Forwarded from معرفت (دهقانی)
فرجام عشق ( ۱۲۶ )
در وادے عشق ، دولت وصل اگر دست دهد ، شب سیاه هم صبح روشن است.
شبے گذشت به روشنے صبح ...
سپیده که سر زد ، خورشید اقبال حبیب ،درخشیدن گرفت .
خروس خانه و کبڪ حبیب باهم میخواند .
دلخوشے بیشتر از این ، که یار به کام دل باشد و دل در دست یار ؟
وقتے حبیب بیدار شد ،براے اولین بار دید که ماهرخ زودتر از او بیدار شده و بر بالین او به نظاره نشسته است!
تمام صورتش لبخند شد و تمامے دلش قند...
حس پرنده یخ زده ای را داشت که جان ملول را به دست نوازشگرِ خورشید گرمِ نیمروز سپرده باشد.
دو خورشید با مهربانے و به زیبایے تمام ، از چشمخانه ماهرخ بر سر و روے او
مے تابید...
حبیب مے دانست که این نگاه جانفزاست و دلش میخواست هزار جان بگیرد از آن یک نگاه.
حال زمینے را داشت که در فصل بهار ، پس از یڪ خوابِ زمستانی از اثر آفتاب ، سبز میشود...
چه خوش یُمن بود این زمستان که درے از بهار به روے او گشوده بود.
ماهرخ گویا فهمیده بود که حبیب خود را به خواب زده است تا خیالپرورے کند.
فرشته عشق او را آزمود که لطف را تمام کند.
دست پیش برد و زلف آشفته حبیب را از پیشانے اش به یڪ سو زد ، و تمامے نور نگاهش را بر جبین حبیب پاشید...
حبیب مثل خورشید یکپارچه آتش شد...
ماهرخ هنوز به تماشاے صورتِ گل انداخته حبیب نشسته بود...
گویی هرگز او را ندیده است !
عجب ستمی است که یک جهان باشی و یک جو دیده نشوی.
عجب بی نصیبی است آنکه بر لب دریایی شیرین باشد و نَمی ،نَچشد از حلاوت این بحر...
ماهرخ همچون ماهی ای بود که در بحر عشق چشم گشوده بود و از بسا غوطه خوردن ، سیر و بی خبر از لذت این شرب مدام بود .
در این چند روز ایام فراق ، ذره ای حال ماهی افتاده بر ساحل را چشیده بود...
ماهرخ مشغول مرور دل خود بود که سر و صدایی از بیرون ،او را از حال خود بیرون آورد و سراسیمه به سمت در رفت.
حبیب هم از جا پرید و به سمت در اتاق دوید .
انگار که قرار نبود هیچوقت خوشی به جان حبیب مزه کند.
در این صبح ساکت و سرد که دل مهربان حبیب ، با معجزه عشق گرم شده بود ، چشم حسود فلک ،بار دیگر عیش او را بر هم زد ...
حبیب و ماهرخ بی آنکه بالاپوش بپوشند به سمت حیاط و سر و صدا رفتند.
صدای گریه و ناله فرخ و واویلای زن عمو بود که خواب را از چشم اهل خانه پرانده بود.
فرخِ می خواهد برود دست به آب .
در حالیکه هنوز خواب آلود است ، ناگهان گربه ای پیش پای او می پرد و فرخ از پله ایوان پرت میشود میان خانه...
حبیب جانش بود و فرخ...
خدا خدا می کرد که جایی از بدنش نشکسته باشد ...
#مادر_دانیال
در وادے عشق ، دولت وصل اگر دست دهد ، شب سیاه هم صبح روشن است.
شبے گذشت به روشنے صبح ...
سپیده که سر زد ، خورشید اقبال حبیب ،درخشیدن گرفت .
خروس خانه و کبڪ حبیب باهم میخواند .
دلخوشے بیشتر از این ، که یار به کام دل باشد و دل در دست یار ؟
وقتے حبیب بیدار شد ،براے اولین بار دید که ماهرخ زودتر از او بیدار شده و بر بالین او به نظاره نشسته است!
تمام صورتش لبخند شد و تمامے دلش قند...
حس پرنده یخ زده ای را داشت که جان ملول را به دست نوازشگرِ خورشید گرمِ نیمروز سپرده باشد.
دو خورشید با مهربانے و به زیبایے تمام ، از چشمخانه ماهرخ بر سر و روے او
مے تابید...
