@asheghanehaye_fatima
به سایه ای که ناگزیر است
همواره مرا همراهی کند فکر میکنم
به بوسه های اتفاق نیفتاده ی روی لبم
به دستهام
که بیش از حجم جیب هایش
به کشف سرزمین های ناشناخته
بر نخواسته است
چیزهای زیادی هم هست
که از آنها سر در نمی آورم
از پرندگانی
که سیم برق را
به شاخه ی درختان ترجیح می دهند
از ریل هایی
که به مقصد نرسیده
چمدان هایشان را
از مسیر خارج می کنند
چیزهایی در ما هست که از رفتن
چیزهایی در جهان هست که از رسیدن
محروممان می کند
از سرویس کارخانه که پیاده شوم
صدای کفش هایم را
در شهر جا خواهم گذاشت
شاید بتواند
تا طلوع خورشید
خودش را از مرزها خارج کند
#محمد_علی_نوری
كتاب
#پرنده_اگر_برگردیم
به سایه ای که ناگزیر است
همواره مرا همراهی کند فکر میکنم
به بوسه های اتفاق نیفتاده ی روی لبم
به دستهام
که بیش از حجم جیب هایش
به کشف سرزمین های ناشناخته
بر نخواسته است
چیزهای زیادی هم هست
که از آنها سر در نمی آورم
از پرندگانی
که سیم برق را
به شاخه ی درختان ترجیح می دهند
از ریل هایی
که به مقصد نرسیده
چمدان هایشان را
از مسیر خارج می کنند
چیزهایی در ما هست که از رفتن
چیزهایی در جهان هست که از رسیدن
محروممان می کند
از سرویس کارخانه که پیاده شوم
صدای کفش هایم را
در شهر جا خواهم گذاشت
شاید بتواند
تا طلوع خورشید
خودش را از مرزها خارج کند
#محمد_علی_نوری
كتاب
#پرنده_اگر_برگردیم
@asheghanehaye_fatima
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
📚از کتاب"پرنده اگر برگردیم"
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
📚از کتاب"پرنده اگر برگردیم"
@asheghanehaye_fatima
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
🍀🍀
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
پرنده اگر برگردیم و درخت نباشد چه؟
نگاهمان را به کجا بی آویزیم؟
برگردیم و اگر ابر نباشد
چرک رخت هایمان را به که بسپاریم؟
بر گشتیم
اگر خاک دستهایمان را نگرفت؟
بر نمی گردم و پناه می برم به هوایی که همه جا هست
به لکه ی نشسته روی شیشه ها
به سکوت پرده ها
پناه می برم به زبانم
که بی تفاوت دراز کشیده در حفره ی خویش
به موهای نتراشیده ی صورتم
پناه می برم به پیژامه ام
به لباس های زیر عرق گرفته
ماهی ،برگردیم و اگر نباشد رودخانه چه؟
حباب هایمان را به کدام تور بسپاریم؟
برگردیم و اگر نباشد صخره
نباشد ساحل
بگو کجا دراز بکشد آفتاب؟
تن را به شب سپردیم
اگر به شهاب سنگ نسپرد
اگر ستاره به شانه های مان تسلیم نکرد؟
بر نمی گردم و پناه می برم به درد دندان های خراب
به تولد زخم های خون آلود
پناه میبرم به صدایی که اعصابم را به هم بریزد
به عطری که بیزارم کند از بینی بی قواره ام
پناه می برم به ترس
جا باز کند زیر پوستم
به اشک
جا باز کند زیر پلکم
به شهوت
جا باز کند زیر دامن های بی حواس
بر نمی گردم
که فکر می کنم
کسی آن طرف به فکر ما نیست
مگر پدر از زیر خاک بلند شود
و این تلویزیون را خاموش کند
#محمد_علی_نوری
#پرنده_اگر_برگردیم
🍀🍀
پرنده اگر برگردیم و درخت نباشد چه؟
نگاهمان را به کجا بی آویزیم؟
برگردیم و اگر ابر نباشد
چرک رخت هایمان را به که بسپاریم؟
بر گشتیم
اگر خاک دستهایمان را نگرفت؟
بر نمی گردم و پناه می برم به هوایی که همه جا هست
به لکه ی نشسته روی شیشه ها
به سکوت پرده ها
پناه می برم به زبانم
که بی تفاوت دراز کشیده در حفره ی خویش
به موهای نتراشیده ی صورتم
پناه می برم به پیژامه ام
