من که اصرار ندارم تو خودت مختاری
یا بمان... یا که نرو... یا نگهت می دارم!
@asheghanehaye_fatima
#محسن_مرادی
یا بمان... یا که نرو... یا نگهت می دارم!
@asheghanehaye_fatima
#محسن_مرادی
@asheghanehaye_fatima
مضراب بکش به تار خود .... آتش زن
با شعله ی ساز ، نغمه یی سر کش زن
اعجاز تویی ما به تو باور داریم
این بار ز غم ترانه یی دلکش زن
#محسن_مرادی_مصطفالو
مضراب بکش به تار خود .... آتش زن
با شعله ی ساز ، نغمه یی سر کش زن
اعجاز تویی ما به تو باور داریم
این بار ز غم ترانه یی دلکش زن
#محسن_مرادی_مصطفالو
Forwarded from Nafir " نَفیر
ابرقدرت ترین چشم جهان را داشتی در سر
طمع کردی به نفت قرمز این قلب پهناور!
برای من که مَردی پارسی هستم کمی زشت است
شروع سومین جنگ جهان با چشم یک دختر...
بروی پلک هایش لشکر سرباز مشکی پوش
که هر یک توی دستش یک سلاح سرد یک خنجر
سپاهی اینچنین را او فقط در صورتش دارد
مهماتی دگر هم هست قطعاً در ته سنگر...
درون پیرهن عطری که اشکم را درآورده ست
خودم هم مانده ام عطر است این یا گاز اشک آور؟
و مویش پرچمی که توی باد افتاده با خود برد
به دنبال خودش چشم مرا هی این ور و آن ور...
لبش باروت قلبش سنگ اما چشم ها معصوم
کدامین آدمیزاد انقدر با خیر دارد شر؟
برای جنگ باید سمت دشمن رفت پس هرچه
به من نزدیکتر...نزدیکتر...نزدیکتر...بهتر!
و من تنها سلاحم طبع شعرم بود و او فهمید
وحالا اضطراب افتاده قطعاً بین آن لشکر...
غزل برداشتم شلیک کردم بیت پشت بیت
اَدِر چشمان نازت را الا یا ایها الدلبر...
"ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
پری رویی و مه پیکر،سمن بویی و سیمین بر"
"چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از..." الی آخر!
سپاهش ریخت بر هم لشکرش آواره شد آمد
به سمت خاکریز شانه ام با چشم هایی تر
و دستم را گرفت و خیره شد بر چشم های من
و حالا پادشاهی میکنم من بر دو تا کشور...
#محسن_مرادی
#شب_خزان
@na_fir
طمع کردی به نفت قرمز این قلب پهناور!
برای من که مَردی پارسی هستم کمی زشت است
شروع سومین جنگ جهان با چشم یک دختر...
بروی پلک هایش لشکر سرباز مشکی پوش
که هر یک توی دستش یک سلاح سرد یک خنجر
سپاهی اینچنین را او فقط در صورتش دارد
مهماتی دگر هم هست قطعاً در ته سنگر...
درون پیرهن عطری که اشکم را درآورده ست
خودم هم مانده ام عطر است این یا گاز اشک آور؟
و مویش پرچمی که توی باد افتاده با خود برد
به دنبال خودش چشم مرا هی این ور و آن ور...
لبش باروت قلبش سنگ اما چشم ها معصوم
کدامین آدمیزاد انقدر با خیر دارد شر؟
برای جنگ باید سمت دشمن رفت پس هرچه
به من نزدیکتر...نزدیکتر...نزدیکتر...بهتر!
و من تنها سلاحم طبع شعرم بود و او فهمید
وحالا اضطراب افتاده قطعاً بین آن لشکر...
غزل برداشتم شلیک کردم بیت پشت بیت
اَدِر چشمان نازت را الا یا ایها الدلبر...
"ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
پری رویی و مه پیکر،سمن بویی و سیمین بر"
"چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از..." الی آخر!
سپاهش ریخت بر هم لشکرش آواره شد آمد
به سمت خاکریز شانه ام با چشم هایی تر
و دستم را گرفت و خیره شد بر چشم های من
و حالا پادشاهی میکنم من بر دو تا کشور...
#محسن_مرادی
#شب_خزان
@na_fir
@asheghanehaye_fatima
ابرقدرت ترین چشم جهان را داشتی در سر
طمع کردی به نفت قرمز این قلب پهناور!
برای من که مَردی پارسی هستم کمی زشت است
شروع سومین جنگ جهان با چشم یک دختر...
بروی پلک هایش لشکر سرباز مشکی پوش
که هر یک توی دستش یک سلاح سرد یک خنجر
سپاهی اینچنین را او فقط در صورتش دارد
مهماتی دگر هم هست قطعاً در ته سنگر...
درون پیرهن عطری که اشکم را درآورده ست
خودم هم مانده ام عطر است این یا گاز اشک آور؟
و مویش پرچمی که توی باد افتاده با خود برد
به دنبال خودش چشم مرا هی این ور و آن ور...
لبش باروت قلبش سنگ اما چشم ها معصوم
کدامین آدمیزاد انقدر با خیر دارد شر؟
برای جنگ باید سمت دشمن رفت پس هرچه
به من نزدیکتر...نزدیکتر...نزدیکتر...بهتر!
و من تنها سلاحم طبع شعرم بود و او فهمید
وحالا اضطراب افتاده قطعاً بین آن لشکر...
غزل برداشتم شلیک کردم بیت پشت بیت
اَدِر چشمان نازت را الا یا ایها الدلبر...
"ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
پری رویی و مه پیکر،سمن بویی و سیمین بر"
"چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از..." الی آخر!
سپاهش ریخت بر هم لشکرش آواره شد آمد
به سمت خاکریز شانه ام با چشم هایی تر
و دستم را گرفت و خیره شد بر چشم های من
و حالا پادشاهی میکنم من بر دو تا کشور...
#محسن_مرادی
ابرقدرت ترین چشم جهان را داشتی در سر
طمع کردی به نفت قرمز این قلب پهناور!
برای من که مَردی پارسی هستم کمی زشت است
شروع سومین جنگ جهان با چشم یک دختر...
بروی پلک هایش لشکر سرباز مشکی پوش
که هر یک توی دستش یک سلاح سرد یک خنجر
سپاهی اینچنین را او فقط در صورتش دارد
مهماتی دگر هم هست قطعاً در ته سنگر...
درون پیرهن عطری که اشکم را درآورده ست
خودم هم مانده ام عطر است این یا گاز اشک آور؟
و مویش پرچمی که توی باد افتاده با خود برد
به دنبال خودش چشم مرا هی این ور و آن ور...
لبش باروت قلبش سنگ اما چشم ها معصوم
کدامین آدمیزاد انقدر با خیر دارد شر؟
برای جنگ باید سمت دشمن رفت پس هرچه
به من نزدیکتر...نزدیکتر...نزدیکتر...بهتر!
و من تنها سلاحم طبع شعرم بود و او فهمید
وحالا اضطراب افتاده قطعاً بین آن لشکر...
غزل برداشتم شلیک کردم بیت پشت بیت
اَدِر چشمان نازت را الا یا ایها الدلبر...
"ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
پری رویی و مه پیکر،سمن بویی و سیمین بر"
"چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از..." الی آخر!
سپاهش ریخت بر هم لشکرش آواره شد آمد
به سمت خاکریز شانه ام با چشم هایی تر
و دستم را گرفت و خیره شد بر چشم های من
و حالا پادشاهی میکنم من بر دو تا کشور...
#محسن_مرادی