حبیب مے دانست که این نگاه جانفزاست و دلش میخواست هزار جان بگیرد از آن یک نگاه.
حال زمینے را داشت که در فصل بهار ، پس از یڪ خوابِ زمستانی از اثر آفتاب ، سبز میشود...
چه خوش یُمن بود این زمستان که درے از بهار به روے او گشوده بود.
ماهرخ گویا فهمیده بود که حبیب خود را به خواب زده است تا خیالپرورے کند.
فرشته عشق او را آزمود که لطف را تمام کند.
دست پیش برد و زلف آشفته حبیب را از پیشانے اش به یڪ سو زد ، و تمامے نور نگاهش را بر جبین حبیب پاشید...
حبیب مثل خورشید یکپارچه آتش شد...
ماهرخ هنوز به تماشاے صورتِ گل انداخته حبیب نشسته بود...
گویی هرگز او را ندیده است !
عجب ستمی است که یک جهان باشی و یک جو دیده نشوی.
عجب بی نصیبی است آنکه بر لب دریایی شیرین باشد و نَمی ،نَچشد از حلاوت این بحر...
ماهرخ همچون ماهی ای بود که در بحر عشق چشم گشوده بود و از بسا غوطه خوردن ، سیر و بی خبر از لذت این شرب مدام بود .
در این چند روز ایام فراق ، ذره ای حال ماهی افتاده بر ساحل را چشیده بود...
ماهرخ مشغول مرور دل خود بود که سر و صدایی از بیرون ،او را از حال خود بیرون آورد و سراسیمه به سمت در رفت.
حبیب هم از جا پرید و به سمت در اتاق دوید .
انگار که قرار نبود هیچوقت خوشی به جان حبیب مزه کند.
در این صبح ساکت و سرد که دل مهربان حبیب ، با معجزه عشق گرم شده بود ، چشم حسود فلک ،بار دیگر عیش او را بر هم زد ...
حبیب و ماهرخ بی آنکه بالاپوش بپوشند به سمت حیاط و سر و صدا رفتند.
صدای گریه و ناله فرخ و واویلای زن عمو بود که خواب را از چشم اهل خانه پرانده بود.
فرخِ می خواهد برود دست به آب .
در حالیکه هنوز خواب آلود است ، ناگهان گربه ای پیش پای او می پرد و فرخ از پله ایوان پرت میشود میان خانه...
حبیب جانش بود و فرخ...
خدا خدا می کرد که جایی از بدنش نشکسته باشد ...
#مادر_دانیال
بنام خدا🌺 سلاااام🌸🌾🌸
عزیزانم در کانال چپقلو،صبحِ ناب و زیبای پاییزیِ🍁 آذرماهتون 🌷🌧
بخیرو شادی... 🌼🌷🌻
صبحمان رابایک صفحه از قرآن💐 مجید.شروع میکنیم👆
صوتی همین صفحه 🌷👇🌷
@chopoghlo...🌹Ⓜ️🌹
عزیزانم در کانال چپقلو،صبحِ ناب و زیبای پاییزیِ🍁 آذرماهتون 🌷🌧
بخیرو شادی... 🌼🌷🌻
صبحمان رابایک صفحه از قرآن💐 مجید.شروع میکنیم👆
صوتی همین صفحه 🌷👇🌷
@chopoghlo...🌹Ⓜ️🌹
دوشنبه و 8 آذر ماهتون🍂
سرشار از مهربانی و خرسندی 🌹
پروردگارا....!!!
کسی که در دامان
تو "پناه گرفت"،
طعم "بیپناهی"
را نمیچشد
هر کس که
مدد از تو گرفت
"بی یاور نمیماند"
آنکه به تو پیوست،
"تنها نمی شود"
خداوندا کنارمان باش
قرارمان باش و یارمان باش...
@chopoghlo...🌹❤️🌹
سرشار از مهربانی و خرسندی 🌹
پروردگارا....!!!
کسی که در دامان
تو "پناه گرفت"،
طعم "بیپناهی"
را نمیچشد
هر کس که
مدد از تو گرفت
"بی یاور نمیماند"
آنکه به تو پیوست،
"تنها نمی شود"
خداوندا کنارمان باش
قرارمان باش و یارمان باش...
@chopoghlo...🌹❤️🌹
. 👇تقویم نجومی اسلامی دوشنبه👇
👇👇کانال عمومی👇👇
(تقویم همسران)
@taghvimehamsaran
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ دوشنبه 👈 8 آذر / قوس 1400
👈23 ربیع الثانی 1443👈29 نوامبر2021
@taghvimehamsaran
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود)
👶 زایمان خوب و نوزاد مبارک و خوش قدم و خوشبخت و زندگی پاکی خواهد داشت. ان شاءالله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ خرید باغ و زمین.
