شوکران مقدس غم
@asheghanehaye_fatima
لابلای تراکم زخمم
رد خون را نمی کنم پیدا
مرهمی از غزل نمی جویم
که کند رود واژه را دریا
درد وقتی که ساده می آید
ساده تر تیر می کشد در من
مثل سر لشکری که بی رحم است
قبض شمشیر می کشد بر من
من همان شاخ خشک و بی برگم
که زمستان مرا خزان کرده
بعد پائیز سالهای مخوف
زخم های مرا عیان کرده
مثل پیغمبری شدم در خود
قوم من در حصار تردیدند
مرگ را روبروی چشمانم
در دلم زخم را پسندیدند
بعد یک دوره پا شدم رفتم
تا همان مقصدی که مبهم بود
هرکجا پا نهادم از دنیا
لحظه هایم فقط جهنم بود
شوکران مقدس غم را
با خودم جرعه جرعه نوشیدم
بارها در تراکم دردم
مرگ را پیش چشم خود دیدم
در سکوتم همیشه پنهان است
شیوه های " پرستش " اما من
در خودم جا نهادم از اول
درد دلهای خویش را با من
باید از خود کمی روم بیرون
چون غزال رمیده از جنگل
تا ببینم که فصل سرد خزان
جز شکستن چه دیده از جنگل
#پرستش_مددی
۱۳۹۵.۰۷.۱۱
@asheghanehaye_fatima
لابلای تراکم زخمم
رد خون را نمی کنم پیدا
مرهمی از غزل نمی جویم
که کند رود واژه را دریا
درد وقتی که ساده می آید
ساده تر تیر می کشد در من
مثل سر لشکری که بی رحم است
قبض شمشیر می کشد بر من
من همان شاخ خشک و بی برگم
که زمستان مرا خزان کرده
بعد پائیز سالهای مخوف
زخم های مرا عیان کرده
مثل پیغمبری شدم در خود
قوم من در حصار تردیدند
مرگ را روبروی چشمانم
در دلم زخم را پسندیدند
بعد یک دوره پا شدم رفتم
تا همان مقصدی که مبهم بود
هرکجا پا نهادم از دنیا
لحظه هایم فقط جهنم بود
شوکران مقدس غم را
با خودم جرعه جرعه نوشیدم
بارها در تراکم دردم
مرگ را پیش چشم خود دیدم
در سکوتم همیشه پنهان است
شیوه های " پرستش " اما من
در خودم جا نهادم از اول
درد دلهای خویش را با من
باید از خود کمی روم بیرون
چون غزال رمیده از جنگل
تا ببینم که فصل سرد خزان
جز شکستن چه دیده از جنگل
#پرستش_مددی
۱۳۹۵.۰۷.۱۱