دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
708
د ستش رو با مهر روی د ستهای م شت شده ام گذا شت: خدا هم مردی رو که
عا شقته سایه سرن کنه ... تو رو هم عا شق اونی که تمام آرزوش سایه سر تو
بودنه ...
... خسدته تر و نگران تر از اون بودم که با خودم فکر کنم چرا جمله اش طوریه
... که انگار اون مرد رو میشناسه ...
- اشکان رو چاک کن دخترم ... من بعدها باید جواب بدم ...
- فخری خانوم گفتن چیزی نخوردید ... من براتون یه چیزایی سدرهم کردم ...
یعنی شیر عسی و ...
لبخندی زد: سرم خیلی درد میکنه ...
- اگه این رو بخورید براتون قرص میارم ...
لیوان رو از دسدتم گرفت: واقعا میی ندارم ... اما ... دوسددت هم ندارم دسدت
عزیزی م ی تو رو رد کنم
709
کنارش لبه تخت نشستم ... لیوان رو آروم آروم باال و چایین میبرد ...
دستش رو دوباره روی دستهای سرد و نگرانم گذاشت و من دلم جایی انتهای
کریدور هم چر میکشید ...
دستهاش روی دستم لرزید ...
- خیلی دوستشون دارید نه؟
- سیزده سالم بود که عروسش شدم ... هیدی نمی دونستم ... خیلی هم ازش
می ترسیدم ... جدی بود و بد خلق ... اما ... خب ...
- به حضورش عادن کردید ...
- اما برای تو دعا میکنم که هیچ وقت عادن نکنی ... تو دختر نازنینی هسددتی
... عشق برای زن یعنی بودن در کنار مردی که به وجود زن هویت بده ... یعنی
در کنارش تا ته دنیا اح ساس زن بودن بکنی ... تمام وجودن ... اح سا ساتت
همه چیز در کنار این آدم سددر بیرون بیارن ... من این رو ندشددیدم اما ... تو
میدشی من شک ندارم ...
- من ... من االن خیلی ناراحتم
710
جای گفتنش نبود فکر کنم ... فر یده خانوم امشدددب حال غریبی داشدددت و
چشماش هم باز نمی شد ... لیوان نیم خورده رو ازش گرفتم ... یه قرص بهش
دادم ...
کنارش نشستم: دوباره سر چا میشن ... صدای عصاشون تو سالن میپیده ...
- حاللش کن همراز ...
گریه بیشتر شد ... یعنی انقدر ...
- تو رو خدا این طوری نگید ... من ...
- خیلی وقتها قلبت رو شک ست ... را ستی این چند وقتت می شه حوا ست به
بده ها باشه ...
دستم روی توی دستش فشرد ...
اشکام رو چاک کردم: البته ... خیلی ترسیده بودن
711
- بمیرم براشون احتماال این فریاد ها یاد روز مرگ مادرشون انداختتشون ...
- اونا می ترسن بازهم چناهشون رو از دست بدن ...
بغضش رو قورن داد: آمادشون کن که ...
فریده خانوم خوابیده بود و من تمام ع ضالن بدنم جمع شده بود ... همه جام
درد میکرد ... اگر میمرد من از عذاب وجدان میمردم ...
تو عالم خودم بودم ... در کنار زنی که اگر برای کسددی زن بودن رو با عادن ید
گرفته بود ... اگر به قول خودش اگر دست خودش بود چسر هاش چیشش بودن
اما این زن مادر بود و عجیب هم بوی مادری میداد ...
ا شکم جاری شد ... ام شب دلم میخوا ست زار بزنم ... تو خونه ای که بودم
هزاران حر برام داشت و اصال حضورم رو درش درک هم نمی کردم ... انگار
تازه تازه داشتم بعضی چیز ها رو میفهمیدم ...
- مادر جون ... !
با شنیدن صداش جا خوردم ... همون قدر که اون از دیدنم جا خورد ... یه گام
به عقب برداشت و دوباره برگشت به جلو: من نمی دونستم
712
صدددای هر دومون خیلی چایین بود و من به چیراهن نا مرتبش و کرواتی که گره
اش نزدیک سینه اش بود نگاهی کردم و موهایی که به نظر میومد تو شون بارها
و بارها دست کشیده شده ...
به مادرش نزدیک شد و به من هم نگاهی کرد که د ستم به موهای مادرش بود

