بیجنــــدیـهـا
3.82K subscribers
2.2K photos
1.25K videos
55 files
961 links
🔊 کـانـال اطلاع رسـانی بیجنــدیهـا

آدرس کـانـال بیجنـدیهـا در پیـام رسـان ایـرانـی ایتـا و
سـروش لینکـ کـوتـاه BIJAND @

شمـاره تمـاس و ارتبـاط بـامـا

۰۹۱۲ - ۱۹۴ ۳۰ ۱۱

۰۹۱۲ - ۶۴ ۶۸ ۰۲۸

@ALIPANAHANDEH
.
.

@SEYFOLLAHDEJANGHAH62


.
.


@ALIs54

.
Download Telegram
بیجنــــدیـهـا
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ  ﷽༻⃘⃕𑁍‌݊࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─ گـزیـده ای از تـاریـخ روستـایمـان مهیـن و بیجنـد 📜 #قسمت_دوم : " تالاشا قیزیام ! " تا چند ده سال پیش منازل مردم گاز نداشت و قبل از آن برق نیز نبود‌. اغلب روستاهای #شهرستان_سراب بعد از انقلاب 57 دارای برق سپس گاز شدند. شهر #سراب…
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ  ﷽༻⃘⃕𑁍‌݊࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

داستـان مهیـن و بیجنـد 📜
#قسمت_سوم :

"آقا بیدیبلی دنن عزّتی اولدورورم دای"

هم ولایتی ما مشه/مشهد عزت آدامی نسبتا فقیر بود. زبان تند و سرخ او بلای سرش بود.
از مخالفان جدی ارباب بود.

آل قلی خان/علیقلی خان همراه پسران شجاع و جنگجوی خود روستای وسیع و حاصلخیز مئین بیجند/ #بیجند را از دست خان سابق ترسو با تهدید و زور تصاحب کرده بود‌.
بعد از مرگ او برخلاف سنت جانشینی کوچکترین پسران او صاحب قدرت و عنوان شدند.
عاباس قلی خان/عباسقلی خان و اسماعیل خان.
عاباس قلی خان در روستا و سراسر شهرستان سراب با عنوان "سالار" مشهور شد. در مکاتبات سالارالرشید عنوان می‌شد.
اسماعیل خان به زودی جزو سران قشون حکومت قاجار شد و عنوان ارشد نظامی "امیر تومار/تومان" را گرفت. یعنی بالاتر از مین باشی.
گاه امیر تومار گاه حاج اسماعیل خان سرابی نامیده می‌شد.
اوجان نان یانیقا/ از بستان آباد تا نیر حوزه حکمرانی و خانی امیر تومار حاج اسماعیل خان سرابی بود.
امیر تومار متحد حاج صمد خان شجاع الدوله معروف به شیخ الخوانین از منطقه سراب بود. حاج صمد خان از مخالفان و دشمنان جدی انقلاب مشروطیت و ستارخان بود و همه خوانین آذربایجان حول او علیه انقلاب متحد شده بودند. حاج اسماعیل خان سرابی در اکثریت جنگ های دوران مشروطیت همراه قشون خوانین چپانلو از منطقه ارسباران/ اهر در کنار شیخ الخوانین در برابر ستارخان و مشروطه خواهان جنگیده بود.
احمد کسروی در کتاب تاریخ هیجده ساله آذربایجان از شخصیت جنگجو و بی باکی امیر تومار و نیز از دلاوری سربازان بلند قامت نترس سرابی تعریف کرده است.
با شکست محمدعلی شاه و شیخ الخوانین و پایان استبداد صغیر، حاج اسماعیل خان آماده حمله قشون حکومتی به سراب و روستای مئین بیجند می شد.
سالار برادر او که بیش از امیر تومار/تومان در روستا برو بیا داشت به هر ائو/خانواده تکلیف کرد که هزینه خرید یک تفنگ را بپردازند.
سالار قلچماق های بزن بهادر قدر و سیستم اطلاعاتی دقیق خود را داشت. او همراه چالاکی و بی باکی خود فرد باهوشی هم بود. همیشه مخالفان خود را سرکوب میکرد و زیر نظر داشت.
روزی که فرمان خرید تفنگ توسط اهالی را صادر کرد به جاسوسان خود دستور داد شب هنگام بطور نامحسوس در منازل مخالفان تجسس و گزارش نمایند.

