@asheghanehaye_fatima
عاشقش شده بودم. برایش شکلک درمیآوردم. میخنداندماش. آنقدر تند میزد که از حد طبیعی خارج میشد. از پشت شیشه میبوسیدماش. آرام میگرفت. حتی یکبار با تمام خطری که متوجه ما بود از توی مایع پلاسمایی بیرون آورده و بوسیدماش. از حمام که میآمدم جلویش لباس میپوشیدم. شرمنده میشد و خودش را به نفهمی میزد. برایش آواز میخواندم. آوازهای سوزناک. کاری از دستش برنمیآمد. عشق ما مرزی شیشهای داشت و ما این موضوع را بهخوبی فهمیده بودیم.
#باواریا
#هادی_تقیزاده
عاشقش شده بودم. برایش شکلک درمیآوردم. میخنداندماش. آنقدر تند میزد که از حد طبیعی خارج میشد. از پشت شیشه میبوسیدماش. آرام میگرفت. حتی یکبار با تمام خطری که متوجه ما بود از توی مایع پلاسمایی بیرون آورده و بوسیدماش. از حمام که میآمدم جلویش لباس میپوشیدم. شرمنده میشد و خودش را به نفهمی میزد. برایش آواز میخواندم. آوازهای سوزناک. کاری از دستش برنمیآمد. عشق ما مرزی شیشهای داشت و ما این موضوع را بهخوبی فهمیده بودیم.
#باواریا
#هادی_تقیزاده