عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


میگویند نباید منتظر آدمِ رفته نشست اما ...
من میدانم که یکی از همین شبها برمیگردی
با دسته گلِ نرگس
میگویی : "ببخشید... ترافیک بود"
و من همان جا
همه ی این سالهای انتظار را میبخشم ...
بگذار بگویند دیوانه ای ؛
میدانم یکی از همین شبها که کلید بیندازم
بوی نرگس پیچیده درون خانه ...



#نازنین_هاتفی
@asheghanehaye_fatima


عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟
گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!
یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطا پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.
- اونموقع ها این شکلی نبود مادر. که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد.

نگاش میکنم؛ روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار زهراسادات نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت. انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره..
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!
لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..
آقاجونت که میخورد و میخندید
پاییز نبود دیگه بهار میشد..!


#نازنین_هاتفی
_
@asheghanehaye_fatima



انتظار آدم را ذره ذره تباه میکند و یک روز به خودت می آیی و میبینی سالهاست که حتی از خودت هم رفته ای.
روی کاناپه نشسته و کانال شیش، اخبار راهها را نگاه میکند. لبهایش روی فنجان قهوه است و چشمهایش پشت پنجره. پرده های خانه را کشیده و تقویمهارا دور انداخته، هرموقع که بپرسی میگوید زمستان است. زیرلب آیت الکرسی میخواند و به پنجره های چهار طرف خانه فوت میکند که از هر مسیری رفت به او برسد. آخرشب تلویزیون را خاموش میکند و درون دفترش مینویسد:
"امروزهم جاده ها باز نشد. مسافرها هنوز پشت برف در راه مانده اند. زمستان 89" و به رختخواب میرود
عقبتر که بروی روی یک برگه ی بزرگ پشت در خانه نوشته:
"اگر خواب بودم، کلید زیر گلدان است و قهوه ی آماده روی اجاق. شومینه را برایت روشن گذاشته ام. لباسهایت را بتکان و بیا"
امروز دقیقا پنج سال و هشت ماه و چهارروزه که زمستان است.



#نازنین_هاتفی
@asheghanehaye_fatima




توو زندگیمون بیشتر از همه چیز ،
به شب اطمینان کردیم ...
همه ی شبایی که چشامونو بستیم و تنمونو سپردیم به خواب ، میدونستیم این روحی که داره از تن جدا میشه ، ممکنه دیگه هرگز برنگرده
ولی همیشه آرامش خواب اونقدری بوده که با زیر سر گذاشتن بزرگترین ترس دنیا ، روحمونو سپردیم بهش ...

دوست داشتنت مثل تکیه زدن به پرتگاهه
مثل پاگذاشتن رو لغزنده ترین سنگ درست لبه ی یه دره ی عمیق
مثل نشستن رو ریل قطار
مثل چشم بسته رد شدن از خیابون

دل سپردن بهت ، درست مثل همون لحظه های قبل خوابه ، همیشه این احتمال هست که هیچ برگشتی وجود نداشته باشه ، اما اون آرامشه ، اون رهاشدنه ، باعث میشه به هر اتفاقی که ممکنه بعدش بیفته تن بدی

#نازنین_هاتفی