@asheghanehaye_fatima
گفتم: خداحافظ
و خداحافظی
فر
و
رفـ
تن
بود
تو آن بالا
کنار نردهها ایستاده بودی
نگفتی نرو
نگفتی بمان
نگفتی برگرد
و سکوت تو تنها "نگفتن" نبود
سکوت تو راهپله ی مارپیچی بود
که به آن سوی زمین می رسید
عزیزم!
حالا که این نامه را برایت مینویسم تازه رسیده ام و نمی دانم آنجا چه ساعتی از روز است، اما می دانم که گلدان ها چند روزی ست بی آب اند.
صبح ها از خانه که بیرون می روی، به گلدان ها آب بده و به آن ها بگو آن سوی زمین هم شمعدانی ها، دوستان مهربان زنان غمگین اند.
راستی به همسایه ها بگو حقوق سرایدار را بیشتر کنند. نظافت راه پله کارِ آسانی نیست.
باید یکبار پلهها را تا انتها رفته باشی، تا بدانی چه می گویم!
#لیلا_کردبچه
#چرا_که_نبودی
گفتم: خداحافظ
و خداحافظی
فر
و
رفـ
تن
بود
تو آن بالا
کنار نردهها ایستاده بودی
نگفتی نرو
نگفتی بمان
نگفتی برگرد
و سکوت تو تنها "نگفتن" نبود
سکوت تو راهپله ی مارپیچی بود
که به آن سوی زمین می رسید
عزیزم!
حالا که این نامه را برایت مینویسم تازه رسیده ام و نمی دانم آنجا چه ساعتی از روز است، اما می دانم که گلدان ها چند روزی ست بی آب اند.
صبح ها از خانه که بیرون می روی، به گلدان ها آب بده و به آن ها بگو آن سوی زمین هم شمعدانی ها، دوستان مهربان زنان غمگین اند.
راستی به همسایه ها بگو حقوق سرایدار را بیشتر کنند. نظافت راه پله کارِ آسانی نیست.
باید یکبار پلهها را تا انتها رفته باشی، تا بدانی چه می گویم!
#لیلا_کردبچه
#چرا_که_نبودی
@asheghanehaye_fatima
مبل ها را چیدم
پرده ها را کنار پنجره
قاب ها را به دیوار آویختم
بعد
دو فنجان چای ریختم
و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر
که می توانم با چیدمانی دیگر
دوستت بدارم .
📖 #چرا_که_نبودی
#لیلا_کردبچه
مبل ها را چیدم
پرده ها را کنار پنجره
قاب ها را به دیوار آویختم
بعد
دو فنجان چای ریختم
و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر
که می توانم با چیدمانی دیگر
دوستت بدارم .
📖 #چرا_که_نبودی
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
و یک روز فهمیدیم « عزیزم »
نام کوچک هیچ کداممان نیست
و شام خوردن زیر نور شمع
چشم هایمان را کم سو می کند
سقف
بهانه ی مشترکی بود
که باید از هم می گرفتیم
و تاریکیِ موّاج خانه را به دو نیم می کردیم
تاریکی از دیوارهای شیشه ای نشت کرده بود
و ما
دو حباب ِ کنار هم بودیم
که می ترسیدیم هنگام یکی شدن
نبینیم کداممان نابود می شود .
📖 #چرا_که_نبودی
#لیلا_کردبچه
و یک روز فهمیدیم « عزیزم »
نام کوچک هیچ کداممان نیست
و شام خوردن زیر نور شمع
چشم هایمان را کم سو می کند
سقف
بهانه ی مشترکی بود
که باید از هم می گرفتیم
و تاریکیِ موّاج خانه را به دو نیم می کردیم
تاریکی از دیوارهای شیشه ای نشت کرده بود
و ما
دو حباب ِ کنار هم بودیم
که می ترسیدیم هنگام یکی شدن
نبینیم کداممان نابود می شود .
📖 #چرا_که_نبودی
#لیلا_کردبچه