به لباس های زیر عرق گرفته
ماهی ،برگردیم و اگر نباشد رودخانه چه؟
حباب هایمان را به کدام تور بسپاریم؟
برگردیم و اگر نباشد صخره
نباشد ساحل
بگو کجا دراز بکشد آفتاب؟
تن را به شب سپردیم
اگر به شهاب سنگ نسپرد
اگر ستاره به شانه های مان تسلیم نکرد؟
بر نمی گردم و پناه می برم به درد دندان های خراب
به تولد زخم های خون آلود
پناه میبرم به صدایی که اعصابم را به هم بریزد
به عطری که بیزارم کند از بینی بی قواره ام
پناه می برم به ترس
جا باز کند زیر پوستم
به اشک
جا باز کند زیر پلکم
به شهوت
جا باز کند زیر دامن های بی حواس
بر نمی گردم
که فکر می کنم
کسی آن طرف به فکر ما نیست
مگر پدر از زیر خاک بلند شود
و این تلویزیون را خاموش کند
#محمد_علی_نوری
#پرنده_اگر_برگردیم
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
پرنده اگر برگردیم و درخت نباشد چه؟
نگاهمان را به کجا بی آویزیم؟
برگردیم و اگر ابر نباشد
چرک رخت هایمان را به که بسپاربم؟
بر گشتیم
اگر خاک دستهایمان را نگرفت؟
بر نمی گردم و پناه می برم به هوایی که همه جا هست
به لکه ی نشسته روی شیشه ها
به سکوت پرده ها
پناه می برم به زبانم
که بی تفاوت دراز کشیده در حفره ی خویش
به موهای نتراشیده ی صورتم
پناه می برم به پیژامه ام
به لباس های زیر عرق گرفته
ماهی ،برگردیم و اگر نباشد رودخانه چه؟
حباب هایمان را به کدام تور بسپاریم؟
برگردیم و اگر نباشد صخره
نباشد ساحل
بگو کجا دراز بکشد آفتاب؟
تن را به شب سپردیم
اگر به شهاب سنگ نسپرد
اگر ستاره به شانه های مان تسلیم نکرد؟
بر نمی گردم و پناه می برم به درد دندان های خراب
به تولد زخم های خون آلود
پناه میبرم به صدایی که اعصابم را به هم بریزد
به عطری که بیزارم کند از بینی بی قواره ام
پناه می برم به ترس
جا باز کند زیر پوستم
به اشک
جا باز کند زیر پلکم
به شهوت
جا باز کند زیر دامن های بی حواس
بر نمی گردم
که فکر می کنم
کسی آن طرف به فکر ما نیست
مگر پدر از زیر خاک بلند شود
و این تلویزیون را خاموش کند
#محمد_علی_نوری
#پرنده_اگر_برگردیم
#انتشارات_آرادمان
پرنده اگر برگردیم و درخت نباشد چه؟
نگاهمان را به کجا بی آویزیم؟
برگردیم و اگر ابر نباشد
چرک رخت هایمان را به که بسپاربم؟
بر گشتیم
اگر خاک دستهایمان را نگرفت؟
بر نمی گردم و پناه می برم به هوایی که همه جا هست
به لکه ی نشسته روی شیشه ها
به سکوت پرده ها
پناه می برم به زبانم
که بی تفاوت دراز کشیده در حفره ی خویش
به موهای نتراشیده ی صورتم
پناه می برم به پیژامه ام
به لباس های زیر عرق گرفته
ماهی ،برگردیم و اگر نباشد رودخانه چه؟
حباب هایمان را به کدام تور بسپاریم؟
برگردیم و اگر نباشد صخره
نباشد ساحل
بگو کجا دراز بکشد آفتاب؟
تن را به شب سپردیم
اگر به شهاب سنگ نسپرد
اگر ستاره به شانه های مان تسلیم نکرد؟
بر نمی گردم و پناه می برم به درد دندان های خراب
به تولد زخم های خون آلود
پناه میبرم به صدایی که اعصابم را به هم بریزد
به عطری که بیزارم کند از بینی بی قواره ام
پناه می برم به ترس
جا باز کند زیر پوستم
به اشک
جا باز کند زیر پلکم
به شهوت
جا باز کند زیر دامن های بی حواس
بر نمی گردم
که فکر می کنم
کسی آن طرف به فکر ما نیست
مگر پدر از زیر خاک بلند شود
و این تلویزیون را خاموش کند
#محمد_علی_نوری
#پرنده_اگر_برگردیم
#انتشارات_آرادمان
از این دیوار به آن دیوار
از این تخت به آن تخت
ببین عنکبوت ها
با جای خالی تو در اتاق
چه کرده اند...