مشه عزت رعیت خان بود و یک گاومیش داشت. روزگار سپری می کرد.
شب به زنش گفت :
با شیر و ماست و کره گاومیش زندگی خوبی داریم ولی این سالار "آرواد ... م" نمی گذارد. باید بفروشیم و برای او تفنگ بخریم"!
فحش آبدار به زن سالار داد!
جاسوسان سالار در پشت بام از باجا/باجه خانه به گوش بودند. آنان حرف مشه عزت را طبق قانون سالار بدون سانسور به او گفتند.
مشه عزت فردای آن شب به خان حیطی/عمارت خانی فرا خوانده شد‌. دو نفراز قلچماق های خان عزت را می بردند. او در مسیر راه به کارها و حرف هایی که علیه سالار زده بود فکر می‌کرد تا گناه خود را بداند.
سالار قدم میزد و منتظر عزت بود. عزت را آوردند. سالار تپانچه را از کمرش گرفت و گذاشت روی شقیقه عزت.
گفت : کوپی اوغلی/پدر سگ فقط باید راستش را بگویی دیشب به زنت چی گفتی و گرنه بینوی داغیدارم/ مغزت را متلاشی میکنم!
عزت هم باهوش بود. یگانه راه رهایی را رک گویی و صداقت فهمید. فهمیده بود جاسوسان کجا بوده اند.
سالار تاکید داشت دقیقا عین حرفش را بی کم و کاست بگو‌ید‌.
او هم گفت : آقا! ددیم بو آرواد ... م سالار قویمیاجاق بو گامیشی ساقاخ سوت قاتئقین ییک! / آقا! گفتم این سالار که زنش را ... م نخواهد گذاشت گاومیش را بدوشیم و با شیر و ماست آن زندگی کنیم!
سالار دستمال خود را به دهن گرفت و خندید!
و بخشید.
مشه عزت توبه پذیر نبود. او مرد دلیر و بی باک بود و اینجا و آنجا علیه خان سخن می گفت و مخالفت خود را بروز می داد.
بار دیگر توسط قلچماق ها و مباشران ارباب به خان حیطی/عمارت خانی احضار و به فرمان سالارالرشید روی تخت مخصوص چوب زنی خوابانده می‌شود و مسئولان چوب زنی سراغ جمع آوری چوب های تر از جنس چوب های پر دوام و زود نشکن مانند گیلاس و آلبالو می‌روند.
چشم های مشه عزت به راه آمدن آنها دوخته شده بود ولی چندان زیاد هم نگران نبود.
گفته بود با خودم گفتم ارباب است و دو سه تا که زدند حرص اش می خوابد و رهایم می‌کند.
ولی مباشران از حالات و اشارات ارباب فهمیده بودند کار مشه عزتِ سابقه دار زار است و تنبیهات زیادی در نظر ارباب است و باید کلی چوب تهیه نمایند‌.
چشمان مشه عزت به یک بغل چوب مباشران که در حد کشتن دو سه نفر هم کفایت می کرد روشن شد.
چوب ها کنار تخت و در حقیقت قتلگاه او روی زمین نهاده شد.
مشه عزت یک نگاه به چوب و یک نگاه دیگر به اربابِ منتظر شروع عملیات کرد و با اشاره به انبوه چوب ها به سالار گفت :

آقا بیدیبلی دنن عزّتی اولدورورم دای!

(آقا یکباره بگو عزت را می خواهم بکشم خب!).

اسماعیل رافعی

༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ༻⃘⃕  @BIJANDIHA 𑁍‌݊༅⊹━┅─