@asheghanehaye_fatima
- "قلب خانهای است با دو اتاق خواب. در یکی، رنج زندگی میکند و در دیگری شادی. نباید خیلی بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار میشود."
- (یانوش): شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمیشود؟
- "نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمیشنود."
#گوستاو_یانوش
کتاب #گفتکو_با_کافکا (فرانتس کافکا)
ترجمه #فرامرز_بهزاد
#نشر_خوارزمی
- "قلب خانهای است با دو اتاق خواب. در یکی، رنج زندگی میکند و در دیگری شادی. نباید خیلی بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار میشود."
- (یانوش): شادی چطور؟ از سر و صدای رنج بیدار نمیشود؟
- "نه، گوش شادی سنگین است. صدای رنج را در اتاق مجاور نمیشنود."
#گوستاو_یانوش
کتاب #گفتکو_با_کافکا (فرانتس کافکا)
ترجمه #فرامرز_بهزاد
#نشر_خوارزمی
1920 مرخصی استعلاجی از موسسهٔ بیمهٔ سوانحِ کارگران. با #گوستاو_یانوش آشنا میشود. با #میلنا_یزنسکا - پولاک، بانوی نویسندهٔ چک،آشنا میشود. مکاتبه با او. دسامبر: عزیمت به آسایشگاهِ بیماریهای ریوی در کوههای تاترا.
1921 یادداشتی در دفترِ خاطرات که کافکا همهٔ خاطراتِ روزانهاش را به #میلنا داده است. پسرِ کافکا از #گرته_بلوخ در مونیخ میمیرد. داستانهای نوشته شده را در مجموعهای گرد میآورد که عنوانِ #هنرمند_گرسنگی را بر خود دارند.
1922 #قصر را مینویسد. #هنرمند_گرسنگی را مینویسد. واپسین دیدار با #میلنا. #پژوهشهای_یک_سگ را مینویسد.
1923 با دوشیزه #دورا_دیمانت (دیامانت) آشنا میشود. در فرهنگستانِ برلین، سرِ درسهای مطالعاتِ یهودی میرود. #نقب را مینویسد. #هنرمند_گرسنگی را به ناشر میسپارد.
1924 #یوزفینه_آوازخوان یا #مردم_موش را مینویسد. او را در وضعِ بیماری از برلین به پراگ میآورند. آوریل به آسایشگاه وینر والد میرود؛ آنگاه به کلینیکِ پروفسور هایک در وین. سپس به آسایشگاهی در کییرلینگ، نزدیکِ وین میرود. 3 ژوئن: در کییرلینگ #میمیرد. در 11 ژوئن، در گورستانِ یهودیان در پراگ - اشتراشنیتس به خاک سپرده میشود. انتشارِ #هنرمند_گرسنگی.
1942 مرگ اُتلا خواهرِ کافکا در اردوگاهِ مرگ آؤشویتس، لهستان. دو خواهرِ دیگرش نیز در اردوگاههای مرگِ آلمانِ نازی جان باختند.
1944 مرگِ #گرته_بلوخ به دستِ یک سربازِ نازی. مرگِ #میلنا در اردوگاهِ مرگِ راوِنسبروک، در آلمانِ نازی.
1953 مرگِ #دورا_دیمانت در لندن.
1960 مرگِ #فلیسه_باوئر.
1921 یادداشتی در دفترِ خاطرات که کافکا همهٔ خاطراتِ روزانهاش را به #میلنا داده است. پسرِ کافکا از #گرته_بلوخ در مونیخ میمیرد. داستانهای نوشته شده را در مجموعهای گرد میآورد که عنوانِ #هنرمند_گرسنگی را بر خود دارند.
1922 #قصر را مینویسد. #هنرمند_گرسنگی را مینویسد. واپسین دیدار با #میلنا. #پژوهشهای_یک_سگ را مینویسد.
1923 با دوشیزه #دورا_دیمانت (دیامانت) آشنا میشود. در فرهنگستانِ برلین، سرِ درسهای مطالعاتِ یهودی میرود. #نقب را مینویسد. #هنرمند_گرسنگی را به ناشر میسپارد.
1924 #یوزفینه_آوازخوان یا #مردم_موش را مینویسد. او را در وضعِ بیماری از برلین به پراگ میآورند. آوریل به آسایشگاه وینر والد میرود؛ آنگاه به کلینیکِ پروفسور هایک در وین. سپس به آسایشگاهی در کییرلینگ، نزدیکِ وین میرود. 3 ژوئن: در کییرلینگ #میمیرد. در 11 ژوئن، در گورستانِ یهودیان در پراگ - اشتراشنیتس به خاک سپرده میشود. انتشارِ #هنرمند_گرسنگی.
1942 مرگ اُتلا خواهرِ کافکا در اردوگاهِ مرگ آؤشویتس، لهستان. دو خواهرِ دیگرش نیز در اردوگاههای مرگِ آلمانِ نازی جان باختند.
1944 مرگِ #گرته_بلوخ به دستِ یک سربازِ نازی. مرگِ #میلنا در اردوگاهِ مرگِ راوِنسبروک، در آلمانِ نازی.
1953 مرگِ #دورا_دیمانت در لندن.
1960 مرگِ #فلیسه_باوئر.
