🔰تصویر را قبل از #اذان_صبح تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی #رنگ از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود #برو_بیرون اما من نرفتم😥

🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم #ولی بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 #فرزندحضرت_زهرا (س) بوده سکوت می کنم.

🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به #چهره_شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را #شفاعت کنند.»

🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما #شهید_علمدار را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم.

🔰خانم من گفت: بله، #چطور مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی شبیه #شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از #خانم_غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با #مادرم_زهرا (س)😭


#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@Dostshahidman