دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
داستان #این_من و #این_تو 👩🏻‍⚕️💞🧑🏻‍⚕️
#قسمت_دوم-بخش دوازدهم






هر کدوم یک جور به اون می رسیدن..
مامانم ناراحتی و غرور ما رو درک میکرد برای همین اجازه نداد هیچ کدوم از ما سه تا دختر دوران راهنمایی رو توی اون مدرسه درس بخونیم
تا اونجا که ممکن بود از جلوی چشم همه پنهون می شدیم...
ما همینطور روزگار می گذروندیم و بزرگ شدیم ... تا مجید خبر قبولیشو توی دانشگاه برای ما آورد اون رشته ی عمران سراسری قبول شده بود..
بعد از سالها ما از ته دل خوشحال شدیم وفکر می کردیم فقط اینطوری می تونیم خودمون رو بالا بکشیم ... و این اولین قدم بود..
حالا شادی به خونه ی ما اومده بود توی اون شهر غریب ما خودمون بودیم و خودمون ..و یک اتاق نه متری که هنوز هر پنج نفر کنار هم می خوابیدیم ..
ولی این شادی کوچک هم به ما زهر مار شد وقتی..همون شب تلفن زنگ زد و مامان جواب داد آخه شب ها مامان تلفن مدرسه رو جواب می داد ..
خاله بود ,خوب خوشحال شدیم که بعد از مدت ها یاد ما کرده ..بعد از اینکه کلی حال و احوال کردن, خاله یک چیزی گفت که یک مرتبه دیدیم گوشی از دست مامان افتاد و رنگ از صورتش پرید منیره گوشی رو برداشت و پرسید ؟ چی شده خاله ؟ چی گفتی مامانم حالش بد شد ؟
مامان در حالیکه بغض کرده بود و اشکهاش می ریخت بی رمق به دیوار تیکه داد و صورتش مثل خون قرمز شد...






#ناهید_گلکار
داستان #این_من و #این_تو 👩🏻‍⚕️💞🧑🏻‍⚕️
#قسمت_دوم-بخش سیزدهم




خاله گفت : بابات خاله جون ,, بابات,, بی شرف رفته زن گرفته ..ما هم تازه فهمیدیم کثافت زنشم حامله اس ..ای تف به این زندگی مرتیکه داره خوب و خوش با اون زن زندگی می کنه..همه ی زجر و عذابش مال شماها بود ..
شما آواره شدین تو تهرون ..اصلا ککشم نمی گزه ...نامرد, از هیچ کس سراغ شما رو نگرفت ..خوب این خبر باعث شد که همون طعم شیرین قبولی مجید رو از یاد ما ببره..
خیلی برامون ناگوار بود که پدر ما مردی باشه که هیچ اهمیتی به ما نده ..و راحت بره و دوباره برای خودش زندگی درست کنه در حالیکه همه تو اراک می دونستن ما کجا هستیم کافی بود از یکی بپرسه...
اونشب با غم بزرگ و سنگین مادرم ما هم گریه کردیم هر کدوم یک گوشه گز کردیم و شب بدی رو گذروندیم..که من اونشب رو هرگز فراموش نمی کنم ..
از همه بدتر حال مجید بود که داشت از شدت عصبانیت به خودش می پیچید
..منیره و مهتاب دو طرف مامان رو گرفته بودن و با اون اشک می ریختن ..ولی من خشمم رو فرو بردم و با خودم تصمیم گرفتم ..هیچوقت اسم پدرمو نیارم ..






#ناهید_گلکار