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
از این تخت به آن تخت
ببین عنکبوت ها
با جای خالی تو در اتاق
چه کرده اند...
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
حتم دارم توی بالشم
تنهایی ریختهاند
روی صورتم میگذارمش
تنهاییست
چیزی که از پلکهایم بیرون میزند
همین که از صبح مرا همراهی میکند
درون کیفی که به اداره میبرم
لابهلای پرزهای مسواکم
تنهاییست
چیزی که در دهانم پنهانش میکنم
حتی صدایی که از بازار پخش میشود
و روزنامهها
خبر تنهایی آدمها را دارند تیتر میزنند
تنهاییست
گره های کوری که مادر
با قلاب به شالم میزند
و ریاضیات نتیجهاش تنها
حاصلضرب تنهاییست
در تنهایی
حتم دارم از آبی که به داخل گلدانها میریزم حتی
تنهایی رشد میکند
سگی که بی وقفه تمام شب را پارس میکند
سیگارهای نکشیدهی دکهها
چراغهای راهنمایی
تنهایی را محاسبه می کنند
مناره ها
تنهایی را تبلیغ می کنند
دکتر ها
تنهایی هایشان را
جراحی
حتی اگر حکومت نظامی باشد
امشب اعلامیه به خیابان خواهم ریخت
برای تعمیر تنهایی آدمها
به چند کارگر ساده نیازمندیم
#محمد_علی_نوری
.
حتم دارم توی بالشم
تنهایی ریختهاند
روی صورتم میگذارمش
تنهاییست
چیزی که از پلکهایم بیرون میزند
همین که از صبح مرا همراهی میکند
درون کیفی که به اداره میبرم
لابهلای پرزهای مسواکم
تنهاییست
چیزی که در دهانم پنهانش میکنم
حتی صدایی که از بازار پخش میشود
و روزنامهها
خبر تنهایی آدمها را دارند تیتر میزنند
تنهاییست
گره های کوری که مادر
با قلاب به شالم میزند
و ریاضیات نتیجهاش تنها
حاصلضرب تنهاییست
در تنهایی
حتم دارم از آبی که به داخل گلدانها میریزم حتی
تنهایی رشد میکند
سگی که بی وقفه تمام شب را پارس میکند
سیگارهای نکشیدهی دکهها
چراغهای راهنمایی
تنهایی را محاسبه می کنند
مناره ها
تنهایی را تبلیغ می کنند
دکتر ها
تنهایی هایشان را
جراحی
حتی اگر حکومت نظامی باشد
امشب اعلامیه به خیابان خواهم ریخت
برای تعمیر تنهایی آدمها
به چند کارگر ساده نیازمندیم
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
از کتاب #پرنده_اگر_برگردیم
#نشر_آرادمان
می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی
مثلا در یک فروشگاه
وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی
و یا در یک دکه روزنامه فروشی
وقتی که باد
حوادث را ورق می زند
میتوانی با من قدم بزنی
پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند
خیابان باران بگیرد
و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم
برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند
تصمیم بگیر
خوشبختی
بالشی ست سفید
که موهای سیاه تو را کم دارد
لای در را باز میگذارم
میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی
لباس تور بلندت را برقصانی
خیالت را کنار تخت بگذاری
#محمد_علی_نوری
از کتاب #پرنده_اگر_برگردیم
#نشر_آرادمان
@asheghanehaye_fatima
.
