دوستمان که نمیدارند
دریچههای ویرانایم
شاید ترکی گنگ بر دریچهی متروکایم
یا باز همان چراغِ خاموشایم
در آینهیی کهنه میتابیم
به خیابانِ بیانتها و خاکستری عصر؛
مینگریم
بی تجسّد آشنای هوایی
تا هواییمان کند.
دوستمان که نمیدارند،
آیینههای ویرانایم.
○●شاعــــر: #نازنین_نظامشهیدی | ۱۳۸۳-۱۳۳۳ |
@asheghanehaye_fatima
دریچههای ویرانایم
شاید ترکی گنگ بر دریچهی متروکایم
یا باز همان چراغِ خاموشایم
در آینهیی کهنه میتابیم
به خیابانِ بیانتها و خاکستری عصر؛
مینگریم
بی تجسّد آشنای هوایی
تا هواییمان کند.
دوستمان که نمیدارند،
آیینههای ویرانایم.
○●شاعــــر: #نازنین_نظامشهیدی | ۱۳۸۳-۱۳۳۳ |
@asheghanehaye_fatima
سر از دامانِ ابری شهر
برگرفته است
زنی كه آنسو میانِ ملافهها
پلکِ باران گرفتهاش را
باز میكند
با لبخندِ ابریاش
یكدم
صبحِ گیج را مینگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصرِ بادها هستم.
Through the cloudy lap of town
The woman has rised up
Whom over there
Amid the bedcloths
Opens her cloudy lids of eyes;
For a second,
By her cloudy smile
Look at the confused dawn:
"Familiar's the world, all
Yet, there's no sunshine;
Wind and me blong but,
To the same period of time..."
■●شاعــــر: #نازنین_نظامشهیدی | ۱۳۸۳-۱۳۳۳ |
■●برگردان به انگلیسی: #فخری_موسوی
@asheghanehaye_fatima
برگرفته است
زنی كه آنسو میانِ ملافهها
پلکِ باران گرفتهاش را
باز میكند
با لبخندِ ابریاش
یكدم
صبحِ گیج را مینگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصرِ بادها هستم.
Through the cloudy lap of town
The woman has rised up
Whom over there
Amid the bedcloths
Opens her cloudy lids of eyes;
For a second,
By her cloudy smile
Look at the confused dawn:
"Familiar's the world, all
Yet, there's no sunshine;
Wind and me blong but,
To the same period of time..."
■●شاعــــر: #نازنین_نظامشهیدی | ۱۳۸۳-۱۳۳۳ |
■●برگردان به انگلیسی: #فخری_موسوی
@asheghanehaye_fatima
📌
دوستمان که نمیدارند
دریچههای ویرانایم
شاید ترکی گنگ بر دریچهی متروکایم
یا باز همان چراغِ خاموشایم
در آینهیی کهنه میتابیم
به خیابانِ بیانتها و خاکستری عصر؛
مینگریم
بی تجسّد آشنای هوایی
تا هواییمان کند.
دوستمان که نمیدارند،
آیینههای ویرانایم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
دوستمان که نمیدارند
دریچههای ویرانایم
شاید ترکی گنگ بر دریچهی متروکایم
یا باز همان چراغِ خاموشایم
در آینهیی کهنه میتابیم
به خیابانِ بیانتها و خاکستری عصر؛
مینگریم
بی تجسّد آشنای هوایی
تا هواییمان کند.
دوستمان که نمیدارند،
آیینههای ویرانایم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
زیرِ ابرهایِ تو ایستادهام
و گلویام گرفته است.
کنارِ تابستان
تلفن زنگ میزند
این ابتدایِ بارانهاست...
گوشی تلفن ابریست
رنگها گردِ شمارهگیر میپیچند
بویِ باران بر انگشتانام حلقه میزند.
روی سیمهایی که به اندازهی این هجرانی سیاه و طولانیست
بر صدایات بوسه میزنم
و ناگهان
تابستانی میانِ بارانام.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
و گلویام گرفته است.
کنارِ تابستان
تلفن زنگ میزند
این ابتدایِ بارانهاست...
گوشی تلفن ابریست
رنگها گردِ شمارهگیر میپیچند
بویِ باران بر انگشتانام حلقه میزند.
روی سیمهایی که به اندازهی این هجرانی سیاه و طولانیست
بر صدایات بوسه میزنم
و ناگهان
تابستانی میانِ بارانام.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
زیرِ ابرهایِ تو ایستادهام
و گلویم گرفته است.
کنارِ تابستان
تلفن زنگ میزند
این ابتدایِ بارانهاست...
گوشی تلفن ابریست
رنگها گردِ شمارهگیر میپیچند
بویِ باران بر انگشتانم حلقه میزند.
روی سیمهایی که به اندازهی این هجرانی سیاه و طولانیست
بر صدایت بوسه میزنم
و ناگهان
تابستانی میانِ بارانم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
و گلویم گرفته است.
کنارِ تابستان
تلفن زنگ میزند
این ابتدایِ بارانهاست...
گوشی تلفن ابریست
رنگها گردِ شمارهگیر میپیچند
بویِ باران بر انگشتانم حلقه میزند.
روی سیمهایی که به اندازهی این هجرانی سیاه و طولانیست
بر صدایت بوسه میزنم
و ناگهان
تابستانی میانِ بارانم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
شما که رفتهاید
چرا بوی حرفهایتان هنوز
در پلکان این نقاشی پیچیده است
و نفس را تنگ میکند
شما که سالها پیش رفتهاید
و حتا دنبالهی سپیدی از صدایتان بر گوشی تلفن نیست.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
چرا بوی حرفهایتان هنوز
در پلکان این نقاشی پیچیده است
و نفس را تنگ میکند
شما که سالها پیش رفتهاید
و حتا دنبالهی سپیدی از صدایتان بر گوشی تلفن نیست.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
سر از دامانِ ابری شهر
برگرفته است
زنی كه آنسو میانِ ملافهها
پلکِ باران گرفتهاش را
باز میكند
با لبخندِ ابریاش
یکدم
صبحِ گیج را مینگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصرِ بادها هستم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
برگرفته است
زنی كه آنسو میانِ ملافهها
پلکِ باران گرفتهاش را
باز میكند
با لبخندِ ابریاش
یکدم
صبحِ گیج را مینگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصرِ بادها هستم.
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
با لبخند ابریاش صبح میآید
بر شیشه میایستد مثل کودک گیجی
سرک میڪکشد
اینک من اتاقی مه گرفتهام
ڪه اشیا ساده یک دَم
توری سپید میپوشند
و یاد میگیرند تَرَڪهای خود را به مرهمی بپوشانند
سر از دامان ابری شهر برگرفتهاست
زنی که آنسو میان ملافهها
پلک باران گرفتهاش را باز میکند
با لبخند ابریاش
یکدم صبح گیج را مینگرد؛
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصر بادها هستم..
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima
بر شیشه میایستد مثل کودک گیجی
سرک میڪکشد
اینک من اتاقی مه گرفتهام
ڪه اشیا ساده یک دَم
توری سپید میپوشند
و یاد میگیرند تَرَڪهای خود را به مرهمی بپوشانند
سر از دامان ابری شهر برگرفتهاست
زنی که آنسو میان ملافهها
پلک باران گرفتهاش را باز میکند
با لبخند ابریاش
یکدم صبح گیج را مینگرد؛
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصر بادها هستم..
#نازنین_نظامشهیدی
@asheghanehaye_fatima