- حالش بهتره؟
- بهشون یه قرص دادم ... فکر کنم بتونن یه چند ساعتی بخوابن ...
سرش رو تکون داد و دوباره نگاهم کرد ... سرم رو چایین انداختم ...
- حالشون خوب میشه ... من مطممنم ...
دستی به صورتش کشید: آی سیو فعال بستری شدن ... یعنی ...
دوباره اشکم ریخت
713
- گریه نکنید ...
- من ... خیلی خیلی عذر میخوام ...
با تعجب نگاهم کرد: میشه بگید چرا؟
موهام رو زدم چشت گوشم و چیزی نگفتم ...
- برای مامان آماده کرده بودید؟
منظورش به لیوان شیر عسی بود ...
- بله ... شما هم میی میکنید؟
نمی دونم چرا امشددب هر نگاهش باعث خجالت بیشددترم میشددد ... یه جور
گلگون شدن بود انگار ... چر از یه مهر چنهان بود ...
- نه ممنونم ... فقط ...
بلند شدم ای ستادم ... اون هم از در اتاق خارج شد. می ترسیدم همین خواب
سبک رو هم از فریده خانوم بگیریم
714
در رو بسددت ... و ایسددتاد رو به روم ... چاهام برهنه بود ... تو این تاریک و
روشددنی راهرو ... چایین چلدراا اصددلی خونه ... حتی کوتاه تر هم کنارش به
نظر میومدم ...
یه دسته از موهام که از روی شونه ام ریخته بود رو دور انگشتام میپیدوندم ...
کمی این چا و اون چا کرد ... خستگی از همه صورتش می بارید ...
- حالشون خوب میشه ... من به فریده خانوم هم گفتم ... حالشون ...
یه قدم جلو گذاشددت ... چشددماش رو محکم بسددت و دوباره باز کرد: چدر
شرایطشون اصال خوب نیست ... می خواستم بگم این چند وقت ... حواستون
به بده ها با شه ... ما احتماال خیلی کم بتونیم خونه با شیم ... زری خانوم هم
از یه هفته قبی مرخصددی گرفته بود ... خودش جراحی داره و از فردا نمیاد ...
فخری چیر شده و گوشاش سنگین ... بده ها هم ...
خیره شددد به من ... که دسددتم هنوز گیر به موهام بود و ادامه داد: هیچ کس رو
اندازه شما دوست ندارن
715
... این جمله رو همیشه میگفت ... اما امشب ... احساس کردم چیزی شاید
یه دست ... آروم و نوازش گونه قلبم رو نوازش کرد ...
-می برمشون خونم ...
کالفه تو جاش جا به جا شد: خیر ... همین جا بمونید ...
... بازهم شده بود همون حامی ارباب با این لحن محکم ...
- آخه ...
- آخه نداره ... کوشا چاش شکسته ... جابه جا کردنش سخته ... نیوشا باید به
مدرسه اش نزدیک باشه ... و من ... یعنی این جوری ...
... برای من سخت بود ... خیلی دالیی داشتم ... از این ضربان قلبی که موقع
دیدنش باال میگرفت ... تا عذاب وجدان ...
دوباره یادم افتاد ... اما این بار بغضم رو سعی کردم بخورم ...
دا شت از خ ستگی بی هوش می شد و هنوز این و سط در حا ل مدیریت کردن
مسائی خونه بود
716
- باشه ... ولی شما هم برید بخوابید ... خیلی خسته اید ...
... روی لبش چیزی شددبیه به لبخند اومد از لحن من که یکم هم زیادی کش
دار شده بود: باشه ... اما من بازهم منتظر جادوتون هستما ...
... شک ندا شتم چیش کشیدن این مسمله برای خندون من بود ... تا اون بغض
آشکارم از بین بره ...
- می خواید االن ...
یه قدم بهم نزدیک تر شددد این بار عطر نفس هاش هم با بوی ادکلنش مخلوط
شده بود: نه ... برید بخوابید ... خسته اید ... گریه هم نکنید ... من نمی دونم
چرا انقدر از سددر شددب اشددک میریزید ... شددما دختر مقاومی هسددتید ... و
حضورتون
717
دستی به چشت گردنم کشیدم ... نفسهام باز تند میشد ... حرفاش همه نصفه
نیمه بود ...
- و اینکه این مدتی که این جا تشریف دارید تلفن خونه رو برندارید ... به بده
ها هم این اجازه رو ندید ...
... یه لحظه یاد زنگ تلفن افتادم قبی از اون فریاد ها ... خواستم چیزی بپرسم
که صددورن جدیش و البته در همش این اجازه رو ازم گرفت ... به نشددانه
استفهام سرم رو تکون دادم ...
- شبتون به خیر آقای دکتر ... راستی من خسته نیستما اگر بخواد برای خوردن
چیزی براتون آماده کنم ...
- استراحت کنید ...
... این آدم موقعی که می خواست محبت کنه هم دستور میداد ...
خوا ستم برم که صدام کرد ... برگ شتم به چ شت سرم گفت: رو تون رو با اون
چادر نکشید ... هوا سرده ...
تکیه اش رو از میز گرفت: چس اوضاع قاراش میشه
718
کاله روی سددرم رو محکم تر کردم ... تا موهام رو کامی بپوشددونه ... دوسددت
نداشتم خودم رو توی آینه ببینم ... هنوز هم چیزی برام مفهوم نبود: آره ...
اومد جلوم ایستاد و خیره شد بهم ... سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم ...
- تو یه دردن هست مموش ...
چیزی از سیاوش چنهون نمیموند ... اون من رو از خودم بهتر می شناخت ... از
خودم بهتر درک میکرد ...
- تو مگه تمرین نداری؟
اخماش رفت تو هم ... خنده ام گرفت دست بردم و اخماش رو از هم باز کرد:
این گره ابرو بهت نمیاد سیا ...
- حر رو عوض نکن ...
به ساعتم نگاهم کرد: اجرا تا نیم ساعت دیگه شروع میشه
719
دست به سینه جلوم ایستاد: بشه ... تومگه باره اولته میخوای بری رو صحنه؟
هر وقت کارگردان گفت میپری رو صددحنه ... تازه محمد هم هنوز گریمش
تموم نشده ...
سددرش رو چایین انداخت و ادامه داد: مموش هیچ میدونی چند وقته حر
نزدیم؟ تو دیگه من رو محرم نمیدونی؟
گریه ام گرفت: چرن نگو ... من جز تو ک سی رو ندارم ... اما سیا ... تکلیفم
با خودم مشددخک نیسددت ... یه عالمه حس در هم دارم ... از حس فرار از یه
عشق قدیمی ... تا عذاب وجدان و ...
خم شد توی صورتم: و؟ !
- هیدی ... یعنی نمی دونم ...
خیره شد به نوک کفشش ... سیگار توی دستش رو زیر کفشش خاموش کرد:
تو اون عمارن یه چیزایی م ی همیشه نیست نه؟
چ شت یه هاله ای از ا شک میدیدمش: خیلی چیزا م ی سابق نی ست ... تو هم
نیستی ... داغونی
720
- تو به من فکر نکن ... خوب میشم ...
یه قدم نزدیک تر شدم بهش: سیا ... تو من رو دوست داری مگه نه؟
با چشمای گرد نگاهم کرد: تو م ی اینکه واقعا خوب نیستی ... حاال چرا داری
گریه میکنی؟عاطفه میکشتت اگه گریمت بهم بریزه ...
لبخندی بهش زدم این آدم تحت هر شددرایطی می تونسددت حال من رو خوب
کنه ...
- چشیمونی به رامین جواب منفی دادی؟
یه نگاه چپ چپش بهش انداختم: آره خیلی ...
- آفرین مموش اون قیافه مظلوم بهت نمیاد ...
- سیا؟
- جان سیا ... همه چیز بهم ریخته ا ست ... من سرم رو انداخته بودم چایین و
دا شتم زندگیم رو میکردم ... این طوفانی که تو بهنمه ... این همه اح سا سان
▪️ اصطلاح نادرستی میان مردم رواج دارد که می‌گویند: سگ «پارس» می‌کند !!!

