مادرَم میگوید : شب بِه خیر !
و من یاد #تو می افتم! فکر میکُنم کاش میشُد دستت را بگیرم بیاورم به مادرم نشانت بدَهم و بگویم : آن خیر که میگویی چشمهایش شبیه این چَشمها نیست؟ لبهایش و دستان و انگشتان کِشیده اش چطور؟ تا ببیند که تنها تو خیر مطلقی! بعد بنشانمت کنار بسترم و سرم را بگذارم روی پایت . توُ بخندی و بگویی: بچه شده ای؟ و من خوُدم را شبیه به شش سالگی ، شاید هم دورتَر مچاله کُنم ، گونه ام را به پایت فشار بدهم و دستت را بگیرم بگذارم روی موهایم . غر بزنم : امروُز روز سختی داشته ام! دیر به کلاس رسیدِه ام . پولم ته کشیده و برای آنکه تا آخر برج دوام بیاورم باید دست به دامن خُدا بشوم . با رضا دعوایم شده و حوصله ی پایان نامه راهم ندارم . مامان مَرضیه رِ بِه رِ میرود می آید میگوید : پس کی میروی خدمت و من دلم شور میزند . نمیتوانم بگویم میترسم! میترسم بروم ، بیایم و تو رفته باشی! با آن غریبه ! ...
همینطور غر بزنم و تو نگاهم کنی با ان چشمها . با آن تاریکی محض ! و دو نقطه نور وسط مردمک های سیاهت . دست دراز کنی کتاب شاملو را برداری و اولین صفحه ای که باز میشود را بلند بخوانی :
+ شب است و
رویایِ دور دَست توُ نزدیک میشود !
بخوانی و من چشمهایم را ببندم ...بخوابم. به مصرعی که خواندی فکر کنم و رویای دور دستت! به خیال آنکه صبح که برسد ، آفتاب که بزند ، تو آمده باشی ! مادرم میگوید : شَب بِه خیر و من میگویم : شبِ بدون محبوب خیر نمیشود! نگاهم میکند و میگوید جوانِ بیچاره دیوانه شده ای ! کدام محبوب؟ و من در دلم میگویم کاش تو را ببیند ... راستی ! دیروز در آینه خودم را نگاه کردم . پیشانی ام خط افتاده و گوشه چشمهایم را نبودنت پیر کرده ... لطفا زودتر بیا! آدمیزاد نمیداند چند شبِ دیگرش میتواند ، بِه خیر #نشود و دوام بیاورد!
@Captionkhaas
و من یاد #تو می افتم! فکر میکُنم کاش میشُد دستت را بگیرم بیاورم به مادرم نشانت بدَهم و بگویم : آن خیر که میگویی چشمهایش شبیه این چَشمها نیست؟ لبهایش و دستان و انگشتان کِشیده اش چطور؟ تا ببیند که تنها تو خیر مطلقی! بعد بنشانمت کنار بسترم و سرم را بگذارم روی پایت . توُ بخندی و بگویی: بچه شده ای؟ و من خوُدم را شبیه به شش سالگی ، شاید هم دورتَر مچاله کُنم ، گونه ام را به پایت فشار بدهم و دستت را بگیرم بگذارم روی موهایم . غر بزنم : امروُز روز سختی داشته ام! دیر به کلاس رسیدِه ام . پولم ته کشیده و برای آنکه تا آخر برج دوام بیاورم باید دست به دامن خُدا بشوم . با رضا دعوایم شده و حوصله ی پایان نامه راهم ندارم . مامان مَرضیه رِ بِه رِ میرود می آید میگوید : پس کی میروی خدمت و من دلم شور میزند . نمیتوانم بگویم میترسم! میترسم بروم ، بیایم و تو رفته باشی! با آن غریبه ! ...
همینطور غر بزنم و تو نگاهم کنی با ان چشمها . با آن تاریکی محض ! و دو نقطه نور وسط مردمک های سیاهت . دست دراز کنی کتاب شاملو را برداری و اولین صفحه ای که باز میشود را بلند بخوانی :
+ شب است و
رویایِ دور دَست توُ نزدیک میشود !
بخوانی و من چشمهایم را ببندم ...بخوابم. به مصرعی که خواندی فکر کنم و رویای دور دستت! به خیال آنکه صبح که برسد ، آفتاب که بزند ، تو آمده باشی ! مادرم میگوید : شَب بِه خیر و من میگویم : شبِ بدون محبوب خیر نمیشود! نگاهم میکند و میگوید جوانِ بیچاره دیوانه شده ای ! کدام محبوب؟ و من در دلم میگویم کاش تو را ببیند ... راستی ! دیروز در آینه خودم را نگاه کردم . پیشانی ام خط افتاده و گوشه چشمهایم را نبودنت پیر کرده ... لطفا زودتر بیا! آدمیزاد نمیداند چند شبِ دیگرش میتواند ، بِه خیر #نشود و دوام بیاورد!
