شعر شاعره دامغانی سرکار خانم زهر احمدیان در وصف مسجد تاریخانه دامغان
اى شرقى نجيب
اى شاهد صبور
در دامن كوير
چون كوه پرغرور
بر قامت بلند تو زخم ها
درسينه ى ستبر تو ،سوزها
در خود شكسته اى
......
در خود چه رازها نهفته اى!!
سنگ صبور من
لب را به شكوه باز كن
اين خاك خشك
چشمان خسته ى كوير
در انتظار ابرهاى آبستن است...
....
معمور بادا مناره ات
بر پله ى عروج
وقت اذان
برطاق هاى شبستانت
ايمان مردمان اين كهن ديار
همچون ستون مى شود
بر تو گزند مباد!
چشم بد از تو دور!
اى شرقى نجيب
اى مسجد صبور
جاده ى مشهد دامغان
عيد سعيد فطر
#احمدیان
#تاریخانه
@damghannameh
اى شرقى نجيب
اى شاهد صبور
در دامن كوير
چون كوه پرغرور
بر قامت بلند تو زخم ها
درسينه ى ستبر تو ،سوزها
در خود شكسته اى
......
در خود چه رازها نهفته اى!!
سنگ صبور من
لب را به شكوه باز كن
اين خاك خشك
چشمان خسته ى كوير
در انتظار ابرهاى آبستن است...
....
معمور بادا مناره ات
بر پله ى عروج
وقت اذان
برطاق هاى شبستانت
ايمان مردمان اين كهن ديار
همچون ستون مى شود
بر تو گزند مباد!
چشم بد از تو دور!
اى شرقى نجيب
اى مسجد صبور
جاده ى مشهد دامغان
عيد سعيد فطر
#احمدیان
#تاریخانه
@damghannameh
شعر زیبای تاریخانه اثر طبع شیوای سرکارخانم زهرا احمدیان دامغانی که با دستان هنرمند همشهری فرزانه استاد امیر لله زاده کتابت شده است.
#تاریخانه
#احمدیان
#لله_زاده
@damghannameh
#تاریخانه
#احمدیان
#لله_زاده
@damghannameh
خانه معین التجار (جد خاندان احمدیان)در منطقه خوریای دامغان سالها طبق موقوفه در دهه آخر صفر محفل روضه در آن برپا بوده و حال در حسینیه خوریا به وقف عمل می گردد.
#احمدیان
@damghannameh
#احمدیان
@damghannameh
متنی زیبا از شاعره و فرهیخته دامغانی سرکار خانم زهرا احمدیان در حال و هوای قدیم دامغان و منطقه خوریا.
مادرم دستم را گرفت ومحكم كشيد طرف خودش،
لابه لاى جمعيت ،بين آن همه زن ...
كلافه ووحشت زده بودم
دست هاى گرم مادرم به من آرامش داد
دنبال مادرم مى دويدم ومدام به اين وآن مى خوردم!!!!
دمپايى هاى پلاستيكى از پايم در آمده بود،زدم به گريه،
مادر برگشت
نشست تا هم قد من شود
-"چرا گريه مى كنى عزيز جان"
با همان لهجه ى شيرين دامغانى...
با هق هق به پايم اشاره كردم
مرادر آغوش گرفت، بوى مهربانى مى داد،آرام شدم
دمپايى پلاستيكى قرمز را برداشت وپايم كرد وبا خنده گفت:
"اى دختِروى سر به هوا!!!
بوى اسپند وهيزم ودود وعطر گلاب...چه حس خوبى بود
از داخل اتاق ها صوت دلنشين دعا مى آمد
"ملاخديجه"بود
صدايش را مى شناختم
آشناى آشنا
مادر كه سفره ى حضرت ابوالفضل (ع) مى انداخت ،وقتى دعاى مشكل گشا تمام مى شد ،همه ى رفتگان خاندان را با زوجه هايشان!!!!نام مى برد:
-"معين التجار بازوجه اش،
حاج اسماعيل با زوجه اش،
حاج احمد با زوجه اش ....
در آخر وقتى همه ى افراد را با زوجه هايشان !!!نام برد مى گفت:"
هر كه از اين خاندان سر به تيره ى تراب فرو برده را ببخش وبيامرز"
من آن موقع نمى دانستم "تراب"يعنى چه؟؟!!