در حالی که این واژه اشتباه‌ است و سگ «پاس» می‌کند. سگ‌ها از قدیم نگهبانان خانه و اموال مردم بوده‌اند و پاس کردن سگ هیچ اشاره ای به نوع صدای سگ ندارد.

بلکه به معنای پاسبانی و نگه داری بوده است. به مرور این اصطلاح "سگ پارس می‌کند" رایج گشته است!!!

#دل_تنگی_های_من 😔☹️

@deltangiyayeman
درود دوستان چونکه بیمار هستم نتونستم رمان رو براتون بزارم، پی دی اف گذاشتم تا بخونید💚
حال بیشترمون در ایران خوب نیست
ما دیگه زخم روی حال بد هم نزاریم
اگر نمیتونیم همدیگرو درک کنیم نمیتونیم باری از دوش هم برداریم حداقل قلب همدیگر رو
نسوزونیم،
نشکنیم،
تیکه تیکه نکنیم،
خدا میبینه یک روزی یه جایی جواب ظلم رو پس میدیم پس بیایم اگربلدنیستیم خوب و مهربان باشیم به هردلیل،
بدهم نباشیم، زمین بدجوری گردهست.

#دل_تنگی_های_من 😔☹️

@deltangiyayeman
تحملش وحشتناک است! دیدن آدم‌هایی که سعی می‌کنند خودشان را زیادی خوب نشان دهند. به نظرتان همین که فقط آدم باشیم کافی نیست؟

#دل_تنگی_های_من😔☹️

@deltangiyayeman
تنها بودن خیلی خطرناک و اعتیادآوره
چون وقتی متوجه بشی تنهایی چقدر آرامش بخشه، دیگه نمیخوای با مردم سر و کله بزنی

#دل_تنگی_های_من😔☹️

@deltangiyayeman
زخم‌ها خوب می‌شوند،
اما این خوب شدن،
با مثل روز اول شدن بسیار تفاوت دارد...

#دل_تنگی_های_من😔☹️

@deltangiyayeman