@asheghanehaye_fatima
کافکا با لحنی گلهآمیز گفت: «شما شوخی میکنید. ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمیآید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمیبیند. هیاهوی زندگیاش صدای موریانهی مرگ را که وجودش را میجَوَد، میپوشاند. خیال میکنیم ایستادهایم، حال آنکه در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت کردن. مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان چطور است؟- یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟ - خوب، چه میگوئید؟»
بیاختیار گفتم: «چندشآور است.»
کافکا گفت: «میبینید؟» و چانهاش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.
«حالِ کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند. و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رو در رویش ایستادهام.»
#گوستاو_یانوش
#گفتگو_با_کافکا
کافکا با لحنی گلهآمیز گفت: «شما شوخی میکنید. ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمیآید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمیبیند. هیاهوی زندگیاش صدای موریانهی مرگ را که وجودش را میجَوَد، میپوشاند. خیال میکنیم ایستادهایم، حال آنکه در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت کردن. مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان چطور است؟- یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟ - خوب، چه میگوئید؟»
بیاختیار گفتم: «چندشآور است.»
کافکا گفت: «میبینید؟» و چانهاش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.
«حالِ کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند. و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رو در رویش ایستادهام.»
#گوستاو_یانوش
#گفتگو_با_کافکا
@asheghanehaye_fatima
وقتی کسی حرفی نمیفهمد،
مضحک نیست،
تنهاست،
بیچاره است،
متروک است.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
وقتی کسی حرفی نمیفهمد،
مضحک نیست،
تنهاست،
بیچاره است،
متروک است.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
IX (Conciliation)
Reflection Nebula
می توانم خیلی ساده بهانه بتراشم و بگویم حال مزاجی ام خوب نیست. ولی متاسفانه چنین چیزی در بین نیست. فقط هر وقت چیزی مسحورم می کند، نوعی خستگی و خلاء مرگبار بر من چیره می شود. شاید تخیل ندارم. اشیا به نوسان می افتند و محو می شوند. آنچه می ماند زندان بی رنگ و بی تسکین من است.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
زنها حکمِ دام را دارند. همهجا در کمین نشستهاند تا ما را به محدودیت صرف گرفتار کنند. اگر به دلخواه گرفتارِ یکی از دامها شویم، خطرشان از میان خواهد رفت. ولی اگر، بر اثرِ عادت، بر این خطر غلبه کنیم، دامها دوباره دهان باز خواند کرد.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
کافکا با لحنی گلهآمیز گفت: «شما شوخی میکنید. ولی من جدی گفتم. خوشبختی با تملک به دست نمیآید. خوشبختی به دید شخص بستگی دارد. منظورم این است که آدم خوشبخت، طرف تاریک واقعیت را نمیبیند. هیاهوی زندگیاش صدای موریانهی مرگ را که وجودش را میجَوَد، میپوشاند. خیال میکنیم ایستادهایم، حال آنکه در حال سقوطیم. این است که حال کسی را پرسیدن، یعنی به صراحت به او اهانت کردن. مثل این است که سیبی از سیب دیگر بپرسد: حال کرمهای وجود مبارکتان چطور است؟- یا علفی از علف دیگر بپرسد: از پژمردن خود راضی هستید؟ حال پوسیدگی مبارکتان چطور است؟ - خوب، چه میگوئید؟»
بیاختیار گفتم: «چندشآور است.»
کافکا گفت: «میبینید؟» و چانهاش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.
«حالِ کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند. و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رو در رویش ایستادهام.»
#گوستاو_یانوش
#گفتگو_با_کافکا
@asheghanehaye_fatima
بیاختیار گفتم: «چندشآور است.»
کافکا گفت: «میبینید؟» و چانهاش را به حدی بالا گرفت که رگهای کشیده گردنش نمایان شد.
«حالِ کسی را پرسیدن، آگاهی از مرگ را در انسان تشدید میکند. و من که بیمارم، بیدفاعتر از دیگران رو در رویش ایستادهام.»
#گوستاو_یانوش
#گفتگو_با_کافکا
@asheghanehaye_fatima
#میشه_بخندی
لبخند شما در واقع اشکهایی هستند که سرازیر نمیشوند.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
لبخند شما در واقع اشکهایی هستند که سرازیر نمیشوند.
#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش
@asheghanehaye_fatima
.
ما در مُردابی از دروغها و توهمهای پوسیده زندگی میکنیم که هیولاهای وحشتناک به جهان میآورد، هیولاهائی که با چهرهای پُر از محبت به دوربین عکاسها لبخند میزنند ولی در همان لحظه - بیآنکه کسی متوجه شود - با بیخیالی میلیونها انسان را چون حشره زیر پا له میکنند
✍ #گوستاو_یانوش
📙 #گفتگو_با_کافکا
@asheghanehaye_fatima
ما در مُردابی از دروغها و توهمهای پوسیده زندگی میکنیم که هیولاهای وحشتناک به جهان میآورد، هیولاهائی که با چهرهای پُر از محبت به دوربین عکاسها لبخند میزنند ولی در همان لحظه - بیآنکه کسی متوجه شود - با بیخیالی میلیونها انسان را چون حشره زیر پا له میکنند
✍ #گوستاو_یانوش
📙 #گفتگو_با_کافکا
@asheghanehaye_fatima