عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.1K photos
6.46K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
"من با آدم‌های زیادی معاشرت می‌کنم. آدم‌شناسم. به زبان بدن و نگاه آدم‌ها دقت می‌کنم. واسه همین می‌دونم وقتی گفتی متاهلی، راست نگفتی. اصراری ندارم به اینکه بگم من درست می‌گم یا تو راست میگیا، فقط خواستم بدونی اگر خواستی با من کار کنی، اصلا نمی‌تونی دروغ بگی. ضمنا اینجا بر خلاف محیط‌های دولتی می‌تونی رنگ‌های شاد بپوشی. قهوه‌تو بخور. و بعدش ۳ دقیقه وقت داری بهم بگی به عنوان مدیرایمنی چه برنامه‌ای واسه شرکت من و شرکت‌های مرتبط باهاش داری"بعد به مبل تکیه داد و همین‌طور که نگاهم می‌کرد فنجان را به سمت لبش برد.
.
نمی‌خواهم باقی حرف‌هایمان را تعریف کنم، شاید اعصابت به هم بریزد. چیز خیلی خاصی هم نگفت اما ۱۰ دقیقه بعد، از آن دفتر آمدم بیرون و با منشی خداحافظی کردم درحالیکه دیگر می‌دانستم آن دختر چرا انقدر آرایش دارد و مطمئن بودم دلم نمی‌خواهد دوباره به آن شرکت برگردم. یادم بینداز دفعه بعدی که خواستم بروم جایی مصاحبه، حلقه‌ام را دستم کنم. باید بگردم ببینم آن حلقه‌ی لعنتی کجاست.
.
افشین مرادی آدم باهوش و محترمی بود. اما در عین حال آدم عوضی‌ای هم بود. ولی به هرحال حرفی که زد مفهوم خوبی نداشت هرچند مودبانه بیان شد! راستش کمی ذهنم را درگیر کرد. تو میدانی که من جذب مردهای باهوش می‌شوم؟ اولین بار هم احتمالا برای همین از تو خوشم آمد. زیادی باهوش بودی. و راجع به هرچیزی حرفی برای گفتن داشتی. گمان کنم یک موضوع علمی است و برای این گرایش اسمی گذاشتند که به آن می‌گویند "ساپیوسکشوال". بگذریم.
‌.
صبح فقط از اینکه به عنوان یک زن که می‌خواهد کار کند در آن موقعیت قرار گرفتم حس بدی داشتم. ولی حالا که شب است و دارم برای تو نامه می‌نویسم از یادآوری آن نگاه در تک تک اعضای بدنم حس بدی دارم و چیزی روی قفسه‌ی سینه‌ام سنگینی می‌کند. به تمام زنان دیگری فکر می‌کنم که ممکن بود امروز جای من باشند. به دختر منشی فکر می‌کنم. خون در رگ‌هایم یخ کرده. انگار تازه فهمیده باشم آن حرف‌ها و آن پیشنهاد تا چه حد به روح و روانم تجاوز کرده است. گریه‌ام گرفته.
شش ماه و هفده روز گذشته است. کماکان تو نیستی و خبری هم از تو نیست. امروز یک نفر به من پیشنهادی داد، که اذیتم کرد! ذهنم در هم است. کاش بودی که به آغوشت پناه ببرم. کاش بیشتر مراقبم بودی...
.
#زندگی_ادامه_دارد
قربانت
شب بخیر
.
#اهورا_فروزان
#نامه_شب_هفدهم
💜
@asheghanehaye_fatima