✳️ خرید خانه و ملک.
✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ و قباله و قولنامه نوشتن خوب است.
✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز و روزهای گذشته کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام یا ایتا جستجو کنید و به کانال ما بپیوندید.
📛 ولی ازدواج.
📛 و آغاز معالجات خوب نیست.
❇️ به کانال ما در موضوع خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید👇
💠@Herz_adiye_hamrah
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت امشب :شب سه شنبه، فرزند امشب سخاوتمند و نرم دل و مهربان و باایمان خواهد شد.ان شاءالله
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث روبراه شدن امور می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب شادی دل میشود.
@taghvimehamsaran
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
👇👇کانال عمومی👇👇
(تقویم همسران)
@taghvimehamsaran
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️ دوشنبه 👈 8 آذر / قوس 1400
👈23 ربیع الثانی 1443👈29 نوامبر2021
@taghvimehamsaran
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود)
👶 زایمان خوب و نوزاد مبارک و خوش قدم و خوشبخت و زندگی پاکی خواهد داشت. ان شاءالله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ خرید باغ و زمین.
✳️ خرید خانه و ملک.
✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ و قباله و قولنامه نوشتن خوب است.
✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز و روزهای گذشته کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام یا ایتا جستجو کنید و به کانال ما بپیوندید.
📛 ولی ازدواج.
📛 و آغاز معالجات خوب نیست.
❇️ به کانال ما در موضوع خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید👇
💠@Herz_adiye_hamrah
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت امشب :شب سه شنبه، فرزند امشب سخاوتمند و نرم دل و مهربان و باایمان خواهد شد.ان شاءالله
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث روبراه شدن امور می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب شادی دل میشود.
@taghvimehamsaran
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
پیش بینی پنج روزه وضعیت جوی استان #همدان
تاریخ گزارش : یکشنبه ۰۷آذر ۱۴۰۰
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
تاریخ گزارش : یکشنبه ۰۷آذر ۱۴۰۰
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
«به کسی که برایت نمینویسد، مزاحمِ روزهایت نمیشود، دربارهات نمیخواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمیکند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمیکند، وابسته نشو...»
#غسان_کنفانی
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
#غسان_کنفانی
┏━━✨❤️✨━━┓
❤️ @chopoghlo❤️
┗━━✨❤️✨━━┛
Forwarded from معرفت (دهقانی)
فرجام عشق ( ۱۲۷ )
فرخ از تاب درد قرار نداشت .
زن عمو طاقتی به دلش نمانده بود .
به سر خودش می زد و می گفت ،ای خاڪ به سر من،
چرا پی اش نیامدم که این پیش آمد نشود ؟
چه خاکی به سرم کنم حالا ؟
دیدی دوباره چشم شور چه کرد با ما.
خان عمو که حوصله زنجموره های زن عمو را نداشت گفت،
بس کن زن ، بیا برو یڪ همدوخته ای چیزی بیاور بچه را بخوابانیم توش و ببریم بالا.
زن عمو دست و پایش را گم کرده بود.
ماهرخ جلدی رفت و هم دوخته ای آورد.
حبیب همدوخته را شید کرد و با کمک خان عمو فرخ را توی همدوخته گذاشتند و آسه آسه از پله ها بالا بردند و کنار اتاق خواباندند.
زن عمو به ماهرخ گفت بدو دختر ، برو یک تکه طلای آب ندیده ور دار و بینداز توی آب،
بدهم این بچه بخورد تکان گیر نشود.
خان عمو به زن عمو گفت بهتره بجای این کار ، یک چایی نبات داغ بدهی به این بچه .
من میروم دنبال حکیم .
نگذارید فرخ از جایش جنب بخورد تا حکیم بیاورم.
ماهرخ اشک می ریخت و ناله اش واگسیخت نمی دید.
معلوم بود بدنش آزاری پیدا کرده است.
زن عمو مینالید و میگفت چند روز پیش بود پای خواهرت سوخت ،
هنوز اون پا نگرفته ، تو را از پا انداختند .
الهی پاشو بخوره هر کس چشم حسره به ما میبره.
خان عمو رفت که قبایش را بپوشد.
