@asheghanehaye_fatima
با این که چــون ماری درون آستین بودند
زیبا تــرین شب های من روی زمین بودند
چشمانت _ آن الماس های قهوه ای _ یک عمر
با چشــم های خواب و بیـدارم عجین بودند
هــر چند آخـر زهر خود را ریختند اما ...
تا لحــظه ی آخـر برایم بهترین بودند
هــر قـدر نزدیک آمدم کمتر مــرا دیدی
بعدا شنیــدم چشم هایت دوربین بـودند
خــواجو تو را هر روز با یک زن تماشا کـرد
پـل ها و زن ها بین ما دیــوار چین بودند
تا صبــح چشمم را به سقف خانه می دوزم
شب های زیــبایی که می گفتی همین بودند ؟!
#پانته_آ_صفایی
با این که چــون ماری درون آستین بودند
زیبا تــرین شب های من روی زمین بودند
چشمانت _ آن الماس های قهوه ای _ یک عمر
با چشــم های خواب و بیـدارم عجین بودند
هــر چند آخـر زهر خود را ریختند اما ...
تا لحــظه ی آخـر برایم بهترین بودند
هــر قـدر نزدیک آمدم کمتر مــرا دیدی
بعدا شنیــدم چشم هایت دوربین بـودند
خــواجو تو را هر روز با یک زن تماشا کـرد
پـل ها و زن ها بین ما دیــوار چین بودند
تا صبــح چشمم را به سقف خانه می دوزم
شب های زیــبایی که می گفتی همین بودند ؟!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
هر تکّه از دنیای من ، از ماه تا ماهی
هر قدر ، هرجا ، هر زمان ، هر طور می خواهی
حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را ...
از من نخواهی دید در این عشق کوتاهی
حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم
نفرین ؟ زبانم لال ، حتّی اخم یا آهی
من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم
که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی ...
من آخرین مرغ جهانم ، آخرین گنجشک
که در پی افسانه ی سیمرغ شد راهی
حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد
شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی ؟
#پانته_آ_صفایی
هر تکّه از دنیای من ، از ماه تا ماهی
هر قدر ، هرجا ، هر زمان ، هر طور می خواهی
حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را ...
از من نخواهی دید در این عشق کوتاهی
حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم
نفرین ؟ زبانم لال ، حتّی اخم یا آهی
من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم
که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی ...
من آخرین مرغ جهانم ، آخرین گنجشک
که در پی افسانه ی سیمرغ شد راهی
حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد
شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی ؟
#پانته_آ_صفایی
نیست کم وسوسه ی
سیب بهشت ،اما من
دستم آغشته به
نارنجِ گناهی که تویی !
.
.
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
سیب بهشت ،اما من
دستم آغشته به
نارنجِ گناهی که تویی !
.
.
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تا پرده را پس میزند انگشت بیخوابی
رد میشوند از آسمان شش هفت مرغابی
یاد تو میافتم که میگفتی چهل سال است
شبها کنار یک درخت کاج میخوابی
-" شبها هوا زیر درخت کاج سنگین است!
من رختخوابم را همینجا توی مهتابی..."
یاد تو میافتم... ( چقدر این خانه تاریک است!)
یاد تو میافتم... تو و آواز "سیما بیـــ
ــنا" و صدای قلقل و قلیان و عطر چای!...
شب های تابستان وآن... آن فرش عنّابی!...
بعد از تو دنیا جای امنی نیست، می بینی؟
افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی!
#پانته_آ_صفایی
تا پرده را پس میزند انگشت بیخوابی
رد میشوند از آسمان شش هفت مرغابی
یاد تو میافتم که میگفتی چهل سال است
شبها کنار یک درخت کاج میخوابی
-" شبها هوا زیر درخت کاج سنگین است!
من رختخوابم را همینجا توی مهتابی..."
یاد تو میافتم... ( چقدر این خانه تاریک است!)
یاد تو میافتم... تو و آواز "سیما بیـــ
ــنا" و صدای قلقل و قلیان و عطر چای!...
شب های تابستان وآن... آن فرش عنّابی!...
