دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#داستان_قباد_و_صنم 💞
#قسمت_پنجاه و هشتم- بخش هشتم








رضا با تندی می گفت : گمشو زنیکه ؛ همچین می زنمت تا بمیری ؛ دخترمو می خوام ؛ در حالیکه نفسم داشت بند میومد ؛ داد زدم ننه آغا امین رو بردار و بیا تو؛ سر بسرش نزار خواستم برم سراغ گلی؛ ولی دیدم رضا داره میاد طرف من و در همون حال با التماس گفت صنم خانم فقط می خواستم دو کلام باهاش حرف بزنم ؛ نمی دونم چه حالی داشتم که با دیدن من و خشمی که توی صورتم بود ترسید و ایستاد دندون هامو بهم فشار دادم و اون پا گذاشت به فرار با سرعت دنبالش کردم و به محض اینکه در حیاط رو باز کرد یقه اش رو از پشت گرفتم و نمی دونم با چه قدرتی کوبیدمش زمین و شروع کردم به زدن لگد ؛ فورا از جاش بلندشد و فرار کرد. فریاد زدم دیگه این طرفا پیدات نشه ؛ و معطل نکردم در حیاط رو زدم بهم و با سرعت خودمو رسوندم به گلی که هنوز داشت فریاد می زد بدون کلامی چشمهاش از حدقه بیرون زده بود و حالت بدی داشت همینطور که می لرزیدم بغلش زدم و گرفتمش روی سینه ام ؛ و ننه آغا که هراسون شده بود وداشت امین رو ساکت می کرد





#ناهید_گلکار
#داستان_قباد_و_صنم 💞
#قسمت_پنجاه و هشتم- بخش نهم







گفت ؛صنم گلی در رو باز کرد می خواست اونو بدزده خدا رحم کرد یک کاری بکن بچه هول کرده ؛ در حالیکه گلی بغلم بود رفتم در ورودی رو از تو بستم و قفل کردم ؛ صدای گریه ی بچه ها نمی ذاشت حواسم رو جمع کنم ؛ وزن گلی اونقدر نبود که من بتونم تحمل کنم ؛ ولی حال بدی داشت و انگار شوکه شده بود چون بی امان فریاد می زد صورتش خیس عرق بود و من لرزش بدنشو احساس می کردم ؛ گذاشتمش زمین حتی قدرت نداشتم با اون حرف بزنم و آرومش کنم فقط دست می کشیدم به سرشو گریه می کردم ؛
و اونقدر توی بغلم نگهش داشتم تا آروم شد ولی همینطور دل می زد وعرق می ریخت ؛ و بدتر از اون این بود که اصلا حرف نمی زد و منم نمی تونستم چیزی ازش بپرسم می ترسیدم دوباره حالش بد بشه ؛ به ننه آغا گفتم : برو این شماره ها رو که میگم بگیر و به قباد بگواگر کار نداری یک سر به خونه بزن مبادا حرفی بزنی که نگران بشه می ترسم توی راه تصادف کنه؛ حاجی گوشی رو برداشته بود و ننه آغا گفت : به آقا قباد بگین زود بیاد خونه ؛ حاجی که نگران شده بود پرسید : اتفاقی افتاده بچه ها خوبن ؟ ننه آغا حالت بغض آلودی به خودش گرفت و گفت :حاج آقا صنم گفته که نگم ولی رضا وارد خونه شده ؛ گلی ترسیده می خواست اونو بدزده ،
گلی رو گذاشتم زمین و گفتم : گوشی رو بده به من تو چی داری میگی ؟کی می خواست اونو بدزده ؟ وقتی ازش گرفتم قباد وحشت زده می پرسید : ننه آغا چطوری اومدتوی خونه صنم کجاست حالش خوبه ؟






#ناهید_گلکار