حبیب زودتر شال و کلاه کرد و رفت اسب را زین کند.
خان عمو مهیا شد و آمد سراغ اسب که برود پی حکیم.
حبیب گفت خان عمو ، این وقت صبح که حکیم جایی پیدا نمی کنی ،
اجازه بده من بروم سراغ غربت ها .
میگویند امسال با خودشان شکسته بند آوردند..
خان عمو گفت شما از کجا خبر دار شدی؟
حبیب گفت از همسفران شنیدم خان عمو.
خان عمو گفت از کجا بدانیم بلدِ کار هست یا نه ؟
حبیب گفت من شنیدم که پای زنِ عمو غلامعلی را خوب کرده .
خان عمو گفت ؛
پس زودتر برو سر وقتش بلکه دستش شفا باشد.
ببین اول صبح چه اکبیری دست و پایمان را گرفت!
حبیب سوار بر اسب راهی محله بالا شد.
توی راه به چند نفری برخورد و دستی تکان داد و با عجله گذشت که زودتر خود را به محل غربتها برساند.
از قضا وقتی رسید حشمت غربتی توی کوچه بود .
حبیب اسب را نگه داشت و سلام کرد .
حشمت غربتی گفت ،سام علیکم خانزاده
اول صبحی پا در لونه فقیر فقرا گذاشتی چه عجب!
حبیب گفت این چه حرفیست همه بندگان خدا عزیزند آقا حشمت ، دشمنت فقیر باشد الهی .
شنیده ام امسال شکسته بندی پی خودتان آورده اید درسته؟
حشمت گفته ، همینطوره که میفرمایید خان.
حالا چی شده حاجتتون به شکسته بند شده ؟
حبیب گفت،خانزاده از ایوان افتاده ، بی زحمت بگویید شکسته بند با من بیاید به دیدن دختر خان .
حشمت گفت ، گفتید دختر خان...
صبر کنید من بروم بختیار را خبر کنم ، باید با عیالش ،صنم خانم بیاید ، تا جایی که پیش برود خودش مریض زن را
نمی بیند.
حبیب گفت مگر عیالش وارد است؟
حشمت گفت ،اصلا بختیار از عیال و پدرِ عیالش آموخته این کار را.
صبر کنید تا من بروم خبرشان کنم ،
یا اینکه شما بروید من آنها را میآورم به سرای خان.
حبیب گفت ،نه می مانم چشم انتظار...
بروید و بگوئید دست بجنبانند...
بچه درد می کشد...
طولی نکشید که بختیار و ماه صنم مهیا شدند و همراه حبیب راهی عمارت خان عمو شدند.
#مادر _دانیال
فرخ از تاب درد قرار نداشت .
زن عمو طاقتی به دلش نمانده بود .
به سر خودش می زد و می گفت ،ای خاڪ به سر من،
چرا پی اش نیامدم که این پیش آمد نشود ؟
چه خاکی به سرم کنم حالا ؟
دیدی دوباره چشم شور چه کرد با ما.
خان عمو که حوصله زنجموره های زن عمو را نداشت گفت،
بس کن زن ، بیا برو یڪ همدوخته ای چیزی بیاور بچه را بخوابانیم توش و ببریم بالا.
زن عمو دست و پایش را گم کرده بود.
ماهرخ جلدی رفت و هم دوخته ای آورد.
حبیب همدوخته را شید کرد و با کمک خان عمو فرخ را توی همدوخته گذاشتند و آسه آسه از پله ها بالا بردند و کنار اتاق خواباندند.
زن عمو به ماهرخ گفت بدو دختر ، برو یک تکه طلای آب ندیده ور دار و بینداز توی آب،
بدهم این بچه بخورد تکان گیر نشود.
خان عمو به زن عمو گفت بهتره بجای این کار ، یک چایی نبات داغ بدهی به این بچه .
من میروم دنبال حکیم .
نگذارید فرخ از جایش جنب بخورد تا حکیم بیاورم.
ماهرخ اشک می ریخت و ناله اش واگسیخت نمی دید.
معلوم بود بدنش آزاری پیدا کرده است.
زن عمو مینالید و میگفت چند روز پیش بود پای خواهرت سوخت ،
هنوز اون پا نگرفته ، تو را از پا انداختند .
الهی پاشو بخوره هر کس چشم حسره به ما میبره.
خان عمو رفت که قبایش را بپوشد.
حبیب زودتر شال و کلاه کرد و رفت اسب را زین کند.