بعد از تو دنیا جای امنی نیست، می بینی؟
افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
در سر خیال عشق های دیگری را هم
حتی اگر گاهی زن زیباتری را هم
آنقدر نزدیکی به من، آنقدر نزدیکی
که می پذیرم اینکه از من بگذری را هم
#پانته_آ_صفایی
در سر خیال عشق های دیگری را هم
حتی اگر گاهی زن زیباتری را هم
آنقدر نزدیکی به من، آنقدر نزدیکی
که می پذیرم اینکه از من بگذری را هم
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
نفس نفس به درونت بکش هوایم را
و پر کن از نفست ذره ذره هایم را
نسیم باش و به بازی بگیر چون پر قو
شبانه، گیسوی بر شانه ها رهایم را
اگر همیشه مرا بیم سرنگون شدن است
تو کج گذاشته ای خشت ابتدایم را
زنی به میل خودت آفریده ای از من
خودت به هم زده ای نظم آشیانم را
فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تورا به سجده در آیند یا خدایم را
من اختراع توام ، ثبت کن مرا که خدا
کنار رفت و پذیرفت ادعایم را
به اسم شهر تو تغییر می دهد یک روز
شناسنامه من، اسم روستایم را
شغال های بیابان تمام شب تا صبح
مدام زوزه کشیدند رد پایم را
برای آن که بدانند من ازآن توام
به بوسه مُهر بزن بین شانه هایم را
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
نفس نفس به درونت بکش هوایم را
و پر کن از نفست ذره ذره هایم را
نسیم باش و به بازی بگیر چون پر قو
شبانه، گیسوی بر شانه ها رهایم را
اگر همیشه مرا بیم سرنگون شدن است
تو کج گذاشته ای خشت ابتدایم را
زنی به میل خودت آفریده ای از من
خودت به هم زده ای نظم آشیانم را
فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تورا به سجده در آیند یا خدایم را
من اختراع توام ، ثبت کن مرا که خدا
کنار رفت و پذیرفت ادعایم را
به اسم شهر تو تغییر می دهد یک روز
شناسنامه من، اسم روستایم را
شغال های بیابان تمام شب تا صبح
مدام زوزه کشیدند رد پایم را
برای آن که بدانند من ازآن توام
به بوسه مُهر بزن بین شانه هایم را
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
@asheghanehaye_fatima
کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم!
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت…
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم!
دیگر رسیده است زمان رسیدنت
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت…
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
@asheghabehaye_fatima
با این که چــون ماری درون آستین بودند
زیبا تــرین شب های من روی زمین بودند
چشمانت _ آن الماس های قهوه ای _ یک عمر
با چشــم های خواب و بیـدارم عجین بودند
هــر چند آخـر زهر خود را ریختند اما ...
تا لحــظه ی آخـر برایم بهترین بودند
هــر قـدر نزدیک آمدم کمتر مــرا دیدی
بعدا شنیــدم چشم هایت دوربین بـودند
خــواجو تو را هر روز با یک زن تماشا کـرد
پـل ها و زن ها بین ما دیــوار چین بودند
تا صبــح چشمم را به سقف خانه می دوزم
شب های زیــبایی که می گفتی همین بودند ؟!
#پانته_آ_صفایی
با این که چــون ماری درون آستین بودند
زیبا تــرین شب های من روی زمین بودند
چشمانت _ آن الماس های قهوه ای _ یک عمر
با چشــم های خواب و بیـدارم عجین بودند
هــر چند آخـر زهر خود را ریختند اما ...
تا لحــظه ی آخـر برایم بهترین بودند
هــر قـدر نزدیک آمدم کمتر مــرا دیدی
بعدا شنیــدم چشم هایت دوربین بـودند
خــواجو تو را هر روز با یک زن تماشا کـرد
پـل ها و زن ها بین ما دیــوار چین بودند
تا صبــح چشمم را به سقف خانه می دوزم
شب های زیــبایی که می گفتی همین بودند ؟!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
...
چون واگنی فرسوده در راه آهنی خالی
از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟
دارد فرو می ریزد اجزاء تنم در من
آن طور که دیواره های معدنی خالی
چون آخرین سربازِ شهری سوخته یک عمر
جنگیده ام در مرزهای میهنی خالی
حالا که سر چرخانده ام در باد می بینم
پشت سرم شهری است از هر روشنی خالی
گنجایش این جام ها اندازه ی هم نیست
من استکانم شد به لب تر کردنی خالی
آن باغبانم که پس از یک عمر جان کندن
از باغ بیرون آمدم با دامنی خالی
#پانته_آ_صفایی
...
