@asheghanehaye_fatima
در شهرهای غریبه
فکرهامان آرام پرسه میزنند
مثل گورهای سیرکبازانِ ازیادرفته
روی زبالهدانها، سگها زوزه میکشند و
دانههای برف در آنها فرود میآیند.
در شهرهای غریبه، پرت میافتیم
مثل فرشتهای بلورین که در تُنگی تَنگ و ترش حبس شده باشد
مثل پسلرزهای که فقط
دستی بر سر و روی ویرانه میکشد
#نیکولا_مادزیرف
در شهرهای غریبه
فکرهامان آرام پرسه میزنند
مثل گورهای سیرکبازانِ ازیادرفته
روی زبالهدانها، سگها زوزه میکشند و
دانههای برف در آنها فرود میآیند.
در شهرهای غریبه، پرت میافتیم
مثل فرشتهای بلورین که در تُنگی تَنگ و ترش حبس شده باشد
مثل پسلرزهای که فقط
دستی بر سر و روی ویرانه میکشد
#نیکولا_مادزیرف
@asheghanehaye_fatima
خواب هایی دیدم که هیچکس به یاد ندارد و مردمانی که بر مزارِ اشتباه زار می زدند. به آغوش کشیدن هایی دیدم در هواپیمایی که سقوط می کرد و خیابان هایی با شاهرگ های باز آتش فشان هایی دیدم خفته به خوابی بلندتر از ریشهی شجرهی خانوادگی و کودکی که از باران هراس نداشت. تنها من بودم که او را کسی ندید. تنها من بودم که او را کسی ندید ...
#نیکولا_مادزیرف
خواب هایی دیدم که هیچکس به یاد ندارد و مردمانی که بر مزارِ اشتباه زار می زدند. به آغوش کشیدن هایی دیدم در هواپیمایی که سقوط می کرد و خیابان هایی با شاهرگ های باز آتش فشان هایی دیدم خفته به خوابی بلندتر از ریشهی شجرهی خانوادگی و کودکی که از باران هراس نداشت. تنها من بودم که او را کسی ندید. تنها من بودم که او را کسی ندید ...
#نیکولا_مادزیرف