@Captionkhaas
Forwarded from کپشن خـــاص (Zahra|🌙|)
مادرَم میگوید : شب بِه خیر !
و من یاد #تو می افتم! فکر میکُنم کاش میشُد دستت را بگیرم بیاورم به مادرم نشانت بدَهم و بگویم : آن خیر که میگویی چشمهایش شبیه این چَشمها نیست؟ لبهایش و دستان و انگشتان کِشیده اش چطور؟ تا ببیند که تنها تو خیر مطلقی! بعد بنشانمت کنار بسترم و سرم را بگذارم روی پایت . توُ بخندی و بگویی: بچه شده ای؟ و من خوُدم را شبیه به شش سالگی ، شاید هم دورتَر مچاله کُنم ، گونه ام را به پایت فشار بدهم و دستت را بگیرم بگذارم روی موهایم . غر بزنم : امروُز روز سختی داشته ام! دیر به کلاس رسیدِه ام . پولم ته کشیده و برای آنکه تا آخر برج دوام بیاورم باید دست به دامن خُدا بشوم . با رضا دعوایم شده و حوصله ی پایان نامه راهم ندارم . مامان مَرضیه رِ بِه رِ میرود می آید میگوید : پس کی میروی خدمت و من دلم شور میزند . نمیتوانم بگویم میترسم! میترسم بروم ، بیایم و تو رفته باشی! با آن غریبه ! ...
همینطور غر بزنم و تو نگاهم کنی با ان چشمها . با آن تاریکی محض ! و دو نقطه نور وسط مردمک های سیاهت . دست دراز کنی کتاب شاملو را برداری و اولین صفحه ای که باز میشود را بلند بخوانی :
+ شب است و
رویایِ دور دَست توُ نزدیک میشود !
بخوانی و من چشمهایم را ببندم ...بخوابم. به مصرعی که خواندی فکر کنم و رویای دور دستت! به خیال آنکه صبح که برسد ، آفتاب که بزند ، تو آمده باشی ! مادرم میگوید : شَب بِه خیر و من میگویم : شبِ بدون محبوب خیر نمیشود! نگاهم میکند و میگوید جوانِ بیچاره دیوانه شده ای ! کدام محبوب؟ و من در دلم میگویم کاش تو را ببیند ... راستی ! دیروز در آینه خودم را نگاه کردم . پیشانی ام خط افتاده و گوشه چشمهایم را نبودنت پیر کرده ... لطفا زودتر بیا! آدمیزاد نمیداند چند شبِ دیگرش میتواند ، بِه خیر #نشود و دوام بیاورد!
@Captionkhaas
و من یاد #تو می افتم! فکر میکُنم کاش میشُد دستت را بگیرم بیاورم به مادرم نشانت بدَهم و بگویم : آن خیر که میگویی چشمهایش شبیه این چَشمها نیست؟ لبهایش و دستان و انگشتان کِشیده اش چطور؟ تا ببیند که تنها تو خیر مطلقی! بعد بنشانمت کنار بسترم و سرم را بگذارم روی پایت . توُ بخندی و بگویی: بچه شده ای؟ و من خوُدم را شبیه به شش سالگی ، شاید هم دورتَر مچاله کُنم ، گونه ام را به پایت فشار بدهم و دستت را بگیرم بگذارم روی موهایم . غر بزنم : امروُز روز سختی داشته ام! دیر به کلاس رسیدِه ام . پولم ته کشیده و برای آنکه تا آخر برج دوام بیاورم باید دست به دامن خُدا بشوم . با رضا دعوایم شده و حوصله ی پایان نامه راهم ندارم . مامان مَرضیه رِ بِه رِ میرود می آید میگوید : پس کی میروی خدمت و من دلم شور میزند . نمیتوانم بگویم میترسم! میترسم بروم ، بیایم و تو رفته باشی! با آن غریبه ! ...
همینطور غر بزنم و تو نگاهم کنی با ان چشمها . با آن تاریکی محض ! و دو نقطه نور وسط مردمک های سیاهت . دست دراز کنی کتاب شاملو را برداری و اولین صفحه ای که باز میشود را بلند بخوانی :
+ شب است و
رویایِ دور دَست توُ نزدیک میشود !
بخوانی و من چشمهایم را ببندم ...بخوابم. به مصرعی که خواندی فکر کنم و رویای دور دستت! به خیال آنکه صبح که برسد ، آفتاب که بزند ، تو آمده باشی ! مادرم میگوید : شَب بِه خیر و من میگویم : شبِ بدون محبوب خیر نمیشود! نگاهم میکند و میگوید جوانِ بیچاره دیوانه شده ای ! کدام محبوب؟ و من در دلم میگویم کاش تو را ببیند ... راستی ! دیروز در آینه خودم را نگاه کردم . پیشانی ام خط افتاده و گوشه چشمهایم را نبودنت پیر کرده ... لطفا زودتر بیا! آدمیزاد نمیداند چند شبِ دیگرش میتواند ، بِه خیر #نشود و دوام بیاورد!
@Captionkhaas