@asheghanehaye_fatima
#یادآر
#نرگس_محمدی
دری که قفل شده روی بغضِ یک سلول
دری که پشت سرش راهروی زندان بود
چهارگوشه ی این قبر بوی زن می داد
و خاکِ تازه که در انتظارِ مهمان بود
نگاه کردم و دیدم کسی نشسته جلوم
دو چشم مضطربش ابرِ قبلِ باران بود
تمام روز مرا در تو دفن می کردند
تمام شب در گوشم صدای قرآن بود
کلید، داخل مغزم به گریه می افتاد
که توی چرخش خود در عذاب وجدان بود
کلید، وسوسه ی خواب های آزادی
میان مشت عرق کرده ی نگهبان بود
#فاطمه_اختصاری
#یادآر
#نرگس_محمدی
دری که قفل شده روی بغضِ یک سلول
دری که پشت سرش راهروی زندان بود
چهارگوشه ی این قبر بوی زن می داد
و خاکِ تازه که در انتظارِ مهمان بود
نگاه کردم و دیدم کسی نشسته جلوم
دو چشم مضطربش ابرِ قبلِ باران بود
تمام روز مرا در تو دفن می کردند
تمام شب در گوشم صدای قرآن بود
کلید، داخل مغزم به گریه می افتاد
که توی چرخش خود در عذاب وجدان بود
کلید، وسوسه ی خواب های آزادی
میان مشت عرق کرده ی نگهبان بود
#فاطمه_اختصاری