عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.51K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



چه زیبا بود عشق
اگر ساعت را
هرگز نمی‌شناخت
و چه زیبا بود ساعت
اگر هرگز
ساعت نبود!

بعد از ظهرهای لیمویی را شب می‌کنم
در باغ‌های موسیقی
با چتری از شعر
و
بارانی از آفتاب
لبانش آخرین کلام در زیبایی‌است
و چشمانش
آسمان را
به رقص می ک‌خواند
می‌خواند، می‌خواند
با چشمانی از شراب
و لبخندی از نیشکر
می‌خواند و می‌دانم می دانم می‌دانم
که دستی هست
که بعد از ظهرها را
قهوه‌ای می‌کند

می‌دانم که عشق
از قوس قزح
ناتمام تر است
چرا که انسان
کامل نیست
زمین
کامل نیست
منظومه شمسی
و کهکشان‌ها
نیز

#کیومرث_منشی‌زاده
@asheghanehaye_fatima




در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی مرا
تعبیر می‌نمود!

باران بود
که می‌بارید
و او بود
که سخن می‌گفت
و من بود 
که می‌شِنْود
او می‌گفت: 
«باید قلب‌های خود را
عشق بیاموزیم
و من می‌گفت:
«عشق غولی است
که در شیشه
نمی‌گنجد»

باران بود
که بند آمده بود
ودر بود 
که باز مانده بود
واو بود
که رفته بود...




#کیومرث_منشی‌زاده
@asheghanehaye_fatima



در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی مرا
تعبیر می‌نمود!

باران بود
که می‌بارید
و او بود
که سخن می‌گفت
و من بود 
که می‌شِنْود
او می‌گفت: 
«باید قلب‌های خود را
عشق بیاموزیم
و من می‌گفت:
«عشق غولی است
که در شیشه
نمی‌گنجد»

باران بود
که بند آمده بود
ودر بود 
که باز مانده بود
واو بود
که رفته بود...

#کیومرث_منشی‌زاده
@sheghanehaye_fatima


چه زيبا بود عشق
اگر ساعت را
هرگز نمی‌شناخت
و چه زيبا بود ساعت
اگر هرگز
ساعت نبود.
بعدازظهرهای ليمويی را شب می‌كنيم
در باغ‌های موسيقی
با چتری از شعر
و بارانی از آفتاب
لبان‌اش آخرين كلام در زيبايی‌ست
و چشمان‌اش
آسمان را
به رقص می‌خواند
می‌خواند، می‌خواند، می‌خواند
با چشمانی از شراب
و لب‌خندی از نی‌‌شكر.

■●شاعر: #کیومرث_منشی‌زاده | زاده‌ی ۱۳۱۷ جیرفت - درگذشت ۱۳۹۶ تهران

انگشتان تو
نت‌های موسیقی را
پرواز می‌دهد
و ساق پای تو
مفهوم الکل است
C2
H5
O
H
ای که بلوغ آفریقا را در پستان‌هایت ارمغان می‌کنی
امشب چشمان‌ات را به من بده
تا با شعله‌ی آن
سیگاری روشن کنم
امشب چشمان‌ات را به من بده
امشب چشمان آسمانی‌ات را به من بده
چرا که
انتظار باران
باران را
به تاخیر می‌اندازد.

■●شاعر: #کیومرث_منشی‌زاده | ۱۳۱۷ جیرفت - ۱۳۹۶ تهران |


@asheghanehaye_fatima
در چشم‌های او هزاران درخت قهوه بود
که بی‌خوابی‌های مرا تعبیر می‌نمود
باران بود
که می‌بارید
و او بود
که سخن می‌گفت
و من بود که می‌شنُود
آوای لیموییِ لیموییِ لیمویی‌اش را.
او می‌گفت: باید قلب‌های خود را عشق بیاموزیم.
و من می‌گفت: عشق غولی‌ست که در شیشه نمی‌گنجد.
باران بود که بند آمده بود
و در بود که باز مانده بود
و او بود که رفته بود.



#کیومرث_منشی‌زاده | ۱۳۹۶-۱۳۱۷ |

@asheghanehaye_fatima

سیاه
سیاه
سیاه
نگاه او چندان سیاه است
که گفتی
هزاران کلاغ
از چشم‌هایش
پرواز می‌کنند

زنی با رنگ‌هایی که نمی‌شناسم
تصویر مرا در تابلو
زندانی می‌کند
تصویر ناتمام من
چارچوب تابلو را
درهم خواهد شکست
و در باغ‌های معلق آزادی
همه‌ی ناقوس‌ها را
به صدا در خواهد آورد
من
آزادی را
دوست می‌دارم

#کیومرث_منشی‌زاده


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگر از دریاهای دور
به جزیره‌ی تنهایی من
باز آیی
ساعت و قطب‌نما را
در پای‌ات
خواهم شکست
و زورق نم‌ناک تو را
با هیزم پاروها
به آتش خواهم کشید
و فارغ از نگاه حسود ماهی‌ها
تن‌ات را
با شیر گرم
شست‌وشو خواهم داد.

ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلس‌های تن‌ات
لطیف تر از آواز زنبق‌هاست
وقتی که آبشار نقره‌ای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
ف
ر
و
می ریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علف‌های باران خورده‌ی ماه اردی‌بهشت را
در خاطرم زنده می‌کند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزی‌ست به عظمت ستاره
در سال‌های پیش از نجوم!

#کیومرث_منشی‌زاده

زادروز: ۱ بهمن ۱۳۱۷ در جیرفت
درگذشت: ۲۶ فروردین ۱۳۹۶
@asheghanehaye_fatima



عشق وحشی‌ست
و وحشی‌تر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی
همیشه موازی
در حالی که نمی‌دانستیم
خط دایره‌یی‌ست
به شعاع بی‌نهایت
من در کنار تنهایی
تنهایی
در کنار تو
من به تو
از رطوبت به شن
نزدیک‌تر
انگشتان تو
نت‌های موسیقی را
پرواز می‌دهد
و ساق پای تو
مفهوم الکل است
C2
H5
O
H
ای که بلوغ آفریقا را در پستان‌هایت ارمغان می‌کنی
امشب چشمان‌ات را به من بده
تا با شعله‌ی آن
سیگاری روشن کنم
امشب چشمان‌ات را به من بده
امشب چشمان آسمانی‌ات را به من بده
چرا که
انتظار باران
باران را
به تاخیر می‌اندازد.





#کیومرث_منشی‌زاده
@asheghanehaye_fatima


اگر از دریاهای دور
به جزیره‌ی تنهایی من
بازآیی
ساعت و قطب‌نما را
در پای‌ات
خواهم شکست
و زورق نم‌ناک تو را
با هیزم پاروها
به آتش خواهم کشید
و فارغ از نگاه حسود ماهی‌ها
تن‌ات را
با شیر گرم
شست‌وشو خواهم داد.

ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلس‌های تن‌ات
لطیف‌تر از آواز زنبق‌هاست
وقتی که آبشار نقره‌ای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
ف
ر
و
می‌ریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علف‌های باران‌خورده‌ی ماه اردی‌بهشت را
در خاطرم زنده می‌کند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزی‌ست به عظمت ستاره
در سال‌های پیش از نجوم!



#کیومرث_منشی‌زاده | ۱ بهمن ۱۳۱۷ - ۲۶ فروردین ۱۳۹۶ |
ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلس‌های تن‌ات
لطیف‌تر از آوازِ زنبق‌هاست
وقتی که آبشارِ نقره‌ییِ گیسوانِ تو
بر عریانیِ پیکرت
ف
ر
و
می‌ریزد
و چشمانِ مرطوبِ تو
یادِ علف‌های باران‌خورده‌ی ماهِ اردی‌بهشت را
در خاطرم زنده می‌کند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزی‌ست به عظمتِ ستاره
در سال‌های پیش از نجوم!

#کیومرث_منشی‌زاده


@asheghanehaye_fatima
ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلس‌های تن‌ات
لطیف‌تر از آوازِ زنبق‌هاست
وقتی که آبشارِ نقره‌ییِ گیسوانِ تو
بر عریانیِ پیکرت
ف
ر
و
می‌ریزد
و چشمانِ مرطوبِ تو
یادِ علف‌های باران‌خورده‌ی ماهِ اردی‌بهشت را
در خاطرم زنده می‌کند
با تو
خواهم گفت
عشق چیزی‌ست به عظمتِ ستاره
در سال‌های پیش از نجوم!

#کیومرث_منشی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آبی‌ست
آبی‌ست
نگاه او
آبی‌ست
گویا آسمان را
در چشم‌هایش ریخته‌اند
وقتی که دست‌های مرا
در دست می‌گیرد
گردشِ خون را
در سر انگشت‌هایش
احساس می‌کنم
نبض‌اش چنان به سرعت می‌زند
که گویی
قلبِ خرگوشی را
در سینه‌اش
پیوند کرده‌اند...

#کیومرث_منشی‌زاده

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امشب چشمانت را به من بده
تا با شعلهٔ آن
سیگاری روشن کنم
امشب چشمانت را به من بده
امشب چشمان آسمانی‌ات را به من بده
چرا که
انتظار باران،
باران را
به تاخیر می‌اندازد!

#کیومرث_منشی‌‌زاده

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در چشم‌های او هزاران درختِ قهوه بود
که بی‌خوابی‌های مرا تعبیر می‌نمود
باران بود
که می‌بارید
و او بود
که سخن می‌گفت
و من بود که می‌شنُود
آوای لیموییِ لیموییِ لیمویی‌اش را.
او می‌گفت: باید قلب‌های خود را عشق بیاموزیم.
و من می‌گفت: عشق غولی‌ست که در شیشه نمی‌گنجد.
باران بود که بند آمده بود
و در بود که باز مانده بود
و او بود که رفته بود.

#کیومرث_منشی‌زاده [ ۱۳۹۶-۱۳۱۷ ]

@asheghanehaye_fatima