چون واگنی فرسوده در راه آهنی خالی
از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟
دارد فرو می ریزد اجزاء تنم در من
آن طور که دیواره های معدنی خالی
چون آخرین سربازِ شهری سوخته یک عمر
جنگیده ام در مرزهای میهنی خالی
حالا که سر چرخانده ام در باد می بینم
پشت سرم شهری است از هر روشنی خالی
گنجایش این جام ها اندازه ی هم نیست
من استکانم شد به لب تر کردنی خالی
آن باغبانم که پس از یک عمر جان کندن
از باغ بیرون آمدم با دامنی خالی
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنی ،غریبه در این کوچهها نبود؟
آن دختری که چند شب پیش دیدهاید؟
دمپاییاش "تو را به خدا" تا به تا نبود؟
یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بیدست و پا نبود؟
یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر
گشتم ولی نشانی از او هیچجا نبود
زنبیل داشت، در صف نان ایستاده بود
یک مشت پول خُرد، نه آقا! گدا نبود!
یک خرده گیج بود ولی نه، فرار، نه
اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود
عکسش؟ درست شکل خودم بود، مثل من
هم اسم من و لحظهای از من جدا نبود
یک دختر دهاتی و تنها، که لهجهاش
شیرین و ساده بود، ولی مثل شما نبود
آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس
یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟
دیشب صدای گریهی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنی ،غریبه در این کوچهها نبود؟
آن دختری که چند شب پیش دیدهاید؟
دمپاییاش "تو را به خدا" تا به تا نبود؟
یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بیدست و پا نبود؟
یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر
گشتم ولی نشانی از او هیچجا نبود
زنبیل داشت، در صف نان ایستاده بود
یک مشت پول خُرد، نه آقا! گدا نبود!
یک خرده گیج بود ولی نه، فرار، نه
اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود
عکسش؟ درست شکل خودم بود، مثل من
هم اسم من و لحظهای از من جدا نبود
یک دختر دهاتی و تنها، که لهجهاش
شیرین و ساده بود، ولی مثل شما نبود
آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس
یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟
دیشب صدای گریهی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟
#پانته_آ_صفایی_بروجنی
@asheghanehaye_fatima
لــب تشنه خوابیدند پای حــوض گلــدان ها
شــاید تــو بــرگشتی و بــرگشتند بـــاران ها
شــاید تــو بــرگشتی و شهریور خـنک تر شد
دنیـــــا کمــی آرام شــد خـــوابید تــوفان ها
شـــاید تــو بــرگشتی و مثــل صبـــح روز عـید
پــــر کـــرد ذهـــن خانه را تبـــریک مهمــان ها
آن وقــت دور ســفره مـی گویند و مــی خندند
بشقاب ها ، چـنگال و قاشق ها ، نمکدان ها
آن وقــت عـــطر چــای لاهیجـان و لـیمو ترش
آن وقـــت رفـــت و آمـــد شیــرین قـــندان ها
#پانته_آ_صفایی
لــب تشنه خوابیدند پای حــوض گلــدان ها
شــاید تــو بــرگشتی و بــرگشتند بـــاران ها
شــاید تــو بــرگشتی و شهریور خـنک تر شد
دنیـــــا کمــی آرام شــد خـــوابید تــوفان ها
شـــاید تــو بــرگشتی و مثــل صبـــح روز عـید
پــــر کـــرد ذهـــن خانه را تبـــریک مهمــان ها
آن وقــت دور ســفره مـی گویند و مــی خندند
بشقاب ها ، چـنگال و قاشق ها ، نمکدان ها
آن وقــت عـــطر چــای لاهیجـان و لـیمو ترش
آن وقـــت رفـــت و آمـــد شیــرین قـــندان ها
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
بنوش از تن من برف کوهساران را
ببوس مرمر این شانههای عریان را
شبیه باد بیا، تندباد اول مهر
که ریخت در دهن خاک طعم باران را
کدام چشمه قدم میزند کویر مرا؟
کدام رود جهان خاک خشک کاشان را-
که مثل یک گل نوزاد تازه میفهمم
چطور باز کنم پلکهای لرزان را...
دلم پر از هیجان زنان بندری است
که پابه پای تو رقصیدهاند عمان را
که برگزیدهای از بین شهرهای جهان
مرا، جزیرهٔ متروک خشک و سوزان را
نگاه میکنم و چشمهای قهوه ایت...
سلام میکنی و من صدای باران را...
گلوی تشنهٔ زایندهرود زندهٔ من!