وفكر مى كردم نام شخصى است وهميشه در ذهن كودكى ام اين سوال را مى پرسيدم:
-چطور اين آدم ها كه همه شان مرده اند با زوجه هايشان!!سرشان را به تيره ى تراب زده اند؟؟!
اصلا مگر تراب چه كسى بوده كه جرات كرده اين آدم هاى بزرگ با زوجه هايشان را با تير !!!بكشد؟"
آن موقع ها هزاران سوال بدون جواب در ذهن كودكى ما مى ماند
نمى دانم از ترس بود
يا خجالت
يا احترام
كه هيچ كدام را نمى پرسيديم
داخل اتاق شديم
پُر بود از زن هايى كه چادر روى صورتشان انداخته بودند و دعا را زمزمه مى كردند ومى گريستند
بعد ها كه بزرگتر شدم فهميدم اين دعاى عزيز "زيارت عاشورا"ست
حالا هر زمان كه زيارت عاشورا را مى خوانم ياد دو نفر در خاطرم جان مى گيرد
ملا خديجه با آن صوت دلنشين وپرسوز
مادرم با گريه ى سوزناك وبلندش
اگر چه معنى "تيره ى تراب"را نمى فهميدم اما عمق سوز وگدازى كه در زيارت عاشورا بود را با همان حال وهواى كودكانه حس مى كردم ومن هم با گريه ى سوزناك مادرم ،مى گريستم
جمعيت هر لحظه بيشتر مى شد
مادرم گفته بود براى "جامه كردن منبر زرگرها "اين جا آمديم
منبرى كه هرسال شب اربعين جامه اش نو مى شد
تا يك دهه "استون حنانه اى "
شود ،آماده براى ذكر حماسه ى كربلا وپيوند بدهد اين ذكر مصيبت را به عزاى جد بزرگوارحسين (ع) وسوگوارى شهادت فرزندش امام رضا ( ع)در خاك خراسان...
بوى اسپند وعطر گلاب،استكان هاى كمرباريك روى زيردستى هايى با چند حبه قند ،قليان هايى كه بين دو روضه دست به دست مى شد
بوى دود واجاق وديگ مسى كه وعده ى هليم صبح اربعين مى داد
و صفى از زنان منتظر تا حاجاتشان را با اشك چشم هم بزنند به ياد بانويى كه چله نشين فراق برادر شد...
مادرم نذر اين منبر كرده بود وهر سال برنج اين هليم را پيشكش مى كرد
هر قدر كه در توانش بود
هر قدر كه مى توانست
وهنوز هم نذرش را ادا مى كند كه به قول خودش حاجت روا شده است...
از اربعين حسينى تصوير پرشور "منبر زرگرها" در ذهنم جا خوش كرده است
هر سال ،دربيست وهشتم ماه صفر
در عزادارى وفات حضرت رسول وسوگوارى شهادت امام رضا( ع)
كه مشهد الرضا در مأتم امام مهربانى وجد بزرگوارشان ،رخت عزا مى پوشد، وبساط "شله" در مشهد بر پاست
از هر كجا كه مى گذرم
بوى اجاق و"شله"ونذرى كه مى آيد
ديگ مسى وهم زدن ديگ وچاى صلواتى دارچينى...
وصوت پرسوز زيارت عاشورا...
ياد دونفر در خاطرم جان مى گيرد
ملاخديجه...
مادرم...
با تشکر از مدیریت فهیم کانال فرهیختگان دامغانی.
#شعرا
#احمدیان
@damghannameh
مادرم دستم را گرفت ومحكم كشيد طرف خودش،
لابه لاى جمعيت ،بين آن همه زن ...
كلافه ووحشت زده بودم
دست هاى گرم مادرم به من آرامش داد
دنبال مادرم مى دويدم ومدام به اين وآن مى خوردم!!!!
دمپايى هاى پلاستيكى از پايم در آمده بود،زدم به گريه،
مادر برگشت
نشست تا هم قد من شود
-"چرا گريه مى كنى عزيز جان"
با همان لهجه ى شيرين دامغانى...
با هق هق به پايم اشاره كردم
مرادر آغوش گرفت، بوى مهربانى مى داد،آرام شدم
دمپايى پلاستيكى قرمز را برداشت وپايم كرد وبا خنده گفت:
"اى دختِروى سر به هوا!!!