در من اتوبوسیست
خسته
سرگرم ازدحام در پیادهروها
سرگرم زرقوبرق نشسته بر بوتیکها
سرگرم برانداز کردن برآمدگی مانکنها
اتوبوسیست خسته
که هر شب
از اعماق گلوش
خیابان سرفه میکند
و عقدههاش را بر سر دیوارهای شهر خراب میکند
دیوارهای عفونی بیمارستانها
مدرسهها
بانکها
در میان همهمهی آدمهایی که شبانهروز در من میلولند
در میان خمیازههای عصر
یکی همیشه هست
که بلند جیغ می کشد؛
«آهای!
یکی تمام حواسش را
کنار این صندلی جا گذاشته است
کسی صاحبش را نمیشناسد؟»
و من به سکوت...
زمان در ابتدای حرکت چرخهای من آغاز میشود
زمان در انتهای حرکت چرخهای من به پایان میرسد
در من اتوبوسیست خسته
که میلههاش نای گرفتن دست ندارند
و چرخهاش اشتیاقی به رفتن
در من است آرزوی گذشتن
در من است آرزوی گسستن
در من است آرزوی
شکستن
تمامی
چراغها
همین روزهاست که با خروج از مسیر ایستگاهها
دست به جنون بزنم
و به اندام عریان مالروها پناه ببرم
من
اتوبوسی است
خسته
#محمد_علی_نوری
.
در من اتوبوسیست
خسته
سرگرم ازدحام در پیادهروها
سرگرم زرقوبرق نشسته بر بوتیکها
سرگرم برانداز کردن برآمدگی مانکنها
اتوبوسیست خسته
که هر شب
از اعماق گلوش
خیابان سرفه میکند
و عقدههاش را بر سر دیوارهای شهر خراب میکند
دیوارهای عفونی بیمارستانها
مدرسهها
بانکها
در میان همهمهی آدمهایی که شبانهروز در من میلولند
در میان خمیازههای عصر
یکی همیشه هست
که بلند جیغ می کشد؛
«آهای!
یکی تمام حواسش را
کنار این صندلی جا گذاشته است
کسی صاحبش را نمیشناسد؟»
و من به سکوت...
زمان در ابتدای حرکت چرخهای من آغاز میشود
زمان در انتهای حرکت چرخهای من به پایان میرسد
در من اتوبوسیست خسته
که میلههاش نای گرفتن دست ندارند
و چرخهاش اشتیاقی به رفتن
در من است آرزوی گذشتن
در من است آرزوی گسستن
در من است آرزوی
شکستن
تمامی
چراغها
همین روزهاست که با خروج از مسیر ایستگاهها
دست به جنون بزنم
و به اندام عریان مالروها پناه ببرم
من
اتوبوسی است
خسته
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
همه چیز در برابرم
جبههایست تا دندان مسلح
و من تنها بر دوشم
دستان تو را دارم
کجای این مرگ ترس دارد
وقتی که با منی
وقتی که لبخند میزنی...
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatim
جبههایست تا دندان مسلح
و من تنها بر دوشم
دستان تو را دارم
کجای این مرگ ترس دارد
وقتی که با منی
وقتی که لبخند میزنی...
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatim
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
#محمد_علی_نوری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
۰
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
کتاب: #پرنده_اگر_برگردیم
#شعر_سپید #شعر_آزاد
۰
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
کتاب: #پرنده_اگر_برگردیم
#شعر_سپید #شعر_آزاد