بنوش از تن من برف کوهساران را
#پانته_آ_صفایی
از مجموعهٔ (دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟)- انتشارات تکا
بنوش از تن من برف کوهساران را
ببوس مرمر این شانههای عریان را
شبیه باد بیا، تندباد اول مهر
که ریخت در دهن خاک طعم باران را
کدام چشمه قدم میزند کویر مرا؟
کدام رود جهان خاک خشک کاشان را-
که مثل یک گل نوزاد تازه میفهمم
چطور باز کنم پلکهای لرزان را...
دلم پر از هیجان زنان بندری است
که پابه پای تو رقصیدهاند عمان را
که برگزیدهای از بین شهرهای جهان
مرا، جزیرهٔ متروک خشک و سوزان را
نگاه میکنم و چشمهای قهوه ایت...
سلام میکنی و من صدای باران را...
گلوی تشنهٔ زایندهرود زندهٔ من!
بنوش از تن من برف کوهساران را
#پانته_آ_صفایی
از مجموعهٔ (دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟)- انتشارات تکا
@asheghanehaye_fatima
در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را
حيف است جاي ديگري پهلو بگيري عشق!
پهلوي من پايين بياور بادبانها را
بي طاقتي هاي تو را آغوش وا كردم
مانند بندرها كه توفانهاي دريا را
بر صخره هاي من بكوب اندوههايت را!
بر ماسه هايم گريه كن غمهاي دنيا را.!
...
اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشكيد
مثل دهان نيل وقتي اسم موسي را...
#پانته_آ_صفایی
در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را
حيف است جاي ديگري پهلو بگيري عشق!
پهلوي من پايين بياور بادبانها را
بي طاقتي هاي تو را آغوش وا كردم
مانند بندرها كه توفانهاي دريا را
بر صخره هاي من بكوب اندوههايت را!
بر ماسه هايم گريه كن غمهاي دنيا را.!
...
اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشكيد
مثل دهان نيل وقتي اسم موسي را...
#پانته_آ_صفایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر یک شب کنارش با دلِ آرام ننشینم
مُسکّنهای عالم هم نخواهد داد تسکینم
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
مُسکّنهای عالم هم نخواهد داد تسکینم
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانۀ من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خندۀ خلخالها، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها
***
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکّه چکّه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانۀ من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خندۀ خلخالها، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها
***
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکّه چکّه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
از هر چه دارم چشم میپوشم
اگر دنیا
یک شب مرا زانو به زانوی
تــو بنشاند ..!!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
اگر دنیا
یک شب مرا زانو به زانوی
تــو بنشاند ..!!
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
تو ریختی عسل ناب را به کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دستِ تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد ٬ از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خنده ی خلخالها ، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامشِ تنت قوها
***
شبیه لنجِ رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دستِ تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد ٬ از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خنده ی خلخالها ، النگوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامشِ تنت قوها
***
شبیه لنجِ رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سر هر جاده منم، چشم به راهي كه تويي
شب و روزم شده چشمان سياهي كه تويي
بند بازي وسط معركه ام، واي اگر
روي دوشم بنشيند پر كاهي كه تويي!
زير پايم پلي از موست، ولي زل زده ام
بين چشمان تماشا به نگاهي كه تويي
كور كرده است مرا عشق و سر راهم باز
باز كرده است دهان حلقة چاهي كه تويي
نيست كم وسوسه اي سيب بهشت، اما من
دستم آغشته به نارنج گناهي كه تويي!
#پانته_آ_صفائي
#پانته_آ_صفایی
سر هر جاده منم، چشم به راهي كه تويي
شب و روزم شده چشمان سياهي كه تويي
بند بازي وسط معركه ام، واي اگر
روي دوشم بنشيند پر كاهي كه تويي!
زير پايم پلي از موست، ولي زل زده ام
بين چشمان تماشا به نگاهي كه تويي
كور كرده است مرا عشق و سر راهم باز
باز كرده است دهان حلقة چاهي كه تويي
نيست كم وسوسه اي سيب بهشت، اما من
دستم آغشته به نارنج گناهي كه تويي!
#پانته_آ_صفائي
#پانته_آ_صفایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا صبح چشمم را
به سقف خانه می دوزم...
شبهای زیبایی که می گفتی
همین بودند؟؟؟؟
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima
به سقف خانه می دوزم...
شبهای زیبایی که می گفتی
همین بودند؟؟؟؟
#پانته_آ_صفایی
@asheghanehaye_fatima