بوى اسپند وهيزم ودود وعطر گلاب...چه حس خوبى بود
از داخل اتاق ها صوت دلنشين دعا مى آمد
"ملاخديجه"بود
صدايش را مى شناختم
آشناى آشنا
مادر كه سفره ى حضرت ابوالفضل (ع) مى انداخت ،وقتى دعاى مشكل گشا تمام مى شد ،همه ى رفتگان خاندان را با زوجه هايشان!!!!نام مى برد:
-"معين التجار بازوجه اش،
حاج اسماعيل با زوجه اش،
حاج احمد با زوجه اش ....
در آخر وقتى همه ى افراد را با زوجه هايشان !!!نام برد مى گفت:"
هر كه از اين خاندان سر به تيره ى تراب فرو برده را ببخش وبيامرز"
من آن موقع نمى دانستم "تراب"يعنى چه؟؟!!
وفكر مى كردم نام شخصى است وهميشه در ذهن كودكى ام اين سوال را مى پرسيدم:
-چطور اين آدم ها كه همه شان مرده اند با زوجه هايشان!!سرشان را به تيره ى تراب زده اند؟؟!
اصلا مگر تراب چه كسى بوده كه جرات كرده اين آدم هاى بزرگ با زوجه هايشان را با تير !!!بكشد؟"
آن موقع ها هزاران سوال بدون جواب در ذهن كودكى ما مى ماند
نمى دانم از ترس بود
يا خجالت
يا احترام
كه هيچ كدام را نمى پرسيديم
داخل اتاق شديم
پُر بود از زن هايى كه چادر روى صورتشان انداخته بودند و دعا را زمزمه مى كردند ومى گريستند
بعد ها كه بزرگتر شدم فهميدم اين دعاى عزيز "زيارت عاشورا"ست
حالا هر زمان كه زيارت عاشورا را مى خوانم ياد دو نفر در خاطرم جان مى گيرد
ملا خديجه با آن صوت دلنشين وپرسوز
مادرم با گريه ى سوزناك وبلندش
اگر چه معنى "تيره ى تراب"را نمى فهميدم اما عمق سوز وگدازى كه در زيارت عاشورا بود را با همان حال وهواى كودكانه حس مى كردم ومن هم با گريه ى سوزناك مادرم ،مى گريستم
جمعيت هر لحظه بيشتر مى شد
مادرم گفته بود براى "جامه كردن منبر زرگرها "اين جا آمديم
منبرى كه هرسال شب اربعين جامه اش نو مى شد
تا يك دهه "استون حنانه اى "
شود ،آماده براى ذكر حماسه ى كربلا وپيوند بدهد اين ذكر مصيبت را به عزاى جد بزرگوارحسين (ع) وسوگوارى شهادت فرزندش امام رضا ( ع)در خاك خراسان...
بوى اسپند وعطر گلاب،استكان هاى كمرباريك روى زيردستى هايى با چند حبه قند ،قليان هايى كه بين دو روضه دست به دست مى شد
بوى دود واجاق وديگ مسى كه وعده ى هليم صبح اربعين مى داد
و صفى از زنان منتظر تا حاجاتشان را با اشك چشم هم بزنند به ياد بانويى كه چله نشين فراق برادر شد...
مادرم نذر اين منبر كرده بود وهر سال برنج اين هليم را پيشكش مى كرد
هر قدر كه در توانش بود
هر قدر كه مى توانست
وهنوز هم نذرش را ادا مى كند كه به قول خودش حاجت روا شده است...
از اربعين حسينى تصوير پرشور "منبر زرگرها" در ذهنم جا خوش كرده است
هر سال ،دربيست وهشتم ماه صفر
در عزادارى وفات حضرت رسول وسوگوارى شهادت امام رضا( ع)
كه مشهد الرضا در مأتم امام مهربانى وجد بزرگوارشان ،رخت عزا مى پوشد، وبساط "شله" در مشهد بر پاست
از هر كجا كه مى گذرم
بوى اجاق و"شله"ونذرى كه مى آيد
ديگ مسى وهم زدن ديگ وچاى صلواتى دارچينى...
وصوت پرسوز زيارت عاشورا...
ياد دونفر در خاطرم جان مى گيرد
ملاخديجه...
مادرم...
با تشکر از مدیریت فهیم کانال فرهیختگان دامغانی.
#شعرا
#احمدیان
@damghannameh