خان عمو مهیا شد و آمد سراغ اسب که برود پی حکیم.
حبیب گفت خان عمو ، این وقت صبح که حکیم جایی پیدا نمی کنی ،
اجازه بده من بروم سراغ غربت ها .
میگویند امسال با خودشان شکسته بند آوردند..
خان عمو گفت شما از کجا خبر دار شدی؟
حبیب گفت از همسفران شنیدم خان عمو.
خان عمو گفت از کجا بدانیم بلدِ کار هست یا نه ؟
حبیب گفت من شنیدم که پای زنِ عمو غلامعلی را خوب کرده .
خان عمو گفت ؛
پس زودتر برو سر وقتش بلکه دستش شفا باشد.
ببین اول صبح چه اکبیری دست و پایمان را گرفت!
حبیب سوار بر اسب راهی محله بالا شد.
توی راه به چند نفری برخورد و دستی تکان داد و با عجله گذشت که زودتر خود را به محل غربتها برساند.
از قضا وقتی رسید حشمت غربتی توی کوچه بود .
حبیب اسب را نگه داشت و سلام کرد .
حشمت غربتی گفت ،سام علیکم خانزاده
اول صبحی پا در لونه فقیر فقرا گذاشتی چه عجب!
حبیب گفت این چه حرفیست همه بندگان خدا عزیزند آقا حشمت ، دشمنت فقیر باشد الهی .
شنیده ام امسال شکسته بندی پی خودتان آورده اید درسته؟
حشمت گفته ، همینطوره که میفرمایید خان.
حالا چی شده حاجتتون به شکسته بند شده ؟
حبیب گفت،خانزاده از ایوان افتاده ، بی زحمت بگویید شکسته بند با من بیاید به دیدن دختر خان .
حشمت گفت ، گفتید دختر خان...
صبر کنید من بروم بختیار را خبر کنم ، باید با عیالش ،صنم خانم بیاید ، تا جایی که پیش برود خودش مریض زن را
نمی بیند.
حبیب گفت مگر عیالش وارد است؟
حشمت گفت ،اصلا بختیار از عیال و پدرِ عیالش آموخته این کار را.
صبر کنید تا من بروم خبرشان کنم ،
یا اینکه شما بروید من آنها را میآورم به سرای خان.
حبیب گفت ،نه می مانم چشم انتظار...
بروید و بگوئید دست بجنبانند...
بچه درد می کشد...
طولی نکشید که بختیار و ماه صنم مهیا شدند و همراه حبیب راهی عمارت خان عمو شدند.
#مادر _دانیال
بنام خدا🌺 سلاااام🌸🌾🌸
عزیزانم در کانال چپقلو،صبحِ ناب و زیبای پاییزیِ🍁 آذرماهتون 🌷🌧
بخیرو شادی... 🌼🌷🌻
صبحمان رابایک صفحه از قرآن💐 مجید.شروع میکنیم👆
صوتی همین صفحه 🌷👇🌷
@chopoghlo...🌹Ⓜ️🌹
عزیزانم در کانال چپقلو،صبحِ ناب و زیبای پاییزیِ🍁 آذرماهتون 🌷🌧
بخیرو شادی... 🌼🌷🌻
صبحمان رابایک صفحه از قرآن💐 مجید.شروع میکنیم👆
صوتی همین صفحه 🌷👇🌷
@chopoghlo...🌹Ⓜ️🌹
خداوندا..!!
"حکمت" قدم هايی را که
برايمان بر ميداری بر ما
"آشکار کن"، تا درهايی را
که به سويمان ميگشايی،
"ندانسته نبندیم" و درهایی
که به رويمان ميبندی،
به "اصرار نگشایيم"..
"خدایا"،
"امیدمان" تویی ما را
از درگاهت "ناامید" برنگردان..
سه شنبه و 9 آذر ماهتون🍂
سرشار از شادابی و صمیمیت.❤️🌹
@chopoghlo...🌹❤️🌹
"حکمت" قدم هايی را که
برايمان بر ميداری بر ما
"آشکار کن"، تا درهايی را
که به سويمان ميگشايی،
"ندانسته نبندیم" و درهایی
که به رويمان ميبندی،
به "اصرار نگشایيم"..
"خدایا"،
"امیدمان" تویی ما را
از درگاهت "ناامید" برنگردان..
سه شنبه و 9 آذر ماهتون🍂
سرشار از شادابی و صمیمیت.❤️🌹
@chopoghlo...🌹❤️🌹